مشخصات مجاهد شهید رضا واعظی
محل تولد: تهران
شغل: دندانساز
سن: 27
تحصیلات: ورزشکار
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1360
رضا واعظي - دانشجوي سال آخر دندانپزشكي دانشگاه ملي قهرمان كشتي جوانان
رضا واعظي دانشجوي سال آخر دندانپزشكي دانشگاه ملي بود. او مدام در حركت و جوشش بود و در برپايي شوراي دانشكده نقش فعالي داشت. رضا بين هم دانشكده اي هايش بخاطر تواضع و فروتني خاصي كه داشت، از محبوبيت زيادي برخوردار بود. به سرعت به عضويت شوراي مركزي دانشگاه درآمد و هر لحظه اش را در جهت فعاليت و شركت در برنامه ها ميگذاشت. در 2مرداد 60 در خيابان توسط يكي از مردوران رژيم در دانشگاه كه در دادستاني فعاليت داشت شناسايي و دستگير شد.
دوم شهريور 60
از هواخوري بند سه 209 من رو به سلول 8 بردند. پاسداران به من چيزي نگفته و در رو بستند و رفتند. گفتم چشم بندم رو باز كنيد! لحني آرام و صميمانه با خنده گفت: «باز كن برادر، باز كن» بعد مشخصاتم رو پرسيد و خودش رو معرفي كرد. او رضا واعظي بود. روزهاي بعد بيشتر با او آشنا شدم. رضا قبل از انقلاب قهرمان كُشتي جوانان در سطح كشور بود. دانشجوي فعال و مبازر دانشكدة دندانپزشكي دانشگاه ملي كه قبل از انقلاب هم در مبارزات صنفي و سياسي شركت داشت.
يه روز براي بازجويي رضا رو صدا زدند. اول صبح رفت و شب سه پاسدار او رو كشون كشون آوردن. در رو باز كردن و او رو به داخل سلول پرت كردن. دو تا پاهاش باد كرده بود و مثل بادمجون كبود بود. به گردنش زنجيري انداخته بودند و او رو كشيده بودند. اين قضيه چندين بار تكرار شد. اما او در حالتي كه از تب و درد ميسوخت، سعي ميكرد به ما روحيه بده. ميگفت شكنجه كشكه! و شعر و سرود ميخوند. هميشه اين شعر رو ميخوند:
ساحل افتاده گفت گر چه بسي زيستم
هيچ نه معلوم گشت آه كه من كيستم
موج ز خود رستهاي تيز خراميد و گفت
هستم اگر ميروم، گر نروم نيستم!
5 روز توي تب و درد ميسوخت. هيچ جاي سالمي نداشت. چرك و خون از پاهاش مي چكيد. دو جاي سرش شكسته بود. يك پاش جمع نميشد. هر دو دستش فلج شده بود و خونابه استفراغ ميكرد.
شب 13شهريور
نصفه شب يكبار من رو صدا كرد و آب خواست. اون شب براي اولين پاسدار اجازة دادن آب به او رو داد و يك ليوان آب خنك رو سركشيد. … ساعت 5/7 صبح كه چشمام رو باز كردم، ديدم دستهاش رو روي سينه اش گذاشته و آروم خوابيده. ديگه هذيون نميگفت. به بدنش دست زدم، ديدم بر خلاف هميشه كه واكنش نشون ميداد، اين بار چيزي نگفت! گوشم رو روي قلبش گذاشتم، صدايي شنيده نميشد. رضا از بين ما پركشيده بود. بدنش تازه داشت سرد ميشد.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر