چون کوه محکم و استوار
«... از اینکه دوباره این امکان برایم فراهم شد که تجدیدعهد کنم، سپاسگذارم. عهدی که 26سال پیش، بین من و خدا و خلق و رهبریام بسته شد. پیش بسوی سرنگونی. هیهات مناالذله.
غرض مسجد و میخانهام وصال شماست
جز این خیال ندارم خدا گواه من است
از آن زمان که بر این آستانه نهادم رو
فراز مسند خورشید، تکیهگاه من است
بهزاد میرشاهی- آذر 1391»
بخشهایی از یادداشتهای مجاهد قهرمان، بهزاد میرشاهی:
«... آذر 1345 در یکی از محلات جنوب تهران به دنیا آمدم... محیطی که در آن بزرگ شدم، بهخاطر فشارهای اقتصادی، وضعیت خاصی داشت... محیطی که مردم فقیر مجبور بودند، عاطفه و عشق را سرکوب کنند... بسیار در زندگی دوگانه بودم و نمیدانستم چرا... از زندگی یکنواخت و بیروح خسته شده بودم... سال 65 تصمیم گرفتم از کشور خارج شوم. از مرز بلوچستان به پاکستان رفتم. میخواستم به فرانسه بروم. اما در پاکستان، با هواداران سازمان مجاهدین آشنا شدم. روزی از آنها درخواست کردم مرا به پایگاه سازمان ببرند. آشنایی زیادی نداشتم. اما علاقهمند شده بودم که برم و ببینم. اما همان یکبار به پایگاه رفتن باعث شد، تمام وقت برای سازمان کار کنم؛ بعد هم درخواست پیوستن به ارتش آزادیبخش را کردم. ارتش آزادی همآنجایی بود که من یک عمر در رویاهایم، در پی آن بودم. گویا زندگی سردرگم قبلی پایان یافت و حالا گمشدهام را یافته بودم... الآن هم سالها میگذرد. میدانم هنوز شکر این نعمت را به جا نیاوردم؛ اما هر چه باشد، خوب و بدم متعلق به سازمان و رهبریست»...
مجاهد قهرمان بهزاد میرشاهی، در تمام فراز و نشیبهای مبارزه برای به زیر کشیدن دیکتاتوری ولایتفقیه، چون کوه محکم و استوار ایستاد. بهویژه در دوران پایداری پرشکوه او خود گفته بود:
«... با آگاهی به ابتلائات و آزمایشها در این دوران پر فتنه، سوگند مجاهدی یاد میکنم که هیچگونه سستی، ضعف و ذلت را، در برابر توطئههای رژیم نمیپذیرم... من بر عضویتم در سازمان مجاهدین، افتخار میکنم...
سال 1392»
این در حالی بود که به گواهی تاریخ، نبرد مجاهدین با رژیم آخوندی، یکی از سختترین و پیچیدهترین مبارزات تاریخ معاصر است. چرا که طی این سالیان، استعمار نیز، تا توانست در مماشات از این دیکتاتوری بر مجاهدین، ارتش آزادی و اشرفیان، تاخت. از اینرو، مبارزه برای آزادی مردم ایران، مجاهدینی را میطلبید که اگر کوهها بجنبند، آنها از جایشان تکان نخورند! بهزاد، یکی از این مجاهدان ایستاده چون کوه بود!
سال 1393: «... امام حسین وقتی به صفوف دشمن حمله میکرد، رجزخوان فریاد برمیآورد: ”من حسین بن علی هستم، عهد کردهام که سستی نورزم، خاندان پدرم را حمایت کنم، بر دین نبی اکرم هستم“؛
من نیز در شب تاسوعای حسینی، فریاد میزنم: ”من مجاهد خلقم، عهد کردهام که سستی نورزم، خلق و میهنم را حمایت کنم، بر انقلاب مریم هستم ”...
... آماده کارزار سرنگونی هستم و لیبرتی را پلی به سوی تهران میکنم»...
و این ایستادگی، از عشقی سرشار سرچشمه میگرفت. بهزاد قهرمان، در یکی از نامههایش مینویسد:
«... هر وقت بتوانیم خواهر مریم را خوشحال کنیم، یک کار ایدئولوژیک کرده و خدا را خوشنود کردهایم. و خواهر مریم وقتی خوشحال میشود که در راه آرمانها و هدفهای برادر مسعود، گام برداریم؛ و وقتی میتوانیم در این راه گام برداریم که بتوانیم خواهر مریم را خوشحال کنیم»...
سرانجام شامگاه 7آبان 1394، بهزاد قهرمان، زندگی پرشور و انقلابیش را به اوج رساند و خون سرخش را در راه آزادی، به خاکپای سرور آزادگان، حسین علیهالسلام، هدیه کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر