۱۳۹۷ خرداد ۳, پنجشنبه

مجاهد شهید حسن سیار


مشخصات مجاهد شهید حسن سیار
محل تولد: تهران
شغل: کارگر
سن: 20
تحصیلات: دیپلم
محل شهادت: تهران

مریم رجوی: از خانواده‌های شهیدان و زندانیان سیاسی می‌خواهم که با حضور بر سر مزار شهیدان، حق پایمال‌شده خود برای برپایی مراسم بزرگداشت فرزندان قهرمان خود را به رژیم آخوندی تحمیل کنند. 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهد شهید حسن کبیری


مشخصات مجاهد شهید حسن کبیری
محل تولد: تهران
تحصیلات: ديپلم
سن: 32
محل شهادت: تهران

مریم رجوی: شما با کارزار دادخواهی، رژیم را به‌خاطر بزرگ‌ترین جنایت‌اش هدف قرار می‌دهید. شما با این کارزار، موضعگیری در قبال قتل‌عام ۶۷را به معیار قضاوت تبدیل کرده‌اید.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ اردیبهشت ۲۹, شنبه

مجاهد شهید منصور طاهری


مشخصات مجاهد شهید منصور طاهری
محل تولد: ورامين
شغل: ديپلم
سن: 32
تحصیلات: -
محل شهادت: کرج
زمان شهادت: 1367

مریم رجوی: خونهای مجاهدین و مبارزین آرمانخواه، هرگز از جوشش بازنمی‌ماند و در تمام این سالیان، روح عصیان و اعتراض جامعه ایران در پیکار با رژیم ولایت فقیه بوده است.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ اردیبهشت ۲۰, پنجشنبه

مجاهد شهید فرحناز ظرفچی


مشخصات مجاهد شهید فرحناز ظرفچی
محل تولد: تهران
شغل: ديپلم
سن: 25
تحصیلات: -
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1367

خاطراتی از مینا انتظاری

مژگان و فرحناز، دو یار سربدار!

نزدیک سی سال بود که آنها را ندیده بودم، البته گاه و بیگاه و در انبوه خاطرات تلخ و شیرین گذشته  آنها را میدیدم، لحظاتی خاص در سایه روشن خواب و بیداری و یا در تنهایی و دلتنگی غربت... گاهی اوقات وسط کاری یا تماشای چیزی یک مرتبه چهره زیبای فرحناز و خنده های قشنگ مژگان به یادم میامد و از خاطرم میگذشت، بعضی وقتها هم خودم به سویشان پرمیکشیدم و برای دیدنشان دوباره به اوین و قزلحصار گذر میکردم...  
گفتم که سی سال بود آنها را ندیده بودم، چرا که آنها سالهاست رفته اند، به سفر جاودانگی، همان سفر بی بازگشت و پرواز بسوی ابدیت! حتمآ همه بیاد داریم حکایت حیرت انگیز کوچ پرستوهای عاشق را در آن تابستان سوزان شصت و هفت...

بگذریم، داشتم از دوتن از یاران همبند و عزیز خودم در زندانهای دهه شصت میگفتم. اینکه بعد از سی سال سیاه بالاخره عکسی از آن «دختران آفتاب و خواهران سپیده و مهتاب» بدستم رسید.... عکسی قدیمی و سیاه و سفید از گلهای خوشرنگ و سرسبد یک نسل: مژگان سربی و فرحناز ظرفچی

مجاهد شهید مژگان سربی

به عکسهایشان نگاه میکنم، بارها و بارها، گاه با حسرت و اندوه و گاه با عشق و عاطفه، و البته همیشه با غرور و افتخار... هردوی آنها فرزندان خانواده های زحمتکش و درد آشنای جنوب تهران بودند و اتفاقآ هردو متولد ۱۳۴۱ و همسن هم بودیم. آن دو از دختران بی باک و شجاع و پرتلاش تشکیلات دانش آموزی مجاهدین در دوران فعالیتهای سیاسی و مبارزات مسالمت آمیز (فاز سیاسی از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۰) در پایتخت بودند.

مژگان در سی خرداد سال شصت و فرحناز هم در همان ایام توسط پاسداران پلید خمینی دستگیر شدند... بعد از تحمل ماهها شکنجه و بازجویی در اوین، سرانجام در بیدادگاههای چند دقیقه ای «انقلاب اسلامی» مژگان به ۱۰ سال و فرحناز به ۸ سال زندان محکوم شدند. 

هر دوی آنها از بهترین دوستانم در سالهای زندان بودند. بعد از پشت سرگذاشتن کابوس شبهای تیرباران و شمارش تیرهای خلاص در اوین، به قزل حصار که رسیدیم تقریبآ همه جا همبند و هم سلول بودیم. هنوز روحیه بالا و خنده هایشان را در سخترین دوران زندان بیاد دارم. 
در سالهای  نفس گیر ۱۳۶۱ و ۱۳۶۲ و در «شبهای بینهایت» حاج داوود رحمانی در قزل حصار که پشت دیوار بند هشت یعنی بند تنبیهی زنان باید تا صبح  با چشمبند در هوای سرد سرپا می ایستادیم، شیطنتها و شوخی های بچه هایی همچون فرحناز و مژگان، زجر و خستگی و بی خوابی را برایمان قابل تحملتر می کرد.

یکی از سوژه های خنده دار و شوخی هایی که معمولآ در جمع دوستان خیلی نزدیکتر با هم داشتیم این بود که هرازگاهی بر بال خاطرات محدود سینمایی و هنری که از قبل زندان داشتیم سری هم به هالیوود! میزدیم و مشابهت های با مسمّایی در چهره یاران خود می یافتیم... بطور مثال چهره و خنده های خیلی قشنگ مژگان همیشه مرا بیاد یکی از بازیگران معروف جهان سینما میانداخت و برای همین او را «دوریس» صدا میکردم و او با شنیدن این نام با تمام چهره اش میخندید و با شیطنت ژست میگرفت. همانطور که دوست خیلی عزیزم اعظم عطّاری هم مرا «اِدنا» صدا میکرد و حتی روز آخر هم از پنجره سلولش با همین نام با من خداحافظی کرد...

سال ۱۳۶۴ و دوران کوتاه «رفرم» در زندان بود که ما بعد از سالها محرومیت، میتوانستیم از محوطه محصور در میان دیوارهای سیمانی بلند و سیمهای خاردار، بعنوان هواخوری بند عمومی، استفاده کنیم و صبح های زود قبل از طلوع آفتاب، به محض باز شدن در هواخوری، از داخل بند به بیرون میپریدیم و در هوای آزاد نفس میکشیدیم و بلافاصله در صفوفی منظم و دو نفره به دنبال هم دور آن حیاط می دویدیم: یک، دو، سه، چهار... یک، دو، سه، چهار ..... کم کم ضربات منظم پاها بر روی زمین و شمارش نفر جلودار صف، به ریتمی هماهنگ تبدیل می شد و ما تا طلوع خورشید صبحگاهی می دویدیم. انگار که تمام فشارها و شکنجه های سالیان، بچه ها را قویتر و مقاومتر کرده بود. مژگان و فرحناز عزیزم از بچه های ثابت ورزش و جمع مجاهدین زندان بودند.

دوران «رفرم» زندان که با آمدن هیئتی از طرف دفتر آقای منتظری و متعاقبآ رفتن باند «لاجوردی - رحمانی» از زندانهای تهران شروع شده بود همانطور که انتظار میرفت خیلی کوتاه بود و بازهم سرکوب و خشونت بیرحمانه، سهمیه ما «دوزخیان روی زمین» از «دوران طلایی امام» شد. سال ۱۳۶۵ بازهم دسته دسته برای تنبیه بیشتر راهی اوین شدیم و در همان بدو ورود با ضربه های شلاق و پوتین و مشت و لگدهای دژخیمانی همچون مجتبی حلوایی و باند نامردش، مورد استقبال قرار گرفتیم...

در اعتراض به آن همه ظلم و ستم و بیکسی، مظلومانه دست به اعتصاب غذا یا اعتصاب دارو میزدیم شاید که کسی یا جایی در آن دنیای سراسر سود و سرمایه و سکوت و سازش، صدای در گلو شکسته شده ما را در آن سالهای سیاه بشنود.... در واقع ما بچه های زندان با همان بدنهای رنجور و زخمی و با دست بسته نیز به جلادان «نه» میگفتیم...  

در جریان «اعتصاب دارو» بعضی بچه ها از نگرفتن دارو زجر مضاعف می کشیدند. یکی از آنها مژگان سربی بود که از کمر درد مزمنی رنج می برد ولی حاضر نبود برای گرفتن داروی بیماریش که توسط دکتر متخصص تجویز شده بود، به زندانی توابی که  عامل دشمن و زندانیان شده بود مراجعه کند.
بچه ها مرتب به دفتر بند اعتراض می کردند که پاسخ آنها نیز جز ضرب و شتم و ناسزا چیز دیگری نبود. حتی گاه پاسداران از فرصت استفاده کرده و زندانیان معترض را از جلوی در دفتر بند که در واقع ورودی بند نیز بود، با زور به داخل دفتر می کشیدند و از آنجا راهی انفرادی می کردند. بنا به همین تجربه، به همدیگر سفارش کرده بودیم که موقع مراجعه به دفتر بند، مراقب هم باشیم. ‌فضای بند فوق العاده ملتهب بود و ما نیز در حالت آماده باش بودیم!

یکی از همین روزها، مژگان که درد شدید کمر رمقش را گرفته بود قصد مراجعه به دفتر بند برای گرفتن قرص مسکنی را داشت. من با ناهید تحصیلی روی تخت طبقه سوم اتاقمان، کتاب می خواندیم. مژگان که با درد به سمت دفتر بند می رفت، از جلوی اتاقمان که رد می شد با اشاره به ما رساند که حواستون بهم باشه دارم می رم.
به فاصله چند لحظه صدای فریاد از سمت دفتر بند بلند شد. پاسدار فاطمه جباری که در بین ما به «فاطمه عَرّه» معروف بود، با غربتی بازی جیغ می زد... کتاب روی دستمان به پرواز در آمد و از روی تخت طبقه سوم پریدیم وسط اتاق و همگی دوان دوان به سمت دفتر بند رفتیم. فاطمه جباری و یک پاسدار دیگر از آنطرف مژگان را به سمت دفتر می کشیدند و ما از این طرف او را گرفته بودیم و به سمت داخل بند می کشیدیم. ما بکش، آنها بکش. بیچاره مژگان عین گوشت قربانی به اینطرف و آنطرف کشیده می شد...

پاسدار جباری داد می زد: منافقای آمریکایی، برادرهای ما در جبهه دارند از بی دارویی شهید می شن و شماها اینجا دارو می خواین؟
مژگان هم با فریاد جواب می داد: شماها کیک رو خوردید و کلتش را بستید اونوقت به ما می گید آمریکایی؟ (اشاره او به داستان کیک و کلت و ماجرای ایران گیت و مک فارلین بود.) در این لحظه فاطمه عرّه هوار کشید: مجتبی بدادم برس، از دست این منافقا نجاتم بده!
لحظاتی بعد مجتبی حلوایی و گروه ضربتش وسط بند بودند در حالی که شلاقش را کف دستش می زد و آماده برای یورش می شد کرکری می خواند: پدرسوخته های منافق، حالا دیگه به خواهران ما حمله و توهین می کنید؟ با این جمله دستور حمله داده شد و تا توانستند همگی ما را زدند... معمولآ وقتی به همه بچه های بند حمله می کردند بطور فردی کمتر ضربه می خوردیم تا این که یک زندانی را به تنهایی گیر می انداختند. به تجربه دریافته بودیم که به این شکل فشار روی جمع تقسیم و خرد می شود.

گذشت و گذشت و بسیاری اتفاقات دیگر هم از سر گذشت تا به اواخر بهار ۶۷ رسیدیم... روزیکه قرار شد بعد از حدود هفت سال اسارت، بطور موقت از اوین مخوف خارج شوم. اتفاقآ در آن دو روز آخر حبس بازهم با مژگان گلم و فرحناز عزیزم در سالن دو اوین همبند شده بودم.... از دفتر زندان بسرعت به بند برگشتم. پاسدار رحیمی (مسئول بند زنان در آن ایام) پاسدار مقنعه به سر دیگری را همراهم فرستاد. به سمت اتاقم که در آخر بند بود رفتم و بچه ها که فهمیده بودند در شرف خروج از زندان هستم، در یک چشم به هم زدن توی همان اتاق جمع شدند.

برای این که پاسدار همراه نتواند وارد اتاق شود، مژگان سربی با شهامت جلوی در ایستاد و مانع ورود او به اتاق شد. هر کدام از بچه ها به بهانه کمک یا خداحافظی، در گوشم پیغامی می دادند و سلام می رساندند. می لرزیدم و اشک می ریختم و می بوسیدمشان... فرحناز ظرفچی، مهین قریشی، منصوره مصلحی، زهرا فلاحتی حاج زارع، سهیلا محمدرحیمی، زهرا بیژن یار، آزاده طبیب و ... 

آن زن پاسدار همچنان هل می داد و داد می زد که زودباش بیا بیرون. مژگان هم به عقب می زدش و می گفت: مگه نمی بینی داره لباس عوض می کنه، به تو می گم وایسا بیرون! زن پاسدار با بلاهت خاصی گفت: چطور این همه آدم محرم هستند و من نامحرم؟ مژگان با قیافه با نمک و چشم و ابروی قشنگش نگاه عاقل اندر سفیهی به پاسدار کرد و گفت: اِهه، ‌تازه فهمیدی که تو نامحرمی؟ به تو گفتم وایسا بیرون و شلوغ نکن! همه اتاق زدند زیر خنده. در حالت اشک هم نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم، آخه مژگان از بچه های جسور جنوب شهر و از دستگیریهای ۳۰ خرداد شصت بود و شخصیت فداکارش همین بود... 

در آن لحظات سخت جدایی و وداع با خیل یاران، فرحناز عزیزم نیز همان جا بود، هفت سال بود که هم بند و هم زنجیر و گاه هم سلول بودیم... دختری مهربان و متین و محکم... با یک دنیا تجربه سیاسی و اجتماعی. دختری پاک و رنج کشیده که پیش از دستگیری، در محلات فقیر و محروم جنوب تهران علاوه بر کار روشنگرانه سیاسی، از طریق همکاری با نهاد امداد پزشکی مجاهدین خلق در انجمن یاخچی آباد، به دختران و زنان بیمار خدمت میکرد و همراه با دیگر یاران مجاهدش همچون مریم پاکباز و منیژه تاج اکبری ... تمام توش و توانش را وقف مردم محروم و محبوبش میکرد. دختری که مادر دلیر و دردمندش هم پابپای او میدوید و تلاش میکرد و بعد از دستگیری او هفت سال پشت دیوارها و میله های زندان هر سختی را تحمل کرد برای چند دقیقه ملاقات با اعمال شاقه ... البته پدر زحمتکش خانواده هم در غم فِراق و سالها اسارت دخترش فرحناز عاقبت طاقت نیاورد و با اندوه جان سپرد....

آنجا، آنجا که زنی
به شکل مادر همه ی پروازها
مهربانی گمشده اش را
در میان فراموشی خاکها میجوید
آری، آنجا 
که هیاهوی رویا و خیال و عطر و اشک و بیتابی ست
گور کسی ست
که چشمهایش چراغ همه ی کوچه ها
گامهایش، تصویر همه ی رفتن ها
و تفنگش، عصای دوره گرد آزادی بود

سرانجام در تابستان سیاه ۶۷ به فرمان و فتوای دیو جماران، همبندان دلاورم فرحناز و مژگان و منیژه و مریم و منیره و فروزان و اشرف و اعظم و سودابه و میترا و ناهید و صدها دختر و زن مجاهد دیگر در زندان مخوف اوین سربدار شدند. بسیاری از آنها همچون مژگان و فرحناز حتی گور و مزاری هم برایشان نگذاشتند. چه تلخ است نسلی که برای آزادی از همه چیز خود، از جان و جوانی و عزیزان خود نیز گذشت حتی یک سنگ قبر هم ندارد.

در آستانه روز جهانی «حقوق بشر» باید از همه مجامع بین المللی منادی حقوق بشر و قدرتهای سیاسی جهانی مدعی عدالت پرسید سهم حقوق بشر فرحناز و مژگان و هزاران انسان قتل عام شده دیگر در متن معاملات کلان تان با جمهوری جلادان در ایران، کجاست و چگونه نوشته میشود!؟

بی تردید روزی نه چندان دور، مردم ستم دیده و نسل جوان و ستم ستیز ایران همراه با رزمندگان آزادی، حقوق غارت شده خود و عزیزانشان را از ملایان تبهکار و حامیان بین المللی شان بازپس خواهند گرفت و جنایتکاران را به پای میز عدالت و عقوبت خواهند کشاند!

مریم رجوی: درود‌های بی‌پایان به ‌همه زندانیان قتل‌عام‌شده سال ۶۷ که از لحظه‌ای که در اتاق‌های بازجویی گفتند بر سر موضع خود علیه ولایت فقیه و برای آزادی ایستاده‌اند، تا همین امروز، نبرد و پیکارشان رژیم آخوندی را درهم‌ می‌کوبد. 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ اردیبهشت ۱۴, جمعه

درگذشت مجاهد صدیق مرضیه رضایی در آلبانی


سحرگاه جمعه ۱۴اردیبهشت، خواهر مجاهد مرضیه رضایی، از شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق ایران و از فرماندهان ارتش آزادیبخش ملی، پس از ۳دهه مبارزه بی‌امان برای آزادی و نبرد با استبداد مذهبی، در آلبانی درگذشت و سرفرازانه به سوی جاودانه فروغها و یاران شهیدش پرکشید. 

مجاهد خلق مرضیه رضایی  متولد ۱۳۴۷ ستاره سرفراز دیگری از خانواده مجاهدپرور رضایی‌هاست که از نوجوانی مشتاقانه پای در میدان مبارزه برای آزادی نهاد و تمام هستی خود را وقف رهایی خلق و میهن کرد.

او در زمره اولین زنان مجاهد خلق بود که در خط مقدم نبرد و در عملیات ارتش آزادیبخش ملی ایران شرکت کرد و با رشادت و پاکبازی و فداکاری، مسئولیتهای مختلفی را به‌عنوان یک فرماندهٔ ارزنده برعهده گرفت. در عملیات بزرگ چلچراغ و فتح مهران و هم‌چنین در حماسه میهنی و آرمانی فروغ جاویدان در سال ۱۳۶۷ شرکت داشت و دلیرانه جنگید و از دست چپ مورد اصابت گلوله بی‌کی‌سی قرار گرفت.


دوران پایداری پرشکوه در اشرف و لیبرتی درخشانترین فراز زندگی این شیرزن انقلابی است که با ایستادگی و مسئولیت‌پذیری در رویارویی با مزدوران به سرمشقی برای یاران رزمآورش تبدیل شد. مرضیه قهرمان، در یورش وحشیانه ۶ و ۷مرداد ۱۳۸۷ در خط مقدم مدافعان اشرف قرار داشت. در پی این حمله وحشیانه نیز برای رساندن صدای اشرف به جهان، دست به اعتصاب‌غذا زد که تا درهم‌شکستن توطئه و آزادی گروگانها ۷۰روز ادامه داشت.

او در این دوران نیز به‌رغم ضعف شدید جسمی همواره برای یارانش الهام‌بخش پایداری با روحیه‌یی جنگنده و سرشار بود. او هم‌چنین پس از جنایت بزرگ عوامل خامنه‌ای در حمله ۱۰شهریور ۹۲ به اشرف و شهادت ۵۲مجاهد، وارد اعتصاب‌غذایی شد که ۹۲روز ادامه یافت. 

مجاهد صدیق مرضیه رضایی، در نبرد با بیماری هم نمونه استقامت و رزمندگی بود و درد و رنج بیماری را مغلوب اراده رزمنده‌اش کرد.

در نقشه‌مسیرش در شب قدر در رمضان سال گذشته نوشته است: « از او (علی ع) می‌خواهم در ابتلا جدیدی که خدا نصیبم کرده، همواره مرا شاکر، صابر و بدهکار گرداند و نگذارد ذره‌یی گرد آه، حیف، افسوس، طلبکاری و بی‌حوصلگی بر من بنشیند.

از مولایم علی می‌خواهم به پاس قدرشناسی از خواهر مریم و همه تلاشهایش، به من کمک کند در همه ارزشهای انسانی و مجاهدی، شاخص و بینه‌یی برای کمک به سایر خواهران و برادران مجاهدم به‌عنوان تن واحد باشم.

...مجاهد بودن و ماندن، افتخاری است که خدایا نصیب ما بگردان، مجاهدانی کامل با ارزشهای توحیدی و تراز مکتب.

مرضیه رضایی (مهین) صبحگاهان ۲۱رمضان – ۲۶خرداد ۹۶».

مرضیه قهرمان در نوشته دیگری که از خود به یادگار گذاشته نوشته است:

« از موضع جنگنده‌یی که در همه پهنه‌ها و صحنه‌‌ها حاضر می‌گوید، با مرزبندی قاطع با اپورتونیسم بورژوایی، برای پذیرش مسئولیتهای بزرگ اعلام آمادگی می‌کنم.

از سلطان نصیر جمعی و همه همرزمانم می‌خواهم مرا در پایداری در راه و رسم انقلاب ایدئولوژیکی برای سرنگونی ارتجاع، در خط آتش بورژوازی ضدانقلابی یاری کنند».

در دوران پایداری در زندان و رزمگاه لیبرتی نیز نوشته بود:

« هیهات منا‌الذله... مجاهد هستم، می‌مانم و خواهم ماند....

با استعانت از همه یاران دلیر رکاب امام حسین، ای کاش صد جان داشتم و در این مسیر و وفای به عهد برای این رهبری، این آرمان و این خلق می‌دادم. اگر هزار بار شهید شده و دوباره زنده شوم، انتخابی جز این نخواهم داشت و به آن افتخار می‌کنم. ما مجاهدین این فرصت مبارزاتی، این جایگاه تاریخی را به قیمت خون صدهزاران و بیشماران به دست آورده‌ایم، قدر و ارزش آن را می‌دانیم و به‌هیج‌وجه آن را از دست نخواهیم داد. درود بر رجوی ـ سلام بر حسین (ع).

مرضیه(مهین) رضایی».

خانم مریم رجوی درگذشت مجاهد پاکباز مرضیه رضایی را به مجاهدین و به خانواده رضایی‌های شهید به‌ویژه مادر صبور و بزرگوارش تسلیت گفت و افزود: جنگ‌آوری و روحیه رزمنده مرضیه قهرمان در سالهای پایداری در اشرف و لیبرتی و هم‌چنین استقامت و شکیبایی او در برابر بیماری، او را با بزرگ شهیدان خاندان رضایی جاودانه کرد.

خواهر مجاهد زهرا مریخی مسئول اول سازمان مجاهدین خلق ایران، با درود به قهرمان مجاهد خلق مرضیه رضایی، او را یکی از الگوهای سرفراز هزار زن قهرمان اشرفی، در ایستادگی و رزم‌آوری در برابر فاشیسم دینی توصیف کرد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهد شهید سوسن میرزائی


مجاهد شهید سوسن میرزایی در سال۱۳۳۶در یکی از محله‌های جنوب شهر تهران به دنیا آمد. از همان سالهای کودکی با از دست دادن پدرش دوران سختیها برای او آغاز شد. اما ذهن فعال و جستجوگر سوسن او را در‌ برابر ستم و تبعیضی که در جامعه می‌دید، آرام نمی‌گذاشت. همین کنکاشها بود که او را به‌سرعت از دوران دبیرستان با مجاهدین و زندگینامهٌ شهیدان مجاهد آشنا کرد. در سال۵۶که گروهی از مجاهدین از زندانهای شاه آزاد شدند، سوسن به‌دیدار آنها شتافت و توانست از همان‌جا ارتباط خود را با سازمان برقرار کند. تا پیروزی انقلاب ضد‌سلطنتی، سوسن فعالانه در تکثیر جزوه‌ها و تحلیلها و آموزشهای سازمان و انتقال آن به دیگران فعال بود. پس‌از پیروزی قیام بهمن‌۵۷، سوسن در ستاد مرکزی مجاهدین، در نهاد دانش‌آموزی سازمان، مسئولیت آموزش و سازماندهی  نیروهای هوادار مدارس تهران را به‌عهده گرفت. در سال‌۵۹به بخش کارگری منتقل شد و از اعضای تحریریه در نشریهٌ بازوی‌انقلاب بود. با آغاز مبارزه مسلحانه انقلابی پس‌از ۳۰‌خرداد۶۰، ابتدا مسئولیت انجمنهای خواهران جنوب تهران را برعهده داشت و سپس به یکی از پایگاههای مرکزی سازمان در تهران منتقل شد. در فاصلهٌ ۳۰‌خرداد۶۰تا شهادتش در ۱۲اردیبهشت۶۱، سوسن ۳‌بار در درگیریهای گوناگون از چنگ دشمن گریخت و در هر‌سه‌مورد قدرت تصمیم‌گیری، جسارت انقلابی، اعتماد به‌نفس و ارزیابی صحیحش از موقعیت دشمن عامل موفقیت او بود. دژخیمان خمینی در دادستانی ضدانقلاب تا چند‌ روز پس‌از آخرین فرار او به‌خودشان می‌پیچیدند و بر‌سر‌هم فریاد می‌کشیدند و تا یک‌ هفته بعد واحدهایشان را به‌خیابانها می‌فرستادند تا زنی را پیدا کنند که «پالتو سیاه پوشیده، مسلح است و یک‌بچه‌ همراه اوست». حماسه ۱۲‌اردیبهشت آخرین آزمایشی بود که سوسن قهرمان با سرفرازی پشت‌سر گذاشت. در‌پی شهادتش، فرزند خردسال او نیز به اسارت دشمن درآمد.

قهـــرمـــان شــهیـــد سوسن میرزایی، بیش‌از هرچیز با اراده استوار و عزم خلل‌ناپذیرش در برداشـــتن مـــوانع و مشکلاتی که در زندگی پرتلاطم خود با آنها مواجـــه شـــد، شــناخته می‌شـود. ســوســن با برخورداری از صداقت و درک انقلابی موانع را کنار می‌زد و به همین دلیل نامش به‌عنوان یکی از بـــرجســته‌تـــریـــن خواهران مجاهد در کارنامه پرافتخار زنان مجاهد خلق نقش بسته است.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ اردیبهشت ۱۲, چهارشنبه

مجاهد شهید محمد توانائیان فرد


مشخصات مجاهد شهید محمد (هادی) توانائیان فرد
محل تولد: تهران
شغل: دانشجوي مهندسي
سن: 25
تحصیلات: -
محل شهادت: تهران

مجاهد شهید محمد تواناییان فرد در سال ۱۳۳۶در یکی از محلات جنوب تهران متولد شد. وی دوران تحصیلات متوسطه در جلسات سیاسی - مذهبی آن زمان از جمله سخنرانی های پدر طالقانی شرکت می‌کرد و از این طریق به تدریج با مسائل سیاسی روز آشنا گردید.

پس از شهریور ۵۰ وآغاز مبارزه مسلحانه مجاهدین خلق بر علیه رژیم شاه خائن دریچه نوینی به روی تمامی جوانان مبارز و پرشور این میهن گشوده شد و در این میان محمد نیز که از قبل با برخی از مجاهدین آشنایی داشت و شدیداٌ تحت تأثیر شخصیت انقلابی آنان بود، فعالانه وارد صحنه مبارزه گردید. او به سهم خود تلاش می‌کرد  تا با تکثیر و توزیع دفاعیات و زندگی نامه های شهدای مجاهدین خلق، این پیشتازان راه رهایی را بیش از پیش به مردم بشناساند و در ترویج و ارتقای فرهنگ انقلابی آنان بکوشد. مجاهد شهید محمد توانائیان فرد پس از ورود به دانشگاه در مبارزات دانشجویی نیز شرکت فعال می‌نمود. با اوج گیری قیام خلق علیه رژیم شاه خائن، فعالیت‌های محمد بیش از پیش افزایش یافت و در این رابطه یک بار در جریان تظاهرات دانشجویان مبارز در اعتراض بر علیه سفر کارتر به ایران دستگیر شد. محمد که در  اغلب راهپیماییها و تظاهرات مردم در تهران شرکت می‌کرد به جرم در دست داشتن آرم سازمان و عکسها و تصاویر تروریستهای مجلس ارتجاع و تصاویر شهدای  مجاهد خلق، از جانب مرتجعین مورد اهانت و تحت فشار قرار گرفت. او در این برخوردها به خوبی به عمق کینه ضد انقلابی مرتجعین نسبت به مجاهدین خلق پی برد و بیش از پیش مرز اسلام انقلابی مجاهدین را با آنچه که ارتجاع تحت نام اسلام انقلابی عرضه  می‌نمود، باز شناخت و لذا با جدیت و عزم  استوارتری به تبلیغ و ترویج اهداف و آرمان های والای توحیدی مجاهدین همت گماشت.

پس از پیروزی انقلاب، مجاهد شهید محمد تواناییان فرد به ترتیب در تیم های اجرایی، بخش حفاظت و سپس قسمت انتظامات سازمان مشغول فعالیت شد. با افزایش تهاجمات فالانژها و تروریستهای مزدور ارتجاع به خانه رضاییهای شهید، محمد به همراه تعداد دیگری از برادران مجاهدش و به عنوان یکی از فرماندهان حفاظت از منزل رضایی های شهید در آنجا مستقر شد و با پشتکار و جدیت فراوان وظایف انقلابی خویش را در این رابطه به عهده گرفت. این دوران را مجاهد شهید محمد تواناییان فرد با موفقیت کامل و با ابراز شایستگی‌ها و صلاحیت‌های بسیار پشت سر گذاشت و از اواسط سال ۵۹به فرماندهی تیم حفاظت شهید والامقام محمد ضابطی انتخاب شد و تا لحظه شهادتش نیز این وظیفه سنگین را به دوش داشت. محمد که به خوبی اهمیت و حساسیت مسئولیتش را درک می‌کرد با تمام قوا و انرژی  در جهت حل و فصل امر حفاظت از فرمانده والامقام محمد ضابطی همت گماشت و در تلاش بود تا هرچه بهتر از عهده انجام این وظیفه انقلابی براید. همچنین ارتباط نزدیک با شهید والامقام محمد ضابطی در رشد و شکوفایی شخصیت انقلابی محمد نقش بسزایی داشت.

سرانجام مجاهد شهید محمد تواناییان فرد در حماسه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۱، پس از ساعت‌ها نبرد با پاسداران جنایتکار خمینی در کنار مجاهد شهید محمد ضابطی و دیگر خواهران و برادران مجاهدش به شهادت رسید و به عهد خود با خدا و خلق وفاکرد. 

یادش گرامی باد

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهد شهید نصرت رمضانی


مشخصات مجاهد شهید نصرت رمضانی (ضابطی)
محل تولد: تهران
شغل: دانشجوي مهندسي
سن: 26
تحصیلات: -
محل شهادت: تهران

نصرت رمضانی در فروردین سال۱۳۳۵در یک خانوادهٌ متوسط در تهران به دنیا آمد. او از سال‌۵۱به‌بعد و از همان دوران دبیرستان تحت تاثیر مبازرهٌ مسلحانهٌ مجاهدین قدم به‌دنیای نوین مبارزه و مکتب رهاییبخش اسلام انقلابی گذاشت.

در سال‌۵۳ برای ادامهٌ تحصیلاتش در رشتهٌ مکانیک، وارد دانشکدهٌ علم‌ و‌صنعت تهران شد و در محیط دانشجویی بود که توانست رابطهٌ مستقیم و فعالتری با سازمان برقرار کند. با هوشیاری و تیزبینی و درک انقلابیش توانست در‌ برابر ضربهٌ اپورتونیستی، سره را از ناسره تشخیص دهد. او در‌ برابر تبلیغات اپورتونیستی و ارتجاعی که وانمود می‌کردند مجاهدین نابود شده‌اند، با صراحتی که از عمق ایمان او بر‌می‌خواست، تأکید می‌کرد «سازمان مجاهدین پدیده‌یی نابود‌شدنی نیست، هیچ پدیدهٌ تکاملی در جهان محو و نابود نمی‌شود، من مطمئنم که سازمان هست و پابرجا خواهد ماند!».

نصرت به‌دنبال پیروزی انقلاب ضد‌سلطنتی در بخش دانش‌آموزی سازمان به ‌ایفای مسئولیت پرداخت و به‌سرعت مدارج مسئولیت‌پذیری و ارتقای انقلابی و تشکیلاتی را طی کرد و در اواخر سال ۵۹، «عضو مرکزیت نهاد دانش‌آموزی» تهران بود.

پس از سی خرداد که خمینی دستور آتش گشودن به تظاهرات مسالمت آمیز مردم و هواداران مجاهدین را صادر کرد و مقاومت مسلحانه در برابر خمینی آغاز شد، نصرت قهرمان با شور و انگیزشی بیشتر وظایف سنگینی را در یکی از مهمترین پایگاههای سازمان برعهده گرفت.

 دوران سخت و طاقت‌سوز نبردهای مسلحانهٌ شهری را نصرت با شور و پشتکار و صبر و حوصلهٌ کم‌نظیری سپری کرد. او به‌مدد عشق و ایمانش به‌سازمان و حل‌شدگی کامل تشکیلاتی و اراده و پشتکاری که داشت، به همرزمانش نیرویی دو‌چندان می‌بخشید. شهادت او تأثیرات انگیزانندهٌ عمیقی بر کادرها و مسئولانی که او را می‌شناختند، باقی گذاشت. چهره خندان و صمیمیش هیچ‌گاه در سختیها و ناملایمات تغییر نمی‌کرد. او مشکلات و مسائلی را که در‌ جریان نبرد پیش می‌آمد، هرگز از کار و زندگی روزمرهٌ یک‌ مجاهد جدا نمی‌دید و می‌توانست روحیهٌ سرشار و شاداب مبارزاتی خود را حفظ کند و به پیرامونش نیز کمک کند.

خواهر مجاهد نصرت رمضانی، یکی از ارزنده‌ترین کادرهای مسئول مجاهدین و از درخشان‌ترین چهره‌های زن انقلابی مجاهد خلق است که در‌جریان یکی از نبردهای حـماسهٌ ۱۲‌اردیبهشت۶۱با رشـــــادت و جــــنـــگـــاوری تحسین‌برانگیزی، بخش مهمی از مقاومت حماسی مجاهدین در پایگاه کامرانیه را فرماندهی کرد و چندین مزدور دشمن را به‌خاک افکند. تأثیر فوق‌العاده و انگیزاننده‌یی که او با شجاعت و رشادتش در این نبرد از خود به‌جا گذاشت، تا مدتها در آن منطقه دهان به‌دهان نقل می‌شد و اهالی آن‌جا از قهرمانی و دلاوری «آن دختر مجاهدی» یاد می‌کردند که «هر‌لحظه از این‌طرف به آن‌طرف می‌رفت و افراد را جابه‌جا می‌کرد و فرمان آتش و حمله می‌داد».

در شامگاه خونین ۱۲‌اردیبهشت، نصرت قهرمان پس‌ از ساعتها نبرد به‌شهادت رسید و کودک۸‌ماهه‌اش که به‌یاد شهید سعادتی نامش را «محمدرضا» گذاشته بود، به‌اسارت دژخیمان خمینی درآمد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید