۱۳۹۴ اسفند ۲۶, چهارشنبه

نوروز 1395 بر خانواده شهدا مبارك باد


نوروز است ابتداي روشني وتراوش قطره هاي باران آغاز طلوع آبي چشمه به بيداري حيات تازه كردن نفس هاي كسالت ولحظه نوشدن پي درپي به بهار سلام كن

با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi

۱۳۹۴ اسفند ۱۹, چهارشنبه

مجاهد شهید منصوره لک



مشخصات مجاهد شهید منصوره لک
محل تولد: تهران
شغل : پرستار
تحصيل: فوق دیپلم پرستاری
سن: 22
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1361

درخواست وتقاضا داريم در صورتيكه از اين شهيد  قهرمان  اطلاعات بيشتري از جمله عكس وزندگي نامه و....داريد  براي ما ارسال كنيد پيشاپيش نهايت سپاسگذاري را از شما داريم
با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi

مجاهد شهید منصوره نانسا


مشخصات مجاهد  شهید منصوره نانسا
محل تولد: تهران
 تحصيل: دیپلم
سن: 25
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1367

درخواست وتقاضا داريم در صورتيكه از اين شهيد  قهرمان  اطلاعات بيشتري از جمله عكس وزندگي نامه و....داريد  براي ما ارسال كنيد پيشاپيش نهايت سپاسگذاري را از شما داريم
با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi

مجاهد شهید منصوره خسروآبادی



مشخصات مجاهد شهید منصوره خسروآبادی
محل تولد: تهران
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1367


درخواست وتقاضا داريم در صورتيكه از اين شهيد  قهرمان  اطلاعات بيشتري از جمله عكس وزندگي نامه و....داريد  براي ما ارسال كنيد پيشاپيش نهايت سپاسگذاري را از شما داريم 


با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi

۱۳۹۴ اسفند ۱۴, جمعه

مجاهد شهید هلن ارفعی


مشخصات مجاهد شهید هلن ارفعی
محل تولد: تهران
شغل :  فوق دیپلم
تحصيل: معلم
سن: 23
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1359
به نقل از يكي از اقوام مجاهد شهيد هلن ارفعي 
تلوزيون رژيم خبر اعدام 20 تن از مجاهدين خلق رو اعلام كرد ، روزنامه اطلاعات چاپ دوم روز هم اسامي شهدا را به جرم قيام مسلحانه عليه نظام  وجمع آوري كمك به نفع مجاهدين اعلام كرد دربين اسامي نام هلن ارفعي كه يكي از اقوام من بود نيز به چشم مي خورد، صبح با چند تن از اقوام به سمت بهشت زهرا راه افتاديم هلن در  
قطعه 92رديف 62 شماره 19 بود  ....... 
ادامه مطلب را در كليپ زير ببينيد كليپ حاضر گوشه ايي از زندگي اين مجاهد سرفراز است 




با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi

۱۳۹۴ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

مجاهد شهید صغری بزرگانفرد

 
مشخصات مجاهد شهید صغری بزرگانفرد
محل تولد: تهران
تحصيل: دانش آموز
سن: 18
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1359
صغري این میلیشای قهرمان متولد ۱۶مهر۱۳۴۲در تهران بود. او به همراه خانواده اش در خانه های سازمانی پایگاه یکم شکاری واقع در مهرآباد تهران زندگی میکرد و در مجتمع آموزشی توحید در همین پایگاه درس میخواند. او تا کلاس دوم دبیرستان رشته اقتصاد تا سال۶۰ به تحصیل ادامه داد. صغری همواره از مواضع مجاهدین دفاع میکرد و تراکتهای تبلیغاتی مجاهدین را در مدرسه توزیع میکرد. تا اینکه برادرش مجاهد قهرمان رضابزرگان بعد از ۳۰خرداد. تحت پیگرد رژیم آخوندی قرار گرفت و مخفی شد.
 
عكس مجاهد شهيد رضا بزرگانفر 


 این امر باعث ترک محل زندگی و آوارگی خانواده از جمله صغری شد که دیگر نمیتوانست در آن مدرسه واقع در پایگاه نظامی ثبت نام کرده و به تحصیل ادامه دهد.
ولی آوارگی و محرومیت از تحصیل، خللی در عزم و اراده صغری نداشت و همپای مادر و برادرش، تمام ضوابط مخفی شدن و شناسایی نشدن را رعایت میکرد تا روز ۱۴مهر۱۳۶۰ همراه برادرش رضا به یکی از پایگاههای مقاومت منتقل شد. او در این پایگاه، به رغم بی تجربگی مبارزاتی، مسوليتهاي بزرگی را بدوش کشید و سرانجام در حمله پاسداران به این پایگاه که مورد شناسایی مزدوران رژیم قرارگرفته بود، در تاریخ ۲۳آذر۶۰ بهمراه مادرش( مجاهد شهید آراسته قلی وند) دستگیر و به بند ۲۰۹ اوین منتقل شد. 




مادرش در همان روزهای اولیه ورود به زندان، توسط جلاد اوین (یعنی لاجوردی) به شهادت رسید و صغری زیر شکنجه های وحشیانه پاسداران قرار گرفت. و فک او شکسته شد.
یکی از مجاهدین از بندرسته در مورد او نوشته است: «در بهداری اوین با دختر کم سن و سالی به اسم صغری مواجه شدم که صورتش کبود و فکش کج شده بود. او که به سختی حرف میزد گفت اگر هر کدام از شما آزاد شدید، پیغام مرا به برادر مسعود برسانید که بسیار شکنجه ام کرده اند، ولي من لب باز نكرده ام و هيچ اطلاعاتي به آنها نداده ام.»
پدرش از آخرین دیدار وی میگفت: » این اولین و آخرین دیدار ما بود که صغری را روی صندلی چرخدار با صورتی کبود و چهره دفرمه در حالیکه توسط ۴پاسدار محاصره شده بود،آوردند. او نمیتوانست حتی حرف بزند تنها با یک لبخند به من سلام کرد و تمام و او را بردند»
صغری که در بند۲۰۹ متحمل شکنجه های فراوانی شده بود. سرانجام در۱۹بهمن۶۰ بهمراه ۱۵۰نفر دیگر بر سر پیکر پاک شهدای عاشورای مجاهدین (یعنی اشرف رجوی و سردار موسی خیابانی)حاضر شد و باشعارهای (مرگ بر خمینی و زنده باد رجوی) دیوارهای اوین را به لرزه درآوردند.
رژیم که خام خیالانه فکر میکرد با بردن مجاهدین کم سن و سال در بازار شام یزیدی خود، خللی در اراده آنها ایجاد خواهدکرد با این شعارها، دیگر بردن مجاهدین بر سر پیکر شهدا را قطع کرده و دستور تیرباران آنها را داد. به این ترتیب صغری نوجوان اگرچه پیکرش درهم شکسته بود ولی با اراده ای سترک و ستودنی در تاریخ ۲۰بهمن۱۳۶۰ به دست دژخیمان آخوندها به جوخه تیرباران سپرده شد. 
درود بر صغری، میلیشیای شهید که تمام خون و نفس خود را در راه آرمانهای رهبر مقاومت برادر مسعود و راه آزادی خلق در زنجیر نثار کرد.
درود بر میلیشیای خونین بال مجاهد خلق صغری بزرگان فرد

با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi



مجاهد شهید بتول اسدی



مشخصات مجاهد  شهید بتول اسدی
محل تولد: تهران
 تحصيل: دانشجوی زمین شناسی
سن: 24
محل شهادت: رشت
زمان شهادت: 1360

در گزارشي از زندان باشگاه افسران رشت دربارهٌ مجاهد شهيد بتول اسدي از مسئولان نشريهٌ پيام جنگل، كه به اتفاق همسرش، مجاهد شهيد اسلام قلعه سري، دستگير شده بود، آمده است:
«26آبان1360، با يك رگبار و سه تك تير بتول اسدي پركشيد. همه در سكوت و ناباوري به هم نگاه مي كرديم. رؤيا به آرامي شروع به گريستن كرد و من با بغض به نماز ايستادم. چند دقيقه پيش بود كه با صداي فرياد بتول، از پشت پنجرهٌ سلول، همه مان از خواب بيدار شده بوديم. "بچه ها! بچه ها دارند ميبرند اعدامم كنند!" شب پيش كه او را براي بازپرسي صدا زدند، به من گفت: "اگر برنگشتم تو برو، اما پيامهايم يادت نرود". به او گفته بودم: "نه! بدون تو نمي روم. الان مي روي بازپرسي، بعد نوبت دادگاه است، وقت داريم". خنديده بود: "به هرحال اگر نشد حتماً خبرت مي كنم".غروب آن روز داشتيم با هم سورهٌ محمد را مي خوانديم كه در زدند و بتول را بردند، تا صبح مثل مرغ سركنده به خودم مي پيچيدم، خوابم نمي برد. اضطراب عجيبي داشتم، چرا برش نگرداندند؟ نكند هماني كه گفت بشود. صبح با فرياد بتول از خواب پريدم، باعجله به طرف پنجره رفتم و از لابه لاي ميله ها محكم به پشتدري سلول كوبيدم، باز شد، يك لحظه نگاهمان به هم گره خورد. تا من را ديد خنديد، يعني كه ديدي به قولم وفا كردم؟
چندپاسدار با ضربات قنداق تفنگ سعي مي كردند سوار ماشينش كنند، چندنفرشان هم به سمت پنجره آمدند و با فحش و ناسزا به من، آن را بستند. چند دقيقه بعد صداي رگبار آمد و سه تكتير خلاص … بعد مزدوران برگشتند، صدايشان را مي شنيدم، قهقهه مي زدند، بين خودشان شيريني پخش مي كردند.
"فقاتلوا ائمة الكفر"، "سران كفر را كشتيم". بعد احمد گرگاني، رئيس زندان، آمد و با فحش و ناسزا از پشت در سلول صدايم كرد، چادرم را به سركردم و رفتم. در حياط زندان با مشت و لگد به جانم افتاد،
بعد من را به انباري زندان برد، اتاق مخروبه يي بود پر از موش. يك تخت گوشهٌ اتاق بود، دستم را به تخت زنجير كرد و همينطور كه فحاشي مي كرد، رفت.
فقط مي توانستم روي تخت بنشينم يا دراز بكشم. همانجايي بود كه شب قبل بتول چندساعتي را آنجا گذرانده بود. كنار تخت قرآني ديده ميشد، صفحهٌ سورهٌ «محمد»ش تاخورده بود. با دست ديگرم كه آزاد بود قرآن را برداشتم، با صداي بلند شروع كردم به خواندن، ادامهٌ آياتي كه با بتول خوانده بوديم…»


با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi