۱۳۹۹ دی ۱۱, پنجشنبه

مجاهد شهید صفر بابا مرادی


صفر بابامرادی یکی از پزشکانی است که جان فدای آزادی ایران کرد. صفر بابامرادی سال ۱۳۲۵ در شهر کرج متولد شد. او مدرک دکترا داشت و به طبابت مشغول بود. رژیم ضد انسانی خمینی با سنگدلی تمام او را در مردادماه ۱۳۶۰ در کرج اعدام کرد.
متاسفانه از اين شهيد قهرمان عکس، خاطره و زندگینامه نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96

۱۳۹۹ دی ۱۰, چهارشنبه

مجاهد شهید آمنه تیماجی


آمنه تیماجی سال ۱۳۳۶ در تهران به دنیا آمد. او بعد از گرفتن دیپلم وارد دانشگاه شده و در رشته مهندسی مکانیک به تحصیل ادامه داد. رژیم خمینی او را در دی‌ماه ۱۳۶۰ در تهران اعدام کرد.

 با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96

۱۳۹۹ دی ۸, دوشنبه

مجاهد شهید مسعود خوش مرام


مسعود خوش‌مرام سال ۱۳۴۳ در تهران متولد شد. مسعود فعالیت خودش را در ارتباط با سازمان مجاهدین از سال۵۸ شروع کرد. به دلیل ظرفیت و توان بالایی که در مسئولیت‌پذیری از خود نشان داد مأموریتها و فعالیتهای مختلفی به او محول می‌شد. در درگیریهای سالهای ۵۸ و ۵۹ مثل شیر جلوی فالانژهای خمینی می‌ایستاد، و در کار با دیگر هم‌سنگرانش خیلی پرشور و بانشاط بود. او بیشتر روزهای جمعه را به کوه می‌رفت و این جمله محمدآقا را خیلی تکرار می‌کرد:‌ «کوه، سینه‌اش برای انقلابیون همیشه بازه!» به لحاظ امکانات رفاهی وضعشون خوب بود و مسعود می‌توانست یک زندگی بی‌دردسر و عادی داشته باشد؛ اما به‌رغم همه اینها از ادامه فعالیتش در ارتباط با سازمان دست برنداشت. مسعود شیفته این راه و آرمان مجاهدین خلق ایران بود و همین هم منجر به دستگیری او در سال۶۰ و شهادتش شد او هنگام شهادت تنها ۱۷سال داشت. 
یکی از همرزمانش می‌گوید: «وقتی در بیرون زندان بودم یکی از کارهایمان این بود که نیمه شب به قبرستان می‌رفتیم و زمین را می‌کندیم، بچه‌های اعدامی را شناسایی می‌کردیم و از اجساد آنها عکس می‌گرفتیم. برای اینکه سندی از جنایاتی که این رژیم بر سر مردم ما آورد داشته باشیم.»

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96


۱۳۹۹ آذر ۷, جمعه

مجاهد شهید ناصر علی خادمی


ناصرعلی خادمی سال ۱۳۳۹ متولد شد. ناصرعلی تحصیلات خود را تا دیپلم به پایان رسانده بود. رژیم خمینی او را در سن ۲۱سالگی در مهرماه ۱۳۶۰ در تهران به شهادت رساند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96






مجاهد شهید کاوه نصاری


کاوه نصاری سال ۱۳۴۲ در کرج به دنیا آمد. او نیز با فتوای ننگین خمینی در سال۶۷ در شمار سی هزار زندانی سیاسی مجاهد و مبارز سربه‌دار قرار دارد. کاوه نصاری بیماری صرع داشت و قادر به راه رفتن نبود ولی جلادان با این وجود او را برای اعدام بردند. کاوه در شهریور سال۶۷ در کرج اعدام شد.
متاسفانه از اين شهيد قهرمان عکس، خاطره و زندگینامه نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
https://t.me/shahidanAzadai96

۱۳۹۹ مهر ۲۲, سه‌شنبه

مجاهد شهید مریم تقوی


مریم تقوی سال ۱۳۳۹ در کرج متولد شد. او تحصیلات دیپلم خود را به پایان رسانده بود و معلم یکی از مدارس بود. او نیز یکی از هزاران زن مجاهدی بود که حکومت پلید خمینی او را اعدام کرد. مریم در سال۱۳۶۰ در کرج به عهد آزادی با مردمش وفا کرد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

https://t.me/shahidanAzadai96

۱۳۹۹ مهر ۱۶, چهارشنبه

مجاهد شهید حافظ عسگری‌نخعی


حافظ عسگری‌نخعی سال ۱۳۴۱ در تهران متولد شد. بعد از گذراندن تحصیلات متوسطه وارد دانشگاه و در رشته ارتباطات مشغول تحصیل شد. حکومت آخوندی او را که سراسر شور و نشاط انقلابی و آزادیخواهی بود در سن ۲۳سالگی در سال۱۳۶۴ در تهران اعدام کرد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

https://t.me/shahidanAzadai96




۱۳۹۹ مهر ۱۰, پنجشنبه

خوشه ستاره‌ها ـ خانواده مجاهد شهید بقایی

خانواده بقایی یکی از خانواده‌هایی است که با تقدیم چندین عضو خانواده خود در راه آزادی ایران، آسمان ظلمانی میهن را نورانی و درخشان کرده‌است. پنج تن از اعضای این خانواده مجاهدپرور در سالهای دهه ۶۰ توسط  رژیم خمینی به شهادت رسیده‌اند. 

مجاهدین شهید سودابه که نوجوان ۱۷ساله بیش نبود، امیرحسین، محمدحسین و محمد بقایی که در راه آزادی ایران جانشان را فدا کردند.


مجاهد شهید سودابه بقایی

محل تولد: تهران

سن: ۱۷

تحصیلات: دانش‌آموز متوسطه

محل شهادت: تهران

تاریخ شهادت: آذر ۱۳۶۰


مجاهد شهید امیرحسین بقایی

محل تولد: تهران

سن: ۲۲

شغل: کارگر

تحصیلات: متوسطه

محل شهادت: تهران

تاریخ شهادت: مرداد ۱۳۶۰


مجاهد شهید محمد حسین بقایی

محل تولد: تهران

سن: ۳۱

تحصیلات: دانشجو

محل شهادت: کرمانشاه

تاریخ شهادت: ۱۳۶۷


مجاهد شهید محمد (صمد) بقایی

محل تولد: تهران

سن: ۲۷

تحصیلات: دانشجو مهندسی

محل شهادت: تهران

تاریخ شهادت: آبان ۱۳۶۰


با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

https://t.me/shahidanAzadai96


۱۳۹۹ مهر ۶, یکشنبه

مجاهد شهید مژگان جمشیدی

مژگان جمشیدی سال ۱۳۴۱ در تهران متولد شد. از میلیشیاهای پرشور نسل انقلاب و از قهرمانان حماسه فروزان ۵مهر بود. وقتی اعلمی حاکم ضدشرع همدان به او می‌گوید از خودت دفاع کن! می‌گوید: «‌کلتی به من بدهید تا از خودم دفاع کنم».

بعد از دفاع جسورانه‌اش این میلشیای دلیر به همراه ۴ همرزم خود مجاهدین شهید بهجت حیدری، شهناز زیبایی، پروین گیلانی و زهرا چُرچُریان در حالی که دستهایشان را به همدیگر گره کرده بودند، بی‌وقفه می‌خروشیدند و شعار می‌دادند و سرود می‌خواندند، توسط دژخیمان زندان به‌سوی جوخه اعدام برده ‌شدند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

https://t.me/shahidanAzadai96


 

۱۳۹۹ مهر ۵, شنبه

آنان که شعار «مرگ بر خمینی» را در ایران طنین‌انداز کردند

۵مهر ۱۳۶۰ روزی که بت بزرگ خمینی در خیابان شکست

در روز ۵مهر ۱۳۶۰پایه‌های نظام ولایت فقیه خمینی در تهران به لرزه افتاد. در این روز برای اولین بار میلیشیای قهرمان مجاهدین به‌صورت دسته‌جمعی در نقاط مختلف تهران و چند شهر دیگر به خیابانها ریختند و با شعار «مرگ بر خمینی» بت و هیبت خمینی دجال را شکستند.

این‌گونه هیبت خمینی که روزگاری عکس خود را در ماه نشان می‌داد، توسط میلیشیای مجاهد خلق درهم شکست. آنان که قیمت را با تمام وجود پرداختند.

از بیشمار شهدای حماسه ۵ِ مهرِ ۶۰، تنها اسامی بیش از یکهزار تن در دست است.

نامِ ۸۱۵نفر آنها را خود رژیم هم اعلام کرد.

بنا‌ به اسنادی که به مرور زمان به‌دست آمد، مشخص شد که از آن قهرمانان، ۹۴۳نفر تیرباران و

۴نفر نیز به‌دار آویخته شدند.

۳۳نفر از آن پیشتازانِ آزادی، زیر شکنجه به‌‌شهادت رسیدند.

۹۲نفر دیگر، رزمندگانی بودند که در برخورد با پاسدارانِ مسلح خمینی، در گوشه و کنار خیابانها و پیش چشم مردم، جان فدای آزادی کردند.

همین آمار نشان می‌دهد از آن دلاوران،

۲۴۷نفر دانش‌آموز،

۲۰۹نفرشان دانشجو

۷۰تن کارگر و کشاورز

۴تن استاد یا عضو هیات علمی دانشگاهها

۹تن پزشک

حدود ۵۰تن دبیر و آموزگار

۲۲تن کارمند

۱۶تن از صاحبان حرفه‌ها و مشاغلِ جزء

و ۱۲تن سربازان، درجه‌دار، افسر یا کارمند مؤسسات نظامی بودند.


۵ مهر از زبان مسعود رجوی

مسعود رجوی در کتاب استراتژی قیام و سرنگونی با اشاره به قیام مجاهدین در ۵مهر ۶۰می‌گوید:

همه کسانی‌ که سال ۱۳۶۰را به‌خاطر دارند، می‌دانند که مجاهدین از نیمه شهریور سال ۶۰تا اوایل مهر و سپس در اوج خودش در روز ۵مهر در تهران و برخی دیگر از شهرستانها، به آزمایش یک قیام جانانه و راهگشای شهری روی آوردند. سنگین‌ترین بهای خونین را هم پرداختند تا هر چند الگوی سقوط رژیم شاه را قابل تکرار نمی‌دانستند اما می‌خواستند به میدان آوردن عنصر اجتماعی را یک بار دیگر بیازمایند.

من در همان زمان نوشتم که «زبان من از توصیف صحنه‌های سراسر شور و ایمان و سراسر پاکباختگی و فدا در آن ایام قاصر است. چیزهایی را که در این باره خوانده و شنیده‌ام، نه می‌توانم بگویم و نه می‌توانم بنویسم. از من بر نمی‌آید. کار شعراست، کار استادان نقاشی و موسیقی است. کار معلمان سخنوری و کتابت است.

فقط می‌گویم که خدایا تو گواه باش که در آن روزها و به‌خصوص در جنگهای خیابانی و در تظاهرات مسلحانه‌ٔ روز ۵مهر۱۳۶۰، مجاهدین حق تو و حق خلق تو را به کمال و در حد توان خود ادا کردند. گواه باش که برای تو، برای خلق تو و برای آزادی و برای ایران چه گلهای نازنینی در دسته‌های ۵۰تائی، ۱۰۰تایی و ۲۰۰تایی با فریاد ”مرگ بر خمینی، زنده باد آزادی“ توسط دشمن تو و دشمن خلق تو (خمینی) پرپر شدند».

در عین‌حال دجال خون‌آشام با قساوت مافوق تصور، بسا فراتر از شاه، در ذهن توده‌های مردم به گور سپرده شد.

شتاب رژیم در اعدامهای خیابانی و فتواهای پیاپی خمینی که از جانب نمایندگان و سخنگویانش در رادیو و تلویزیون اعلام می‌شد، بسیار گویاست. حتی شماری از پاسداران و کمیته چیهای خودش را هم که در صحنه به مجاهدین تیراندازی می‌کردند، به اشتباه همراه با مجاهدین دستگیر کرد و شکنجه‌گران و بازجویانش در اوین، قسم و آیه‌های آنها را هم که علیه مجاهدین می‌جنگیدند باور نکردند. فرصت یک تلفن کردن به کمیته‌ها هم به آنها ندادند و کارت پاسداری آنها را هم جعلی دانستند و می‌گفتند خیلی از ”منافقین“ از همین کارتها جعل کرده‌اند! و آنها را هم سرضرب اعدام کردند.

می‌گفتند که به فرموده امام امت! دادگاه و تحقیقات لازم نیست، هر خیابان دادگاه و هر فرد عادل! خودش یک قاضی است…

نیم کشته‌ها را تمام‌کش کنید… مجروحان را از روی تخت بیمارستان به قتلگاه بفرستید.

– ”باغی“ را (چه حامله باشد و چه دختر نوباوه) باید کشت…

بله بت خمینی این‌چنین شکست.


۱۳۹۹ مهر ۴, جمعه

مجاهد شهید مسعود شکیبا‌نژاد از حماسه‌سازان ۵مهر۱۳۶۰

 

مسعود شکیبانژاد یکی از قهرمانان حماسه ۵مهر۱۳۶۰ است. مسعود سال۱۳۴۰ در تهران متولد شد. در رشته جامعه‌شناسی در دانشگاه مشغول به تحصیل بود. 

از میلیشیای قهرمان مجاهد خلق مسعود شکیبانژاد نامه‌ای پرشور و انگیزاننده به یادگار مانده است که این نامه را در روز ۴ مهر ۱۳۶۰، یعنی روز قبل از شهادت برای برادرش نوشته است. نامه‌ای که از عشق عمیق او نسبت به مردمش و آرمان آزادی و از آگاهی و درک بالای او بر می‌آید این نامه به‌راستی سندی تکاندهنده است که خواندن ‌‌آن‌را‌ به‌تمامی ایرانیان و وجدانهای آگاه و آزاده توصیه می‌شود: 

«سلام، سلامی گرم و آتشین، سلامی غمبار و دردآگین، سلام آخرین، چقدر دوست داشتم که برای آخرین‌بار باز هم می‌توانستم محکم در آغوشت می‌گرفتم، می‌بوییدمت و می‌بوسیدمت. اما افسوس که خمینی جلاد برای ادامه‌‌‌‌‌‌‌ حکومت جور و سفیانی خود، چه ‌رنجهای جانکاهی بر این ملت ستمدیده تحمیل کرد که کمترین آن فراغ ابدی و جگرسوزی است بین من و تو که هرلحظه مرا به‌تحلیل می‌برد و اکنون خدا می‌داند چه می‌گذرد در قلب آن مادرهایی که در اوج فقر و محرومیت و گرسنگی خویش، فرزندی را با هزاران امید و آرزو بزرگ می‌کنند، و آن‌گاه آن فرزند به‌نحوی، چه در کردستان یا دانشگاه یا جبهه‌های جنگی که اساس آن بر زورمداری و قدرت‌طلبی خمینی است، یا کنج و گوشه‌‌‌‌‌‌‌ خیابانهافدای خونخوارگی امام چماقداران می‌شوند.

غرضم از نوشتن این نامه در واپسین ساعات عمرم تشریح انگیزه‌های حرکتم بود، چون تو تنها کسی هستی که احتمالاً می‌توانم صادقانه و بی‌پرده آن‌چه را که می‌خواهم برایش بنویسم. چون (ممکن است) مرگ من یک حرکت کور و ماجراجویانه تلقی شود و چون خیلی دوستت دارم و می‌خواهم آخرین حرفهایم برای تو باشد حدود دو‌ماه‌و‌نیم پیش برایت نامه‌یی نوشتم و در آن، ضمن تشریح مختصر شرایط ایران، لزوم برخورد مسلحانه با رژیم خمینی به‌مثابه‌ی تنها راه‌ رهایی خلق را مطرح کردم که فکر نمی‌کنم به‌دستت رسیده باشد. البته می‌دانم که در‌جریان این تحلیل هستی و مثل همه‌‌‌‌‌‌‌ نیروهای خلق معتقدی وقتی خلق همه‌‌‌‌‌‌‌ درها را به‌روی خویش بسته می‌بیند و هر‌فریاد اعتراض و مخالفتی با اسلحه سرکوب می‌شود، پس زنده‌باد مبارزه‌‌‌‌‌‌‌ مسلحانه‌‌‌‌‌‌‌ رهایی‌بخش خلق، زنده‌باد برابری و عدالت. با این تحلیل، دیگر کمترین جایی برای درنگ و تعلل نمی‌ماند.

من نیز مانند هزاران رزمنده‌‌‌‌‌‌‌ دلاور دیگر این میهن، به‌جنبش انقلابی مسلحانه و پیشتاز خلق، به‌عنوان آخرین راه‌نجات و آخرین شیوه‌‌‌‌‌‌‌ اصولی برخورد با خمینی آدمخوار و به‌عنوان نبردی کاملاًً عادلانه، رو‌در‌روی خمینی مسلحانه ایستاده‌ام و تصمیم دارم تا مرگ حتمی او اسلحه بر‌زمین نگذارم و تا خون در بدن دارم دست از جهاد و مبارزه با او برندارم. حکومت او حکومتی است پیچیده، ارتجاعی و فوق‌العاده خشن و کور. هیچ‌چیز در دنیا نیست که بتواند کیسةگشاد طمع‌ورزیهای شدید و حریصانه‌‌‌‌‌‌ حکومت‌طلبی او را که ضمناً آمیخته با عقده‌های هزار‌و‌چند ساله‌‌‌‌‌‌‌ سکون و زبونی است، پر کند و اگر جلوش را رها کنی، دیگر کسی یارای توقف لگام‌گسیختگی انحصارطلبانه‌اش را ندارد خمینی جلاد پست‌‌‌‌فطرت در این دو‌سال به‌خوبی دست خویش را رو‌نموده و نشان داده است که به‌هیچ‌روی کفایت رهبری مردم و مقام امامت را ندارد و اکنون هرچه دارد به‌برکت تبلیغات و تفنگ می‌باشد. باشد، حال که او فقط می‌خواهد با زور به‌اصطلاح عامیانه خرکی همه‌‌‌‌‌‌‌ کارها را حل‌و‌فصل کند، و به‌قول خودش شر مجاهدین را از‌سر بردارد، بفرما این گوی و این میدان. مگر شوخی است؟ مگر تاریخ قانونمندی ندارد؟ مگر حرکتهای انقلابی جامعه تابع قوانین خاص خویش نیست؟ ما که مشرک نیستیم. ما به‌‌خدا و نظم و به‌‌حساب جهان آفرینش ایمان داریم. ما به‌ بهشت و جهنم ایمان داریم و به‌هرحال از خداوند تقاضای مغفرت داریم.


 به‌هرحال مثل این‌که از مسألةاصلی کمی دور شدم. این‌را همه شاهدند که سازمان چقدر سعی کرد به‌قولی حتی از آخرین قطره‌های دموکراسی در این میهن استفاده کند تا این خونریزی و کشتارها نشود. همه دیدیم که با‌وجود بیش‌از 50‌شهید چماقداری و تروریسم کور(رژیم خمینی است که بی‌شرمانه ما را به‌تروریسم متهم می‌کند) باز هم سازمان دست به‌اسلحه نزد تا این‌که انحصارطلبی وارد مرحله‌‌‌‌‌‌‌ نوینی گشت و ارتجاع از حاکمیت سیاسی جز خویشتن هیچ‌کس را نخواست. این بود که خمینی و دار‌و‌دسته‌اش در مجلس و این‌ور و آن‌ور مجبور به‌یک‌ ‌کودتای به‌خیال خودشان بی‌سر‌و‌صدا شدند. فالآنژها و چماقکشان حرفه‌یی را به‌خیابانها فرستادند تا با عربده و بگیر‌و‌ببند و تفنگ‌کشی و اعدام، محیط رعب و وحشتی ایجاد کنند که هیچ‌کس فکر اعتراض هم به‌سرش نزند. اما خمینی کور خوانده بود. رزمندگان مجاهد با تظاهرات قهرمانانه‌ خویش و جلب حمایت وسیع توده‌های مردم، چنان درسی به‌ وی دادند که بعد‌از آن فهمید فقط دو‌ راه پیش‌رو دارد؛ یا به‌خلق آزادی دهد و دموکراسی انقلابی را در میهن مستقر سازد یا خون بنوشد و خون بنوشاند تا بتواند چندصباحی حکومت کند. مردک بیچاره 15‌سال در کنج حجره‌های حوزه‌های ارتجاعی درس خوانده، هنوز نمی‌فهمد که دیگر دوران قیمومت ولایت بر‌خلق، که به‌مثابه‌ی قیمومت بالغ است به‌صغیر، به‌سر آمده و الآن ما در عصر آگاهی توده‌ها زندگی می‌کنیم و این افکار پوسیده‌‌‌‌‌‌‌ فوق ارتجاعی دیگر قادر نیست حتی بندی را بر بند دیگر حفظ کند. و مردم رزم‌آور و دلیر ما جواب اهانتها و دیکتاتوریهای شاهانه را در جای خویش خواهند داد. و این‌چنین است که هرروز دهها مجاهد رزمنده‌‌‌‌‌‌‌ دلیر را به‌جرم آزادیخواهی در این‌جا و آن‌جای کشور به‌جوخه‌های اعدام می‌سپارد و اما باز هم کور خوانده، رزمندگان مجاهد این خلق قدم‌به‌قدم درمقابل دیکتاتوری خون‌آشام ایستاده و خواب و خیال راحت را بر او حرام کرده‌اند و بیچاره هروقت فکر می‌کند پیروز شده و دیگر کسی را یارای ایستادگی دربرابر او نیست، چنان ضرب‌شستی از مجاهدین دریافت می‌کند که حتی خودش هم باور نمی‌کند.

بله ببرکاغذی زخم‌خورده به‌هرسو چنگال انداخت، بدون هدف یکی از این چنگالها به‌زندان اوین افتاد، بیچاره ببرکاغذی نمی‌دانست گناه را گردن چه‌کسی بیندازد، ولی ساکت که نمی‌شد نشست، همه‌‌‌‌‌‌‌ دیکتاتورها وقتی به‌این‌جا می‌رسند، به‌همین شیوه متوسل می‌شوند. حدود ۶۰‌ـ‌۵۰نفر را به‌جوخه سپرد، ازجمله سعادتی را که محکومیتش از‌پیش ده‌سال تعیین شده بود و ازجمله دختران ۱۲ساله و ازجمله افرادی که حتی نامشان را نمی‌دانست و نیز زنان باردار را. این عمل شنیع ضدخلقی کار زشتی بود که حتی شاه خونخوار هم از انجام آن در پیشگاه خلق ابا داشت. اما خمینی بسیار حریص‌تر و خشن‌تر وارد میدان شده. میدان کار‌زاری که نهایتاً سقوط حتمی و مرگ بسی خوارتر و زبون‌تر از شاه را برایش به‌ارمغان خواهد آورد. بلی خلق درمقابل این‌همه جنایت و این‌همه خونریزی هرگز ساکت نخواهد نشست‌.

آری اینها همه برای آزادی است، آزادی، آزادی، این خون رگهای هستی، این آوای خونین همیشه‌‌‌‌‌‌‌ تاریخ و چه‌باک، چه‌باک. به‌خدا اگر صدجان می‌داشتم راضی بودم که هرکدام را زیر شدیدترین شکنجه‌ها و زنده پوست‌کنده‌شدنها بدهم، برای خدا، برای رهایی خلق، برای این‌که نباشند دیگر دعواهای زنها با مردهایشان برای نبودن خرجی خانه و مرگ بچه‌ها روی دست پدران و مادران از گرسنگی و فقر و بیماری و زن به‌لاتاری گذاشتن آنانی که میلیاردها روی‌هم انباشته‌اند به‌هرصورت می‌بینی که وضعیت کنونی این‌چنین است و تنها آدمهای بزدل و بی‌شرف می‌توانند ساکت بنشینند. من خیلی وقت است که ماهیت این رژیم خونخوار پلید برایم روشن گشته و بنابراین با همةٌ وجودم، معتقدم که باید با این حکومت فقط با سلاح درآویخت، چرا‌که دیگر هیچ جایی و طریق برخورد دیگری را نگذاشته‌اند و بازهم بر این تأکید دارم که نبرد ما عادلانه است و به‌حکم قرآن این حق ماست و خدا به‌ما اجازه داده تا با آنها که به‌ما ظلم روا داشتند، بجنگیم. اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا الآن ساعت ده و ده‌دقیقه روز شنبه ۴مهرماه سال۱۳۶۰ است. من به‌خوبی می‌دانم که آخرین لحظات عمرم را دارم سپری می‌کنم. زیرا فردا برنامه‌‌‌‌‌‌‌ بسیار گسترده و بسیار مهمی داریم که حالت نقطه‌‌‌‌‌‌‌ عطف را در جنبش دارد و این حالت پیش نمی‌آید و قوام نمی‌یابد مگر با خون، و این خون از بدنهای ما باید ریخته شود تا به‌خلق انگیزه حرکت و ایثار بدهد و تا رهایی به‌جامعه باز آید. خواهران مجاهد ما، به‌عنوان سمبل مقاومت و فداکاری و ایمان به‌خدا و به‌ اسلام در اذهان توده‌های انقلابی خلق، جایگاه ویژه‌‌‌‌‌‌‌ خویش را برای ابد تثبیت نموده‌اند و تاکنون نیز تعداد بسیاری از همین خواهران به‌دست رژیم ددمنش خمینی جلاد به‌جوخه‌‌‌‌‌‌‌ اعدام سپرده شده‌اند. تعداد زیادی نیز در خیابانها به‌دست عوامل چماقدار شهید یا دستگیر یا مجروح شده‌اند و اساساً زن در مسیر رهایی خویش پابه‌پای مردان و در موارد بسیار گامی فراتر از توفان بن‌بست‌شکنی و راهگشایی خلق به‌سوی تعالی و رستگاری بوده است و انشاءالله هرچه زودتر خواهران نقش قاطع و مؤثر خود را در سرنگونی خمینی جلاد ایفا خواهند نمود. خوب عزیزان لحظه‌‌‌‌‌‌‌ سنگین وداع نزدیک است. به‌هرصورت امیدوارم مایه‌‌‌‌‌‌‌ افتخارتان بوده باشم. امیدوارم مرا ببخشایید و به‌یادم باشید.

همه‌تان را دوست دارم

فدایتان مسعود

برافراشته باد پرچم جمهوری دموکراتیک اسلامی ایران

مرگ بر خمینی،

درود بر برادر مجاهد مسعود رجوی

سلام بر آزادی».


مجاهد شهید اصغر (حاجی) فرد رنجبران


محل تولد: کرج

سن: ـ

محل شهادت: قزوین

تاریخ شهادت: ۱۳۶۰

متاسفانه از اين شهيد قهرمان، اطلاعات تکمیلی نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

https://t.me/shahidanAzadai96


۱۳۹۹ شهریور ۲۸, جمعه

مجاهد شهید گیتی‌السادات جوزی

گیتی‌السادات جوزی سال ۱۳۴۱ در شمیران متولد شد. او یکی از هزاران شهید سرفرازی است که به فاصله‌ کوتاهی پس از ۳۰خرداد۶۰ یعنی در ۲۸شهریور آن سال در زندان اوین به جوخه تیرباران سپرده شد.

از این مجاهد دلیر که هنگام شهادت بیش از ۱۹سال نداشت نامه پرشوری خطاب به مادرش به جای مانده است که رساتر از هر گفته یا کلام دیگری از عشق او به مردم و آزادی آنها و از شور و شوق او به ایستادگی و مقاومت حکایت می‌کند.

مادر! 

ما ایستاده‌ایم بردبار، غرقه به خون و نفس می‌کشیم 

چشم دوخته بر آبی خزر، عطر گل نارنج، دماوند مغرور، الوند سرفراز، آسمان کرمان، مهربانی گرم خوزستان، دشت سبز ترکمن و آرامش کویر

من گیتی‌السادات جوزی فرزند احمد دارنده‌ی شناسنامه شماره ۱۱۹ صادره از شمیران با ایمان کامل به توحید و کلیه اصول عقاید ایدئولوژی مترقی و انقلابی اسلام، آخرین شب را برای رسیدن به دیار رفیق اعلی ثانیه بشمارم. پس از عرض سلام که از تک تک یاخته‌های وجودم نشأت می‌گیرد از دور همه‌تان را می‌بوسم و برای همگی به خصوص مامان خیلی خیلی دلسوز و  مهربانم که در همه زندگی به‌خاطر وجود خانواده، چون شمعی سوخت و زندگی‌مان را روشنی و گرما بخشید و بابای ماه و دوست‌داشتنی که همه هستی و عمر خود را در راه سعادت ما گذاشت و برگ سبز وجودش هنوز تابستان خود را نپیموده به پاییز گراییده است، از خداوند متعال صبر و استقامت می‌خواهم. 

دلم برای همه بچه‌ها از آقامنصور عزیز و ناصرخان شیطان و بلا گرفته تا بقیه بچه‌های فامیل یک‌ذره شده، مامان جون به همه بگو که من با کمال افتخار و سربلندی در این راه رفتم و با این امید که شاید جان ناچیز من فدیه‌یی باشد در راه آزادی همه محرومان دنیا، انشا‌الله روزی که حداقل شما نظاره‌گر آن جامعه قسط توحیدی باشید. مامان جون توروخدا برای من گریه نکن، هر وقت بخواد اشکت بیاد فکر کن من عذاب می‌کشم. فقط توروخدا برای یه بار هم که شده به‌جای گوش به حرف این و اون، خودت بنشین و فکر کن. میدونی فقط دلم می‌خواست چون خیلی دلم براتون تنگ شده  هم این که از چیزهایی که این‌جا دیدم و جنایاتی که شد کسی به عمرش ندیده و نشنیده براتون حرف بزنم تا باورتون بشه. مامان این آیه‌یی که براتون نوشتم فقط آخرش یادم بود، آقای آشوری (حجت الاسلام) هم جزو ماست، پسر گلزاده غفوری هم هست. آره داشتم می‌گفتم که آقای آشوری داشت آیه « ولنبلونکم بشی من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرت و بشر الصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبه قالو انالله و اناالیه راجعون اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمه و اولئک هم المهتدون» را در نماز می‌خواند، من صبر کردم نمازش تمام شد آن وقت تمام آیه رو برام گفت و معنی کرد. فقط هر وقت ناراحت شدی این آیه رو زمزمه کن، ببین چقدر قشنگه. مامان راستی من هر چیزی که دارم همه رو کمک می‌کنی به سازمان، به اسی اینها هم سلام می‌رسونی از دوستهای من هر کس رو که می‌شناسی از بچه‌های مدرسه گرفته تا بچه‌های خوب و صمیمی خوابگاه و هم خودتون خلاصه همه و همه حلالم کنین. مامان جون فقط می‌خواستم در لحظات آخر برات چیزی نوشته باشم. به‌خدا آن‌قدر از وقتی از خونه آمدم دلم براتون به خصوص شما و بابا تنگ شده که نگو، به‌خصوص از وقتی این‌جا یه‌مادر و دختر چهارده ساله را باهم آوردن، یه دختر هم طفلک نه مادر داشت و نه پدر، می‌گفت شما دلتون واسه مامانتون تنگ نمیشه؟ اون وقت دلم آتیش می‌گرفت، ولی خوب هر وقت این افکار شرک‌آلود بهم حمله می‌کرد، زود سوره ناس را می‌خوندم و زودی خدا کمکم می‌کرد. مامان راستی از قول من عزیز را هم ماچش کن، الهی بمیرم واست، خیلی اذیتت کردم، همیشه توروخدا بگذرین از من. از تمام بچه‌ها حلالیت بطلب به‌خصوص آذر و احترام، از فاطی هم معذرت بخواه که بالاخره نرسیدم به حرفهایش گوش کنم. یک‌سری کتاب هم برای آذر خریده‌ام که بهش بدین. یه ساعت و دویست و خرده‌یی با یه مقدار بلیط هم پیش اینهاست که می‌گیری و کمک می‌کنی به سازمان. خوب دیگه حرفی ندارم، یعنی دیگه وقت ندارم، والا به اندازه چند سال می‌تونم باهات درددل کنم. فقط از دور همه‌تونو می‌بوسم، به امید رسیدن به جامعه بی‌طبقه توحیدی و از بین بردن هرگونه استثمار.

خدا یار و یاورتان باد

مامان راستی وصیتنامه اصلی لای قرآنه

امضا جوزی

 



۱۳۹۹ شهریور ۲۳, یکشنبه

مجاهد شهید سیدابراهیم کلهر


سیدابراهیم کلهر سال ۱۳۴۱ در تهران به دنیا آمد. تحصیلاتش را تا دوره متوسطه ادامه داد. ابراهیم سال۱۳۶۶ در شهر کاشمر جان خود را فدای آزادی مردم کرد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۹ شهریور ۱۸, سه‌شنبه

مجاهد شهید پری یوسفی


پری یوسفی سال ۱۳۳۵ در کرج متولد شد. بعد از گذراندن دوره متوسطه وارد دانشگاه شده و در رشته مهندسی ادامه تحصیل داد. از دانشجویان انقلابی دانشگاه تهران در دهه ۵۰ و از مسئولان بخش اجتماعی مجاهدین پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی بود.
روز ۱۲ اردیبهشت سال۶۱ مجاهدخلق پری یوسفی بعد از نبرد چند ساعته در برابر پاسداران تا دندان مسلح خمینی، همراه با دیگر یارانش در پایگاهی که مجاهد والامقام محمد ضابطی به شهادت رسید، جانانه جنگید و به شهادت رسید.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۹ شهریور ۱۵, شنبه

مجاهد شهید عبدالحمید جهانگیری


عبدالحمید جهانگیری یکی دیگر از گل‌سرخ‌های آزادی مردم ایران است که در نوجوانی توسط خمینی و رژیمش پرپر شد.
عبدالحمید سال۱۳۴۸ در شهر کرج به دنیا آمد او دانش‌آموز متوسطه بود که در سن ۱۶سالگی در تیرماه ۱۳۶۴ در کرج اعدام شد.
متاسفانه از اين شهيد قهرمان، عکس و زندگینامه نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۹ شهریور ۱۱, سه‌شنبه

مجاهد شهید محمد (وحید) خاکی جوان


محمد خاکی‌جوان سال ۱۳۳۲ در تهران به دنیا آمد. او مربی ورزش بود. در حکومت آخوندی، ورزشکارانی همچون حبیب خبیری و فروزان عبدی نیز به‌خاطر آزادیخواهی و تسلیم‌ناپذیری در برابر دیکتاتوری اعدام شدند. یکی دیگر از این ورزشکاران، محمد(وحید) بود که در دی‌ماه ۱۳۶۰ در شیراز اعدام شد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۹ شهریور ۵, چهارشنبه

مجاهد شهید علی مثنی


علی مثنی سال ۱۳۳۳ در تهران متولد شد. او دانشجوی رشته مهندسی بود. حکومت آخوندی که تحمل علم و دانش و دانشگاه را نداشت اولین کسانی که به جوخه‌های تیرباران و میدان‌های اعدام فرستاد، دانشجویان بود. علی نیز در این شمار بود و در آذرماه۱۳۶۰ در سن ۲۷سالگی اعدام شد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهد شهید مصطفی مثنی


مصطفی مثنی سال ۱۳۳۹ در تهران به دنیا آمد. مصطفی بعد از گذراندن تحصیلات متوسطه وارد دانشگاه شد. او همراه با هزاران همسنگر خود در برابر دیکتاتوری آخوندی ایستاد و سرانجام در آذرماه ۱۳۶۰ در تهران اعدام شد.
دو برادر دیگرش علی و مرتضی در سالهای۶۰ و ۶۳ توسط رژیم خمینی اعدام شد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید


مجاهد شهید منصور (منوچهر) کاظمی


منصور کاظمی سال ۱۳۴۱ در شهر کرج متولد شد. منصور  دانش‌آموز دوره متوسطه بود که با ظهور دیکتاتوری مذهبی در ایران، آینده درخشان خود و  دیگر هم‌سن و سالهایش را تیره و تار دید. او از جمله هزاران دانش‌آموز جوان و شجاعی بود که به‌پاخاست. حکومت آخوندی او را در آذر ماه۱۳۶۱ در کرج اعدام کرد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۹ مرداد ۳۱, جمعه

مجاهد شهید علی کلهر


علی (رسول) کلهر سال ۱۳۳۹ در تهران به دنیا آمد. با آغاز کشتارهای دهه شصت در ایران توسط حاکمیت خمینی، اقشار وسیعی در ایران راهی شکنجه‌گاه و میدان‌های اعدام شدند.
علی هم که تاجر بود در این شمار بود، او بهمن ماه۱۳۶۳ اعدام شد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید


۱۳۹۹ مرداد ۲۸, سه‌شنبه

مجاهد شهید اسدالله امیری


خمینی که دشمن هرگونه پیشرفت و هنر و هنرمند و ورزشکاری بود از روز بنیان گذاشتن حاکمیت مطلقه‌اش در ایران به کشتار هنرمندان و ورزشکاران و دانشگاهیان رو آورد.
اسدالله قهرمان فوتبال و شاعری بود که هنر و استعدادش مایه ترس حاکمیت خمینی بود.
اسدالله امیری سال۱۳۳۹ در شهر کرج به دنیا آمد. برای یک قهرمان واقعی و خادم مردم، فوتبال و هنر عرصه تنگی است و او میدان مبارزه با خمینی را برگزید تا در کنار هزاران هزار مجاهد و مبارز، هنرش را به اوج برساند و در نهایت نیز در بهمن ماه سال۱۳۶۱ در تهران جان خود را فدای آرمان آزادی کرد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید


۱۳۹۹ مرداد ۲۱, سه‌شنبه

مجاهد شهید حمید علی‌اکبری خوئی


حمید علی‌اکبری خوئی سال ۱۳۳۶ در تهران متولد شد. او دانشجوی برق در دانشگاه علم و صنعت بود.
«من حمید علی‌اکبرخویی…در آبان۵۵ در یک تظاهرات دانشجویی دستگیر و به ده سال زندان محکوم شدم. در زندان با مجاهدین آشنا شدم. پس از انقلاب ۲۲بهمن در انجمن دانشجویان مسلمان علم و صنعت کار می‌کردم. از عید سال۵۹ به بخش تبلیغات سازمان منتقل شدم… سال۶۲ از ایران خارج شدم. سه سال در تشکیلات خارج کشور کار کردم. در سال۶۵ به قرارگاههای رزمی نیروهای آزادیبخش آمده و مشغول انجام وظیفه و ادامهٌ مبارزه گشتم…». 
«…در تنم خستگی و فرسودگی انبوه رنجبرانی که تحت استثمار وحشیانهٌ خمینی قرار دارند و در سینه‌ام آرزوی نابودی استثمار...‌من تمامی گذشته‌ها را پشت‌سر گذاشته‌ام و نگاهم فقط به‌سوی آینده است. ‌آیندهٌ درخشان».‌ وصیت‌نامه ـ ۲۹شهریور۶۶ 
مجاهد دلیر حمید علی‌اکبری خوئی در حماسهٌ کبیر فروغ جاویدان به میدان شتافت. او در این نبرد حماسی، با پاکبازی تمام جنگید و به‌شهادت رسید و به ستارگان کهکشان فروغ جاویدان پیوست.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۹ مرداد ۱۶, پنجشنبه

مجاهد شهید یروم ستاقیان


مجاهد شهید یروم ستاقیان کارگری پیشرو بود که سال ۱۳۳۴در یک خانواده ارمنی به دنیا آمد، در محیطی کارگری بزرگ شد.
یروم پس از انقلاب ضدسلطنتی، هنگامی که خمینی و کمیته‌ها و پاسدارانش را از نزدیک و به اندازه کافی شناخت و تمامی گروه‌های آن روزگار را از نظر گذراند سرانجام ورای تمامی مرزبندی‌های رایج در جامعه آن روز، جای خود را در صفوف مجاهدین خلق یافت. از فردای ۳۰خرداد ۶۰نیز همراه دیگر قهرمانان مجاهد خلق به دفاع تمام‌عیار از انقلاب در برابر تهاجم جنایتکارانه خمینی و پاسدارانش قیام کرد. قهرمانی‌های یروم دفتری ناگفته است که جای خاص خود را می‌طلبد.
سرانجام روز ۲۴تیر ۱۳۶۰در جریان یک مأموریت انقلابی در تهران دستگیر شد و تا روز ۱۶مرداد همان‌سال زیر شکنجه و بازجویی مقاومت کرد، تا آن که پیکر مجروح و خون‌چکانش به جوخه تیرباران سپرده شد.  
روز بعد یعنی ۱۷مرداد ۶۰ روزنامه‌های کیهان و جمهوری اسلامی خمینی خبر اعدام او را همراه با شماری از دیگر مجاهدین از جلمه مجاهد شهید احمدرضا شادبختی اعلام کرد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۹ مرداد ۱۵, چهارشنبه

مجاهد شهید اصغر خلج‌‌زاده


مشخصات مجاهد شهید اصغر خلج‌‌زاده

محل تولد: کرج
سن: ۵۰
شغل: صاحب گاراژ
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: ـ

متاسفانه از اين شهيد قهرمان، اطلاعات تکمیلی نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را می‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۹ مرداد ۱۱, شنبه

خواهر کوچک اما معلمی بزرگ؛ به یاد مجاهد شهید مریم خدایی‌صفت


محل تولد: تهران
سن: ۲۲
تحصیلات: ديپلم
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: ۱۳۶۱

به قلم: مهدی خدایی صفت
روز۱۰مرداد ۱۳۶۱، پریشان از خواب پریدم. این آخرین دیدارم با مریم و علیرضا بود. آنها در پایگاه مرکزی سازمان در خیابان فاطمی تهران مورد تهاجم پاسداران شب قرار گرفته و در میان آتش و خون می‌جنگیدند. درست یادم نیست در خواب چه صحنه‌هایی را دیده بودم و مریم در آخرین خداحافظی به من چه سفارشاتی کرد!...
در حماسه بزرگ ۱۰مرداد؛ آن برگ زرین و سند تاریخی پرشکوه فدا و پرداخت بیکران مجاهدین، حالا دیگر مطمئن بودم که اسم مریم و همسرش علیرضا هم در میان این اسامی هست... هم‌چون دو کبوتر، با معصومیت تمام پرکشیده بودند... مدتها بود خودم را برای چنین لحظه‌یی آماده می‌کردم…
مریم، خواهر کوچکم؛ کوچکترین فرزند خانواده، اگر بخواهم در چند کلمه توصیفش کنم؛ جان شیفته‌یی بود که بر ما سبقت گرفت و آموزگار بزرگ عشق و فدا و بیرنگی شد. نمی‌دانم داستانش را از کجا باید شروع کنم. شاید از ارزشهایی باید بگویم که در اولین برخوردها به چشم می‌خورد... 
جان شیفته، وقتی گذارش به سازمان افتاد، به راستی دیگر در پوست خودش نمی‌گنجید. نمی‌دانم در وجودش چه می‌گذشت، ولی یادم هست هر وقت سخنرانیهای برادر مسعود را می‌شنید و گاه که برایش نواری از برادر می‌آوردم، با یک گوشی و ضبط، گوشه دنجی را پیدا می‌کرد و می‌رفت آنجا، اشک از چشمهاش جاری می‌شد و غرق در دنیایی دیگر...

♦️ گاه مریم را با خودم این طرف و آن طرف می‌بردم. هنوز خیلی کوچک بود ولی به خوبی می‌فهمید که من با دوستان و رفت و آمدهای خاصی دارم و کتابهایی می‌خوانم که علنی نیست. یک روز در حالی که آن قدر کوچک بود که هنوز زبانش می‌گرفت با همان معصومیت کودکانه به من گفت: «داداش، کتاب سیاسی می‌خونید، به ما هم بدید ما هم بخونیم!». من هم بهش کتابهایی می‌دادم از صمد تا بقیه… و او خودجوش آداب و رسوم نگهداری کتابهای غیرعلنی را به‌خوبی اجرا می‌کرد. بلوغ ذهنی‌اش، با وجود سن کم، برایم غیرقابل‌تصور بود. تیز و باهوش، با انگیزه‌های انسانی و اجتماعی که با همه وجودش سرشته بود. در جمعهای خانوادگی و بین فامیل، به‌خاطر فضای شاداب، خلق و خوی مهربان و بردبار و شیرین زبانی‌اش، مورد علاقه همه بود...
سال ۵۰ که زندان رفتم، حدود ۱۰سال داشت. یکی از شیرین‌ترین لحظات زندگیم، ملاقات حضوری عید یکی از آن سالها در زندان قصر بود که اجازه دادند فقط بچه‌های کوچک، برای چند دقیقه به داخل بند بیایند. مریم کمی بزرگتر بود، اما سنش را کمتر گفته و آن‌قدر معصومانه برای ملاقات حضوری اصرار کرده بود که افسر کشیک دلش نیآمد او را راه ندهد. وقتی بعد از دو سه سال دوری، به‌هم رسیدیم، آه که هیچ‌وقت شیرینی آن لحظات را فراموش نمی‌کنم و باز هم یک جمله به یاد ماندنی‌اش: «داداش ما هم آرزو داریم مثل شما بشیم، نمی‌شه یک خرده دیگه این‌جا بمونیم؟»...
من و برادرم علی که هر دو در زندان بودیم، خواهرم صدیقه در ارتباط با سازمان در بیرون فعالیت می‌کرد، همراه با شغل و درس و فعالیتهای حرفه‌یی جنبش دموکراتیک که روز به روز در حال اوجگیری بود و او دیگر کمتر در محیط خانه حضور داشت و حالا این مریم بود، دانش‌آموز راهنمایی که موتور مبارزه را در مدرسه‌یی که هیچ خبری از این حرفها نبود، روشن می‌کرد. انشاهای تند و تیز می‌نوشت و محفلهای سیاسی با همکلاسیها و گاه هم شعارنویسی و کارهای اعتراضی و در یک کلام شورش کرده بود. یک روز مادرم یک جوری در ملاقات به من فهماند که مریم را ساواک احضار کرده و خواسته که همراه پدرش به یکی از ادارات ساواک مراجعه کنند. گفتم چی؟ مریم؟! برای چی ساواک یک دختربچه ۱۳-۱۴ساله را احضار می‌کنه؟!...
وقتی در آستانه انقلاب، از زندان آزاد شدم، مرا به‌عنوان اولین میهمان، به همان خانه که تازه به راه افتاده بود، دعوت کرد، در حالی که مرا غرق در بارانی از عشق و محبت‌هایش کرده بود، باز هم با همان زبان شیرین همیشگی‌اش گفت «داداش، همه دلخوشی‌ام این بود که بیایی یک بار درست و حسابی ازت پذیرایی کنم اما روحم از وارد شدن به این شکل خانه و زندگی معذب است، من این‌جا نمی‌مانم می‌خواهم ضمن تشکر از لطف آنها که این امکانات را برایمان فراهم کردند، به آنها بگویم که زندگی من این چیزها نیست و این خانه را هم تحویلشان بدهم…».
در فاز سیاسی، وقتی مریم، پایش به ستاد |مجاهدین| باز شد، به راستی در پوست خودش نمی‌گنجید. آنجا خودش پیشقدم انجام کارهای نظافت و امور صنفی شده بود و وقتی موافقت شد که او یکی از همین کارهای خدماتی را که داوطلب بود، موقتاً انجام دهد، انگار صاحب همه دنیا شده باشد و حالا دیگر آن جان شیفته و آن عواطف و عشق شعله‌ور، ظرف و بستر تمام‌عیار ایدئولوژیکی خودش را هم، در مناسبات پاکیزه و انقلابی مجاهدین پیدا کرده بود و این به‌وضوح در عواطف و دلسوزیهایش، در پیشقدم بودن برای هر کمکی به اطرافیان و در شوق و استقبال از هر کار و مأموریتی که به او سپرده شود، بارز بود...
به راستی مریم و علیرضا، به‌مثابه بینه‌یی از میان دهها هزار بینه دیگر، گواهان نسلی بودند که در منتهای یگانگی و بی‌چشمداشت به راه و آرمان شورانگیز مجاهدین و رهبر پاکبازش مسعود، عشق ورزیدند و آن را بی‌شکاف و عاشقانه در انجام وظایف انقلابی روزمره‌شان به اثبات رساندند. این چنین بود که آنها در روز ۱۰مرداد ۶۰ در اوج قهرمانی و سرفرازی، با گوشت و پوست و آخرین قطره خونشان به عهد خود با خدا و خلق وفا کردند و نمونه‌هایی درخشان از صدق و فدا شدند که سرلوحه نخستین و آخرین این سازمان پرافتخار است.
بعد از ۳۰خرداد... به یکی از صدها ساختمانی که با پوشش عادیسازی، برپا شده بود و دائماً هم با کوچکترین احتمال لو رفتن تعویض می‌شد، منتقل شد. وقتی مریم را برای اولین بار به یکی از این ساختمانها می‌بردم، سرشار از شکفتگی و خوشحالی بود... ماهها بعد هرچه شرایط سخت‌تر می‌شد محل زندگی مریم هم دیگر اطمینان بخش نبود و مثل دیگر نفراتی که تهدید دستگیری داشتند، بایستی جا به‌جا می‌شد. لذا به‌عنوان یک مستأجر معمولی به خانهٴ یکی از هواداران که محل سفیدی بود منتقل شده بود تا یک سری از فعالیتهای پشت جبهه‌یی را در آنجا انجام دهد. برای من البته روشن بود که مریم هرگز به آن شرایط بسنده نمی‌کند و خواستار حضور در خط مقدم خواهد بود. من هفته‌ای یک بار سراغش می‌رفتم... به‌زودی با درخواست مریم، لحظه‌یی که نگرانش بودم، لحظه آزمایش سخت برای من و البته شکوه پرواز برای مریم فرا رسید... «داداش این‌جا که من هستم خانه امن و خوبی است، صاحبخانه‌اش هم خانم خوبی است. ولی دیگر کافی است، می‌خواهم در تیمها و در صحنه باشم. داداش مرا ببر، داداش…».
گفتم نگران نباش، من درخواستت را منتقل می‌کنم، حتماً همین هفته سراغت می‌آیند و تو را به پایگاه می‌برند. وقت خدا حافظی می‌دانستم آخرین دیدار است، ولی چگونه باید از هم جدا شویم… !
به‌زودی قرار وصل و انتقال او به یکی از پایگاهها هماهنگ و انجام شد. بعدها یک بار هم با هم نامه رد و بدل کردیم و من گاهی خبرهایی از شور و شادابی و عشق و مایه گذاری، احساسات شعله ورش در رابطه با شهادتها… می‌شنیدم؛ و تا آن روز و آن خبر در حیاط اور…
تصمیم این بود که از او آن‌چنان جدا شوم که‌گویی هرگز نمی‌شناختم، اما مریم با تک‌تک لحظاتش، با وجود سراپا عشقش، با دنیای بیرنگی و روح بدهکار و پرداختگرش که امروز آرزوی کسب آنها را دارم، همواره در وجودم زنده است، پرچم پرغرورت را که همان فروغ سرنگونی است، در دستهایم می‌فشارم و بالا و بالاتر می‌برم؛ خواهر قهرمانم مریم… !