مشخصات مجاهد شهید انوشیروان ثابتی زاده
محل تولد: تهران
تحصیلات: متوسطه
سن: 20
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1364
وصيتنامة مجاهد شهيد انوشيروان ثابتي زاده
«بسم الله الرحمن الرحيم
وصيتنامه اينجانب انوشيروان ثابتي زاده، فرزند مهدي به شمارة شناسنامه 991، متولد تهران، هوادار سازمان مجاهدين خلق ايران.
بنام خدا و بنام خلق قهرمان ايران
آنچه در آسمانها و زمين است متعلق به خداست و بي شك اين سخن حق است. ايمان آورندگان به اين كلام در تلاشند تا بندة خالص خدا باشند. در اين راه دشمنان نور و پيروان ظلمت موانع بسياري چيده اند. دريغ از اينكه آزادگان بي هيچ هراسي به مبارزه با شب پرستان براي نابودي زنجيرهاي اسارت مي پردازند و سرانجام به پيروزي خواهند رسيد. كساني كه جز در فضاي آزادي زيستن، به زندگي ديگري تن در نمي دهند و از ايمان آورندگانند. هم آنانند كه در راه خدا و خلق با خصم مي ستيزند و هرگز برابر با كساني كه فرونشسته اند نميباشند.
«لا يَسْتَوِي الْقاعِدوُنَ مِنَ الْمؤمِنينَ غَيرُ اوُلِي الضٌرَرِ و الْمُجاهِدوُنَ في سَبيلِ الله بِاَموالِهِم وَ اَنْفُسِهِمْ فَضَلاللهُ الْمُجاهِدينَ بِاَموالِهِم وَ اَنْفُسِهِمْ عَلَيالْقاعِدينَ دَرَجَهً وَ كُلاً وَعَدَاللهُ الْحُسْني وَ فَضَلاللهُ الْمُجاهِدينَ عَلَي الْقاعِدينَ اَجْراً عَظيما».
تا ظالم هست، مبارز هم هست، و تا خلق ايران رها نگشته، مجاهد خلق از پاي نخواهد نشست.»
وقتي به ياد انوشيروان مي افتم، بي اختيار تكرار كلام و طنين صداي دوست داشتني برادر كوچكم در گوشم مي پيچه. ياد روزي مي افتم كه آخرين سطور نامة زندگي بسيار كوتاهش رو از لاي كتاب قرآن توي خونه پيدا كرديم… هميشه با يادآوري اين خاطره و اون لحظات با هم بودن، احساس غريبي همة وجودم رو فرا ميگيره، يه حسي كه من رو به جلو ميرونه، يه احساس دين به او و همة نوجوونهاي ديگه كه براي بازپس گرفتن معناي حقيقي آزادي، جنگيدن و خون سرخِ خودشون رو به گلهايِ سرخ فام ِ بهاري بخشيدن. اين نجوايِ پرطنين، وجدانم رو بيدار نگه ميداره و به من ميگه كه بايد راه رو تا به آخر ادامه بدي و حق تموم اين خونها روكه تا از پيكر اين خلق رفته، از مسببان اصلي باز پس بگيري… هميشه با برادرم نجوا ميكنم و با او هزاران هزار ديگه پيمان ميبندم كه بر سر عهدم بمونم و به اون وفا كنم… اما حالا بگذاريد ادامة آخرين نامة زندگي برادرم انوشيروان رو براتون بخونم:
«مجاهدين خلق ايران با ايدئولوژي اسلامي، با بهترين سلاحِ مبارزه براي تحقق بخشيدن به آرمانهاي اسلام انقلابي نبرد مي نمايند و در اين راه از هواداري دستجات فراواني از اقشار مردم برخوردارند. من نيز چون خواهران و برادران مجاهدم تمام توان خود را براي به ثمر رسيدن آرمانهاي مجاهدين به كار بسته ام و در اين راه حتي از جان خود دريغ نميكنم.
با شناخت از اسلام انقلابي خط سازمان را پذيرفته ام و هرگز ترديد به دل راه نخواهم داد. به اميد فرارسيدن زماني نه چندان دور كه در آن پردة سياه شب به كنار زده شود و خورشيد آزادي طلوع نمايد.
درود فراوان نثار خلق قهرمان ايران باد
سلام بر مجاهد خلق، رهبر انقلاب نوين ايران، برادرم مسعود رجوي
مرگ بر خميني وارث تمام جنايتها، غارتگريها و پليديهاي هزار و چندصدساله ارتجاع. والسلام»
امروز با آخرين خطوط نامة زندگي سرخ گلي شروع كرديم كه در سحرگاه 27 فروردين، يعني درست روزي، در بهاران طبيعت، بهار زندگي خودش رو هدية اين آب و خاك كرد. درست 33سال پيش، جواني كه هنوز براي آزمودن بهاران زندگي فرصتها داشت، از رازِ سرخِ فدا لبريز شد و 20 سال شكوفايي عمر رو به سازندگي خشتي از خشتهاي تاريخ اين سرزمين بخشيد. انوشيروان ثابتي زاده، نونهالي تازه پا اما مستحكم، با گامهايي استوار به قوت ايمان و اعتقاد، نامش همچون هزاران هزار سرخ گل ديگه بر صفحات خونين دفتر آزادي اين ميهن به ثبت رسيد. بعد از انوشيروان برادرش هوشنگ، مسير او رو تا به آخر ادامه داد، و خاطراتي هم كه از او به جاي مونده، به قلم هوشنگه. اما خود هوشنگ هم الان در بين ما نيست، آخه هوشنگ هم مسافر همين راه بود، و قبل از رسيدن به سرمنزلي كه من و شما در اون ايستاديم، ستاره اي در ميان كهكشان ستاره هاي آزادي شد. هوشنگ و انوشيروان ثابتي زاده، دو برادر، دو همسفر و مسافران يك راه و يك آرمان بودن. مسافران مقصد سپيده و روشنايي. پس با قلم هوشنگ، برادرش انوشيروان رو بازبشناسيم.
زندگينامة انوشيروان ثابتي زاده به قلم برادر شهيدش هوشنگ ثابتي زاده
آفرينش باري شگفت انگيز دارد. چشمة آب زلال سر از دلِ كوير تفتيدة عطش ناك سربرمي آورد و آب گرم و جوشان در مناطق سردسير فوران ميكند و نيلوفر از ميان مرداب ميرويد. به آذرِ بتتراشِ توجيه كنندة شرك، ابراهيم، مناديِ توحيد را ميبخشد. و به نوح، فرزندي ناصالح را. بودا در كاخ پادشاه بِنارِس متولد ميشود و مُصدق در خاندان سلطنه ها.
او نيز يكي از بازيهاي شگفت آفرينش بود. او شقايقي بود كه در خانواده اي فقرزده و محروم با دو فرهنگ و اقتصاد، با داغ فقر و محروميت از مواهب زندگي زاده شد و در دهم ديماه 1344…، در قلهك (نزديك خيابان ظفر) چشم گشود و پاي نهاد. دست تقدير نامي شگفت براي او برگزيد. پدر او را انوشيروان ناميد، گويا ميدانست كه فرزندش نزد خدا جاودان خواهد شد، زيرا خود در قرآنش وعده داده است كه بر سر شهيدان باران رحمتش فرود آيد. دوران كودكي در اين محروميت سپري گشت. به سن تحصيل رسيد و وارد دبستان و دبيرستان گرديد. رفتار او با ديگر همكلاسانش تفاوت داشت. به قول يكي از آنان هميشه متفكر بود و چهره اش همواره در هاله اي از غم مستور بود و از سرماي بيرون و ديدار چهره هاي زمستان زدة بورژواها، به گرماي بالهاي خويش فرو ميبرد. كسي نميدانست به چه مي انديشد؟
اما راستي انوشيران به چه مي انديشيد؟ راستي كه در سرماي ديكتاتوري، در زير چكمه هاي تحقير و ظلم، به چه چيز بايد انديشيد؟ آيا غير از به سررسيدن زمستان! و غير از ترنم زلال چشمه و شكوفايي و رويش!؟ بله او به بهاران آزادي مي انديشيد.
در سال 1357 كه تاريخ ايران با انقلابي خونين رقم خورد و فصل سياه ستم شاهي به پايان رسيد، فصلي ديگر آغاز شد. تجسم انديشة انوشيروان و انوشيروانها ظاهراً به وقوع پيوسته بود، اميدها به شكوفه نشسته بودن و البته در ميان مِه و ابهام همة چشمها در افق به تابلوي رويايي و خيال انگيز آزادي و استقلال و آباداني دوخته شدند و انوشيروان نيز مانند ديگران در آغاز، چنين اميدي داشت.
اما اين اميد پرپر شد. سال 59 بود، سالي كه بايد در اون انتظارِ رسيدن به آزادي به سر ميرسيد. اما دزدي بزرگ، نابكارانه اين گوهر رو دزديده و برد و حالا اين نسل بود و يك رويارويي ديگه. راستي در اين وانفسا چه بايد كرد؟
بايد باز هم راه رو بازيافت! انوشيروان در مدرسه با هواداران سازمان مجاهدين خلق ايران آشنا شد و ضمن گفت وشنودها و مباحثي پيگير، مشي و ايدئولوژي انقلابي سازمان مجاهدين رو پذيرفت. او اسلام انقلابي و اصيل رو در اين سازمان يافت و به عنوان هوادار به اونها پيوست و فعاليتهاي خودش رو در هيأت ميليشيايي پرشور آغاز كرد. او و همرزمانش، هر روز در خيابونها مورد يورش پاسداران رژيم قرار مي گرفتند اما او تسليم نشد و اقدام به تشكيل يك هستة مقاومت در كرج كرد. بسيجيها از او دست بردار نبودند و او رو در مدرسه و خانه و خيابان تحت فشار قرار ميدادن و دو بار هم او رو دستگير كردن، ولي انوشيروان راه بازيافتة خودش رو همچنان پيمود، از كلاس سوم راهنمايي دست از تحصيل كشيد و به زندگي مخفي روي آورد تا سرانجام…
… سرانجام، در اواخر سال 63 در حاليكه به تازگي از كرج به تهران اومده بود، توسط يكي از اقوامش لو رفت و عصر روز دوشنبه 9مهرماه سال63، دستگير و راهي زندان اوين شد. مدتي در بند6 در حالت بلاتكليفي موند. جرمهايي كه به او نسبت داده بودن اينها بود: «هواداري از سازمان از سال 59، تشكيل هستة مقاومت، زدن تخم مرغ رنگي به عكس خميني و امام جمعه هاي به درك واصل شدة او در ميدان مظاهري كرج، منفجركردن بمب صوتي در كنار ديوار كميتة كرج و تماس تلفني با خارج از كشور.»
پس از حدود 7 ماه، چشيدن طعم زندان و شكنجه و فشار، در سحرگاه 27فروردين سال 64 به همراه گروهي ديگر از هواداران سازمان مجاهدين، تيرباران شد و اين چنين كبوتر سپيد ديگه اي، با خون خودش كارنامة رزمِ بي امانِ زندگيِ كوتاه مدت خودش رو امضاء كرد و از ميون ما پركشيد.
راستي در بهاران امسال وقتي سري به بهشت زهرا زدين، انوشيروان رو كه در قطعة 99، رديف 95، در مزاري به شماره 31 خفته، به ياد بيارين وهمه به داشتن چنين جوونهاي فداكار و مجاهد در اين آب و خاك افتخار كنيم.
تو رفتی وشهر در رفتنت سوخت
اما دو دست جوانت
در بشارت فردا
هرسال سبز می شود
و با شاخه های زمزمه گر در تمام خاک
گل می دهد
گلی به سرخی خون...
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر