۱۳۹۳ اسفند ۷, پنجشنبه

مجاهد شهید محمد کاظم افجه هزاری (افجه ای)







 مجاهد شهید  محمد کاظم افجه هزاری (افجه ای) 

محل تولد: تهران
شغل - تحصيل: دیپلم
سن: 20
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1360

به یاد مجاهد شهید مقدس، مجاهد قهرمان کاظم افجه‌ای
مجاهد شهید کاظم افجه‌ایی‌ بعد از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی، در ارتباط نزدیک با تشکیلات مجاهدین قرار گرفت و از اواسط اسفند58، مأموریت یافت تا در دادستانی ضدانقلاب مشغول کار شود. او در ارتباط مداوم با سازمان، مسئولیتهایش را به‌ویژه در ارتباط با شهید قهرمان محمدرضا سعادتی که در زندان اوین اسیر بود، پیش برد. کاظم قهرمان اگرچه به آرزوی بزرگش که رهایی سعادتی از زندان بود نرسید، اما در 8تیر1360 با نثار خون پاکش جان صدها زندانی سیاسی را در آستانه اعدام نجات داد و خمینی را در یکی از بزرگترین سفاکیهایش ناکام نمود. آن‌طور که گزارش های رسیده از اوین در آن سال ها نشان می‌داد، همزمان با مجازات کچویی، بخش مهمی از اسناد و مدارک و به‌ویژه اسامی زندانیان از دفاتر اوین ناپدید شده بود. در‌نتیجه، دشمن از دست یابی به اسامی و پرونده گروه کثیری از زندانیان بی‌خبر ماند و علاوه‌بر آنهایی که به دلیل فقدان مدارک به‌زودی آزاد شدند، در موارد متعددی تا چند‌سال بعد بازجویان از نام و هویت واقعی شماری از زندانیان بی‌اطلاع مانده بودند. هنگامی که خمینی در فردای 30خرداد60 کشتار و سرکوب و اعدام های وسیع زندانیان سیاسی را شروع کرد، کاظم که بنا بر مأموریت سازمانیش در زندان اوین کار می‌کرد، هر‌روز شاهد قتل و شکنجه خواهران و برادرانش بود. دیگر کنترل کاظم به‌سختی میسر بود. سری پرشور و قلبی مالامال از عشق به همرزمانش او را هرلحظه بیشتر بیتاب و بی‌قرار می‌کرد. سرانجام در روز 8تیر1360 در حالی که دقایقی بیشتر به آغاز اعدام صدها زندانی سیاسی که از ماه ها پیش از 30خرداد در زندان بودند، نمانده بود و لاجوردی و کچویی همان‌روز به کاظم مشکوک شده بودند و مسلسل یوزی را از او گرفته بودند، اما او در اوین به یک سلاح کمری دست یافت و با شلیک چندین گلوله کچویی را مجازات کرد و در‌حالی که دیگر هیچ گلوله‌یی در سلاحش باقی نمانده بود، از پله‌های ساختمان سه‌طبقه اوین بالا دوید و از پنجره طبقه سوم خود را با‌سر به پایین پرتاب کرد و براثر ضربه مغزی به‌حال اغما افتاد. دشمن که تصور می‌کرد خواهد توانست به اطلاعات کاظم دست پیدا کند، تلاش کرد او را در بیمارستان تجریش زنده نگهدارد. اما تلاش پزشکان مؤثر نیفتاد و کاظم در بیمارستان به‌شهادت رسید. کاظم قهرمان در وصیت‌نامه‌اش نوشته بود: وقتی یک فرد انقلابی در دادگاهی که به‌اصطلاح اسلامی (که در حقیقت ضداسلامی) است محاکمه و محکوم به اعدام می‌شود. آیا باید دست در دست آنان گذاشت و فقط نظاره‌گر بود و نباید کاری کرد «بگذار اعدام کند، ما هم بعداً جوابشان را خواهیم داد؟» نه، در‌برابر باطل هیچ وقت نباید سکوت کرد، حتی اگر این باعث کشته شدن گردد. یکی از هموطنانی که در آن روزها جزء کادر درمانی بیمارستان شهدای تجریش بوده، در بیان مشاهداتش از آخرین ساعات حیات کاظم، از‌جمله نوشته است: «کاظم افجه‌ای را به بیمارستان آوردند، وضعیتش به این صورت بود که ضربه مغزی او را به‌حالت اغما انداخته بود، اما قلبش کار می‌کرد و جریان حیاتی بدنش برقرار بود. آن روزها بر پزشکان تهران خیلی سخت می‌گذشت که مجاهدین مجروح را در بیمارستان ها از مرگ نجات می‌دادند و فردا در روزنامه، عکسشان یا اسمشان را می‌خواندند که در اوین تیرباران شده‌اند. در‌مورد کاظم که دیگر وضع خیلی فرق می‌کرد، چون از همان اول که او را آوردند ماجرای کاری که کرده بود در بیمارستان پیچید. به‌محض این که او را آوردند در اتاق مراقبت های ویژه دو‌پاسدار گذاشتند و یک پاسدار در بالکن نگهبانی می‌داد و سلاح هایشان را به‌صورت آماده شلیک به‌سوی کاظم گرفته بودند، رفتارشان به‌شدت غیرعادی و وحشت‌زده بود، انگار هرلحظه انتظار داشتند که کاظم بلند شود و دوباره کاری بکند، وقتی به کارشان اعتراض کردیم و گفتیم که لوله سلاح را آن‌طرفتر بگیرند، یکی از پاسدارها گفت، به ما دستور داده‌اند اگر تکان بخورد او را به رگبار ببندیم. کارها و حرف های این پاسدار، آن هم نسبت به پیکر بی‌حرکت کاظم همه دکترها و پرستارها را عصبانی کرد و اعتراض کردند.

۱۳۹۳ اسفند ۶, چهارشنبه

شهيد كشتار در اشرف مجاهد زهيرذاكري-هميشه رزم آور

مجاهد شهيد احمد آقایی






 مجاهد شهيد احمد آقایی 


شغل - تحصيل: شهیدان سرافراز اشرف

سن: 47

محل شهادت: شهر اشرف

زمان شهادت: 1390

فداکار و دلیر، با عواطف سرشار انسانی

فرازهایی از زندگی جاودانه‌فروغ اشرف، شهید مجاهد خلق احمد آقایی

تولد: ۱۳۴۳ - تهران

شهادت: فروردین ۱۳۹۰

تاریخ پیوستن به ارتش آزادی: ۱۳۶۸

«دنیایی که من تازه در آن متولد شده‌ام دنیای عشق و فداست، دنیایی است که تازه معنا و مفهوم زندگی کردن و پرستش خدا را می‌فهمم» - مجاهد شهید احمد آقایی
احمد آقایی در خانواده‌ای نسبتاً مرفه در تهران بدنیا آمد. پس از انقلاب، جنگ ضدمیهنی که خمینی از آن برای سرکوب خواسته‌های مردم سود می‌جست، زندگی احمد را با رنجها و زخمها و سختیهای بسیار عجین کرد. اما وقتی در سال ۶۸ امکان پیوستن به مجاهدین را یافت، مرهم همه دردها و گم شده خود را یافت. ورود او به دنیای مجاهدین با تب و تاب یک انقلاب درونی در سازمان مجاهدین همراه بود. و او که درد را به‌خوبی چشیده بود از درمان با تشنگی بسیار استقبال کرد.
او با انقلاب خواهر مریم به مجاهدی شاداب و سرزنده تبدیل شد به‌گونه‌ای که برای همه همرزمانش شاخص فداکاری و گذشت و مسئولیت پذیری بود. احمد قهرمان با مجاهدتی پیگیر به مدت ۲۲سال تبدیل به عنصری فداکار و دلسوز و مجاهدی دلیر شده بود و از همه آزمایشات این سالیان با سربلندی عبور کرد.
او در دوران قبل از جنگ خلیج فارس در ارتش آزادیبخش به‌دلیل تخصص و مایه‌گذاری‌اش یکی از کادرهای فنی زرهی بود و در همه صحنه‌های مانور و عملیات حضور فعال داشت. وقتی با جنگ خلیج فارس و بمبارانهای مهیب قرارگاههای مجاهدین مواجه شد خودش را به آب و آتش می‌زد که مجاهدین و زرهیها را حفظ کند و شجاعت و رشادت او در تلاطم بزرگترین بمبارانهای تاریخ زبانزد همه یارانش بود. یکبار گفته بود تمام تلاشم این است که بچه‌ها و زرهیها را نجات دهم چون اینها سرمایه‌های آزادی ایران می‌باشند.

احمد که در همه صحنه‌های جنگ و عملیات هم چون گردی گردن‌فراز به دشمن هجوم می‌برد و ترس را به سخره گرفته بود در مواجهه با فداکاریهای مجاهدین و هواداران آنها عواطف انسانیش به اوج می‌رسید و از خود بیخود می‌شد

در سال ۸۸ پس از حمله شش وهفت مرداد به اشرف، و به‌هنگام اعتصاب‌غذای هواداران برای نجات ۳۶ گروگان مجاهد خلق نوشته بود ”با دیدن صحنه‌های اعتصاب‌غذای هواداران احساس می‌کردم که دیگر ظرفیت شنیدن این همه درد و رنج را ندارم و خیلی وقتها از سالن خارج می‌شدم و در جای خلوت با گریستن خودم را خالی می‌کردم“.

وی پس از آزادی سی وشش گروگان مجاهد خلق و شنیدن سخنان آن قهرمانان که با اعتصاب‌غذای ۷۲روزه خود، رژیم و مزدورانش را به تسلیم کشاندند گفته بود:
”در نشست دیروز وقتی هر کدام از بچه‌ها صحبت می‌کردند همراه آنان اشک می‌ریختم و سربه آسمان می‌ساییدم که در رکاب این رهبری هستم که این طوری با پرداخت ماکزیمم، قیمت خط مبارزه با رژیم و ارتجاع و استعمار را می‌پردازد و احساس می‌کردم که تاریخ ایران به برادر مدیون و بدهکار است واقعاً اسم ایران و ایرانی را یک جور دیگر به دنیا شناساند و از خدا خواستم تا لحظه آخر حیاتم مرا در این مسیر ثابت قدم و استوار قرار دهد و در درونم یک بار دیگر با خود برادر تجدیدعهد و پیمان کردم که تحت هر شرایطی و بحرانی با سربلند و افتخار منم می‌زنم که مجاهد خلق پرورده مسعود و مریم هستم».

عشق و ایمان او به برادر مسعود نهایتی نداشت و در هر فرصتی آن را بیان می‌کرد در یکی از نوشته‌هایش نوشته بود: ”از خدا فقط یک آرزو دارم که قبل از مرگ یا شهادتم برادر مسعود را در آغوش بگیرم و رو در رو و چشم در چشم تجدید پیمان کنم و غیر از این هیچ درخواست و آرزویی از خدا ندارم“ – از دست‌نوشته تعهدات سال ۸۹ احمد آقایی

و سرانجام احمد در سحرگاه ۱۹فروردین در دفاع از دژ شرف مردم ایران اشرف، عاشقانه پای در راه نهاد و خون پاکش را فدیه رهایی مردم ایران‌زمین و حفظ اشرف نمود.

روزی که بازوان بلورین صبحدم
برداشت تیغ و پرده تاریک شب شکافت
روزی که آفتاب
از هر دریچه تافت
روزی که گونه و لب یاران هم‌نبرد
رنگ نشاط و خنده گمگشته بازیافت
من نیز باز میایم.

در خنده‌های خلق
در صبح پر تلألؤ پیروزی

ازخون مجاهدين دراشرف






مجاهد شهيد اميرمهران بي غم



مجاهد شهيد اميرمهران بي غم



۱۳۹۳ اسفند ۲, شنبه

كليپ مجاهد شهيد زهرارجبي


مجاهد شهید علی پناه مرادی









مجاهد  شهید علی پناه مرادی

محل تولد: تهران-
شغل - تحصيل: -
سن: 0
محل شهادت: ترکیه
زمان شهادت: 1374
مجاهد شهید علی مرادی

مرگی در اوج شرف و افتخار
مجاهد شهید، علی مرادی، در نازی‌آباد تهران چشم به‌جهان گشود. او تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در این محله به پایان رساند. زندگی در میان مردم نازی‌آباد و آشنایی با درد و رنج مردم این منطقه، از او فردی صبور، مقاوم و جدی ساخته بود. او در دوران قیام ضد‌سلطنتی از جمله افرادی بود که در این محله در سازماندهی کلیه تظاهرات و راهپیماییها نقشی فعال داشت.
پس از پیروزی قیام ضد‌سلطنتی، او و برادرش، مجاهد شهید حسین مرادی، جزء اولین کسانی بودند که به‌انجمن هواداران مجاهدین خلق پیوسته و در صفوف پرشور میلیشای محلات جنوب تهران به‌فعالیت پرداختند. بسیاری از مردم گود عربها و دروازه غار تهران، علی و برادر کوچکترش را به‌خوبی به‌یاد دارند.
در سال60 توسط دژخیمان رژیم ضدبشری دستگیر و شکنجه شد، ولی به‌دلیل این که نتوانستند او را شناسایی کنند و از او مدرکی به‌دست آورند. پس از مدتی آزاد شد.او که ارتباطش با سازمان قطع شده بود ،در سال62 مجبور به ترک وطن شد و به‌ترکیه رفت، در آن‌جا فعالیتهایش را با انجمن دانشجویان مسلمان ترکیه ادامه داد. از آن پس دیگر رابطه‌اش با سازمان قطع نشد. علی مرادی سرانجام ، هنگام مقابله با هجوم مزدوران زبون خمینی قهرمانانه ایستاد و از مجاهد خلق زهرا رجبی، شهید بزرگ دفاع از حقوق پناهندگان، دفاع کرد و خود در اوج شرف و افتخار به‌کهکشان جاودانه فروغها پیوست.
پیکر پاک مجاهد شهید علی مرادی، به‌منطقه مرزی منتقل شد و طی مراسم و آئینهای ویژه نظامی در مزار مروارید و کنار جاودانه ‌فروغهای آزادی به‌خاک سپرده شد.شهید علی مرادی پیش از این درنامه ای به رئیس جمهور برگزیده مقاومت این گونه نوشت :
«خواهر مریم؛
قبل‌از این‌که قلمفرسایی کنم، نامه خودم را به‌نام نامی سرزمینمان ایران و به‌نام مسعود شروع می‌کنم. ضمن عرض ادب، امیدوارم خوشنود و خرسند باشید. این اولین آرزوی قلبی من‌است…
خواهرم، رهبرم، رئیس جمهور عزیزم،‌خسته‌ نباشید و همیشه جاوید و سلامت باشید. فقط این را عرض کنم که همیشه و همه‌جا در کنارتان خواهم بود و با آخرین قطره خونم از شما حمایت خواهم کرد و برای بردن شما به ایران از هیچ کاری دریغ نخواهم کرد.
هرچند مرا در دوجهان بیش‌و کمی نیست
با وصل توام در دوجهان هیچ غمی نیست
…با هستی خود می‌خرم امروز اگر هست
جایی که درآن نام وجود و عدمی نیست …
با تقدیم شایسته‌ترین احترامات
علی مرادی‌ـ‌استانبول‌20دی74"

۱۳۹۳ بهمن ۳۰, پنجشنبه

مجاهدشهید جعفر کاظمی







مجاهدشهید جعفر کاظمی
محل تولد: تهران
شغل – تحصيل:
سن: 63
محل شهادت: زندان اوین
زمان شهادت: 1389

مجاهد سربداری که قهرمانانه به عهد و پیمان خود وفا کرد، همان مجاهد نستوهی است که در بیدادگاه و بازجویی در پاسخ دژخیمانی که از او می‌خواستند به جای کلمه مجاهد از عنوان خمینی ساخته منافق استفاده کند، شجاعانه خروشید: «من منافقین نمی‌شناسم، من سازمان مجاهدین خلق می‌شناسم».
 «جعفر کاظمی، این قهرمان مجاهد خلق، قبلاً ده سال به‌خاطر ارتباط با سازمان مجاهدین خلق ایران، زندانی بوده و یکی از پسران وی در اشرف پایداری می‌کند.
جعفر کاظمی، که در اثر شدت شکنجه به بیماری سیاتیک مبتلا شده بود، از دردهای طاقت‌فرسا رنج می‌برد. مزدوران بهداری زندان حتی از رسیدگی به دندانهای او که در زیر شکنجه شکسته و درد و عفونت داشت، خودداری می‌کردند. مجاهد قهرمان جعفر کاظمی به‌خاطر دیدار با پسرش در اشرف، دستگیر و به اعدام محکوم شده بود..
جلادان خامنه‌ای او را در ۲۸شهریور ۱۳۸۸ بازداشت کردند و شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب به اتهام محاربه او را به اعدام محکوم کرد. شعبه ۳۶ دادگاه تجدیدنظر نیز حکم اعدام او را تأیید کرد.
اما خامنه‌ای بداند، که اعدام این سربداران، بجز آن که روز سقوط و سرنگونی رژیم پلید ولایت‌فقیه سفیانی را نزدیکتر کند نتیجه‌یی نخواهد داشت.