مشخصات مجاهد شهید دکتر فرزین نصرتی
محل تولد: کرج
شغل: دکتر
سن: 33
تحصیلات: دکترا
محل شهادت: کرج
تاریخ شهادت: 1367
چند ماه بعد در روز11 مرداد سال 67، وقتی که او از نزد هيأت مرگ بيرون آمد در چهارراه مرگ گفت «فقط از من نامم را پرسيدند..
هنگامی که فرزین دستگیر شد، دانشجوی سال آخر رشتهٌ پزشکی در دانشگاه تهران بود. درعین حال با درجهٌ ستوان یکمی، افسر ارتش بود.
در سراسر دوران شاه فرزین کاری به کار سیاست نداشت و بیشتر به ورزش علاقه نشان میداد. اندک اندک با اوج گیری قیامهای مردمی به کار و مبارزهٌ سیاسی علاقه نشان داد. اما روز تعیین کنندهٌ زندگیش 30دیماه سال57 بود. از روزی که مسعود از زندان آزاد شد، با شگفتی تمام دیدیم که فرزین به جمع هواداران مجاهدین در دانشگاه تهران پیوست. آن روزها ما به درستی نمی فهمیدیم که گرایش او به مبارزه تنها با دیدن مسعود در مقابل زندان و شنیدن سخنرانیش در دانشگاه تهران آغاز شده است. از آن پس فرزین در سراسر دوران مبارزهٌ سیاسی و در تمام فعالیتهای افشاگرانه شرکت کرد. همچنین بسیاری از همکاران و نزدیکانش را به مبارزهٌ سیاسی کشاند.
فرزین در اولین هفته های پس از 30خرداد60 دستگیر شد. در زندان به خاطر روحیهٌشاد و سرزنده و شادابی که داشت، پیوسته مورد اذیت و آزار مسئولان بند قرار می گرفت. جلاد جنایتکار حاج داوود رحمانی برایش جیرهٌ روزانهٌ کابل تعیین کرده بود تا در یک دوران طولانی شکنجه و آزار او را در هم بشکند. اما فرزین هر روز استوارتر و بیش از گذشته پر صلابت میشد و محبوبیتش دربین بچه ها اوج می گرفت. تا این که جلاد به زبان آمد و چند بار حتی در حضور چند زندانی دیگر به او گفته بود: «حواست باشد، که مسعود رجوی بند شدهای». فرزین به رغم تمام فشارها و حساسیتهایی که جلادان نسبت به او پیدا کرده بودند و به رغم تمام شکنجهها هرگز ورزش روزانهاش را قطع نکرد. گفته بود: «به هر قیمت باید مقاومت تمام عیار را به کرسی نشاند و حتی به اندازهٌ تعطیل ورزش انفرادی به دشمن امتیاز نخواهم داد».
فرزین نه تنها در میان زندانیان بهعنوان چهرهیی شناخته شده بود که حتی مزدوران و جلادان زندان نیز او را بهعنوان عنصری مقاوم میشناختند.
در جریان قتلعام وقتی او را به دادگاه بردند آخوند نیری اسمش را میپرسد، فرزین نامش را میگوید. آخوند نیری با غیظ میپرسد: «دکتر فرزین تو هستی؟» و بعد بدون هیچ حرف دیگری حکم اعدام او را صادر میکند.
آخرین وداع با شهید قهرمان
«دکترفرزین نصرتی»
نخستینباری که او را دیدم زمانی بود که او را از بند 4به زیر هشت واحد یک قزلحصار آورده بودند، در حالیکه سر و صورتش دراثر مشت و لگد پاسداران وحشی و حاج داود رحمانی متورم شده بود. بسختی میشد چشمانش را که در اثر ضربات متورم شده بود دید.
نامش فرزین نصرتی بود، پزشک متخصص ارتوپد 27ساله که تنها بهدلیل هواداری از مجاهدین به 15سال زندان محکوم شده بود. من که تازه حکم گرفته و از اوین آمده بودم این صحنه برایم مقداری عجیب بود زیرا انتظار نداشتم که در زندان دائم که همه دارای حکم هستند شاهد چنین صحنههایی باشم. از اینرو دنبال این بودم که به او نزدیک شده علت این وضعیت را سؤال کنم، با کمی احتیاط از او سؤال کردم که چرا با تو این کار را کردند؟ او در حالیکه چشمبندی بر روی چشمانش داشت گفت حاج داوود به حج رفته بود بچهها هم با استفاده از این فرصت تلاش کردند که توابین منصوب وی را بایکوت کرده نمایندگان خودشان را انتخاب کنند و مدتی هم به این ترتیب گذشت، اما رژیم که نمیتوانست این وضعیت را تحمل کند با آمدن حاج داوود از حج درصدد تلافی کردن بود. از دید خودشان تلاششان این است تا کسانی که سر موضع هستند را سرکوب و وضع به عقب برگردانند. اما نمیدانند که مجاهد خلق را میتوان شلاق زد و شکنجه کرد و میتوان هر بلایی به سرش آورد اما نمیتوان به ندامت کشاند. این گذشت و من وارد بند شدم و نمیدانستم که سرنوشت او چه شد تا اینکه 45روز پس از نخستین دیدار او را مجدداً در راهروی واحد یک دیدم.
اما تقریبا بسختی میشد او را شناخت او که کشتیگیری برجسته و دارای افتخاراتی در سطح دانشگاههای کشور و دارای بدنی ورزیده بود، حالا به اسکلتی میمانست که تنها پوستی بر روی آن کشیده باشند! او در این باره گفت: «45روز را به همراه تعداد زیادی درمحلی بهنام «گاودونی» در حالیکه مقدار بسیار ناچیزی آب و غذا در حد بخور و نمیر میدادند انداخته بودند تا شاید ما را به تسلیم وادارند اما زهی خیال باطل ما این را هم تحمل کردیم و با گوشت و پوستمان باز هم به دژخیم نه گفتیم»!
باند لاجوردی که فرزین و سایر همرزمانش را طی 45روز در «گاودونی» آنهم در شرایطی غیرانسانی محبوس کرده بود، حالا که نتوانسته بود مقاومت قهرمانانهٴ آنان را در هم بشکند، در حال انتقال آنان به زندان گوهردشت بود، به این امید که شاید در سلول انفرادی با جدا کردن فرد از جمع بتواند آنها را به تسلیم وادارند ایدهیی که شکست آن به کمتر از دو سال زمان نیاز داشت.
سه سال گذشت و همه زندانیان قزلحصار را به اوین و گوهردشت منتقل کردند پس از مدتی که ما وارد سالن شدیم فرزین را در سالن عمومی دیدم او درباره این سالیان گفت: «رژیم ما را سه سال در سلولهای انفرادی انداخت و هر فشار و شکنجهیی را که به فکرش میرسید روی ما اعمال کرد تا شاید کسی را بتواند درهمبشکند اما هر بار آنها بودند که شکست خوردند آنها هنوز مجاهدین را نشناختهاند...» پس از اینکه مرتضوی جنایتکار بهریاست زندان گوهردشت گماشته شد. هر از چندگاهی اقدام به جابجایی زندانیان و حتی بندها میکرد. تعدادی را از بند خارج میکردند و تعدادی را به بند وارد میکردند. در همین دوران بود که پرسشنامههایی را برای ارزیابی به ما میدادند تا پر کنیم.
این اولین اقدام سیستماتیک برای آغاز قتلعام 67 بود و با این هدف صورت میگرفت که به خیال واهی خودشان «سران را شناسایی و از بدنه جدا کرده»! و با تصفیه سران و اعدام آنان سایر زندانیان را در یک پروسه به ندامت و تسلیم کشانده و نهایتاً آزاد نمایند. مسیری که پیشاپیش شکستش روشن بود و منجر به قتلعام بیش از 30000تن از زندانیان مجاهد و مبارز گردید.
در یکی از این جابحاییها دکتر فرزین را از صف بیرون کشیده و با خود بردند! پس از اینکه به بند بازگشت از وی پرسیدم که موضوع چی بود؟ او گفت، پاسدار قلچماقی بهنام فردین به همراه یکی دیگر مثل خودش من را به اتاقی بردند و بعد دو نفره تا توانستند با مشت و لگد مورد ضربوشتم قرار دادند اما وقتی به نفس نفس افتاده و با خنده من روبهرو شدند از شدت غیظ مجدداً کتک زدند. در انتها نیز در منتهای ضعف و بیچارگی، وقتی مجدداً با خندهٴ من روبهرو شدند ناتوان و درمانده آب دهنی که شایسته خودشان بود برویم ریخته و با سرافکندگی مرا مجدداً به بند آوردند.
اوایل سال 67پیش از قتلعام بود که فرزین را بهخاطر ورزش جمعی به دادگاه برده و به 75ضربه شلاق محکوم کردند. وقتی حکم شلاق را به او ابلاغ کردند رو به بچهها گفت: «حسرت یک آخ گفتن را در دل آنها خواهم گذاشت». روز اجرای حکم ما را به زير 8 طبقه دوم بردند در حاليکه ،تختی ،را آماده کرده بودند و پاسداران و بازجويان به رديف ايستاده بودند، فرزين را روی تخت گذاشتند، مدعیترين شکنجهگر گوهردشت با غيظ و کينة حيوانی به شديدترين صورت شلاق ميزد اما از فرزين صدايی بر نمیخواست سپس به ديگری و باز هم به ديگری سپرده شد، اما او چنانچه گفته بود حسرت آخ گفتن را در دل آنان گذاشت».
چند ماه بعد در روز11 مرداد سال 67، وقتي که او از نزد هيأت مرگ بيرون آمد در چهارراه مرگ گفت «فقط از من نامم را پرسيدند..». برای آنان پيشاپيش روشن بود که پاسخ او چيست. فرزين قهرمان به همراه ساير قهرمانان در سالن مرگ به طنابدار بوسه زدند. آنان نهتنها در برابر هيولای بنيادگرايی آنهم در سالهای اوج خود تسليم نشدند، بلکه در همان تابستان 67 پرونده هزار ساله ارتجاع در تاريخ ايران زمين را برای همشه بستند و طرحی نو در انداختند.
اکبر شفقت مهر95
پاورقیها:
1- زندان قزلحصار واقع در منطقه کیانمهر کرج در سال 1343در زمان حکومت پهلوی ساخته شد. این زندان در دهه 60دارای 3واحد اصلی بود. واحدهای 1و 3بین سالهای 60تا 65تحت کنترل دادستانی انقلاب! بود و زندانیان سیاسی در آن نگهداری میشدند. واحد 2متعلق به شهربانی آن زمان بود و زندانیان عادی را در برمیگرفت. در سال 65این زندان بهطور کامل از زندانیان سیاسی تخلیه شد و دادستانی انقلاب زندان را به شهربانی تحویل داد و زندانیان سیاسی باقی مانده به زندان گوهردشت و زندان اوین منتقل شدند.
2- رئیس زندان قزلحصار بین سالهای 1360تا مرداد 1363. وی یکی از لمپنهای باند لاجوردی بود که بهدلیل شقاوت و خوی وحشی در نظام فاسد آخوندی به سرعت ارتقاء یافت و به ریاست زندانی در آمد که بهترین فرزندان خلق را در خوب محبوس کرده بود. او طی سه سالی که ریاست زندان قزلحصار را در عهده داشت وحشیانهترین جنایتها و کثیفترین اعمال را بر روی زندانیان سیاسی بهویژه مجاهدین اعمال کرد.
3- باند لاجوردی هیچ حقی را برای زندانیان سیاسی بهرسمیت نمیشناخت به همین دلیل از نخستین روزهای پس از سی خرداد که سیلی از زندانیان وارد زندان شدند تلاش آنها این بود که با گماشتن توابین بهعنوان مسئول بند اولاً حق تجمع زندانیان را بهرسمیت نشناسد ثانیا هر گونه تجمع زندانیان را زیر کنترل و سلطه خود داشته باشند. این صورت مسأله جنگ اصلی زندانیان با زندانبان در زندان خمینی بود. جنگی که زندانیان سیاسی بهدنبال دستیابی به حقوق خود بودند. زندانبان این حق را بهرسمیت نمیشناخت. رفتن حاج داود به مکه یک فرصتی استثنایی بود که زندانیان بتوانند در زمینه دستیابی بهحقوق خود گامهایی را به جلو بردارند.
4- دکتر فرزین نصرتی در دهه 50دانشجوی دانشکده پزشکی دانشگاه تهران بود. او در سالهای 53یا 54 (دقیق نیست) قهرمان کشتی دانشگاههای کشور در وزن خود شده بود.
5- گاودونی یک سالن مربعی شکل در ابتدای واحد یک بود که پیش از این، زمانی که واحد یک زیر کنترل شهربانی بود این محل برای تجمع زندانیان استفاده میشد. اما با آمدن باند لاجوردی و حاج داوود به شکنجهگاه زندانیان تبدیل شد و در سال 62قفسهایی به اندازه یک انسان نشسته ساخته شده بود و برای درهم شکستن زندانیان آنها را بعضاً تا 6ماه در این قفسها نگهداری میکردند.
6- لاجوردی همواره از این نظریه که اگر «هر فرد مجاهد را برای مدت شش ماه از جمع دور کنید خواهند برید» تأکید داشت. بر اساس همین ایده تکمیل زندان نیمه تمام گوهردشت را از اواسط سال 59و ساختن 400سلول انفرادی موسوم به آسایشگاه را داخل زندان اوین در سال 62در دستور کار قرار داد. زندان گوهردشت داری 1000سلول انفرادی بود و در پاییز 1361طبقات بالای این زندان تکمیل گردید انتقال نخستین زندانیان قزلحصار به انفرادیهای گوهردشت در پاییز 61بر اساس این نظریه انجام شد.
مریم رجوی: جوانان دلیر و قیامآفرین در سراسر میهن اسیر را فرا میخوانم که برای واداشتن سران رژیم، به انتشار اسامی کامل قتلعامشدگان و نشانی مزارهای آنها و اسامی جلادان این کشتار، دست به اعتراض بزنند.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر