مسعود صادقی در ۲۵دی۱۳۳۷ در تهران متولد شد. او با اینکه تحصیلات دیپلم داشت اما در یکی از مدارس تهران مشغول به تدریس بود. مجاهد شهید مسعود صادقی در جریان یک درگیری در سال۱۳۶۱ در حیدرآباد ارومیه به دست پاسداران خمینی به شهادت رسید.
اي ياران آزادي براي گردآوري اسامي وزندگي نامه شهداي پيشتازان آزادي براي ايران آزاد نياز به كمك وهمياري شما داريم مي خواهيم اين گنجينه گرانبهارا براي تمامي خلقهاي جهان به نمايش بگذاريم.تا دنيابفهمد كه رژيم ملايان چه جناياتي را برمردم ايران روداشته است .ازهمكاري تك تك شما تشكرمي كنم
۱۴۰۰ اردیبهشت ۲۹, چهارشنبه
۱۴۰۰ اردیبهشت ۲۸, سهشنبه
مجاهد شهید ملیحه پورمند
ملیحه پورمند دانشآموز ۱۵ساله اهل تهران بود که توسط رژیم ضدبشری خمینی به شهادت رسید. او نیز همانند هزاران گل سرخ دیگر از پشت نیمکتهای مدرسه علیه دیکتاتوری و انحصارطلبی خمینی بهپاخاست و در این راه جان خود را فدای آزادی و رهایی مردمش کرد. ملیحه پورمند نوجوان ۱۵ساله از شهیدان مهر۱۳۶۰ است که در تهران به شهادت رسید.
متاسفانه از اين شهيد قهرمان عکس، خاطره و زندگینامه نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را میشناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96
۱۴۰۰ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه
مجاهد شهید بهمن ترشیزی
بهمن ترشیزی روز۲۷بهمن ۱۳۳۲ متولد شد و در همین روز در سال۱۳۶۰ اعدام شد. او دانشجوی رشته مهندسی صنعتی در دانشگاه علم و صنعت نیز بود.
قسمتهایی از زندگی پربار این مجاهد شهید توسط برادرش:
او به کار عکاسی و فیلمبرداری علاقه زیاد داشت. بههمین خاطر بعد از پایان دانشگاه، مشغول به کار در سینمای آزاد شد. چندین مستند از دوران انقلاب ساخته بود. یکی از آنها درباره زندگی طاقتفرسای کودکانی بود که از صبح زود تا غروب آفتاب در بلورسازی کار میکردند. او برای ساخت این فیلم مدتی با این کودکان و خانواده آنها زندگی کرد. در سال۵۶ موفق شد در فیلمی مستند وضعیت قربانیان اعتیاد و فحشا در نظام دیکتاتوری را به تصویر بکشاند. در شهریور۵۶ فیلمی از زاغهنشینی در شهر تهران تهیه کرد و هر دو فیلمش را در بیشتر دانشگاههای تهران به نمایش گذاشت.
«سینما یک وسیله بیانی بسیار موثر و قویه از این ابزار باید به درستی استفاده کرد. اگه ما بتونیم پایههای یک سینمای سالم و مردمی رو بریزیم، واقعاً گام بزرگی در آگاه کردن تودهها برداشتهایم...»
در روزهای انقلاب سال۵۷ بهمن بههمراه برادرم بهروز از صحنههای قیام و شهدای گمنام عکس و اسلاید تهیه میکردند و تصاویر تظاهرات شکوهمند عید فطر و ۱۷شهریور و دهها تظاهرات دیگر را به ثبت رساندند.
بهمن شجاع و عاشق مجاهدین و مبارزه برای آزادی بود. در جریان انقلاب ضدسلطنتی با ماشیناش سلاح و مهمات از پادگانها خارج میکرد و جوانهای انقلابی را مسلح میکرد. بعد از انقلاب مدتی در واحدهای فرهنگی اداره سینمای آزاد مشغول بهکار شد. اما با شروع انحصارطلبی خمینی از این کار اخراج شد. او با شهید محمدرضا خاکسار و مهیار خلیلی «کانون فیلمسازان مسلمان» را بنیانگذاری کرد. این آن چیزی بود که بهمن سالها آرزوی درست کردنش را داشت. کانونی مترقی و دموکراتیک!
در دی ماه ۱۳۶۰ برادرم بهمن ترشیزی مفقود شد. بهمن برادر بزرگتر من و متولد ۲۷ بهمن ۱۳۳۲ بود. او در دانشگاه علم و صنعت در رشته مهندسی صنعتی تحصیل کرده بود. بعد از انقلاب، او هم بهانجمن دانشجویان مسلمان مرتبط با مجاهدین پیوسته بود.
برادر دیگرم رضا ترشیزی بهمادرم گفت بیا برویم و مخفی شویم. چون نمیدانم چه خبر است. بهمن مفقود شده و من هم نگرانم. مادرم و رضا بهجستجوی یک آپارتمان برای اقامت موقت پرداختند. در دی ماه ۱۳۶۰، رضا و مادرم مفقود شدند.
رضا متولد پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۳۳۴ بود. وقتی همراه مادرم خارج شدند آنها هم مفقود شدند. نمیدانستیم بهمن چه شد؟ رضا چه شد؟ مادرم چه شد؟
بعد از یک ماه مادرم بهخانه برگشت و گفت که من و رضا دستگیر شده بودیم.
برای کسانی که با تهران آشنایی دارند میگویم که در محله گیشا دستگیر شده بودند. مادرم گفت آنها ما را بهزندان اوین بردند. در زندان بهمن گفتند که پسر دیگرم بهمن، بهدلیل مقاومت در برابر دستگیری کشته شده و بدون اطلاع ما در بهشت زهرا، قطعه ۹۲، ردیف ۱۲۳ شماره ۱۵ دفن شده است.
رضا متولد پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۳۳۴ بود. وقتی همراه مادرم خارج شدند آنها هم مفقود شدند. نمیدانستیم بهمن چه شد؟ رضا چه شد؟ مادرم چه شد؟
بعد از یک ماه مادرم بهخانه برگشت و گفت که من و رضا دستگیر شده بودیم.
برای کسانی که با تهران آشنایی دارند میگویم که در محله گیشا دستگیر شده بودند. مادرم گفت آنها ما را بهزندان اوین بردند. در زندان بهمن گفتند که پسر دیگرم بهمن، بهدلیل مقاومت در برابر دستگیری کشته شده و بدون اطلاع ما در بهشت زهرا، قطعه ۹۲، ردیف ۱۲۳ شماره ۱۵ دفن شده است.
بهمن درست در روز تولدش ۲۷ بهمن ۱۳۶۰ در سن ۲۸ سالگی به شهادت رسیده بود.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
مجاهد شهید بهروز ترشیزی
بهروز ترشیزی متولد۱۳۴۰ در تهران و دانشجوی مهندسی مکانیک بود. رژیم خمینی او را جنایتکارانه در مهرماه ۱۳۶۰ اعدام کرده و بدون اطلاع به خانواده در روزنامههای حکومتی خبر اعدام این مجاهد خلق را اعلام کرد.
برادر این مجاهد درباره برادرش بهروز ترشیزی اینچنین میگوید:
برادر کوچکترم بهروز ترشیزی در ۲۹اسفند ۱۳۴۰ در شب عید سال نو ایرانی در تهران بهدنیا آمد. بههمین دلیل اسمش را بهروز گذاشتند، «روز خوب»
او پسر بسیار باهوشی بود. در پنج سالگی بهمدرسه رفت. بعد از گذراندن کلاسهای اول تا چهارم در امتحانات متفرقه شرکت کرد و با قبولی کلاسهای پنجم و ششم ابتدایی در سن ۹سالگی وارد دبیرستان شد. مسئولین مدرسه بارها از پدر و مادرم خواسته بودند که او را به مدرسه دانشآموزان استثنایی بفرستند ولی مادرم ترجیح میداد بهروز در بین بچههای فقیر و دردمند جنوب تهران بزرگ بشود. استعداد فوقالعاده و علاقه سیریناپذیرش به مطالعه همه چیز باعث شده بود که بهروز را «دائره المعارف گویا» صدا کنند در مسابقات اطلاعات عمومی تلویزیونی شرکت کرد و در بین صدها شرکتکننده از سراسر کشور به مقام اول رسید. در نهایت در پانزده سالگی دیپلم گرفت.
او در یکی از مشکلترین دانشگاههای تهران، دانشگاه علم و صنعت در رشته مهندسی مکانیک قبول شد.
تکاپو و غوغای قیام، بهروز را با سیل خروشان انقلاب همراه کرد. او در زمره فعالترین دانشجویان مبارز قرار گرفت. بعد از انقلاب ضد سلطنتی بهروز به انجمن دانشجویان مسلمان پیوست که در ارتباط با مجاهدین خلق بود. بهروز در کنار برادرش بهمن ترشیزی کم کم با اهداف و آرمانهای مجاهدین آشنا شد. این آشنایی او را به سرعت به عرصه مبارزات اجتماعی کشاند.
« من سازمان مجاهدین رو با آگاهی از بین سایر گروهها برگزیدم. بخاطر اصالتش؛ و این انتخاب منه! اگه سازمان در سال۵۴ ضربه خائنانه اپورتونیستی را متحمل نشده بود آنوقت میگفت که چه نیروی عظیمی در جامعه را میتوانست رهبری کند و آموزش دهد. آنموقع ارتجاع هرگز نمیتوانست به سهولتی که امروز بر انقلاب
و خلق سوار شده، سوار بشه»
بعد از کودتای ضدفرهنگی و بستن دانشگاهها توسط رژیم خمینی،بهروز با برادر دیگرم بهمن از مراسم، سخنرانیها و راهپیماییهای مجاهدین فیلم،اسلاید و عکس تهیه میکردند. یادمه یه روز که تونسته بود عکسهای خوبی از چهره برادرمسعود در مراسم بزرگداشت شهادت احمد رضایی و عباس عمانی تهیه کند خیلی خوشحال بود. یکی از فیلمهایی که درست کردند، فیلم «شهادت احمد» بود.
یه روز به من گفت: «آدم وقتی در اون فضا قرار میگیره و جریان طرح فرار رضا رضایی رو مجسم میکنه و قیافه مزدوران ساواک رو بهیاد میاره ایمانش به پوسیدگی و زوال قطعی همه نیروهای ارتجاعی صدبرابر میشه!»
بهروز پرکار، خستگیناپذیر، جسور و بیباک بود و در دوره مبارزه افشاگرانه سیاسی برای تهیه عکس و فیلم از حملات دیوانهوار فالانژها به میان آنها میرفت.
روز سهشنبه دوم مهر ۱۳۶۰ بهروز خانه را به قصد شرکت در تظاهرات در خیابان مصدق ترک کرد و این آخرین باری بود که او را دیدیم. نمیدانستیم چه بر سر بهروز آمده، همه جا را میگشتیم.
با مقامات تماس گرفتیم و سراغ بهروز را گرفتیم. ولی گفتند که هیچ اطلاعی ندارند. در آن روزها هر کس چیزی بهما میگفت. یکی میگفت شاید تصادف کرده. بیمارستانها را چک کنید. از این بیمارستان بهآن بیمارستان میرفتیم و میپرسیدیم که آیا کسی بهاسم بهروز ترشیزی در آنجا هست؟ پاسخی نبود.
یکی گفت چند جور کمیته و زندان در اینجا و آنجا هست. بروید و از آنها بپرسید. بهتمام پاسگاههای پلیس و کمیته و سپاه پاسداران و هر جایی که بهفکرمان میرسید رفتیم و سراغ بهروز را گرفتیم.
همه میگفتند نه، کسی بهاسم بهروز ترشیزی نداریم. هفده روز طول کشید. هر روز از صبح علیالطلوع تا آخر شب، دنبالش میگشتیم. تا اینکه در روزنامه کیهان روز ۲۰مهر متن اطلاعیه دادستانی کل رژیم را دیدیم که اسامی ۷۳ نفر که اعدام شدهبودند را چاپ کرده بود. روزنامه را گرفتیم و اسامی را نگاه کردیم. در کمال شگفتی اسم بهروز را در روزنامه دیدیم. شماره ۴۸ بهروز ترشیزی، پسر علی. اعدام شده بود.
پدرم از خود بیخود شده بود. روز بعد بهمحلی بهنام «سازمان بازرسی کل» رفت. چیزی مثل سازمانهای بازرسی عام. در آنجا آخوندی بود بهاسم مصطفی محقق داماد.
پدرم از او پرسید، چه کسی پسرم را دستگیر کرد؟ ما همه جا را گشتیم و هیچ ردی از او پیدا نکردیم.
محاکمه کجا انجام شد؟ آیا با حضور وکیل بود؟ چرا هیچ فرجامخواهی در بین نبود؟ چرا بهما اطلاع ندادید که حضور پیدا کنیم؟ چرا جسد را برای تدفین بهما تحویل ندادید؟ انواع سؤالات و دست آخر، جرم بهروز چه بود.
محقق داماد بهپدرم گفت در دست داشتن دوربین و عکس گرفتن از تظاهرات.
مثل این بود که یک سطل یخ روی سر پدرم خالی کنند. او گفت آیا پسر من را بهخاطر در دست داشتن دوربین و عکس گرفتن کشتید؟ او یکی از با استعدادترین افراد بود.
او یک مهندس مکانیک بود. بههمین سادگی بهخاطر عکس گرفتن او را کشتید؟
تا همین امروز هیچ اطلاعی نداریم که روند دادگاه چه بوده، قاضی چه کسی بوده؟ دادستان چه کسی بوده؟ قطعاً که وکیلی در کار نبوده.
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
اشتراک در:
پستها (Atom)