مشخصات مجاهد شهید آذر کوثری
محل تولد: تهران
شغل: -
سن: -
تحصیلات: -
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1367
زندگینامه مجاهد شهید آذر کوثری
آذر در جنوب غرب تهران، جاده ساوه، منطقه چهاردانگه و در یک خانوادهٴ بسیار فقیر بدنیا آمده بود. او از همان کودکی با چهرهٴ سیاه فقر در زندگی آشنا شد. و بهدلیل فقر و محرومیت نتوانسته بود به تحصیل خود بیشتر از کلاس چهارم ابتدایی ادامه دهد. آذر کارگر یکی از کارخانههای تهیه مواد غذایی بود.
بعد از پیروزی انقلاب او در ارتباط با یکی از دوستانش با سازمان و آرمانهای آزادیخواهانه آن آشنا شد و در همین رابطه از آنجاکه در فضای سرکوب و چپاول رژیم آخوندی، سازمان را تنها مدافع برحق آزادیهای اجتماعی و حقوق زنان و کارگران یافته بود، علاوه بر شرکت در تجمعها و تظاهرات سازمان علیه رژیم، در یک رابطه تنگاتنگ به طور مستمر از حقوق اندک خود به سازمان کمک مالی هم میکرد. با تشدید جو سرکوب واختناق بعد از 30خرداد 1360 وی نیز مورد شناسایی واقع شده و دستگیر میشود. در بازجویی و تحت شکنجه مزدوران ارتجاع او فقط اتهام کمک مالی را پذیرفت و به این اقدام خود افتخار هم میکرد، و بدین ترتیب به مقاومت جانانه در مقابل پاسداران دست زد.
دژخیمان که این موضع شجاعانه او را نمیتوانستند تحمل کنند، در بیدادگاه آخوندی به همین اتهام، محاکمه کردند ولی او به دفاع محکم از این عمل خود پرداخت و آن را حق خود می دید، او نه تنها حاضر نشد از مواضعش کوتاه بیاید بلکه متقابلاً دستگیری و شکنجه و محاکمه خود را نیز به این دلیل غیرقانونی خواند و به چالش کشید و دژخیمان که در مقابل دفاع آذر، منطقی جز سرکوب نداشتند، او را به 15سال حبس محکوم کردند. در زندان او همیشه از خاطرات فعالیت با همکارانش در تشکیلات کارگری سازمان صحبت میکرد.
او از فرصت زندان استفاده کرده و دنبال یادگیری آموزشهای سازمان وتعمیق درک و دریافت خود بود. همچنین از همرزمان مجاهدش برای تکمیل کمبودهای آموزش پایه تحصیلی نیز کمک میگرفت و خیلی مشتاق بود. او در زندان بسیار فعال و از مجاهدین مقاومی بود که هیچگاه در برخورد با پاسداران درنگ نمیکرد. در اعتصابها نقش بسیار چشمگیری داشت و با شجاعت به استقبال مشکلات میرفت.
بارها از طرق مختلف از او خواسته بودند که ولو یک خط، هر چه که میخواهد باشد، اما رنگ و بوی ندامت داشته باشد را بنویسد تا او را به بند عمومی منتقل کنند و حتی زمینههای آزادی اش را فراهم کنند. اما آذر هرگز تن به این ذلت نداد. در نهایت این شیر زن قهرمان مجاهد خلق که هویت خود را در نبرد و رزم بیامان برای حق آزادی و انسانیت در مقابل دیکتاتوری آخوندی به اثبات رسانده بود، در صحنه قتلعام 67، بار دیگر سرفراز، سربلند، با افتخار و صلابتی که مروج ارزشهای والای انسانی و مجاهدی او بود، دست رد به ندامت و تسلیم آخوندی زد و با بلند کردن پرچم انقلاب و آزادی از مرگ سرخ فام استقبال کرد و بهدست دژخیمان خمینی بهشهادت رسید و بدین ترتیب به عهد خود باخدا و خلق وفا کرد.
نامش گرامی و راهش پر رهرو باد.
خاطراتی از آذر کوثری از شیر زنان کارگر مجاهد خلق
دژخیمی بهنام حاج داود هر وقت او را میدید به او میگفت: «... تو ساده و روستازادهای، مجاهدین مغزت را شستهاند به تو خط میدهند و تو هم خط را میگیری» بارها از طرق مختلف از او خواسته بودند که ولو یک خط، هر چه که میخواهد باشد، اما رنگ و بوی ندامت داشته باشد را بنویسد تا او را به بند عمومی منتقل کنند و حتی زمینههای آزادی اش را فراهم کنند، اما آذر هرگز تن به این ذلت نداد. به همین علت همیشه مورد بغض و غضب پاسداران واقع میشد و برای آنها قابل تحمل نبود که زنی با لهجه و چهرهیی روستایی در برابرشان بایستد و پشیزی برای مستضعف گرایی های دجالانه آنها اهمیت قائل نباشد.
او باهمت و تلاش خودش هر روز موضوع جدیدی را از همرزمانش می آموخت. ... یکی از برادرانش که در موقع دستگیری آذر شاغل در کمیته بود، از جمله عوامل تسهیلکننده در دستگیری آذر شده بود. ولی با گذشت زمان و اعتلای مقاومت و مشاهده جنایات رژیم کمیته را ترک و از عمل خود پشیمان شده بود و زمانی که به ملاقات آذر رفته بود درحالیکه داشت گریه میکرد به آذرگفته بود؛ از اشتباهی که در حق تو کردم، همیشه خودم را سرزنش میکنم.
آذر در پاسخ به او گفته بود: «... این مهم نیست مهم این است که فهمیدی که اینها (اشاره به رژیم) جنایتکارند و دیگر برایشان کار نمیکنی و من از تو ناراحت نیستم». برادرش با تعجب پرسیده بود، راست میگویی؟ یعنی من را بخشیدی؟ آذر جواب داده بود: «آره، تو برادر من هستی و خوشحالم که خودت را نجات دادی» بعد با خوشحالی گفته بود؛ یعنی ممکن است تو بعد از آزادی ات به خانه من بیایی؟ آذر گفته بود: «آره. حتماً میآیم» و از آن تاریخ به بعد برادرش همیشه به ملاقاتش میرفت.
.. در زندان یکبار که به هواخوری بند رفته بودیم. در باغچه متوجه یک مار خیلی بزرگ شدیم. خیلی قشنگ بود اما خطرناک هم بود. میتوانست از دیوار بالا برود و از پنجره وارد بند خواهران شود. هر کسی نظری میداد؛ اما آذر، این خواهر روستایی خودمان گفت که میتواند آن را زنده بگیرد و میتوانیم آن را در الکل نگه داریم. در زندان یک خواهری بود که به بچهها درس زیستشناسی میداد. چون هیچ کتاب و منبعی نداشتیم او از طبیعت استفاده میکرد و درس عملی به ما میآموخت. مثلاً یکبار در هواخوری یک قورباغه گرفت و سینه آن را شکافت و درس قلب و ششها را به طور عملی به همه یاد داد. در این مورد هم تصمیم گرفتیم که آذر را یاری کنیم تا مار را زنده در یک شیشه بی اندازیم. شهید آذر یک سبد بزرگ آورد و آن را سریع روی مار انداخت. سپس با یک چوب خاکهای یکگوشه زیر سبد را کند و یک شیشه دهانگشاد را کهکنار سوراخ کنده شده بودگذاشت. سپس از یک سوراخ دیگر سبد با چوب مار را تحریک کرد تا راه گریزی برای خود پیدا کند و مار آرام آرام داشت به سمت سوراخ میرفت که وارد شیشه شود.
یکمرتبه صدای پاسداران زن بلند شد و روی سرمان ریختند که زود باشید؛ سریع داخل بند برگردید و بهسرعت ما را داخل بند کردند. فهمیدیم که یکی از خبرچین های مزدور، پاسدارها رو خبر کرده بود. همه پشت پنجره بند جمع شدیم تا ببینیم عاقبت آن مار چه میشود. با تعجب دیدیم که چند پاسدار با ژ- 3وارد بند شدند و دور مار سنگر گرفتند و شروع به شلیک به مار بیچاره کرده و او را تکه تکه کردند.
چنان جو نظامی و پلیسی درست شد که گویی داشتند با یک لشکر دشمن میجنگیدند. بعدها ترس و زبونیشان در برابر یک مار موضوع تمسخر و موضوع سناریو نمایشنامه های بچهها شده بود و هر کسی چیزی میگفت. یکی از بچهها گفت احتمالاً ، الآن یک اطلاعیه سیاسی ـ نظامی برای عملیات متهورانه پاسداران جانبرکف! جمهوری اسلامی نیز صادر میکنند.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر