مشخصات مجاهد شهید محمدحسین حسینی ایزدی
محل تولد: تهران
تحصیلات: متوسطه
سن: 18
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1360
ستارگان وفا و پایداری تا آخرین نفس «درسال ۶۰، من و آذر چندروزی بیشتر با هم در یک سلول نبودیم و در آن روزها بهدلیل فضایی که در زندان حاکم بود و ما یکدیگر را بهدرستی نمیشناختیم و اعتماد کاملی بههم نداشتیم. لذا چندان حرفی با هم نمیزدیم تا خدای نکرده دشمن نتواند بهاطلاعاتی دست پیدا کند. او فقط اسمش را بهمن گفت، زهرا حسینی ایزدی(آذر). بهشدت شکنجهشده بود و با شلاق و کابل آن قدر بر سروصورت و پشتش زده بودند که وقتی او را بهداخل سلول انداختند، بیهوش بود.آذر درد داشت ولی چیزی نمیگفت. ما برایش مسکن خواستیم و ندادند. او فقط لبخند میزد و میگفت: بچهها من چیزی نگفتم. من وفادارم. من چیزی بهدشمن ندادهام. «دوباره فردای آن روز آذر را برای شکنجه بردند و باز با حالت بیهوشی بهسلول برگرداندند. آن قدر با کابل بر پشت او زده بودند که زیرپوش و گوشت و پوست تنش بههم چسبیده بود و جدا نمیشد.بچهها تلاش کردند، لباسش را بهوسیله خیسکردن با آب از بدنش جدا کنند اما عملی نبود. دژخیمان هیچ جوابی نمیدادند و حاضر نبودند کمترین امکانات پانسمان را در اختیارمان بگذارند. تا اینکه زخمهای پشت آذر چرک کرد و بچهها از او خواستند تحمل کند و ناگهان لباسش را از تنش جدا کردند و آذر از فرط درد و سوزش زخمها بیهوش شد. بوی چرک سلول را پرکرده بود و آذر مدام در حال تب و بیهوشی بود. وقتی در مورد آوردن دکتر و دادن دارو خیلی اصرار کردیم، همان شب آذر را بردند و دیگر خبری از او نداشتیم. تا اینکه بعد از آزادی از زندان فهمیدم که در شب۲۴آذر سال۶۰، او را در قطعه ۹۲بهشتزهرا دفن کردهاند. یکی از پاسداران اوین، نقل کرده بود که دختر مجاهدی را در زندان دیده است که او را آذر صدا میکردند و در همان شب از شدت شکنجه در حال جان دادن بوده است. این پاسدار گفته بود، اگر هم او را تیرباران کرده باشند یا مدرک پزشکی قانونی چنین چیزی نوشته باشد، ظاهرسازی محض بوده تا مشخص نشود که آذر در زیر شکنجه جان داده است». این خاطرات تکاندهنده را مجاهد شهید اعظم یوسفی شاتوری(۱) در خاطراتش از زندان اوین نقل کرده و افزوده بود که «آذر بهعنوان الگویی از مقاومت تمام عیار و رودر رو در مقابل دشمن برای همه کسانی که او را دیدند و حماسه مقاومتش را شنیدند، سرمشق بود». آذر از دانشآموزان فعال هوادار مجاهدین در دبیرستان مرجان تهران بود و برادرش محمدحسین حسینی نیز در انجمن دبیرستان هشترودی تهران فعالیت میکرد. حسین و زهرا هر دو در مهرماه سال ۶۰دستگیر شدند. حسین را در سوم آذر سال ۶۰تیرباران کردند و ۲۰روز بعد از شهادت حسین، وصیتنامه او را بهخانوادهاش دادند و گفتند که زهرا هم با برادرش اعدام شده است. اما بسیاری از زندانیانی که درآن ماهها در اوین بودهاند، شنیده بودند که زهرا حسینی ایزدی(آذر) در اثر شکنجه بهشهادت رسیده است. مجاهد شهید اکرم فولادوند(۲)در خاطراتش از زندان اوین نوشته است: «روزی که دستگیر شدم، مرا بهاتاق۱۴در بند۳۱۱اوین بردند، حدود۵دقیقه بعد از ورود من آذر را آوردند که سراپا خونآلود بود. نگهبان گفت، حکم دادستانی این است که هیچ کس حق ندارد بهافراد تعزیری کمک کند. وقتی بالای سرش رفتیم، بهزحمت حرف می زد و گفت: ”اگر امشب دوباره مرا بردند، تا صبح زنده نخواهم ماند“. «به این ترتیب زهرا قبل از رفتن بههر بازجویی، برای شهادت در زیر شکنجه آماده بود. او با تمام قوا مقاومت میکرد. بهرغم وضع جسمی وخیمش، در سلول کاملاًٌْمواظب بود که مزاحم دیگران نباشد. نمیگذاشت که ما بفهمیم چقدر درد میکشد. بسیار تحمل میکرد که دردش مزاحم استراحت بچهها نباشد. تا اینکه یکی از خواهران بهطور اتفاقی، متوجه شد که آذر از شدت درد خوابش نمیبرد و از آنجا بود که تلاش بچهها برای رسیدگی بهاو بیشتر شد یک شب در جواب یکی از بچهها که پرسیده بود بهچه دلیل تو را این قدر شکنجه میکنند، گفته بود، آنها رد و نشانی از برادرم میخواهند و من گفتهام که از او خبری ندارم، تازه اگر هم میدانستم نمیگفتم ولی آنها هدفشان چیز دیگری است. «بعد از شهادت آذر هم ما تصور میکردیم که علت آن شکنجهها این است که رد و نشانی برادرش را از او میخواستهاند. اما بعد از آزادی از زندان متوجه شدم که برادرش مجاهد شهید محمدحسین حسینیایزدی که همرزمانش در تهران او را «علی ایزد» صدا میکردند؛ در واقع ۲۰روز پیش از شهادت آذر، در اوین تیرباران شده بود و خانوادهاش وصیتنامه او را از دژخیمان اوین تحویل گرفته بودند. « علت شکنجههای شدید و مداوم و مقاومت قهرمانانه آذر چیز دیگری بود و او راز آنرابرای همیشه در سینهاش نگهداشت».
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر