۱۳۹۸ بهمن ۱۹, شنبه

گرامیداشت مجاهدشهید فرمانده محمدمقدم


به‌یاد برادرم محمد، عاشق آرمان مسعود
آن که تنها یک چیز برای خود داشت. نشان خلق محروم و ستمدیده اش، نشان مجاهد خلق بودن
سکوت سرمای زمستان اختناق رژیم ضدبشری خمینی با آتش رگبار مسلسلهای مجاهدین مستقر در پایگاه سردار خیابانی در ۱۹بهمن ۱۳۶۰ شکسته شد و پیام هیهات منا الذله حسینی با خروش اشرف رجوی و موسی خیابانی و دیگر خواهران و برادران همرزمشان در فضای میهن اسیر و دربندمان طنین‌انداز شد. یکی از این مجاهدان قهرمانی که خود را سپر حفاظت اشرف زنان مجاهد و سردار خیابانی کرده و تا آخرین قطره خون خود به پیمان خویش با خدا و خلق وفادار ماند، برادر بزرگتر من فرمانده محمد مقدم بود. پدرم درباره شهادت محمد با غرور و افتخار می‌گفت: محمد مردانه جنگید، مزدوران را کشت و خودش هم سرانجام به‌شهادت رسید.
تصویر چهره برادرم محمد در ذهنم به‌تدریج محو و به‌آرامی به‌تصویر تاریک و روشن خیابانهای شهر تهران در ۴۷سال پیش برگشت به زمانی که هر کدام از ما در شروع زندگی مبارزاتی خود به‌دنبال یافتن طریق پیمودن مسیر در جهت رسیدن به سرمنزل آزادی و رهایی خلق‌مان می‌گشتیم...
مجاهدین شهید مسعود ایزدخواه، کریم فلاحت، محمد مقدم و من شیب تند سخره‌ها را با گام‌های استوار خود می‌پیمودیم تا خود را به قله کوه‌های سربه‌فلک کشیده‌برسانیم... صدای آوازها و ترانه‌ها و سرودهای رهایی‌بخش در دل صخره‌ها می‌پیچید و ریتم ثابت برخورد پوتینها با تخته‌سنگ‌ها تنها موزیکی بود که در زیر کلام سرودهایمان به‌گوش می‌رسید. دیدن رنج و درد مردم زحمتکش در کنار ثروتهای بی‌کران استثمارگران خون ما را به‌جوش آورده بود. از این‌رو ما نیز همانند دیگر جویندگان راه آزادی آن زمان در حال خودسازی خود برای شروع مبارزه بودیم. خواندن کتابهای انقلابی و مطالعه درباره انقلابات دیگر هر کدام از ما را هم‌چون ماهی سیاه کوچولوی صمد به‌دنبال گریز از برکه کوچک زندگی و مشتاق یافتن راهی برای رسیدن به اقیانوس بزرگ رهایی خلق کرده بود...
سال ۱۳۵۲ به‌خاطر لورفتن فعالیت‌های گروه، محمد در دانشگاه شناسایی و دستگیر و به ۴سال زندان محکوم شد. دستگیری، زندان و شکنجه در هر زمانی شروع آزمایش و ابتلا برای هر انسان آزادیخواهی به‌شمار می‌رفت که مبارزه در راه خدا و خلق را انتخاب کرده بود.
بدین ترتیب محمد به‌عنوان دانشجویی مشتاق برای کسب راه و رسم مبارزه، به زندان به‌عنوان دانشگاه آموزش آزادگی وارد شد. آنچه که محمد را از یک جوینده راه به پوینده راه و از یک دانشجوی جوان روشنفکر آزادیخواه به مجاهدی پاکباز و فرمانده‌ای دلیر و جان‌برکف در راه خدا و خلق تبدیل کرد، آشنایی وی با برادر مجاهد مسعود رجوی در زندان و شاگرد مکتب صدق و فدای او شدن بود. محمد گمشده خود را در زندان و در شکنجه‌گاه‌های شاه یافت و از طریق او چگونه مبارزه کردن در راه خدا و خلق با فدای حداکثر و بی‌چشمداشت را آموخت. محمد با وصل‌شدن به‌ مسعود، زنگارهای جامعه طبقاتی را از خود زدود. آیینه‌ای شد پاک و چشمه‌ای زلال بدون هیچ خس و خاشاک. در مکتب او آموخت که برای به‌دست آوردن آزادی خلق و بازگرداندن لبخند بر لبان کودکان یتیم و زدن بوسه بر دستهای پینه‌بسته کارگران و مرحم نهادن بر زخم پای خسته برزگران باید عاشقی بود بی‌دل و جز به‌ پرداخت بی‌چشمداشت همه چیز خود، در راه زحمتکشان نیاندیشید. و آموخت که برای مجاهد شدن باید همواره تنها به‌ یک چیز بیاندیشد. پرداخت و پرداخت و پرداخت، آن هم پرداخت همه چیز خود که گذشتن از جان، تازه اولین قدم برای شروع حرکت در مسیر مبارزه و جهاد در راه خدا و خلق است. بدین‌گونه شبهای تاریک و طولانی زندان در میان درد و رنج و شکنجه در حالی برای مجاهدین اسیر سپری می‌گردید که محمد همراه با دیگر سردارانی هم‌چون سردار موسی آرمان مجاهدین را از مسعود می‌آموختند. آموزشهایی که محمد را نیازمند برای پیشقدم شدن در پذیرش هر گونه مسئولیت و مأموریت سختی با پرداخت بهای همه چیز خود در آن مسیر می‌کرد.
۴سال بعد محمد پس از آزادی از زندان شاه خائن، در سمت فرمانده میلیشیای مجاهد خلق آنچه از مسعود آموخته بود و در جانش شعله‌ می‌کشید را در جان تک‌تک نسل جوان میلیشیای مشتاق رهایی خلق به ودیعه می‌گذاشت. آن عشق و خلوص و پاکی و صفا و صمیمیت چنان در وجود او ساری و جاری گشته بود که هر میلیشیای مجاهد خلقی با دیدن محمد او را در آغوش می‌گرفت و از او ارزشهای سازمان و مسعود و موسی را می‌آموخت و از این طریق در مقابل شدائد و نامردمی‌های مرتجعین چماقدار و در برابر ابتلائات و درد و رنج و شکنجه و تیرباران دژخیمان خمینی هم‌چون کوهی ثابت‌قدم و استوار می‌ایستاد و آن‌چنان رزمنده مجاهدی می‌شد که...
پای تا سر شعله گردد در وجود                                                       تا شود لایق به‌حق اندر سجود
محمد پس از فرماندهی میلیشیای مجاهد خلق در تظاهرات تاریخی ۳۰خرداد و پس از شروع سرکوب و دستگیری و کشتار مجاهدین در زندانهای خمینی، وقتی خبر اعدام و شکنجه نسل جوانی که جز آزادی خلق چیز دیگری نمی‌خواستند را می‌شنید، از خود بی‌خود می‌شد و جز به‌ آتش و کینه و قهر انقلابی در برابر مزدوران خمینی به چیز دیگری نمی‌اندیشید. زمان محک خوردن به آنچه که در مکتب صدق و فدای سازمان از مسعود در زندان آموخته بود برایش فرا رسیده بود... عشق او به مسعود و موسی و کینه‌اش به خمینی دجال و عزم و اراده‌اش برای نبرد با دشمنان خدا و خلق را می‌توان در کلمات زیبا و دلنشین وصیتنامه‌اش به‌خوبی حس کرد، آنجا که در مقام فرماندهی حفاظت پایگاه اشرف زنان مجاهد خلق و سردار خیابانی حرفهای دل پُرخونش را خطاب به مسعود این‌گونه عاشقانه بیان کرده است:
« به‌نام خدا و به‌نام خلق قهرمان ایران و به‌نام تمام شهدای خلق و به‌نام آزادی
به‌نام رزمندگان مجاهدی که هر روز در تدارک پیروزی خلق کوچه‌ها و خیابانهای شهر را با آتش گلوله مسلسل‌هایشان آذین می‌بندند. به‌نام شهدای قهرمانی که با تک‌چوبه‌های خونین اعدامشان طاق نصرت و بهروزی خلق را استادانه می‌سازند. به‌نام مسلسل و قهر انقلابی و به‌نام نسل انقلاب و مقاومت و به‌نام خون و مقاومت. در زندانهای شاه وقتی از یکی از برادران مجاهدم می‌پرسیدم که حمید تازه چه خبر...

همیشه این شعر را برایم می‌خواند که: «خبرکوتاه بود اعدامشان کردند». 
اما امروز بعد از شنیدن خبر صدها اعدام باید این شعر را سرود...
خبر کوتاه است ولی حماسه‌ای شورانگیز است
هر روز اعداممان می‌کنند... چه باک... ما نمی‌میریم... ما مسعود... پیروزیم...
شنیدن خبر اعدام خواهران و برادران قهرمان‌مان چه سخت است. مسعود جان هر روز صدها تن از ستارگان بخت ما را به‌زمین می‌کشند. ولی همان‌طور که گفتی با سلاله خورشید چه خواهند کرد. با نسل انقلاب، نسل مقاومت، نسل مجاهدی که فوج فوج به صفوف مجاهدین می‌پیوندند همه جانبرکف یک خلق مجاهد. خمینی بیچاره و مزدوران شب‌پرستش، هلهله‌زن،‌ خون‌آشام با سلاله خون و مقاومت چه خواهند کرد. هنوز به گوش دل دارم که گفتی بر خون‌هایی که می‌دهیم نباید گریست. کینه به‌دل بگیریم. کینه‌ای آتشین و انقلابی، بدون خاکستر، آتش، آتش. شورانگیزترین لحظات زندگی‌ام، به‌رغم همه شب بیداری‌ها. تشویش‌ها و نگرانیهای ناشی از مسئولیتم اوقاتی بود که در کنار موسی بودم. الحمدلله. خدایا از این همه لطف و نعمتی که به من عطا کردی سپاسگزارم. تنها یک چیز دارم، آن هم نشان مردم محروم و ستمدیده‌مان است، آن را هم با خودم می‌برم. من یک مجاهد خلقم. سلام بر خلق، سلام بر آزادی،‌ سلام به رهبر انقلابی خلق برادر مجاهد مسعود رجوی، سلام و درود به همه انقلابیون در زندان و در شکنجه‌گاهها، میدانهای تیرباران و در صحنه‌های نبرد بی‌امان با خمینی و مزدورانش...».
صدای شلیک آخرین گلوله‌های رزمندگان مجاهد و قطرات خونی که از پیکر پاک اشرف و موسی و محمد و دهها مجاهد خلق قهرمان دیگر در ۱۹بهمن۱۳۶۰ بر زمین ریخته شد، نشان از وفای به‌عهد و پیمانی می‌داد که آنها از روز اول با رهبر آرمانی‌اشان مسعود بسته بودند. اما هم‌چنان که سردار خیابانی در سخنان پرشور خود گفته بود: «. مجاهدین را می‌شود کشت. می‌شود دستگیر و شکنجه کرد ولی آرمان مجاهدین را نمی‌شود از بین برد. این آرمان از بین رفتنی نیست... این پرچم اگر امروز هم از دست مجاهدی بر زمین بیفتد. دست دیگری آنرا از زمین برخواهد داشت.......».
مسیر طی شده از ۱۹بهمن ۱۳۶۰ تا به‌ امروز پس از ۳۸سال صحت آن پیام موسی را به‌درستی در سینه تاریخ ثبت کرده است. ۱۲۰هزار شهید به‌خون خفته و ۳۰هزار مجاهد سربداری که در زندانهای رژیم خمینی با نام مجاهد خلق بر طناب دار بوسه زدند، این پرچم خونین را دست‌به‌دست کرده و همواره در اهتزاز نگه‌داشته‌اند، تا در سالهای بعد در جبهه‌های نبرد با رژیم ضدبشری خمینی در دستان رزمندگان ارتش آزادیبخش بر بام پایگاه‌های سوخته سپاه و بسیچ و مزدورانش به نشان فتح و  پیروزی نصب گردد. همان پرچم سرخ و سپید پر ازحماسه‌های صدق و فدا و رنج و شکنجی که اینک بر سردر شهر اشرف ۳ قرارگاه رزمندگان مجاهد خلق برای سرنگونی رژیم ضدبشری آخوندی می‌درخشد. همان پرچم پرافتخاری که در دستان هزاران هزار تن از اشرف‌نشانان در سراسر دنیا به‌اهتزاز درآمده و اینک در دستان اعضای کانون‌های شورشی پس از به‌آتش کشیدن پایگاه‌های بسیج و سپاه در سرتاسر میهن اسیر و دربندمان به‌اهتزاز درمی‌آید و رسیدن صبح پیروزی و فردای روشن و تابناک خلق قهرمان ایران را بر بام دنیا نوید می‌دهد، فردایی نه‌چندان دور که سرانجام خلق محروم و ستمدیده‌مان پس از سال‌ها اسارت از چنگال رژیم جنایتکار آخوندی نجات پیدا می‌کند، تا دیگر کودکان بی‌پناه میهنمان شبهای سرد زمستان را در کارتنی کوچک به‌سر نبرند و روز یخ‌زده‌شان را با پای برهنه مشغول کار، برای لقمه‌ای نان به‌ شب نرسانند. فردایی که دیگر هیچ کارگری را به‌خاطر خواسته به‌حق خود به‌ زندان نیاندازند و زیر شلاق نکشند. آب و زمین هیچ کشاورزی را پاسداران ظلم و جنایت به‌غارت نبرند و در هیچ شهر و روستایی اثری از سفره‌ٔ خالی از نان و اشک مادران داغدار و شرمنده‌گی پدران بیکار و کلبه‌های غم‌زده‌ای از شدت فقر، یافت نشود.
در آن روز شهدای حماسه کبیر ۱۹بهمن و ۱۲۰هزار جاودانه فروغ دیگر در لبخند و رقص و شادی خلق محروم و ستمدیده‌مان زنده خواهند شد و به‌گفته شاعر انقلابی خلق خسرو گلسرخی:
هرقطره خونشان محراب می‌شود...
خاک پای خلق محروم و ستمدیده ایران
علی مقدم- ۱۵بهمن ۱۳۹۸

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر