۱۳۹۵ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

مجاهد شهيد ليلا مولوي اردکاني



 مشخصات  مجاهد شهيد ليلا (لي لي) مولوي اردکاني
محل تولد: تهران
تحصيل: دانشجو
سن: 18
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1360

روزهاي سرد بهمن ، زمستان با سوز وسرماي سخت وسرد  نفس ها را مي سوزاند  اما فراتر از آن  صدايي بود كه سرما را  در هم مي شكست وفضا  را از نوايي متفاوت سرشار كرد ه  بود  ،
دو ساعت بود كه ليلا را  از بلندگوي زندان صدا زده بودند  روز يكشنبه بود  ، روزهاي يكشنبه وچهارشنبه هر كس را با كليه وسايل صدا مي زدند اعدامي بود بند براي چند لحظه ايي  در سكوت مطلق فرو رفت ،سكوت هم بندي هاي ليلا حكايت از طوفان داشت ،
درست مثل  آرامش قبل از طوفان  بعد هم همه شديدي تمام فضا را  در بر گرفت  همه بچه ها  در يك اتاق جمع شدند آنقدر  زياد بودند كه راه نفس كشيدن نبود طوري كه  نصف جمعيت  بيرون اتاق بودند، ليلا در وسط اتاق نشسته بود  .
ليلا ازآن  دانشجويان سرزنده وشادابي بود كه بعد از  پيروزي انقلاب ضدسلطنتي  به هواداران مجاهدين پيوست.  او يك ميليشیاي فداكار و خستگي ناپذير بود و در تمامي فعاليت هاي دوران مبارزه سياسي با رژيم خميني شركت داشت.
ليلا بعد از 30 خرداد سال 60 به فعاليت  هاي خودش ادامه داد و در سلسله تظاهرات مسلحانه 5   مهر  60 شركت فعال  داشت  اما در 7 مهر همان سال لو رفت و دستگير شد.
گزارش از يكي از مادران مجاهد در آن ايام
در مهر 60 دستگير شدم ومن را به اوين بردند در آنجا با ليلا آشنا شدم ميليشيايي بسيار باهوش و فداكار بود. او در بين دستگير شده هاي زياد اون روز تونست با اعتماد به نفس بالا و برخورد هوشيارانه اش مزدوران رژيم رو فريب بده و چند روز بعد آزاد شد ، اما توسط يكي از مزدوران شناسايي شد و اين بار كه دستگيرش كردند چون به هويت مجاهدي اش پي برده بودند بشدت او را شكنجه كردند. دهم بهمن  بود كه ليلا از دادگاه برگشت مثل هميشه با خنده و شوخي شروع كرد انگار نه انگار كه تا چند دقيقه پييش زير شكنجه بود او گفت‌‌:
بچه ها به نظر شما چي مصاحبه كنم يا نه ؟ دادگاه ليلا بيشتر از دو دقيقه طول نكشيده بود و در اين فرصت هم كيفر  خواست را خواندند.  حاكم شرعش محمدي گيلاني  بعد از دادن حكم به او گفته بود يا مصاحبه يا اجراي حكم ،
روز 13 بهمن بود صبحانه خورديم و بچه ها آماده نظافت روزانه سلول مي شدند.
ليلا گفت ديشب خواب خوبي ديدم امروز اسمم را براي اعدام صدا مي زنند
دو ساعت بعد اسم او ر ا صدا كردند من قران مي خواندم.
اسم ليلا  را كه صدا زدند همه از خواب پريدند ولي ليلا كه منتظر بود خيلي آرام بلند ش.د بهترين و نوترين لباسش را  پوشيد عينكش را زد و خنديد وگفت بدون عينك پيش حنيف نمي روم  و از همه خداحافظي كرد. به هر كسي چيزي مي گفت به من گفت مادر پيمانت يادت نره قولي كه دادي سعي كن مواظب باشي و خبر ما رو به بچه ها بدي محكم همديگر را فشار داديم و خداحافظي كرديم و بچه ها در حالي كه شعر جان مريم جان ليلا را  مي خواندند ليلا را بدرقه مي كردند.
هنوز صداي همهمه و شادي زندانيان مي آمد  در فضايي گرم و با شوري كه در دل ليلا بود و صدايش كه مي گفت
 باري قعله بانان به ما گفتند اگر مي خواهيد در اين ديار بمانيد بايد با ديو بسازيد ما نخواستيم
و ليلا از اون نسلي بود كه با ديو شب نساخت و راه خودش را به اصل روشن خورشيد باز كرد.
صداي بچه ها بالاتر رفت صورت ليلا از خنده  درست مثل  برگ گل سرخ شكفته بود.  مجاهد شهيد  پروين اسكندريان پانتوميمي با موضوع آزادي گل بازي كرد بعد نمايشنامه هاي خيلي كوتاه توسط بچه ها اجر مي شد  نگهبان زندان كه هيچ راهي به داخل سلول پيدا نمي كرد از پشت جمعيت براي خودش نعره مي زد منافق ها بس كنيد دير شده  منافق بازيتون باز دوباره شروع شد ؟ اونقدر نعره زده كه خسته شد و رفت.
مادر ظلام شب صخره هاي سخت و سنگي سكوت را در نورديديم تا نوري  باشيم براي شكافتن  تاريكي وكهنگي اسم ما را كتيبه هاي تاريخ نوشتند  آنها كه با ما هم آوا شدند.
ديگر وقت خدا حافظي بود لحظات تلخ  و در عين حال زيبا و سرشار از پاكي مجاهدت وفدا  ليلا با تك تك بچه هاي روبوسي وخداحافظي كرد بعد بچه ها او را روي دستشان بلند كرد ند وليلا دستش را مي بويسيد وبه سمت بچه ها دراز مي كرد با اين حركت بذر عشق را ميان بچه ها مي پراكند  از يك  گوشه بند صداي الله اكبر به گوش مي رسيد واين صدا مثل فواره خون در  هوا پخش شد وروي لبان تمام بچه ها گل داد حتي بچه هاي غير مذهبي هم  با ما همراهي مي كردند و تكبير مي گفتند. شعاع نگاه هاي گرم ليلا تا چشمان تك تك بچه هاي بند كه با شور خاصي  بهش نگاه مي كردند امتداد داشت.
مسولين زندان از ترس جلو نمي آمدند. حدود دو ساعت از زماني كه براي ليلا مشخص كرده بودند كه وسايلش را جمع كند گذشته بود.  بند شكل شورش به خودش گرفته بود بالاخره بعد از دو ساعت تاخير ليلا رفت و بچه ها كه به ميله ها چسبيده بودند و رفتن او را تماشا مي كردند گرماي نگاهشان را در قلب  ليلا گذاشتند و ليلا هم اين هديه را با خودش برد اون روز يكشنبه بود 13 بهمن 60
اگر كسي در راهي كه برمي گزيند سعادت مردمش را ببيند  صداي پاي خوشبختي خلقش را بشنود  بايد در آن راه بكوشد اگر چه خود در آن روز نباشد چه باك
طرف ما شب نيست
صدا با سكوت آشتي نمي كند
كلمات انتظار مي كشند 
من با تو تنها نيستم
 هيچ كس با هيچ كس تنها نيست
شب از ستاره ها تنهاتر است
طرف ما شب نيست 
چخماق ها كنار فتيله بي طاقتند
خشم كوجه در مشت توست
بر لبان تو شعر روشن صيقل مي خورد
من تو را دوست مي دارم و شب از ظلمت  خود وحشت دارد

با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi



۱۳۹۵ فروردین ۲۳, دوشنبه