۱۳۹۴ مهر ۷, سه‌شنبه

مجاهد شهيد مجيد تقديري


مشخصات مجاهد شهید مجید تقدیری
محل تولد: تهران
تحصيل: دیپلم
سن: 20
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1360

مجاهد شهيد عذرا قلي خاني


مشخصات شهید عذرا قلی خانی
محل تولد: تهران
تحصيل: دانشجوی شیمی
سن: 32
محل شهادت: کرمانشاه
زمان شهادت: 1367
به یاد مجاهد شهید عذرا قلی خانی
عذرا قلی‌خانی، پس از قیام ضدسلطنتی فعالیت خود را با مجاهدین آغاز کرد. در سال61 دستگیر شد و 3سال را در شکنجه‌گاههای رژیم خمینی به ‌سر برد. بعد از آزادی از زندان پیوسته تلاش می‌کرد به سازمان وصل شود و وقتی وصل شد، برای پیوستن به صف مقدم نبرد برای رهایی مردم درزنجیرش درنگ نکرد. دست از خانه، همسر و فرزندانش شست و به منطقهٌ مرزی رفت. در بدو ورود نوشته بود: «بابت فرزندانم هیچ نگرانی ندارم، چون هیچ تضادی را در راه خدا و خلق نمی‌پذیرم. فرزندانم در ایران نزد پدرشان می‌باشند. امیدوارم که این درخواست مورد قبول مسئولان قرار بگیرد و من نیز مانند بقیهٌ خواهران و برادران بتوانم رسالتم را انجام دهم». اواخر سال66، وارد یکانهای رزمی شد. عملیات چلچراغ اولین صحنه از رزم قهرمانانهٌ او در نبرد رودررو با مزدوران دشمن بود. در فروغ جاویدان، عاشقانه به میدان شتافت و چون شیر جنگید و قهرمانانه به‌شهادت رسید. «…‌‌مسعود و مریم عزیزم؛ دوستتان دارم. وقتی فکر می‌کنم خلقمان در آینده رهبرانی چون شما خواهند داشت، ‌احساس خشنودی می‌کنم که از چه نعمتی برخوردار خواهند شد. من مدتی است که از خانواده و فرزندانم شیلا و سارا و سیمای عزیزم دور هستم. دلم برایشان تنگ شده است، خیلی دوست داشتم برای یک‌بار هم که شده روی آنها را ببوسم و در آغوش بکشم. خوشحالم که سلاح به دست گرفته و علیه دژخیم می‌جنگم چون نمی‌خواهم که در آینده فرزندانم و تمامی فرزندان این خلق مجبور شوند با او بجنگند. ‌ما مجاهدین صلح و رهایی را به ایران خواهیم آورد». وصیت‌نامه ‌ـ‌ 25خرداد67

مجاهد شهيد جمال (رضا) تقي بيك


مشخصات مجاهد شهید جمال (رضا) تقی بیک
محل تولد: تهران
تحصيل: دیپلم
سن: 20
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1363

مجاهد شهيد امان الله (امان) طاهرلو


مشخصات مجاهد شهید امان الله (امان) طاهرلو
محل تولد: تهران
تحصيل: دیپلم
سن: 25
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1363

۱۳۹۴ مهر ۵, یکشنبه

مجاهد شهيد فرنگيس(مهري) محمد رحيمي


مشخصات مجاهد شهید فرنگیس (مهری)
محل تولد: تهران
تحصيل: -
سن: 30
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1367
به یاد قهرمان سر به دار مهری محمدرحیمی
مهری محمدرحیمی با مقاومتش بازجوها را کلافه کرده بود. قبل از شروع قتل‌عامها مجتبی حلوایی‌آمد توی سلول و مهری را از بین همهٌ ما بیرون کشید و شروع‌کرد به کتک زدن. حلوایی ضمن کتک زدن مهری می‌گفت: «از دست شما دیگر ذله شده‌ایم . دیگر نمی‌دانیم چه کار کنیم . به هر ساز شما رقصیدیم ولی باز دوباره شما هر کاری که دلتان می‌خواهد می‌کنید». 
همین‌طور با کتک مهری را به سلول‌های 209 برد و بعد از آن بردن بچه‌ها به دادگاهها آغاز شد.
مهري متولد تهران، ديپلمه و بهنگام شهادت 30سال داشت. وی را در مرداد 1367 در تهران، در زندان اوين حلق آويز كردند.

۱۳۹۴ شهریور ۲۵, چهارشنبه

شقایقی از دشتی سرخ! کارگر شهید احمد پورتقی


مشخصات مجاهد شهید احمد پورتقی آیت کندی
محل تولد: تهران
شغل: - 
تحصيل: كارگر, دیپلم
سن: 27
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1360

شقایقی از دشتی سرخ!
کارگر شهید احمد پورتقی
کارگر مجاهد احمد پورتقی از جمله مجاهدین قهرمانی بود که در تظاهرات 5‌مهر‌60 به خیابانهای تهران آمدند و با نثار خون خود «مرگ بر خمینی» را به یک شعار ملی تبدیل کردند. احمد قهرمان در سال‌1333 در خانواده‌یی فقیر به‌دنیا آمد و به‌زودی پدرش را از دست داد. او از همان اوان کودکی با درد و رنج زحمتکشان آشنا گردید. شدت فقر در خانواده‌شان به‌حدی بود که به‌گفته خود او، گاه غذای هفته‌شان را فقط نان خالی تشکیل می‌داد. به این ترتیب، احمد از همان آغاز در ستیز با رنج و محرومیت بزرگ شد. او در جریان اوجگیری انقلاب ضد‌سلطنتی به‌ مبارزه سیاسی روی آورد و با‌ تمام هست و نیستش به‌میدان نبرد برای آزادی شتافت. همرزمانش که در آن ایام با احمد بوده‌اند، نقل می‌کنند که او در آن روزها یکپارچه شور و آتش بود. در همه تظاهرات مردمی شرکت می‌کرد، بر در‌ و دیوار شعار می‌نوشت و خود را برای روزهای سخت و مبارزه‌ای اوج‌یابنده، آماده می‌کرد. 

پس از پیروزی انقلاب، خیانت خمینی به آرمانهایی که مردم برایشان قیام کرده بودند، احمد را به‌شدت از خمینی و سایر مرتجعان متنفر کرد. از همین‌جا بود که رفته‌رفته با سازمان مجاهدین آشنا شد و به صفوف آنان پیوست. او با این‌که کارگری زحمتکش بود و بیشتر اوقاتش در کارخانه می‌گذشت، اما در کسوت یک میلیشیای پرشور، همواره به‌ دفاع از انقلاب و دستاوردهای به غارت رفته آن می‌پرداخت. پس از 30‌ خرداد سال 60، احمد قهرمان سلاح به‌دست گرفت و به‌میدان مبارزه مسلحانه با ارتجاع حاکم شتافت. سرانجام در 5‌مهر‌60 در جریان تظاهرات مسلحانه و در جریان درگیریهای آن روز، او با سلاح ستم‌سوز خود به دفاع از تظاهر کنندگان پرداخت و پس از به‌ هلاکت رساندن تنی چند از مزدوران دیکتاتوری آخوندی، قهرمانانه به‌شهادت رسید. از احمد و سایر شهدای روز 5مهر 60، یادگاری ارزشمند برای تاریخ ایران، باقی ماند. شعار «مرگ بر خمینی!».

۱۳۹۴ شهریور ۲۱, شنبه

مجاهد شهيد رحمان سياحي


مشخصات شهيد رحمان سياحي
محل تولد: تهران
شغل: ـ 
تحصيل: دانش آموز سال سوم نظري
تاريخ شهادت: 1362
محل شهادت: تهران

مجاهد شهید مجید مظلومی


مشخصات شهيد مجيد مظلومي
محل تولد: تهران
شغل: - 
تحصيل: دانش آموز
سن: 17
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1360

مجاهد شهید امیر هوشنگ صمدی


مشخصات شهيد اميرهوشنگ صمدي
محل تولد: تهران
شغل: -
تحصيل: دانش آموز
سن: 17
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1360

۱۳۹۴ شهریور ۲۰, جمعه

شهداي 5مهر ـ مجاهد شهید حسن (سعید) سرخوش


مشخصات شهيد حسن (سعيد) سرخوش
محل تولد: تهران
شغل - 
تحصيل: قهرمان ورزشی, دانش آموز
سن: 18
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1360

نگذارید که شهر خاموش بماند
به یاد میلیشیای شهید حسن سرخوش
در میان قهرمانان پیشتاز حماسة5مهر ستارةیی می‌درخشد که رزم پرشور و شهادت قهرمانانه‌اش قصه‌یی فراموشی‌ناپذیر از نسلی است که به‌خمینی «نه»‌گفت. 
حسن سرخوش، میلیشیای دلاوری است که زندگیش در 18بهار خلاصه می‌شود. حسن از نسلی بود که زندگی مبارزاتی خود را در جریان انقلاب ضدسلطنتی آغاز کرد ودرجریان دو‌سال‌و‌نیم مبارزةسیاسی با خمینی هویت سیاسی ایدئولوژیک یک مجاهد را کسب نمود. او در خانواده‌یی کم‌درآمد در تهران چشم به‌جهان گشود. حسن به‌اتفاق برادرش محسن که هم‌چون خود وی از نسل انقلاب بود، در انقلاب ضدسلطنتی فعالآنه شرکت کرد و در همین ایام بود که با نام مجاهدین آشنا شد و در سلک هواداران آن سازمان در آمد.
پس از 30 خرداد روح سرکش حسن با دیدن قساوتهای پاسداران آرام و قرار نداشت و محیط پیرامونش متأثر از جسارت انقلابیاش بود. حسن در صحنه آن‌چنان جسور، مهاجم و بی‌باک بود که همواره دشمن را مقهور می‌کرد و امکان هرگونه عکس‌العملی را از آنها می‌گرفت. او به‌همرزمان خود سفارش می‌کرد: «نگذارید شهر خاموش بماند». و خود همواره پیشتاز بود تا سکوت مرگبار اختناق را درهم بشکند. 
عاقبت روز 5مهر فرا رسید و این فرمانده جوان اما کارآزموده و بی‌باک که همیشه به‌یارانش سفارش می‌کرد: «دشمنان خدا و خلق را امان ندهید!» به‌میدان شتافت تا سکوت وسیاهی و وحشت شبهای حاکمیت ارتجاع را درهم شکند و در رویارویی با پاسداران شب عاقبت در کنار مجاهد قهرمان زهرا احمدی‌زاده در یک ساختمان به‌محاصره دشمن در آمد. زهرا به‌شهادت رسید و حسن مجروح شده و به‌اسارت در‌آمد. این‌بار زمان آن فرا‌می‌رسید که حسن ثابت کند شیر، شیر است، اگرچه در بند و زنجیر باشد. هر‌تازیانه‌یی که بر بدن مجروحش فرود می‌آمد او مصمم‌تر و جسورتر می‌شد. او خود در وصیتنامه‌‌‌‌‌‌‌ پر‌شورش، یک‌روز قبل‌از اسارتش، نوشته بود: «از دشمنان خدا و خلق نهراسید که آنان کور و بزدلند» و تأکید کرده بود: «‌مصمم‌تر شوید در راهی که فرزندان پاک و معصوم این وطن در آن پا نهادند و به‌شهادت رسیدند. ولی ذلت و خواری را در مقابل پیرکفتار ارتجاع، خمینی بی‌دین و مستبد قبول نکردند». 
آری بدین‌سان است که شهر تا فردای آزادی میهن خاموش نخواهد ماند‌. 

۱۳۹۴ شهریور ۱۸, چهارشنبه

ایران- قتل عام67- به یاد مجاهد شهيد امير مهران بي غم از سربداران67


مشخصات شهید امیر مهران بی غم
محل تولد: تهران
سن: 25
محل شهادت: کرج
زمان شهادت: 1367

سالها او را در زندان نگه داشتند. پس از آزادی در پی تلاش برای پیوستن به ارتش آزادی مجددآ دستگیر و در تابستان 67 سربدار شد
برادر شهید نقل میکند که ”در مرداد سال ۶۷، در قتل عام زندانیان سیاسی که برادرم (مجاهد شهید، مهران بی غم) را در زندان گوهردشت اعدام کردند و آذر ماه به پدرم از طرف دادستانی کرج تلفن کردند که بیا وسایل پسرت را بگیر، پدرم که تمام بدنش به رعشه افتاده بود رفت وسایلش را بگیرد به او گفتند اگر قبر پسرت را میخواهی‌ باید ۵۰ هزار تومان به حساب امام ملعون بریزی و پدرم امتناع کرد و حالا حکایت اعدامهای این زمان است که پول طناب دار را هم میگیرند”

مهران به این شعر علاقه زیادی داشت
ساحل افتاده گفت گرچه بسی زیستم.....هیچ نه معلوم گشت آه که من کیستم
موج زخود رسته یی تیز خرامید و گفت.....هستم اگر میروم گر نروم نیستم

۱۳۹۴ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

گرامی‌باد سالگرد شهادت گل‌سرخ انقلاب، مهدی رضایی


۱۶شهریور سالگرد شهادت گل‌سرخ انقلاب مهدی رضایی است.
درسال ۱۳۵۱، در چنین روزی مهدی قهرمان بعداز ماهها شکنجه، به‌دستور شاه خائن به ‌جوخه‌های تیرباران سپرده شد و آوای رسایش در بیدادگاه نظامی در سراسر ایران‌زمین طنین‌افکن شد که:
«من در این‌جا به‌اتهام عشق به ‌خلق و پیکار در راه خلق محاکمه می‌شوم... بگذار رگ و پوست ما در راه خلق فدا گردد. تا ظلم هست مبارزه هست و تا مبارزه هست شکست و پیروزی هست ولی سرانجام پیروزی متعلق به ‌خلق است. این ‌را من نمی‌گویم. این‌را تاریخ می‌گوید».
مهدی رضایی در سال ۱۳۳۱ در تهران به‌دنیا آمد و در کنار برادران مجاهدش احمد و رضا درس مبارزه و انقلاب آموخت و در شانزده‌سالگی به ‌سازمان پیوست و در اردیبهشت سال ۵۱ پس‌از ۴سال مبارزه در صفوف مجاهدین و به‌دنبال یک درگیری نابرابر با مزدوران ساواک، به‌چنگ آنان افتاد و مستقیماً روانه شکنجه‌گاه گردید و تا زمان شهادتش روزهای طولانی زیر وحشیانه‌ترین شکنجه‌های مزدوران ساواک قرار گرفت. ولی مهدی قهرمان با حفظ اسرار خلق و سازمان، به ‌سمبلی از قهرمانان این نسل در وفاداری به ‌راه خدا و خلق تبدیل شد.
مهدی در بیدادگاه نظامی به‌دفاع از آرمانهای انقلابی و توحیدی مجاهدین پرداخت و طی دفاعیه پرشوری اعلام کرد:

«یکی از موارد اتهام من ورود در دسته به‌زعم شما اشرار است و من مجبور هستم که این دسته رو معرفی بکنم که بعد معلوم بشه آیا ما شرور هستیم یا نه. برای جواب‌دادن به ‌این اتهام مجبور هستم که در این مورد توضیحاتی بدم. باید عرض بکنم که هدف ما چیزی نبوده جز بهروزی انسانها. جز برداشتن هرگونه تبعیض و جز پیاده‌شدن تعالیم عالی اسلام در جامعه. همان‌طور که در جلسه گذشته گفتم ما کسانی نبودیم که درد ناراحتی مردم رو ببینیم و ساکت بشینیم. همچنان که مولای ما علی در خطبه شقشقیه هنگامی ‌که خلافت رو به‌دست می‌گیرند، می‌فرماید (خطبه‌یی از نهج‌البلاغه) این‌که خداوند از کسانی ‌که به‌ ماهیت این روابط، به ‌ماهیت این مسأله آگاهی دارند، پیمان و عهد گرفته که ساکت ننشینند و از سیری ظالم و گرسنگی مظلوم. این پیمانی‌ست که ما با خدای خود بستیم.”



مهدی در بیدادگاه نمایشی، که شاه در حضور خبرنگاران داخلی و خارجی راه انداخته بود، علیه دیکتاتوری سلطنتی خروشید و آن بیدادگاه را به ‌صحنه‌یی برای محاکمه ‌رژیم شاه تبدیل نمود. او در دفاعیه ‌پرشور خود اعلام نمود:

«من در این‌جا به ‌اتهام عشق به‌ خلق و پیکار در راه خلق محاکمه می‌شوم. هدف ما فراهم‌آوردن چنان شرایطی است که همه ‌انسانها تحت آن شرایط به ‌آخرین حد کمال و انسانیت برسند».

دفاعیات مهدی در بیدادگاه نظامی، پیام مبارزه ‌ انقلابی را به‌ میان مردم برد و راهگشای بسیاری از جوانان به ‌سمت آرمانهای مجاهدین گردید. رژیم شاه که از دفاعیات قهرمانانه‌ مهدی رضایی به‌خشم آمده بود، بار دیگر او را به ‌زیر شکنجه‌های وحشیانه کشانید و سرانجام در سحرگاه 16شهریور، او را درحالی‌که 20بهار بیشتر ازعمرش نگذشته بود، به‌ جوخه‌های تیرباران سپرد. خون پاک مهدی که مردم او را گل‌سرخ انقلاب می‌نامیدند، مشعلی فراراه جوانانی گردید که علیه ظلم و بیدادگری رژیم دیکتاتوری شاه به‌پا خاستند، همان جوانانی که در قیام ضدسلطنتی، رژیم شاه را سرنگون‌کردند و پس‌از آن نیز در صحنه‌های نبرد آزادی، در برابر آخوندهای شقاوت‌پیشه و دجال و مزدوران و جلادانشان، قهرمانانه مقاومت کردند. مقاومتی که چهل سال است می‌توفد و می‌خروشد تا سرانجام ارتجاع و استبداد مذهبی را در ایران‌زمین به‌زیر بکشد، و آزادی، و دموکراسی و بهروزی را در ایران‌زمین محقق کند. 
یاد مهدی رضایی قهرمان را با سروده‌یی که شاعر بزرگ ایران، احمد شاملو در رثای او و با خاطره اعدام او در میدان تیر چیتگر سروده، گرامی‌ می‌داریم.


در آوار خونین گرگ و میش 
دیگرگونه مردی آنک، 
که خاک را سبز می‌خواست 
و عشق را شایسته زیباترین زنان
که اینش 
به‌نظر 
هدّیتی نه‌چندان کم‌بها بود 
که خاک و سنگ را بشاید. 
چه مردی! چه مردی! 
که می‌گفت 
قلب را شایسته‌تر آن 
که به‌ هفت شمشیر عشق 
در خون نشیند 
و گلو را بایسته‌تر آن 
که زیباترینِ نامها را 
بگوید. 
و شیرآهن‌کوه‌مردی از این‌گونه عاشق 
میدان خونین سرنوشت 
به ‌پاشنه ‌آشیل 
در نوشت 
رویینه‌تنی 
که راز مرگش 
اندوه عشق و 
غم تنهایی بود. 
«ـ آه، اسفندیار مغموم! 
تو را آن به ‌که چشم 
فروپوشیده باشی!» 
«ـ آیا نه 
یکی نه 
بسنده بود 
که سرنوشت مرا بسازد؟ 
من تنها فریاد زدم 
نه! 
من از 
فرورفتن 
تن زدم. 
صدایی بودم من 
ـ شکلی میان اشکال ـ 
و معنایی یافتم. 
من بودم 
و شدم، 
نه زان‌گونه که غنچه‌یی 
گلی 
یا ریشه‌یی 
که جوانه‌یی 
یا یکی دانه 
که جنگلی ـ 
راست بدان‌گونه 
که عامی مردی 
شهیدی؛ 
تا آسمان بر او نماز برد. 
من بینوا بندگکی سربه‌راه 
نبودم 
و راه بهشت مینوی من 
بُزروِ طوع و خاکساری نبود
مرا دیگرگونه خدایی می‌بایست 
شایسته ‌آفرینه‌یی 
که نواله ‌ناگزیر را 
گردن کج نمی‌کند. 
و خدایی 
دیگرگونه آفریدم». 
دریغا شیرآهن‌کوه‌مردا 
که تو بودی، 
و کوهوار 
پیش‌از آن‌که به ‌خاک افتی 
نستوه و استوار 
مرده بودی. 
اما نه خدا و نه شیطان ـ 
سرنوشت ِتو را 
بتی رقم زد 
که دیگران 
می‌پرستیدند. 
بتی که 
دیگرانش 
می‌پرستیدند.

۱۳۹۴ شهریور ۱۳, جمعه

كليپي به ياد فاطمه محمود حكيمي

مجاهد شهيد فاطمه محمود حكيمي


براي ديدن كليپ زندگينامه فاطمه محمود حكيمي به اين لينك مراجعه بكنيد

https://www.youtube.com/watch?v=tBgdl-7DP8o&feature=youtu.be

مجاهد شهید هوشنگ منتظرالظهور


فردا، وقتی که اولین گلوله به سینه‌ام خورد، خونم را بر چهره‌ام خواهم زد تا پس از مرگ اگر زرد‌رو شده باشم، فکر نکنند از ترس بوده
اینان دل به دریا افکنانند
به پای دارنده آتشها
زندگانی پیشاپیش مرگ
دوشادوش مرگ
همواره زنده از آن سپس که با مرگ
همواره بدان نام که زیسته بودند
هــوشـنگ منتظرالظهور در سال‌۱۳۳۲در خانواده‌یی متوسط در تهران متولد شد. خانواده او از اهالی سده اصفهان (همایونشهر) بودند، اما، پدرش در تهران، به باغبانی و کارگری در شهرداری اشتغال داشت. در سال۴۹، هنگامی که پدرش بازنشسته شد، هوشنگ همراه خانواده‌اش به‌اصفهان رفت و در آنجا دیپلم متوسطه خود را در رشته طبیعی گرفت و در کنکور سراسری در رشته زبان آلمانی در دانشگاه تهران پذیرفته شد.
هوشنگ برای آن‌که مخارج تحصیلات خود را تأمین کند، روزها به‌ دانشگاه می‌رفـت و شـبها به‌کار تاکسیرانی می‌پـرداخت، از‌ جمله به‌دلیل همین مشکلات مالی بود که او تحصیلاتش را در دانشگاه تهران ناتمام گذاشت و به اصفهان بازگشت.
در سـال‌ ۱۳۵۲، مجاهد قهرمان هوشنگ منتظرالظهور در دانشـگاه اصفهان در رشته تاریخ و علوم تربیتی پذیرفته شد. در همین زمان او در مسابقات کشتی فرنگی به‌مقام قهرمانی ایران رسید و برای اولین بار در وزن ۸۲کیلو گرم به‌همراه تیم ملی ایران در بازیهای المپیک ۱۹۷۶مونترآل شرکت کرد.
هوشنگ یک‌سال بعد در مســابقـات قهـرمانی دانشجویان جهان در صوفیه بلغارستان شرکت کرد. پس‌ از بازگشت از صوفیه به سربازی رفت. این ایام با اوجگیری تظاهرات مردم در‌ جریان قیام ضد‌سلطنتی مصادف بود، هوشنگ که افسر وظیفه در سپاه‌دانش بود، با ‌لباس و درجه نظامی در شبهایی که حکومت نظامی برقرار بود، مجروحان و افراد تحت تعقیب را نجات می‌داد و جا‌به‌جا می‌کرد.
پس‌ از سرنگونی رژیم شاه، هوشنگ به‌عنوان مربی ورزش در دانشگاه اصفهان مشغول به‌کار شد. به‌دلیل محبوبیتی که بین دانشجویان داشت و صلاحیتهایی که از خود نشان داد، به‌عنوان مدیرکل تربیت‌بدنی دانشگاه اصفهان انتخاب شد. در این سمت او همیشه یار‌ و‌ یاور ورزشکاران و دانشجویان بود.
یکی از قهرمانان کشتی ایران و از یاران منتظرالظهور، در این‌باره می‌گوید:
«یک روز تیم فوتبال دانشگاه اصفهان در زمین فوتبال دانشگاه مشغول تمرین بود. در دورانی که رژیم به‌ بهانه انقلاب فرهنگی، دانشگاه را تعطیل کرده بود و آنجا را در ‌اختیار بسیج و جنگ ضد‌میهنی قرار داده بود، زهرایی، معاون وقت دانشگاه اصفهان، تعدادی از زنان پاسداران و خانواده‌های عوامل رژیم را به‌سالن غذاخوری دانشگاه آورده بود تا برای جبهه‌های جنگ ضدمیهنی بافندگی و خیاطی کنند. او به‌محض دیدن تمرین فوتبالیستها، به‌زمین فوتبال می‌آید و خطاب به باز یکنان شروع به فحاشی می‌کند.
ورزشکاران که به‌شدت از برخوردهای او ناراحت شده بودند، او را گرفته و به‌محل تربیت‌بدنی دانشگاه، نزد منتظرالظهور می‌آورند و به‌ او می‌گویند "اگر راست می‌گویی الآن فحش بده"! زهرایی مزدور، با‌بی‌شرمی شروع به‌فحش دادن به‌فوتبالیستها می‌کند. هوشنگ که وقاحت معاون دانشگاه را می‌بیند، بدون توجه به‌خطرات جانی و شغلی که این کار برایش داشت، به‌دهان آن مزدور می‌کوبد و وی را نقش بر ‌زمین می‌کند. بعد‌ از آن بود که هوشـــنگ به‌مدت یک‌ ماه‌و‌نیم منتظر خدمت شد».
دستگیری قهرمان
منتـظرالظـهور در تاریـخ ۲۲مـرداد۶۰، در مسـابقات قهرمانی کشور در یزد، در وزن ۹۰‌کیلو گرم به‌مقام قهرمانی ایران رسید. در همین زمان بود که به‌دلیل فعالیتهای سیاسیش مورد تعقیب مزدوران سپاه پاسداران قرار گرفت و سرانجام در نیمه‌شب ۲۴مرداد سال۶۰، پاسداران به‌ خانه او ‌ریختند و او را به‌ زندان سپاه اصفهان، که محل سابق ساواک شاه در خیابان کمال‌الدین اسماعیل بود، منتقل می‌کردند.
پهلوان سرفراز تیم ملی، سرانجام پـس‌از ۵۰روز شکنـجه‌هــای قرون‌وسـطایی دژخیمان خمینی، در سحرگاه ۱۱مهر سال۱۳۶۰، قهرمانانه به‌ شهادت رسید. جلادان خمینی که از توان جسمی و گردن‌فرازی هوشنگ و همرزم قهرمانش، مجاهد شهید احمد شاطرزاده، قهرمان کشتی آموزشگاههای اصفهان، در وحشت بودند، برخلاف معمول که زندانیان سیاسی را برای تیرباران به‌باغ ابریشم می‌بردند، هوشنگ و احمد را در داخل زندان اصفهان به‌ شهادت رساندند.
یکی از کسانی که در واپسین شب زندگی هوشنگ در کنار وی بوده خاطره خود را از این پهلوان دلاور چنین تعریف می‌کند:
«شب آخر با هوشنگ بودیم. می‌دانست که فردا صبح اعدامش می‌کنند. با آرامش گفت افتخار می‌کنم که سینه‌ام را گلوله‌هایی بشکافد که نام ارتجاع بر روی آنان نوشته شده» بعد به‌سنت پهلوانان و سرداران گذشته ایران گفت: «فردا، وقتی که اولین گلوله به سینه‌ام خورد، خونم را بر چهره‌ام خواهم زد تا پس از مرگ اگر زرد‌رو شده باشم، فکر نکنند از ترس بوده».
این چنین بود‌ که مجاهد قهرمان هوشنگ منتظرالظهور، با تاسی به سنت جهان پهلوان تختی دامن محبت خلق را با خون پاکش رنگین کرد و امروز قهرمانان شورشگری همچون نوید افکاری از نسل نو به‌پا خاستند تا سنت پهلوانی را در ایران زنده نگاه‌دارند.

۱۳۹۴ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

به ياد 10شهريور ـ شهيد سرفراز اشرف مجاهد خلق سعید اخوان هاشمی


سن: 28
محل شهادت: اشرف
زمان شهادت: 1392
متولد: 1364 ـ مشهد
تحصیلات: متوسطه در کانادا

«گفتم چرا بنشینم؟»
مجاهد شهید سعید اخوان هاشمی، در خانواده‌ای مجاهد به دنیا آمد. مادرش مجاهد قهرمان نسرین منزوی در عملیات بزرگ فروغ جاویدان و هنگامی که سعید 3سال بیشتر نداشت به‌شهادت رسید. در بحبوحه جنگ اول خلیج فارس، پدرش او را همراه با برادرش، برای در امان ماندن، از آتش جنگ به کانادا فرستاد. دوره دبستان و دبیرستان را در کانادا گذراند و راهش برای ادامه تحصیلات دانشگاهی کاملاً باز و هموار بود، اما سعید که عاشق ایران و آزادی مردم ایران بود. از نوجوانی مسیر مجاهدت را انتخاب کرد. انتخاب کرد با استبداد ولایت‌فقیه بجنگد.
سعید درباره این تصمیم خود در شرح زندگیش نوشته است:
 «خودم تصمیم گرفتم که به ارتش (آزادی‌بخش) بروم و چندین بار به سرپرستم زنگ زدم و گفتم که می‌خواهم به ارتش آزادیبخش بپیوندم. و آنها گفتند آیا تو مطمئن هستی که می‌خواهی بروی؟ گفتم بله! صددرصد! و بعد از آن به مدرسه‌ای که درس می‌خواندیم زنگ زدیم و گفتیم که ما… دیگر درس نمی‌خوانیم… و در همان پایگاه فرمهای ارتش را پر کردیم».
سعید اخوان هاشمى: «به این دلیل با رژیم خمینی مخالفم که فهمیدم رژیم خمینی شروع به اعدام و شکنجه مخالفان خود و به‌طور خاص مجاهدین می‌کند…. 
در 15شهریور یعنی چند روز بعد از تظاهرات در آمریکا تصمیم به اعزام (به) ارتش آزادیبخش گرفتم. به این دلیل که می‌دیدم دارند بر علیه رژیم مبارزه می‌کنند و می‌جنگند، و به‌شهادت می‌رسند. با خودم گفتم چرا من بنشینم؟ و زندگی کنم. … مادرم نیز به‌شهادت رسیده است. می‌خواهم انتقام خون شهدا را بگیرم. به این دلیل تصمیم گرفتم به ارتش بیایم».

سعید از هنگامی که در کانادا تحصیل می‌کرد شروع به یاد گرفتن خط فارسی کرد. او در نامه‌یی به رهبر مقاومت، با سادگی و صمیمیت خاص خودش نوشت:
 «من شنیدم که شما گفتین هر کسی که می‌تونه اسلحه دست بگیره، جاش این‌جاست، واسه همین من اومدم و دارم آموزشها را می‌گیرم و آماده هستم برای مبارزه با رژیم خمینی من حاضرم… … من تازه‌ ایرانی یاد گرفتم بنویسم و دارم نماز هم یاد می‌گیرم. من خیلی می‌خواهم مجاهد خلق باشم و حاضرم هر سختی هست بکشم» 
او در سال 83 نیز در نامه‌یی به رهبر مقاومت نوشت:
 «برادر سلام! بعد از مدتها توانستم بالاخره یک رابطه باهات بزنم… یک انتخاب مجددی کردم و هی پایم در این راه سفت‌تر شد و الآن در نقطه‌ای هستم که حتی از قبل از جنگ هم پایم سفت‌تر است… انتخاب کردم که حتی بعد از سرنگونی هم دنبال زندگی‌ام نروم و با سازمان بمانم… 
 … در هر شرایطی که پیش بیاد برای سازمان، من هستم و هر اتقاقی که پیش بیاد برای سازمان به من می‌آد.  … و تعهد می‌دهم که تا آخرش در هر شرایطی که باشم پشتت هستم.
به امید دیدار دوباره خداحافظ  خسته نباشید  سعید اخوان هاشمی 26-4-83».
سعید قهرمان در گفتگویی درباره حنیف کفایی یکی از شهیدان 19فروردین، می‌گوید:
 «لحظاتی قبل از درگیری بود که می‌خواستند به ما برسند، به شوخی برگشتم بهش گفتم، کفایی، اگه من شهید شدم این کیف و وسایلم برای تو. با لبخند همیشگیش گفت: باشه.
یکی هم این‌که من دیدم حنیف و زهیر خوردند ولی نفهمیدم کی بودند. بعد ادامه دادیم رفتیم جلو بعد اونجایی که دیگه منتظر بودیم دم خاکریز که اونا دوباره بیان، یکی از بچه‌ها به من گفت، گفت که حنیف شهید شد. اونجا برگشتم بالا سرش، بچه‌ها بلندش کرده بودند می‌خواستند بیان جلو، دستمو گذاشتم روی سر خونچکانش، با تمام وجودم فریاد زدم که حنیف قسم می‌خورم انتقامتو می‌گیرم».
او در موقع حمله موشکی به لیبرتی هم در مصاحبه‌ای به زبان انگلیسی گفته بود:
 «درباره جنایتی که در اشرف اتفاق افتاد، در آگوست 2009 من آنجا بودم. و من جنایات رژیم آخوندی و مالکی را با چشم خودم دیدم. اما سخت‌ترین جنایت به‌نظر من آن جنایتی است که در کمپ لیبرتی صورت گرفت که نمی‌توانستم به آنها کمکی بکنم»
سعید در نقشه مسیر خود در 8مرداد 92 نوشت:
 «رژیم تمام تلاشش را می‌کند که خللی در عزم و اراده ما وارد کند. از حمله و هجوم تا جابه‌جایی و موشک باران. ولی کور خوانده است چون برای ما مجاهدین اشرفی، اینها همه‌اش آزمایش است. و ما در این راه سه مرز سرخ داریم. ضعف، سستی، و ذلت. و این توطئه‌ها نه تنها خللی در اراده‌هایمان وارد نمی‌کند بلکه عزممان را راسختر و محکمتر می‌کند. تا با درس درخشان، برگ زرینی از ایستادی و تسلیم ناپذیری در سینه تاریخ به ثبت برسانیم. … به فرموده مولایم علی علیه‌السلام، تأکید می‌کنم: اگر از کثرت لشکریان دشمن، تمام زمین سیاه شود باکی نداشته و نمی‌هراسم چون به راه یافتگی و رستگاری خویش و به گمراهی آنان یقین دارم».
سعید قهرمان در حمله وحشیانه مزدوران مالکی به اشرف به‌شهادت رسید. شهادتش، پیامی است به همه جوانان ایران که هر جوان ایرانی را به پیوستن به یکانهای ارتش آزادی و به قیام و مقاومت برای سرنگونی استبداد ستم پیشه ولایت‌فقیه فرا می‌خواند.