روز ۱۹خرداد سال ۱۳۵۹چماقداران خمینی به یک انجمن هواداران مجاهدین در نازیآباد (جنوب تهران) حمله کردند و انجمن و جوانان مجاهد مستقر در آن را به خاک و خون کشیدند.
بهدنبال انقلاب ضدسلطنتی مردم ایران، جوانان هوادار مجاهدین در محلات فقیرنشین جنوب تهران، اقدام به برپایی انجمنهایی کرده بودند که کار اصلی آنها حمایت از مردم محروم آن مناطق بود. اما خمینی که کمر به نابودی هر چیزی که مارک خودش را نداشت بسته بود، انجمن جوانان میثاق در محله نازیآباد تهران را نیز برنتابید و به تخریب آن توسط چماقداران خود اقدام کرد.
در این حمله وحشیانه، میلیشیای مجاهد خلق ناصر محمدی، توسط پاسداران خمینی به شهادت رسید.
مجاهد شهید ناصر محمدی که از ناحیهٔ چشم و سر هدف قرار گرفته و به ضرب گلوله ژ_۳ در سحرگاه ۱۹خرداد به خون غلطید فرزند یک خانواده کمدرآمد جنوب شهر تهران و شاگرد سال آخر هنرستان صنعتی بود. او با کار یدی مخارج تحصیل خود و بخشی از امرار معاش خانوادهاش را تأمین مینمود.
از نشریه مجاهد ۲۲خرداد سال۵۹:
« گزارش آخرین عبارات مجاهد شهید ناصر محمدی در آخرین لحظات قبل از شهادت در قبال فرد مسلحی که ”عزیزی “ خوانده میشد و با برچسب ”التقاطی“ توهین مینمود، بنابه نوشته کتبی یارانش به شرح زیر است:
” ناصر: برادر اینجا جائیست که مردم محل از آن امرار معاش میکنند، التقاطی فکر کردن یعنی چه؟
_کاری نکن که همین جا بزنمت (بکشمت).
ناصر: من هم یکی، مثل مهدی رضایی هستم، هیچ فرقی نمیکنم و....
خطاب به یکی از برادران: اگر من شهید شدم و این سعادت نصیبم شد، به مادرم بگوئید همچنان مادر مهدی رضایی باشد. من فرزند فقر و دردم (بعد نشست) تاریخ سیر تکامل خود را طی میکند. معلوم میشود، که ظالم و مظلوم کیست... در همین زمان شلیک گلوله شروع شد و به چشمش خورد
از سخنرانی مسعود رجوی در ۲۲خرداد ۵۹ در میتینگ امجدیه
بعد هم آخرین شهید در روز ۱۹خرداد، عجب شهیدی یک نوع گل محمدی دیگر پرپر شد. ناصر محمدی، سلام بر محمد. یک مهدی رضایی دیگر. درست ۱۸سال. دانشآموز هنرستان صنعتی از جنوب شهر. عجب داستانی بود ناصر با رفقایش، خودش قبل از انقلاب قبل از اینکه به مجاهدین بپیوندد مبارزه میکرد. انجمن تشکیل میداد در محل آن پمپ بنزین مخروبه در خیابان شیر و خورشید فعالیت صنفی میکرد. اجناس نایاب را مثل گوشت، تخم مرغ، پودر رختشویی به قیمت نازل برای محلشان فراهم میکردند و این فعالیت حالا با کمک مجاهدین باز هم ادامه داشت. استشهادهای اهل محل را در آنجا دیدهاید. محل هم دولتی نبود. قابل استفاده نبود. اینها خودشان از همان پولها، از همان ۳۵۰تومانهای پروینهای صادقی دورش را دیوار کشیده بودند. صاحبان خصوصیاش هم هیچ شکایتی نداشتند. ولی خواندید و دیدید که چه شد. انجمن تخریب شد. همین گلولهها باریدن گرفتند. عجب ما را از چه میترسانید.
بعد هم آخرین شهید در روز ۱۹خرداد، عجب شهیدی یک نوع گل محمدی دیگر پرپر شد. ناصر محمدی، سلام بر محمد. یک مهدی رضایی دیگر. درست ۱۸سال. دانشآموز هنرستان صنعتی از جنوب شهر. عجب داستانی بود ناصر با رفقایش، خودش قبل از انقلاب قبل از اینکه به مجاهدین بپیوندد مبارزه میکرد. انجمن تشکیل میداد در محل آن پمپ بنزین مخروبه در خیابان شیر و خورشید فعالیت صنفی میکرد. اجناس نایاب را مثل گوشت، تخم مرغ، پودر رختشویی به قیمت نازل برای محلشان فراهم میکردند و این فعالیت حالا با کمک مجاهدین باز هم ادامه داشت. استشهادهای اهل محل را در آنجا دیدهاید. محل هم دولتی نبود. قابل استفاده نبود. اینها خودشان از همان پولها، از همان ۳۵۰تومانهای پروینهای صادقی دورش را دیوار کشیده بودند. صاحبان خصوصیاش هم هیچ شکایتی نداشتند. ولی خواندید و دیدید که چه شد. انجمن تخریب شد. همین گلولهها باریدن گرفتند. عجب ما را از چه میترسانید.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر