۱۳۹۸ شهریور ۹, شنبه

مجاهد شهید قهرمان محمدرضا وشاق از فرماندهان ارتش آزادیبخش ملی ایران


مشخصات مجاهد شهید محمدرضا وشاق (احمد)
محل تولد: تهران
شهيدان سرافراز اشرف
سن: 55
محل شهادت: اشرف
تاریخ شهادت: 1392
سابقه حرفه‌ای مبارزاتی در تشکیلات مجاهدین: ۳۸سال
از مسئولان حفاظت رهبری و فرماندهان گارد قرارگاهها
از اعضاء شورای ملی مقاومت ایران (کمیسیون امنیت و ضدتروریسم)

صخره‌یی استوار با قلبی بیقرار
قسمتهایی از نامه مجاهد قهرمان محمدرضا وشاق به خواهر مریم

... خواهر مریم با سلام و هزاران درود.. … ..
در روز 21فروردین سال 82ساعت حوالی 1500 وقتی هنگام بازگشت از منطقه دفاعی به قرارگاه اشرف با مزدوران اعزامی خمینی درگیر شدیم و مورد اصابت گلوله قرار گرفتم و احساس کردم که آخرین لحظات حیات را پشت سر می‌گذارم، ... .. با گفتن شهادتین سرم را روی زمین گذاشتم و آن‌چنان آرامش و قوت قلبی را در خودم احساس کردم که هیچ‌گاه طعم آن را در زندگی‌ام نچشیده بودم. اما سعادت یاری نکرد و به‌وسیله خواهران و برادرانی که رسیده بودند جان به در بردیم. فی‌الواقع برای خودم چنین آرامشی آن هم در بحبوحهٴ درگیری و کشت و کشتار خیلی تعجب آور بود. آنجا بود که وصل بودن را با همه وجودم احساس کردم و طعم شیرین آن را چشیدم…».

محمدرضا وشاق متولد ۱۳۳۴ تهران بود. او در سال ۵۰ از طریق برادرش مجاهد شهید علی وشاق با سازمان آشنا شد تا سال ۵۴ در فعالیتهای هواداری از جمله کوهنوردی و شرکت در جلسات مذهبی شرکت داشت وی در سال۵۴ و بعد از ضربهٴ اپورتونیستی وارد فعالیتهای جدیتر در هواداری از مجاهدین شد و در ارتباط با کادرهایی از سازمان که بعد ازضربه اپورتونیستی به‌صورت مخفیانه فعالیت می‌کردند قرار گرفت.

محمدرضا که به‌طور فعال در تظاهراتها و قیام ضدسلطنتی شرکت داشت، بلافاصله بعد از سقوط نظام شاه، به‌صورت حرفه‌ای وارد مناسبات سازمان شد.
محمدرضا که در سازمان و بین همرزمانش با نام احمد شناخته می‌شد، از همان ابتدا در بخشهای مختلف از جمله حفاظت؛ آن‌چنان که در فیلمها و تصاویری که از آن زمان بر جا مانده دیده می‌شود، با شایستگی تمام انجام وظیفه کرد.

بعد از ۳۰خرداد، محمدرضا که به‌شدت مورد کینهٴ عوامل رژیم و تحت تعقیب بود در زمستان ۶۰ به منقطه کردستان اعزام شد و تا ورودش به ارتش آزادیبخش در مسئولیتهای مختلف در منطقه مرزی، در آلمان و فرانسه فعال بود. تجارب او در این دوره، از او کادری با تجربه و ارزنده ساخت.

در ارتش آزادیبخش وی به‌عنوان فرمانده‌ای لایق در یکانهای زرهی و توپخانه فعال شد و از خود صلاحیت بالایی نشان داد.

اما تحول اساسی در حیات انقلابی محمدرضا، با انقلاب درونی مجاهدین محقق شد و از وی انقلابی و استوار ساخت و آرزویش این بود که این نعمت به همه مردم ایران برسد

«... بار خدایا مسعود و مریم را هر کجا هستند در کنف حمایت و حفاظت خودت قرار بده و چشم مردم ستم‌زده ایران را هر چه سریعتر به دیدار آنها روشن ساز. همچنین گامهای ما را در مسیر آنها که بارزترین مصادیق صراط مستقیم هستند هر چه استوارتر گردان. آمین یا رب العالمین-۳/۳/۸۹ محمدرضا وشاق»

تعهد او در امر مبارزه با رژیم دد منش آخوندی را در خروش او به‌خاطر پیروزی در خروج از لیست تروریستی به‌خوبی می‌توان دید:
«تبریک میگم به خلق قهرمان ایران به رزمندگان ارتش آزادیبخش، به همه حامیان مقاومت که در این جنگ خیلی بزرگ و عظیم مقاومت را همراهی کردند و با تلاش خستگی‌ناپذیرشون بالاخره توانستیم بر اون توطئه ننگین رژیم پیروز بشیم و این پیروزی بسیار بزرگیه که محصول تلاش خستگی‌ناپذیر خواهر مریم و حامیان مقاومت در سراسر جهانه و به این ترتیب اثبات کردیم که هرکجا که یک قطره آزادی وجود داشته باشد حتماً مقاومت پیروز است.
مرگ بر خامنه‌ای مرگ برخامنه‌ای درود بر رجوی
محمدرضا وشاق - 28 آبان 1391».

محمدرضا در بین همرزمانش به نشاط و شور و سرزندگی معروف بود. خود وی آبشخور این شور و نشاط در عین آرامش و یقین را طی نامه‌یی به خواهر مریم در ۱۷مرداد ۷۶ به بهترین نحو بیان کرده است.

«... این روزها در جای جای اشرف شاهد فضای جدیدی از عشق و صمیمیت هستیم و شاهد این هستیم که چگونه آن بذر نخستین که شما کاشتید اینک در ظرف اشرف می‌روید که به درختی تناور و یا به تاویل خودتان به گرزی محکم در دستان شما تبدیل شود».

و آنگاه بالاترین آرزویش را در نقشه مسیری که در دهم مرداد ۹۲ نوشت مشخص کرد و جان پاکش را در همین مسیر فدا کرد

«نهایت آرزویم که بالاترین ثواب و سعادت و رستگاری دنیوی و اخروی است مجاهد ماندن و مجاهد جنگیدن و مجاهد مردن است آن هم در اشرف پایدار... ... یا هر جای دیگر».

او بر این استواری سوگند یاد کرد و بر سوگندش وفادار ماند:
«... من مجاهد خلقم، مجاهد می‌مانم و مجاهد می‌میرم و بر سوگندم با خدا و خلق و رهبری عقیدتی‌ام مسعود و مریم تا آخرین قطره خون و تا آخرین نفس وفادار و استوار هستم. ... .
سوگند یاد می‌کنم که تا پای جان از آرمان و اهداف خودم در اشرف دفاع کنم... . ربنا تقبل منا انک انت السمیع العلیم».

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهد شهید سید علی سید احمدی - مشعل سلحشوری، و عزم نبرد


مشخصات مجاهد شهید سیدعلی سیداحمدی
محل تولد: تهران
شهيدان سرافراز اشرف
سن: 57
محل شهادت: اشرف
تاریخ شهادت: 1392
سابقه مبارزه: 35سال
سابقه زندان: 3سال در رژیم شاه

آزادی اگر مرهم درد است ایرانی اگر اهل نبرد است
قربان رهایی بکند جان کان مشعلهٴ این ره سرد است

یکی از مشعلهای رزم ایران، شیردلی است به‌نام سیدعلی سیداحمدی. دلاوری که اولین ذرات درک و درد را به‌عمل و اقدام برای آزادی مردم تبدیل کرد. مجاهد خلق، سیدعلی سید احمدی از همان ابتدای جوانی مبارزه خود را علیه استبداد سلطنتی آغاز کرد.
 «از سال ۵۳ به گروه شهید علی اکبر نوری نبوی… وصل شدم. در سال ۵۴ دستگیر شدم بعد از سه سال در سال ۵۷ آزاد و از آن به بعد در بخشهای مختلف در سازمان بودم».

با سرقت انقلاب سیدعلی در بخشهای گوناگون سازمان مجاهدین به فعالیت پرداخت. فعالیتهایی در دفاع از آزادی مردم و برای حفظ دستاوردهای انقلاب و شهیدانش.
اما وقتی خمینی همهٴ راههای آزادی را به روی مردم بست، سیدعلی و یارانش در بخشهای اجتماعی و دانش آموزی سازمان، مبارزه‌ای درخشان را علیه خمینی دجال پیش بردند. مبارزه‌ای که در تکامل خود به نبرد در ارتش آزادیبخش ملی ایران رسید و سیدعلی در تمامی سالهای این سه دهه مبارزه، پرشور و پرتلاش، با انگیزهٴ بسیار زیاد و با جدیت کامل مسئولیتهایش را انجام می‌داد.
آخرین درخششهای این فرزند سلحشور خلق ایران، پایداری او در دو سال پایانی زندگیش در اشرف بود. جایی که طبق توافق چهارجانبه برای نگاهبانی و نگاهداری اموال مجاهدین گروهی از مجاهدین در اشرف ماندند. اما نفرت انگیزترین توطئه قتل‌عام توسط دولت دست‌نشاندهٴ مالکی، علیه آنها به اجرا درآمد. مجاهد قهرمان سیدعلی سیداحمدی در مورد این مأموریت خود در مرداد ۹۱ نوشته بود:
 «با تمام وجود اعلام می‌کنم دفاع از اشرف و ایستادگی عین رزم سرنگونی است و از خدا می‌خواهم در این رزم مرا به افتخار شهادت نائل فرماید.
 … بهترین و باصفاترین لحظهٴ زندگی را همین الآن دارم. در یک طرف دشمن ضدبشری ملت ایران با اعوان و انصارش برای ادامه حیات ننگین، دیوانه‌وار سم بر زمین می‌کوبد و تهدید می‌کند، در سوی دیگر صاحبان قدرت با پرداخت هزینه از جیب مجاهدین توصیه می‌کنند تا مجاهدین دست از حقوق حقهٴ خود بردارند و جان! سالم به در برند. غافل از این‌که عنصر مجاهد خلق اشرفی، (چیزی) جز عهد با خدا و خلق و دفاع از حقوق ملت ایران ندارد».
او در آخرین کلماتش در نقشهٴ مسیرش در هشتم مرداد ۹۲ نیز باز بر این عهد خود تأکید کرد و نوشت:
 «خداوندا مرا در مرحله سرنگونی در آزمایشگاه آزادی موفق و سربلند گردان!
مرگ بر رژیم ضدبشری خمینی. درود بر رجوی. زنده باد ارتش آزادیبخش ملی ایران».

این‌چنین دفتر زرین مبارزات یک مجاهد خلق سلحشور و پرخروش و پرتوان، در اوج قهرمانی و افتخار و شرف بسته شد. و صدا و ندای سیدعلی و و خون او و یارانش به تأثیرگذارترین صدای زمانه تبدیل شد تا خلق ایران را در پاسخ به ندای مقاومت برای آزادی به قیام برانگیزد. سلام بر مجاهد خلق سیدعلی سیداحمدی قهرمان و تمامی شهیدان قتل‌عام اشرف.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۸ شهریور ۸, جمعه

مجاهد شهید امیر مسعود نظری - شیدای آزادی مردم ایران


مشخصات مجاهد شهید امیرمسعود نظری
محل تولد: تهران
شهيدان سرافراز اشرف
سن: 35
تحصیلات: متوسطه
محل شهادت: اشرف
تاریخ شهادت: 1392

«قهرمانی، نامی است.
تو می‌توانی آن را بر پهلوانی بنهی
که بازوهای تنومندی دارد.
اما من آن را بر تو می‌گذارم
که دلی عاشق
و سری پر مهر مردم داشتی»

 «چه افتخاری از این بالاتر که ما هم لیاقت این مشی و این آرمان که پایه گذارش سرور شهیدان حسین بن علی است را داشته باشیم و مگر او نگفته بود که هر زنده‌ای ناگزیر روندهٴ راه من خواهد بود؟ … هیچ‌کس شک ندارد که به قول سعید محسن، خون ما برنده‌ترین سلاح ماست». فرازی از نامه امیر نظری به رهبر مقاومت 2 ارديبهشت 1390.
مجاهد قهرمان امیر نظری جوان مجاهد و پرشوری بود که از همهٴ مواهب یک زندگی مرفّه در اروپا برخوردار بود. اما با غیرت مجاهدی و با عشق به میهن، به میدانهای مبارزه برای آزادی شتافت و با آگاهی و ایمان تمام انتخاب کرد که خونش سلاح این مبارزه مقدس باشد.
او زندگیش را این‌گونه شرح داده است:
 «من در سال 1358 در تهران متولد شدم. سه سال در ایران بودم» «… در سن کودکی همراه مادرم در زندان اوین بودم».
«سال 62 برای وصل به سازمان از ایران خارج شدیم… . تا سال 65 در مدارس سازمان کلاس اول و دوم را گذراندم. … در سال 69 کلاس پنجم بودم و اواخر آن جنگ کویت شروع شد و تازه اول راهنمایی را شروع کرده بودم که… به آلمان رفتم.
امیر در سال 76 درس و تحصیل خود در آلمان را کنار گذاشت و مبارزه برای مردمش در ارتش آزادی را انتخاب کرد.
 «با خیلیها صحبت کردم و تصمیمم را برای پیوستن به ارتش آزادیبخش گرفتم و درسم را ول کردم… و در تاریخ ۲۳/۱/۱۳76 به عراق و قرارگاه اشرف اعزام شدم».
او درباره انگیزه‌اش از پیوستن به ارتش آزادی نوشت:
 «همه‌اش زیر سر رژیم ضدانسانی خمینی بوده و جنایاتی که رژیم در حق رشیدترین فرزندان ایران کرده است از شکنجه‌ها تا اعدامها، دل هر انسانی را به درد می‌آورد.
 … در درجه اول (برای) سعادت خودم، و در درجات بعدی علاقه زیادی که به تک‌تک مجاهدین دارم، … ، در این مدت که در اروپا بودم، هر دو دنیا را دیدم. و بنابراین انتخابم از روی آگاهی کامل می‌باشد».
امیر پس از پیوستن به ارتش آزادی، آموزشهای مختلف نظامی را پشت سر گذاشت و به‌زودی به مجاهدی توانمند و کارآمد تبدیل شد که به‌رغم جوانی بسیار، از عهدهٴ سخت‌ترین امور رزم، از جمله، انتقال تانکها و زرهیها، به‌وسیله کفی‌ها و کمرشکنها برمی‌آمد.
اما درخشش خیره‌کننده امیر در عرصه آرمانی و رویارویی با دشوارترین ابتلائات این میدان بود. فهم عمیق او از انقلاب ایدئولوژیک و عبور سرفرازانه از آن، امیر را به انقلابی برجسته و مجاهدی وارسته تبدیل کرد که مسئولانش می‌توانستند به او و استحکام و جنگندگی او در هر زمینه تکیه کنند. از جمله طی 10سال پایداری پرشکوه مجاهدین در اشرف و در حمله و هجومهای جنایتکارانهٴ مزدوران مالکی، امیر همواره در صف مقدم، در مقابل حوادث سینه سپر می‌کرد. یقین امیر به انقلاب و پیروزی محتوم را می‌توان در تمام نوشته‌های امیر دید. او از جمله، در نامه‌یی به رهبر مقاومت چنین نوشته است:
 «رهایی و یگانگی دست یافتنی است، به خدا دست یافتنی است. توان و ظرفیت مجاهد خلق حد و مرز نمی‌شناسد، به خدا نمی‌شناسد.
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است، مقام آدمیت».
با این ادراک عمیق، امیر برای انجام مسئولیتش در اشرف و در نگاهبانی از اموال مجاهدین اعلام آمادگی کرد. او در 28آبان 91 نوشت:
«.. اعلام می‌کنم که ماندنم در اشرف را بالاترین پرداخت و منت از طرف سازمان می‌دانم... تعهد می‌دهم… به همه سختیها و توطئه‌های دشمن بیابیا گفته و برای سنگین‌ترین مسؤلیتهای مرحله سرنگونی حاضر باشم. امیر مسعود نظری»
امیر که سرشار از عشقی عمیق نسبت به همرزمانش بود، بعد از موشک‌باران «لیبرتی» در۲۱بهمن ۹۱، طی نامه‌یی برای یکی از یارانش نوشت:
 «با سلامهایی آتشین به گرمی مبارزه‌ای که تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خون ادامه خواهیم داد.
دیروز صبح شتابزده بیدار شدیم و خبر تهاجم موشکی به لیبرتی و اینکه شهید و مجروح هم داریم را شنیدیم. نمی‌دانید که چه احساس جانگدازی داشتم. مستمر چهره همه بچه‌ها از جلوی چشمانم می‌گذشت و نمی‌دانستم که این بار نوبت وداع با کدامین عزیز است. … خبر شهادت یلان قهرمان، مهدی عابدی، هادی شفیعی و سایرین را شنیدم… کاش با آنها می‌بودم و رستگار می‌شدم ٍ … می‌توانم حدس بزنم که تاثیر این خونها… تا کجا عزم ارادهٴ مجاهد خلق را صیقل می‌زند».
امیر این عاشق و شیدای آزادی ایران، در روز دهم شهریور در قتل‌عام اشرفیان به‌شهادت رسید. خون او اکنون، با همهٴ جوانان ایران، و عاشقان ایران، سخن می‌گوید. با یاد و الگوی او هزاران امیر دیگر برای رهایی خلق ایران اراده خواهند کرد، تا رسالت سرنگونی رژیم ولایت‌فقیه را به انجام برسانند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

خونش پیراهن زحمتکشان - قهرمان خلق مجاهد شهید نبی‌الله سیف


مشخصات مجاهد شهید نبی الله سیف
محل تولد: تهران
شهيدان سرافراز اشرف
سن: 60
محل شهادت: اشرف
تاریخ شهادت: 1392
از فرماندهان ارتش آزدیبخش ملی ایران
زندانی سیاسی رژیم شاه: 4سال
سابقه مبارزه: 40سال
از اعضای شورای ملی مقاومت ایران (کمیسیون مالی و تدارکات)

شهید قهرمان مجاهد خلق نبی سیف، در یک خانواده زحمتکش در خیابان شهباز تهران به دنیا آمد، از آغاز جوانی، ذهن جستجوگرش در پی یافتن علت فقر و تبعیض و تباهی که در پیرامون خود می‌دید و راه چاره بود و سرانجام گمشده‌اش را در سازمان مجاهدین خلق ایران یافت.
نبی‌الله سیف: «در سال 46 وقتی تختی را شهید کردند من برخلاف دستور مؤکد مدیر مدرسه به شب هفت او رفتم و فردای آن‌روز مرا که می‌خواستند بزنند من مقاومت کردم، تهدید به مردود شدن و اخراج کردند که همین طور هم شد.
در سال بعد در دبیرستان سنایی به‌خاطر پایین کشیدن عکس شاه و نصب کردن عکس تختی مرا از دبیرستان بیرون کردند و دیگر نگذاشتند که اسمم را در همان دبیرستان بنویسم.
در سال 50- 51 بود که با (مجاهد شهید) غلامحسین حسینی آشنا شدم و از آن زمان مسیر زندگیم کاملاً تغییر کرد.»
نبی در سال 53 توسط ساواک شاه به جرم هواداری از مجاهدین دستگیرشد و به 4سال زندان محکوم شد. دورهٴ زندان شناخت نبی از سازمان محبوبش را عمیق‌تر کرد.
نبی‌الله سیف: «اولین باری که من مجاهد شهید محمد مقدم را دیدم در سلول 16 طبقه سوم کمیته مشترک شاه بود. با لبخندش که از شخصیت انقلابیش در می‌آمد من رو مجذوب خودش کرد. در حدود دو ماهی که در سلول کناری محمد بودم با مورس با هم ارتباط داشتیم و بعد از دو ماه محمد مقدم و شهید محمد معصومی به قصر منتقل شدند. پس از دو ماه منهم به اونها ملحق شدم و در ارتباط با هم و تشکیلات سازمان قرار گرفتیم. »
مجاهد قهرمان نبی سیف با گذراندن سرفرازانه دورهٴ حبس خود در زندانهای ستم شاهی، به قول خودش دست از دامن سازمان محبوبش نکشید و در قامت سرداری رشید، مبارزه بی‌امانش با دیکتاتوری شیخ را تا آخرین دقیقه و تا آخرین نفس ادامه داد.
نبی‌الله سیف: «دو سه ماه قبل از آزاد شدن برادر ما آزاد شده بودیم، مسئول من آنموقع از درون زندان محمد مقدم بود، که بیرونم که آمديم با فاصله یک هفته دو هفته باهم اومدیم. تا این‌که یک روز زنگ زد گفت یک برنامه‌ای داریم باید آماده باشی، حواست باشه، یه مقدار بیشتر مواظب خودت باش تا بتونیم برنامه مون را انجام بدیم. بعد روز بعد زنگ زد و گفت یک ماشین جور کن، ماشینی که خوب و قوی باشه. که بتونیم یه سوژه‌ای رو جابه‌جا کنیم. به من نگفت سوژه کیه، اما همین که گفت ممکنه خودتم راننده باشی، احساس کردم که سوژه کیه»
نبی قهرمان با عبور از ابتلائات سخت دوران مبارزه سیاسی و مبارزه مخفی در داخل کشور، سرانجام خود را به قرار گاههای بیقراران آزادی ایران رساند و به‌زودی در کسوت یک فرمانده ارتش آزادیبخش در عرصه‌های گوناگون، گوهر مجاهدی خود را بارز کرد. خود نبی راز عبورش از کورانها و کوره‌های گدازان مبارزه را مرهون یک نقطه می‌دانست. او چند روز قبل از شهادتش در راز و نیازی عارفانه و در منتهای هوشیاری انقلابی و خضوع ایدئولوژیک، این‌طور می‌نویسد:
«... در این زمانه پر فتنه و در این زمانه پر آشوب، سکان کشتی توفان زده و خمینی گزیده خلق ایران را رهبری عقیدتی من به دست دارد تا آن را به ساحل امن برساند. در این مسیر هر زاغ و زغن، هر مار و افعی کمین کرده است و هر روز با حیله‌ای خاک در چشم خلق می‌پاشند تا نگذارند این ناخدا کشتی را به ساحل برساند. خدایا، یار و مددکارش باش... بله من مجاهد خلق از همین اشرف و لیبرتی که دشمن آن را شبه اوین کرده است، پلی به سوی تهران می‌سازم.
… هر آنچه را که در اشرف و لیبرتی می‌گذرد را عین کارزار سرنگونی می‌بینم و تا رساندن مهر تابان به تهران دمی از پای نخواهم نشست».
نبی سرشار از عشق مردم محروم و زحمتکش بود و همهٴ آرزویش این بود که مردم ایران روی آزادی و آسایش و رفاه را ببینند. این عشق و انگیزه را در آخرین نوشته‌ای که از او بر جا مانده به خوبی می‌توان دید.
نبی‌الله سیف: «... هنوز خون سیاووشان 19فروردین خشک نشده است… هنوز روزانه سرها بر دار آونگ است و خامنه‌ای هلهله می‌کند و هنوز قوت لایموت مردم آه و اشک است، پس چطور می‌شود آرام گرفت؟ و چطور می‌شود میدان را روز روزش خالی کرد؟».
و سرانجام قهرمان خلق مجاهد شهید نبی سیف، این سردار دلاور مردم جنوب تهران، همراه دیگر همرزمان مجاهدش، در حماسه 10شهریور اشرف، درس درخشانی از مقاومت و وفای به‌عهد با خدا و مردم ایران، تا آخرین نفس، در تاریخ مبارزات میهنمان به یادگار گذاشتند و حقانیت تنها راه رهایی خلق را که سرنگونی تام و تمام دشمن ضدبشری است با خون خود مهر کردند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۸ شهریور ۶, چهارشنبه

شهید قهرمان مجاهد خلق بیژن میرزایی


مشخصات مجاهد شهید بیژن میرزایی
محل تولد: تهران
شهيدان سرافراز اشرف
سن: 53
تحصیلات: مهندس کامپيوتر
محل شهادت: اشرف
تاریخ شهادت: 1392

از فرماندهان ارتش آزادیبخش ملی ایران
سابقه مبارزه: 36سال
مهندس و کارشناس کامپیوتر از دانشگاه ماساچوست
از اعضای شورای ملی مقاومت ایران (کمیسیون علوم و پژوهش)

بیژن، چگونه آرمانی شد؟
ما زندگی را
در یک نفس عطر شرافت ساده کردیم
ما خویش را بهر گذر از تیغ زار درد و تهمت
آماده کردیم
در برهه‌ای که کوه جنبید
ما مرگ را
از اسب خود، پیاده کردیم
در این جهان غرقه در وابستگیها، ننگها، نیرنگها
ایجاد یک فصل نوین را در رهایی
اراده کردیم.

مهندس بیژن میرزایی ظاهراً در زندگی هیچ کم و کسری نداشت، از شغل و عنوان خوب و زندگی راحت برخوردار بود و در موقعیتی قرار داشت که می‌توانست بسیاری چیزهای دیگر را هم که برای خیلیها رؤیا محسوب می‌شود به دست آورد. در سال55 او با همین رؤیاها، پس از دریافت دیپلمش در تهران، برای ادامه تحصیل روانهٴ آمریکا شد و با تلاش و سختکوشی بسیار توانست در رشته مورد علاقه‌اش، مهندسی کامپیوتر، در یکی از بهترین دانشگاههای آمریکا تحصیل کند و فارغ‌التحصیل شود. اما کشف تدریجی یک چیز، زندگی او را دگرگـون کرد و وادارش کرد که برای به دست آوردن آن یک چیز، از همهٴ چیزهایی که داشت و می‌خواست داشته باشد، از جمله جانش، با شکر و شیرینی بگذرد. آن یک چیز که البته برای انسانی که خود را به‌عنوان انسان شناخته، همه چیز است، اسمش آرمان است. آرمانی که برای بیژن با نام مجاهدین یکی و جدایی‌ناپذیر بود. بیژن خود در وصیتنامه‌ای به تاریخ 24اسفند 66 نوشته است:
 «به‌راستی بجز مجاهد بودن و مجاهد مردن چه دلیل و انگیزهٴ موجه دیگری برای زنده بودن وجود دارد؟ … خداوندا شاهدی که انگیزه‌ای بجز خدمت به تو و خلقت برای مبارزه نداشته‌ام و تنها درخواستم از تو این بوده که مجاهد از این دنیا بروم».
اما این فاصلهٴ طولانی میان بیژنی که آرزویش این بود که استاد دانشگاه شود، با بیژن مجاهد و قهرمانی که جز فدا شدن در راه خدا و خلق خواسته و آرزوی دیگری نداشت، چگونه طی شد؟ یکی از همرزمانش می‌نویسد:
 «اولین بار که بیژن را دیدم سال 61 در شهر بوستن آمریکا بود. ما هواداران سازمان در آن شهر یک خانه دو اتاقه خیلی کوچک داشتیم که بیست نفر در آن زندگی و کار می‌کردند. هیچ‌کس برای خودش نه اتاقی داشت، نه میزی و نه حتی کمدی. قفسه‌ای داشتیم که هر کس ساکش را در آن گذاشته بود. وضع مالی خوبی نداشتیم. بیژن مهندس کامپیوتر بود که در یک شرکت کامپیوتری کار می‌کرد و حقوقی خوبی می‌گرفت. به‌رغم این‌که خودش تمایل نداشت، قرار شده بود که او شغلش را حفظ کند تا منبع درآمدی برای جمعمان باشد. بیژن هر روز از صبح زود تا غروب در شرکت کار می‌کرد و حتی اضافه کاری می‌گرفت و این در شرایطی بود که توضیح دادم. تازه وقتی او غروب بعد از 10، 11ساعت کار طاقت‌فرسا به خانه برمی‌گشت، سرحال و خستگی‌ناپذیر تا آخر شب در کارهای مختلفی که داشتیم، از بسته‌بندی نشریه‌های مجاهد قطع کوچک برای ارسال به داخل کشور تا کارهای ریز و درشت زندگی جمعی، شرکت می‌کرد».
مجاهد قهرمان بیژن میرزایی پس از چند سال کار و تلاش شبانه‌روزی در انجمن دانشجویان هوادار، در سال 65 و به‌دنبال درخواستهای مصرانه‌اش برای پیوستن به ارتش آزادی‌بخش، به منطقه اعزام شد و در یکانهای رزمی سازماندهی شد. او در کسوت رزمنده آزادیبخش سر از پا نمی‌شناخت و همهٴ مسئولیتها و وظائف مختلفی را که به او محول می‌شد، با انگیزهٴ بسیار به احسن وجه انجام می‌داد.
اما اوج درخشش گوهر مجاهدی بیژن، در ۱۰سال پایداری پرشکوه در اشرف و به‌رغم آن همه توطئه‌ها و فشارها بود. خود او در این باره می‌نویسد:
 «… هزاران بلا بر سرمان آوردند، تروریست خواندند، بمباران کردند، سلاحهایمان را گرفتند، با هدف «فروپاشی نرم» بریده‌خانه‌یی تحت نام تیف درست کردند، محاصره کردند، در 6 و 7مرداد88 با تیغ و تبر بر سر و رویمان زدند، در 19فروردین 90، با رگبار گلوله سوراخ سوراخمان کردند و با هاموی و لودر زیرمان گرفتند، با مگاتن فشار… در نیم کیلومتر مربع زندان لیبرتی به بند کشیدند... با این امید که تشکیلاتمان را از هم پاشیده و نیروهای آن را پراکنده و مضمحل کنند، ولی هیهات! بیچاره شب‌پرستان که مجاهدین را نشناخته بودند…».
بیژن آنچه را که گفته و نوشته و آنچه را که طی 4دهه زیسته، با خون خود و با حماسه فراموشی‌ناپذیر 10شهریور اشرف که او خود یکی از قهرمانانش بود، به اثبات رساند. راستی که رژیم پلید آخوندی مجاهدین را نشناخته و هرگز نخواهد شناخت و نمی‌داند مقاومتی که با انسانهای آرمانگرایی مانند بیژن بنا شده فناناپذیر و شکست‌ناپذیر است. هر یک از این شهادتها، باعث انگیزاندن و به میدان آوردن هزاران جوان بی‌تاب آزادی خواهد شد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهد شهید رحمان منّانی - در راه آرمان آزادی شهید شد


مشخصات مجاهد شهید رحمان منانی 
محل تولد: تهران
شهيدان سرافراز اشرف
سن: 35
تحصیلات: متوسطه
محل شهادت: اشرف
تاریخ شهادت: 1392

 «برای میهنی که ندیده بود…» 
به جوانان وطن نام تو را خواهم گفت
به یقین آتشی از عشق تو را می‌گیرند
همچو تو با دل دریایی و با عشق بزرگ
چون که تازند به کفتار زمان چون شیرند

«این‌جانب رحمان منانی فرزند محمدرضا منانی… پدر و مادر من مجاهد بودند و خانواده پدر و مادرم هم از هواداران نزدیک مجاهدین بودند یا این‌که مجاهد بودند. دو تا از عموهایم شهید شده‌اند و یک دایی من هم شهید شده است. من تنها فرزند خانواده هستم. مادرم معصومه بلورچی دکتر عمومی است و پدرم محمدرضا منانی مهندس است. من در سال 61 به اتفاق اعضای مجاهدین به ترکیه عزیمت کردیم… . بعد از سه تا چهار ماه مادرم آمد و با او به کشور فرانسه سفر کردیم. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه مجاهدین در پاریس (مصباح) آغاز نمودم».
«پس از پرواز تاریخساز صلح و رهایی برادر مجاهد مسعود رجوی به منطقه مرزی عزیمت نموده و ادامه تحصیل دادم. پس از تصرف کویت توسط نیروهای عراق و شروع بحران کویت و شروع جنگ خلیج فارس به دانمارک رفتم و تحصیلات متوسطه خود را در آنجا ادامه دادم».
آگاهی رحمان نسبت به ظلم و ستم ارتجاع حاکم در ایران، مانع از آن شد که بتواند در کشورهای اروپایی زندگی آرام و بی‌دغدغه‌اش را ادامه دهد. منصور قدرخواه یکی از اعضای شورای ملی مقاومت ایران در خاطره‌ای از رحمان نوشته است:
 «فقط یک دیدار با رحمان کافی بود تا عاشقش بشوی. همیشه می‌گفت: ”برایم از ایران بگو من ایران را ندیده‌ام“. به او می‌گفتم بعد از سرنگونی می‌برمت تهران همه جا را نشانت می‌دهم.
می‌گفت: اگر شهید شدم به بچه محلهایتان بگو یک رحمانی بود که برای آزادی ایرانی که ندیده بود شهید شد».
«سرانجام در سال 1376 متقاضی پیوستن به صفوف ارتش آزادیبخش ملی ایران و جنگ و پیکار علیه رژیم ضدبشری خمینی شدم».
رحمان در ارتش آزادی به سرعت آموزشهای رزمی را فرا گرفت و برای رزم آزادی ایران آمادگی کسب کرد.
اما رزم اصلی که او در آن آموزش دید و به رفیع‌ترین مدارجش صعود کرد، نه رزم نظامی و نه با جنگ‌افزارهایی مانند توپ و تانک، بلکه رزم ایدئولوژیک بود. رزمی بسا بالاتر از رزم نظامی بود که البته آن را هم در برمی‌گرفت. در این میدان بود که رحمان به مجاهدی تبدیل شد که بدون سلاح و با دست خالی هم می‌توانست دشمن تا دندان مسلح را شکست دهد و پوزه‌اش را به خاک بمالد. رحمان در حمله شش و هفت مرداد سال 88 اولین نفری بود که جلوی زرهی دشمن خوابید تا از ورود آن به اشرف جلوگیری کند. این رزمی بود که رحمان آن را در مکتب انقلاب مریم رهایی فرا گرفت و تا بن استخوان به آن مؤمن بود.
او خود در نامه‌یی به تاریخ 27آبان 86 به خواهر مریم نوشت:
 «… بدانید این‌جا فرزندانی دارید که تا به آخر سر به راهتان گذاشته‌اند یعنی خیلی به قدرتی که پیدا کرده بودم می‌نازیدم و سر افراز بودم… 
در نامه قبلی‌ام هم نوشته بودم که تمام آرزویم این بوده و هست که روزی باعث افتخار شما شوم و شایسته القابی که می‌گویید بشوم».
به یمن انقلاب مریم، دوران پایداری پرشکوه 10ساله در اشرف، دوران رشد شخصیت انقلابی و درخشش گوهر ناب مجاهدی رحمان بود. در حملات آدمکشان مالکی رحمان بارها زخمی شد. اما قدمی پا پس ننهاد.
رحمان مسئولیت خبرنگاری سیمای آزادی در اشرف را به‌عهده داشت و در تدوین برنامه‌های سیمای آزادی نیز بسیار خلاق و پرتلاش بود، چرا که آن را نیز بخشی و جلوه‌ای از جنگ سرنگونی رژیم پلید ولایت‌فقیه می‌دانست.
با همین شور و انگیزهٴ خالصانه و انقلابی بود که با اصرار بسیار موافقت مسئولانش برای ماندن در اشرف و نگاهبانی اموال مجاهدین در اشرف را جلب کرد، زیرا به خوبی می‌دانست که این نه حفاظت از اموال، بلکه حفظ و حراست از شرف یک خلق و یک میهن است. مأموریتی که او آن را به درخشان‌ترین وجه ممکن به انجام رساند و خودش نیز به الگویی برای همهٴ جوانان ایران تبدیل شد. رحمان قهرمان خود بارها از جمله در یکی از دست نوشته‌هایش در آبان 91 تأکید کرده است:
 «هیهات مناالذله… بالاترین منت بر من گذاشته شده که نگهبان اشرف و مزار شهیدان باشم
دشمن زبون هر چقدر که بخواهد توطئه و مکر و نیرنگ کند، چنان درس طلایی به او بدهیم که از کرده خود پشیمان شود. در این شرایط با تمسک به انقلاب مریم و رهنمودهای برآمده از آن تلاشم را خواهم کرد که سربازی لایق و آجری محکم زیر پای مسؤلان و شورای رهبری باشم. زندگی مطلوب من همانا در زیر سایه رهبری مجاهدت کردن و در نهایت وفای به عهد می‌باشد
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
 «دشمن زبون گمان می‌کند که اگر عرصه را هزاران برابر بر ما تنگ کند و فشارهای زندان را افزایش دهد… می‌تواند خللی در عزم ما ایجاد کند».
آخرین کلمات مجاهد قهرمان رحمان منانی نیز هم‌چنان گویای همین پیام است. او در مرداد 92 و اندکی قبل از شهادت قهرمانانه‌اش نوشت:
 «ای علی، مرا جزو لشگریان کوی‌ات بپذیر. همانها که برای رسیدن به تو برای جامه عمل پوشاندن به آرمانهای تو هر آنچه که از جانب پروردگارشان به آنها رسید جز بر ایمانشان افزوده نشد و در این راه نه سستی و نه ضعف نشان ندادند و با شعار هیهات منا الذله به همهٴ ابتلائات لبیک گفتند. رحمان منانی 13مرداد 92».
مجاهد قهرمان رحمان منانی  ‌زاده انقلاب مریم، همه چیزش را فدیهٴ راه آزادی مردم ایران کرد. اینک همرزمان او و جوانان ایران هستند که پیام رحمان را فریاد می‌کنند که: «دشمن زبون گمان می‌کند که اگر عرصه را هزاران برابر بر ما تنگ کند و فشارهای زندان را افزایش دهد می‌تواند خللی در عزم ما ایجاد کند» فرزندان دلیر ایران و خلق بپاخاسته، این مسیر را در یکانهای ارتش آزادی‌بخش، تا سرنگون کردن رژیم پلید آخوندی ادامه خواهند داد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۸ شهریور ۵, سه‌شنبه

قهرمان شهید مجاهد خلق حسن جباری


مشخصات مجاهد شهید حسن جباری
محل تولد: تهران
شهيدان سرافراز اشرف
سن: 39
محل شهادت: اشرف
تاریخ شهادت: 1392

شعله‌ور از شور و حماسه
مجاهد قهرمان شهید حسن جباری در سال 1351 در تهران و در یک خانوادهٴ هوادار مجاهدین به دنیا آمد. پدر حسن به جرم هواداری از مجاهدین، توسط ساواک شاه دستگیر شد و دو سال را در زندان گذراند. به این ترتیب حسن از همان کودکی با مبارزه و مسائل و مشکلات آن مانند زندان و شکنجه آشنا شد و دردها و رنجها، کما این‌که شیرینیهای مبارزه را به‌خوبی لمس کرد.
او به علت زندانی بودن پدر، همراه با مادر و دیگر اعضای خانواده‌اش به قزوین، که زادگاه پدر و مادرش بود، مهاجرت کرد و در همین شهر به مدرسه و سپس به دانشگاه رفت.
پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی، مبارزات پدر و خانوادهٴ جباری، با دیکتاتوری جدید که این بار با عبا و عمامه و ریش و نعلین به جنگ آزادی و کشتن آزادیخواهان آمده بود، ادامه یافت و خاطرات حمله و هجوم پاسداران به خانه و دستگیری پدر و ضرب و شتم اعضای خانواده در ذهن حساس حسن ثبت گردید و او از همان کودکی با کینه نسبت به رژیم ضدبشری آخوندی و عشق به مجاهدین بزرگ شد و رشد کرد.
حسن در مسیر رشد دانش و آگاهی‌اش، نسبت به شرایط محنت‌بار جامعه، عشق و ایمانش نسبت به آرمان مجاهدین، به‌عنوان تنها ضامن پیروزی مردم ایران و استقرار آزادی و دموکراسی هر چه بیشتر عمق پیدا کرد و بیش از پیش به این حقیقت ایمان آورد که تنها چارهٴ این همه تاریکی و ستم که در اطرافش می‌دید، پیوستن به مجاهدین و ارتش آزادیبخش است. حسن که به قول خودش عطشناک رفتن به اشرف و به دست گرفتن سلاح مجاهدت بود. بی‌اعتنا به همهٴ تهدیدها و فشارهای مستمر اطلاعات آخوندی بر خانواده‌اش، مصممانه و عاشق‌وار همهٴ موانع را از پیش پا برداشت و به مجاهدین و اشرف پیوست.
حسن با عشقی سوزان که از آگاهی عمیق او نسبت به جایگاه اشرف و ارتش آزادیبخش سرچشمه می‌گرفت، با درک انقلاب ایدئولوژیک و عبور از آن، تمام وجودش، تشنهٴ فدا و ایثار برای رهایی خلقش شده بود و در این مسیر پیوسته اعلام آمادگی می‌کرد. از جمله در نامه‌یی به خواهر مریم به تاریخ ۱۹بهمن ۹۰، نوشته بود:
«خواهر مریم!… اگر بخواهم در یک جمله بگویم، می‌ایستیم و می‌جنگیم و چشمم به زمین است نه در هوا، به اشرف و انقلاب و مریم، همین مرا بس با آنها باشم، شرف دارم، بی‌آن هیچ چیز نیستم و پشیزی نمی‌ارزم. خواهر مریم متعهد می‌شوم که هم‌چون شهیدان 19بهمن 60 تا 19فروردین 90، برایت مجاهدی باشم که انقلاب شما را اثبات کنم و با لباس مجاهدی در خاک پای شما و در رکاب برار یا مجاهد شهید شوم و یا مجاهد بمیرم و یا هم‌چون سردار موسی و خواهر اشرف در خاوران آرام بگیرم».
حسن با همین عشق و ایمان، مصرانه خواست که در زمرهٴ کسانی باشد که قرار بود برای حفظ و نگهداری اشرف، در اشرف بمانند. خودش در نقشه مسیری که در مرداد ۹۲ نوشته، چنین می‌گوید:
«… به فرموده مولایم علی (ع) از جایم تکان نخواهم خورد و از آرمانم که همانا آرمان آزادی یک خلق در زنجیر و اسیر است کوتاه نخواهم آمد و هرگز به دشمن پشت نخواهم کرد، سینه به سینه و سپر به سپر با همین تن بی‌سپر هم‌چون شهدای 6 و7مرداد و 19فروردین در خاک پاک اشرف و شهدای مظلوم زندان لیبرتی در 22بهمن و 25خرداد می‌جنگم… و همین برایم افتخار و سعادت است».
مجاهد قهرمان شهید حسن جباری با شوری تمام به مسعود رجوی عشق می‌ورزید زیرا او را پرچمدار آزادی مردم ایران می‌دانست. نوشته شورانگیزش درباره مسعود گواه این عشق است:
«ای یادت آرامش جان، در هر زمان و هر مکان
نمی‌دانم در کدامین فراسوی تاریخ بار دیگر ترا در میان این همه آشوب خواهم دید و باز خواهم یافت. ولی می‌دانم در تکاپوی این جهان امیدی هست و ایمانی که من را هر دم به تو، ای کعبهٴ دلها، نزدیک و امیدوار می‌کند و من فقط به این امید زنده‌ام که ترا باز یابم، هر چند که ندیدمت، ای نایافته، در وجود این دیار نامردیها و نامردمیها، فقط صدای توست که من را زنده نگه‌می‌دارد…».
از حسن جباری قهرمان، فرزند دختری به جا مانده که هنگامی که عزم پیوستن به ارتش آزادیبخش کرد و خانه و کاشانه را ترک گفت، شیرخواره‌ای ۱۰ماهه بود و اکنون باید حدود ۱۲سال داشته باشد. یکی از همرزمان حسن در نوشته‌ای خطاب به دختر او، بازگشت حسن از سفر سرخش را در قالب شعری چنین بشارت داده است:
”روزی که بازوان بلورین صبحدم،
برداشت تیغ و پرده تاریک شب شکافت
روزی که آفتاب
از هر دریچه تافت.
روزی که گونه و لب یاران هم‌نبرد،
رنگ نشاط و خندهٴ گمگشته بازیافت.
من نیز باز خواهم گردید آن زمان“

آری، حسن در روز پیروزی محتوم خلق باز خواهد گشت.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

قهرمان شهید مجاهد خلق حمید باطبی از مسئولان روابط خارجی مجاهدین و فرمانده واحد هوایی ارتش آزادی‌بخش


مشخصات مجاهد شهید حمید باطبی
محل تولد: فيروز کوه
شهيدان سرافراز اشرف
سن: 55
تحصیلات: دانشجوی سال سوم دانشگاه صنعتی اصفهان
محل شهادت: اشرف
تاریخ شهادت: 1392
سابقه مبارزه: ۳۸سال
نماینده و مشاور حقوقی اشرف
از اعضای شورای ملی مقاومت ایران (کمیسیون صلح)
دانشجوی سال سوم دانشگاه صنعتی اصفهان

«… نه جا می‌مانی در دل خاکستر
نه گم می‌شوی در تن غبار.
آیین تو؛ برخاستن است
تـو شمع نیستی
ــ که جاری بمانی در مرگ ــ
تو، هماره، خورشیدی
ــ در آفاق یا در حصار ــ …».

مجاهد قهرمان حمید باطبی در سال ۱۳۳۷ در فیروز کوه به دنیا آمد. دوران دبیرستان را در شهر سمنان گذراند و در همین دوران با مشاهدهٴ نابرابرهای اجتماعی به‌دنبال گمشده‌اش برای مبارزه در راه آزادی و عدالت اجتماعی، از محفلهای مذهبی مدعی مبارزه گرفته تا گروه‌های هنری مختلف عبور کرد، تا در سال ۵۶ با ورود به دانشگاه صنعتی اصفهان، در ارتباط با دانشجویان فعال و مرتبط با مجاهدین قرار گرفت. حمید به‌دلیل شرکت فعالش در سازماندهی و راه‌اندازی اعتصابات دانشجویی ۶ماه از دانشگاه محروم شد. او این محرومیت شش ماهه را تبدیل به فرصتی برای سازماندهی و راه‌اندازی تظاهرات مردمی، علیه دیکتاتوری سلطنتی در فیروز کوه کرد. در همین تلاشها بود که گم شده‌اش را ضمن آشنایی با مجاهد شهید «ناصر ولی»، از نزدیک باز یافت. و از این نقطه بود که حمید باطبی، با مسئولیت پذیری و سختکوشی، مراحل رشد سازمانی را به سرعت پیمود و تا قلهٴ یکی از فرماندهان برجستهٴ ارتش آزادی‌بخش، صلاحیتهای خود را، در عرصه‌های مختلف آشکار کرد.
حميد باطبی: «با فهم دقیق از آنچه که پشت سر گذاشته‌ایم و با اشراف نسبت به آنچه که در پیش داریم با تمامی پستی و بلندیها و ابتلائات و مشقتهای محتمل، متعهد می‌شوم… بار بیشتری در کار و مسئولیت برداشته تا بدین وسیله آرزوی خلق محروم و در زنجیرمان که همانا سرنگونی رژیم پلید آخوندی است و برقراری حاکمیتی دموکراتیک، با رهبری برادر مسعود و خواهر مریم هر چه سریعتر محقق شود».
مجاهد قهرمان حمید باطبی، در سخت‌ترین شرایط، هم‌چون سنگ زیرین آسیا، بردبار و صبور، در همهٴ صحنه‌ها از مجاهدان پیشتاز مسئولیت‌پذیر و راهگشا بود. درک عمیق حمید باطبی از انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین، برای همرزمانش شاخص و الهام‌بخش بود
حميد باطبی: «با ایمان و ایقان به راهی که تا کنون پیموده‌ایم و پیروزیهایی که به یمن مقاومت ۷ساله اخیر کسب کرده‌ایم و برگهای زرینی که در تاریخ مبارزه خونبار خلقمان بر علیه ارتجاع و آخوندهای دجال و دین‌فروش حاکم بر کشورمان به ثبت رسانده‌ایم، و این همه به برکت برخورداری از تشکیلاتی پولادین و در رأس آن رهبری پاکباز مسعود و مریم و سلسله آهنین عزم شورای رهبری سازمان بوده و هست و خواهد بود.»
حمید قهرمان در جای دیگری نوشته است:
«... آنچه توانست این مهم را محقق نماید، ایمان به بر حق بودن آرمان و صحت استراتژی و تکیه بر عنصر انقلاب ایدئولوژیکی درونی مجاهدین بوده و هست و خواهد بود. خلق حماسه‌های درخشان 6 و 7مرداد 88 و 19فروردین 90 مثال بارز این حقیقت است، معنی تهاجم حداکثر با تکیه بر توانمندی درونی‌مان که مبتنی بر انقلاب است. من به این حقیقت ایمان دارم که در این مرحله‌ای که در آن قرار داریم سرنوشت خلق و انقلاب و مجاهدین در مصاف با ارتجاع غدار و مزدوران عراقی‌اش تنها و تنها با تکیه بر دستاوردهای ایدئولوژیکی و تشکیلاتی‌مان و با جنگ حداکثر و تهاجم در تمامی پهنه‌هاست که تعیین‌تکلیف می‌شود و هرچیزی غیر از آن ما را و مسیر خلق و انقلابمان را در مسیر انحراف قرار خواهد داد.
با همین ایقان و ایمان بود که رحیم با روشن بینی تمام، رسالت ملی و تاریخی خود را به‌عنوان یک مجاهد کمتر از دو ماه قبل از شهادتش این‌گونه ترسیم کرد:
«دشمن زبون به شیوه‌های گوناگون تلاش کرده و می‌کند شرایط را بر مجاهدین لیبرتی و اشرف سخت کند تا ما را در ادامه راه دچار ضعف و سستی کند، به‌عنوان یک مجاهد خلق با تمسک به امیر مؤمنان و پرچمداران پاکباز راهش مسعود و مریم، آرزوی این خواسته دشمن را تا گور در دلش باقی خواهیم گذاشت».

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۸ شهریور ۴, دوشنبه

قهرمان شهید مجاهد خلق علی فیضی شبگاهی از فرماندهان ارتش آزادیبخش ملی ایران


مشخصات مجاهد شهید علی فیضی شبگاهی
محل تولد: تهران
شهيدان سرافراز اشرف
سن: 57
تحصیلات: کارشناس کارتوگرافی
محل شهادت: اشرف
تاریخ شهادت: 1392

از اعضای شورای ملی مقاومت ایران (کمیسیون آموزش و پرورش و کمیسیون ورزش)
تحصیلات: کارشناس کارتوگرافی از دانشگاه تهران

صخرهٴ پرصلابت عشق و ایمان
شهید قهرمان علی فیضی به‌گفته همرزمانش، صخره پر صلابت عشق و ایمان بود. از لحظه‌ای که در سنین جوانی گمشده‌اش را در راه و آرمان سازمان مجاهدین خلق ایران پیدا کرد، هر روز مصمم‌تر و شیداتر، شکرگزار وصل بود.
او خود در مورد لحظهٴ آغاز حیات انقلابیش گفته است:
«خودم همیشه اون لحظه برام یه لحظه فراموش نشدنیه، با احساسی که اون دوران برای انتخاب مسیری که امروز توش هستم داشتم هیچ‌وقت حتی لحظاتش را فراموش نمی‌کنم. الآن سالیان زیادی می‌گذره از اون روز».
شهید قهرمان علی فیضی که همرزمانش به او «رشید» می گفتند، از سال ۱۳۵۵ از طریق مجاهد شهید محمود ملک مرزبان در ارتباط با مجاهدین قرار گرفت و از سال ۱۳۵۶ به‌طور تمام وقت در جنبش دانشجویی وابسته به مجاهدین، یکی از سازمان دهندگان تظاهراتها و حرکتهای اعتراضی علیه دیکتاتور سلطنتی بود. با شروع قیام مردم ایران و علنی شدن مجاهدین، «رشید» یکی از فرماندهانی شد که در قسمتهای مختلف دانشجویی، دانش آموزی و محلات در خطیرترین شرایط راه باز می‌کرد. «رشید» قهرمان به درستی می‌دانست در چه مسیری گام گذاشته است:
او در جایی در مورد آشنایی با مجاهدین گفته است:
«می‌دونستیم که خب آدمهای صادقی هستند در مسیر و انتخابی که کردن تا آخرش ایستادن و پایداری کردن و تا آخرین قطره خونشون پای آرمانشون ایستادن مقاومت کردن، پایداری و ایستادگی و اینها همه رو می‌تونستیم بفهمیم ولی صداقت رو تا وقتی که شما با اولین مجاهد مواجه میشید، و آشنا می‌شید، یا در معرض زندگی مجاهدین قرار می‌گیرید، اونجاست که شروع میشه، این قسمت از ارزشها هم برا آدم مفهوم شدن و آدم احساس می‌کنه که به جایی پا گذاشته که هر روز علائقش و عواطفش و ایمانش نسبت به این آرمان بیشتر میشه».
رشید قهرمان بعد از سی خرداد ۱۳۶۰ و آغاز جنگ علنی خمینی علیه مجاهدین، مسئولیتهای خطیری به عهده گرفت و توانست جان بسیاری از همرزمانش را از یورش پاسداران ارتجاع، حفظ کند. او در سال ۶۱ از کشور خارج شد، و با مسئولیت پذیری بیشتر، به یکی از فرماندهان لایق ارتش آزادیبخش ملی ایران تبدیل شد.
از جمله مسئولیتهای «رشید»، آموزش فرزندان مجاهدین بود و تمام آنها از جمله یاسر حاجیان و رحمان منانی از شاگردان او بودند که در روز 10شهریور 1392، همدوش معلمشان درس درخشان پایداری را در صفحات تاریخ مبارزات مردم ایران نگاشتند.
شهید قهرمان علی فیضی، همچنین مدتی مسئولیت آموزش نیروهای جوان به جان آمده‌ای را داشت که از جهنم خمینی گریخته و به ارتش آزادیبخش پیوسته بودند،
رشید قهرمان در مورد این نیروهای جوان می‌گوید:
«والله کلمه خستگی برای فرماندهانی که با اینها کار می‌کنند شاید کلمه نامانوسی باشه، لذت بردن از کار با این بچه‌ها چیزی هست که ما را به امید این‌که صبح روز بعد رو زودتر شروع کنیم و شب هر چه دیرتر تموم بشه تا بتونیم با این بچه‌ها کار و مسئولیتی را که داریم پیش ببریم، این شوقی را و شوری را در بین همهٴ مسئولان این‌جا ایجاد کرده که فکر می‌کنم نیازی به توضیح بیشتر من نیست.
شهید قهرمان علی فیضی به یمن مبارزه مستمر ایدئولوژیک، پیوسته شناخت خود را از ایدئولوژی ضداستثماری مجاهدین و کینهٴ انقلابی خود را از خمینی و ایدئولوژی ننگین و ضدبشری آن عمق می‌بخشید. او کمتر از دو ماه قبل از شهادتش نوشت:
«امسال با شناخت عمیق‌تر از دو دستگاه ایدئولوژیکی توحید، فهم جدیدتر و عمیق‌تری نسبت به تفاوتهای اسلام انقلابی و مرزهای خونین آن با اسلام ارتجاعی پیدا کردم. که این شناخت انگیزه‌های نوین و عمیق‌تری را در من برای مبارزه با این رژیم سفاک و ضدبشری به‌وجود آورده است».
همین اشراف عمیق ایدئولوژیک، از فرمانده علی فیضی، قهرمانی چنان با صلابت و استوار ساخته بود که حاصل آن را همگان در رزم یک ساله اخیر او در اشرف و به‌خصوص اوج خیره‌کننده آن را در حماسه ۱۰شهریور دیدند.
او چند روز قبل از این‌که به برادر شهیدش امیر فیضی از حماسه‌سازان عملیات فروغ جاویدان بپیوندد در گفتگویی با سیمای آزادی گفت:
«و من هیچ‌وقت نباید اجازه بدم چنین فرصتی به دست دشمن بیفته، چرا؟ چون که بود و نبود خودمه، چون که بود و نبود آرمانمه، چون که بود و نبود مردممه، چون که تمام این جنایتها تمام این مردم تمام این دختران فراری تمام اعتیاد تمام بیکاری، تمام اینها در گرو پیشرفت این مسیره که اینا حل و فصل بشه، بنابراین قبل از این‌که برای من یک بحث سیاسی باشه، برا من یک نیازه، قبل از هرچیزی. و به‌خاطرش باید قیمت بدم.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۸ شهریور ۳, یکشنبه

مجاهد شهید قهرمان زهره قائمی از همردیفان مسئول اول سازمان مجاهدین خلق ایران


مشخصات مجاهد شهید زهره قائمی
محل تولد: تهران
شهيدان سرافراز اشرف
سن: 49
محل شهادت: اشرف
تاریخ شهادت: 10-6-1392

از همردیفان مسئول اول سازمان مجاهدین خلق ایران
زندانی سیاسی در رژیم خمینی: 5سال
سابقه حرفه‌ای مبارزاتی: 35سال
از مسئولان دفاتر رئیس‌جمهور برگزیده مقاومت 1372-1375
از اعضای شورای ملی مقاومت ایران

سکاندار کشتی سرخ‌فام اشرف
مجاهد قهرمان زهره قائمی، یکی از فدیه‌های ملت ایران در مرحله سرنگونی رژیم ولایت‌فقیه و یکی از نمادهای مقاومت به هر قیمت، در برابر هیولای استبداد و فاشیسم دینی است. خودش شرح زندگیش را این‌چنین نگاشته است:
«در خانواده‌ای متوسط در تهران متولد شدم. … سال 49 وارد مدرسه شدم، … کلاس چهارم بودم که پدرم به‌علت بیماری سرطان فوت کرد. … وضع مالی‌مان به نسبت وقتی که پدرم بود سطحش پایین‌تر آمده بود ولی مادرم هیچ‌وقت نمی‌گذاشت به ما بد بگذرد. 3سال راهنمایی را در مدرسه علوی درس خواندم. به‌علت این‌که سعید محسن فامیل مان بود، برادرم سیاسی شده و با سازمان آشنا بود. که مرا هم از سال 56ـ55 با سازمان آشنا کرد. کلاس دوم و سوم راهنمایی زندگینامه شهدا را خوانده بودم. … تابستان 58 همراه برادرم به انجمن میثاق رفتم و از آنجا فعالیتم را که کار تبلیغاتی بود شروع کردم».
زهره، با اولین لحظه‌های درک نیاز زندگی مردم به تغییر و رهایی، از ۱۲سالگی با شوق مبارزه پا در راه گذاشت. خودش چنین نوشته است:
«… دکّه می‌زدیم، یا کارهای تبلیغاتی دیگر در محلات جنوب تهران، خیابان مولوی، میدان خراسان، … با شروع مدارس از انجمن محلات به دانش آموزی منتقل شدم، مدرسه شیرین به دانش آموزی جنوب وصل بود. من مدتی در شورای مدرسه مسئول سیاسی بودم…».
زهرهٴ دلیر، در کسوت میلیشیای پرشور مجاهد خلق، در جریان یکی از تظاهراتهای علیه آزادی کشی خمینی، قبل از ۳۰خرداد ۶۰ توسط مزدوران خمینی دستگیر می‌شود و تا خرداد ۶۵، به مدت ۵سال در زندان قزل‌حصار به‌سر می‌برد.
«به یک‌سال و ۳ماه (زندان) محکوم شدم. پس از پایان محکومیت مصاحبه خواستند که قبول نکردم و بدون حکم در اوین ماندم تا سال ۶۳ که قضایای تشکیلات زندان لو رفت و مجدداً برای بازجویی رفتم پس از مدتی مجدداً دادگاهی شدم، و به ۵سال از تاریخ صدور حکم (۶۳) محکوم شدم». … «سال ۶۵ که از زندان آزاد شدم، درصدد وصل بودم که نهایتاً دیماه وصل شده و کد رادیویی گرفتم و هفتم اسفند ۶۵ اعزام شدم».
در قفس رو واکنین! پرنده می‌خواد بپره
هوا هوای زندگی چند تا پر جلوتره.
چند پر جلوتر، ستارهٴ قلب عاشق زهره را سوسوزنان، در شبهای اختناق، و در سنگرهای ارتش آزادی می‌یابیم.
این زن سلحشور مجاهد خلق، در نبردهای بزرگ آفتاب، چلچراغ و فروغ جاویدان دلاورانه جنگید.
او که به عشق آزادی مردم ایران شروع کرده بود، با شور و نیازی تمام در انقلاب آرمانی مجاهدین وارد شد و به مدار ایدئولوژیک نوینی دست یافت و پس از آن در شورای رهبری مجاهدین و به‌عنوان یکی از فرماندهان ارشد ارتش آزادی، در اداره و پیشبرد نبرد علیه رژیم آخوندی ایفای مسئولیت کرد. نوشته‌های او در هر دوره گویای این عزم مستحکم است.
زهرهٴ قهرمان، با اصرار خواستار اعزام به داخل کشور برای ایفای مأموریتهای سازمانی بود. در یکی از درخواستهایش نوشته بود: «من زهره قائمی فرزند کریم، متولد ۱۳۴۳، عاجزانه درخواست دارم مرا به‌عنوان پیک مریم رهایی به داخل اعزام نمایید. گواهی می‌دهم در این سالیانی که با سازمان بوده‌ام، هرجا که راه باز شده، از فدا و پرداخت مطلق بوده است و خدا را شکر می‌کنم که با انقلاب رهایی بخش خواهر مریم، به این ایمان رسیدم. … و شب قدر از خدا خواستم که در این راه عاقبت به خیر شوم. ۱۱/بهمن/۷۵».
زهرهٴ قهرمان در گزارش دیگری نوشته است:
«من، زهرهٴ قائمی با التزام به آیین‌نامه‌های ارتش آزادیبخش ملی، به قید عملیات جاری… ، با خودسپاری و تضمین جمعی، به‌عنوان افسر ارتش آزادی‌بخش، تحت مسئولیت و فرماندهی هر یک از رزم آوران این ارتش، متقاضی ثبت‌نام در زمرهٴ مؤسسان دوم ارتش آزادیبخش ملی ایران هستم. اول/اسفند/75».
پایداری دهساله پرشکوه اشرفیان در برابر آزمایش‌ها و محاصره و هجومهای مکرر و شکنجه روانی مستمر، مرهون هدایت و مسئولیت‌پذیری زنانی چون زهره قائمی در شورای رهبری مجاهدین بود.
البته این هدایت نه از پشت صحنه بلکه در خود صحنه و گاه در صف مقدم صورت می‌گرفت و او به همین علت در حمله آدمکشان خامنه‌ای و مالکی در ۶ و ۷مرداد ۸۸ هدف اصابت گلوله مستقیم قرار گرفت و از ناحیه پا به‌شدت مجروح شد و مورد عمل جراحی قرار گرفت و مدتها تحت معالجه بود.
مجاهد قهرمان زهره قائمی، در مراسم بزرگداشت شهدای نوزدهم فروردین ۹۰ در اشرف بر عزم همهٴ مجاهدین برای جنگ صد برابر تأکید کرد:
«ما سوگند خورده‌ایم که این رژیم را با جنگ صد برابر سرنگون کنیم و این را قطعاً محقق خواهیم کرد. ای به خون خفته شهیدان به شما باد سلام. ای کفن پوش عزیزان به شما باد سلام».
او در مراسم سالگرد تأسیس سازمان مجاهدین خلق ایران، در سخنانی گفت:
«شهید بنیانگذار سعید محسن نیز می‌خروشید مطمئن هستم که فاتح اصلی ما هستیم. و نسل ماندگار او سرشار از طمأنینهٴ سرخ بر فریب سازش خندید و مرگ را پیش از آن که بمیرد در شرافت نبردش زیست. آتش او شب را سوخت و خوشه‌های بلند کهکشان را از سقف آسمان آویخت و اینک حنیف، پیروز از سرفرازی امانتدارش ابدیت فریاد او را تا بلندای انسانیت و در میلاد شکفتنهای بی‌بدیل می‌شنود».
شایستگیهای او باعث شد که در شهریور سال ۱۳۹۰ خواهر مجاهد زهره اخیانی مسئول اول سازمان مجاهدین خلق ایران او را به‌عنوان همردیف مسئول اول سازمان معرفی کند.
در صلاحیت و شایستگی مجاهد قهرمان زهرهٴ قائمی همین بس که سکاندار کشتی سرخ‌فام اشرف در سال گذشته بود. دو سالی که لحظه لحظه‌اش در آمادگی برای فدا و اسارت و شکنجه و در تجدیدعهد برای پایداری بود. کلمات خواهر مجاهد زهره قائمی در آخرین نقشهٴ مسیر در ۸مرداد ۹۲، گویای این اوج شکوهمند در عزم برای مجاهدت تمام‌عیار است:
«در تلاطم باشکوه اقیانوس کبیر مقاومت، قایقرانان سخت‌کوش و دست‌شسته از همهٴ وابستگیها، برای رهایی خلق اسیر خود، دست‌افشان و پاکوبان روانند. آنان آخرین گامها را به سوی پیروزی محتوم بر می‌دارند و این قطعاً و بی‌تردید محقق خواهد شد».
در یاد و بزرگداشت زهرهٴ قهرمان بهتر از هر سخنی، کلام خود اوست که در مرداد ۸۹ طی سخنانی در مراسم بزرگداشت شهیدان اشرف در سالگرد حمله ۶ و ۷مرداد ۸۸ گفته بود:
«به‌راستی که هیچ‌گاه مثل امروز معنای این آیهٴ قرآنی را درنیافته بودیم که شهیدان راه خدا زندگانند و در نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند. ستارگان شبکوب و ظلمت سوز، روشن کنندگان آسمان ایران. درود بر آن فروغهای جاودان.
اکنون خمینی و بازماندگان درماندهٴ خمینی مخاطب این کلام مجاهد شهید قهرمان زهره قائمی اند: «پس ای خمینی! و ای بازماندگان درماندهٴ خمینی، دور نیست روزی که هم‌چون سلفتان شاه، ناگزیر شوید اعتراف کنید که پیام توده‌ها و مقاومت سرافراز آنها را شنیدید و جام زهر آخرین را هم نوش جان کردید».

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید