۱۳۹۹ خرداد ۳, شنبه

چهارم خرداد، حماسه شهادت بنیانگذاران و ۲تن از اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران


در سپیده دم ۴خرداد ۱۳۵۱، دژخیمان شاه بنیانگذاران مجاهدین؛ محمد حنیف‌نژاد، سعید محسن و اصغر بدیع زادگان را به همراه دو عضو مرکزیت؛ محمود عسگریزاده و رسول مشکین‌فام در میدان تیر چیتگر به جوخه‌های تیرباران سپردند. مجاهدان نستوه، شاداب و مستحکم، تکبیرگویان به استقبال شهادت شتافتند. در لحظاتی که شفق چهره آسمان را گلگون می‌کرد، خون جوشان بنیانگذاران مجاهدین با گلوله‌های مزدوران دیکتاتور بر زمین ریخت. 
این چه بذری است که روئیده چنین معجزه وار
کهکشان گونه و جنگل وش و همرنگ بهار
آن که اسطوره شد آن روز در آن سرخ پگاه
صف به صف خانه به خانه شده از یک به هزار

در شرایطی که افقهای پیش رو تماماً تیره و تار می‌نمود، آنها در نقطه خطیر انتخاب، سازمان و همه هست و نیست‌شان را در طبق اخلاص گذاشتند. شاه در اوج قدرت، جشنهای ۲۵۰۰ساله شاهنشاهی را با حضور ۶۹پادشاه و امیر و شهبانو و رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر برگزار می‌کرد. ایران جزیره ثبات نامیده می‌شد و شاه ایران رسماً و با حمایت ابر قدرتها نقش ژاندارم منطقه را به عهده گرفته بود.
در این سو اما‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍ انتخاب بنیانگذاران و اعضای مرکزیت یک چیز بیشتر نبود؛
شهادت!
این پاسخ ماندن است و ماندگاری، پاسخ آغازی است بی‌پایان.

تئوری فدا، اصلی‌ترین پاسخ به مسالهٔ‌ بقا و ماندگاری سازمان بود. شاید آن زمان پاسخ تئوریک به مسأله بقای سازمان کار سختی بود اما ۶سال پس از ۴خرداد دیدیم که چگونه به‌گفته پدر طالقانی از خون آنان سیلابها برخاست و رویدادی اتفاق افتاد که در چشم‌انداز ۳۰ساله هم متصور نبود. سقوط دیکتاتوری سلطنتی در برابر چشمان حیرت‌زده بسیاری از شاهدان محقق شد! سازمان مجاهدین به‌رغم مجالس ترحیمی که دشمن و برخی بازنشستگان دنیای سیاست برایش گرفته بودند پویا و استوار باقی ماند، و این حکومت شاه بود که در کمتر از۷سال بعد به پایان رسید.

و اینها همه پیش‌درآمد همان چشم‌انداز پرشوری است که محمد حنیف‌نژاد در آئینه یقین می‌دید و در یادداشتی که برای یاران باقیمانده‌اش در زندان نوشت و با امضای خودش و سعید فرستاد گفت: «دل قوی دارید که باز هم خدا با ماست. همان نیروی عظیمی که ما را به این حد رسانده، قادر است ما را حفظ کند و در کنف حمایت خود گیرد. از هیچ فیضی ما را محروم ندارد و به اذن خودش باز هم بالاتر از اینها برساند..... »
این است آن نگرش ناب و جهان بینی یکتاپرستانه و پاکیزه محمد حنیف‌ نژاد.
او می‌گوید از آغاز کار، «نیروی عظیمی» بوده که ما را به این نقطه رسانده است، همان «نیرو» می‌تواند باز هم ما را «حفظ» کند و از هیچ فیضی محروم ندارد و باز هم می‌تواند ما را به بالاتر از اینها برساند». راستی محمد حنیف‌ نژاد در آن لحظات بر روی کدام «قله» ایستاده بود که باز هم قله‌های بالاتری را می‌دید؟! بی‌تردید، او در یقین کامل بود که بذری را که کاشته _ به زبان قرآن _ « همان شجره طیبه» در آینده، در هر مقطع محصولات و ثمرات آن به اذن خدا به بار خواهد نشست.
با عبور از مضمون «فدا، ضدنابودی» می‌توانیم آن را در مضمون اجتماعی‌اش تعریف کنیم: بنیانگذاران جان و هستی خود را تقدیم کردند، آنها نمردند بلکه در یک سازمان و در یک آرمان زنده شدند. اینجاست که همان افسانه ققنوس در هیأت جمع واقعیت پیدا می‌کند: «فدا عین بقا در جمع و در آرمان».

مریم رجویبه «راستی راز ماندگاری و سرفرازی این نسل در برابر این آزمایش‌ها در چیست؟ به‌نظر من در سرچشمه‌اش در چهار خرداد و در رهبری مسعود که از همان جا جوشیده است».

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر