۱۳۹۴ آذر ۵, پنجشنبه

مجاهد شهيد نصرالله محمودي


مشخصات مجاهد شهید نصرالله (نصیر) محمودی
محل تولد: تهران
تحصيل: دیپلم
سن: 21
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1361

با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi

مجاهد شهيد آذر نورعلي آهاري


مشخصات مجاهد شهید آذر نورعلی آهاری
محل تولد: تهران
تحصيل: دانشجو
سن: 28
محل شهادت: عراق
زمان شهادت: 1367

با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi

۱۳۹۴ آبان ۱۹, سه‌شنبه

نگاهی به زندگی انقلابی مجاهد شهید حسین ابریشمچی (فرمانده کاظم) - سردار پرشور صحنه‌های نبرد


زندانی سیاسی در زندانهای شاه
از برجسته‌ترین فرماندهان ارتش آزادیبخش ملی ایران
عضو شورای ملی مقاومت ایران
شهادت: 7آبان 1394 در حمله‌ی موشکی به لیبرتی

حسین باز دوباره نثار کرد و گذشت
به عزم رزم شرف افتخار کرد و گذشت
ز خون عاشقی از خیل راهپویانش
چراغ صاعقه را پر شرار کرد و گذشت

قهرمان دلاور مجاهد خلق، حسین ابریشمچی ، مجاهد پرتوان آزادی، با سابقه‌ی بیش از 3سال اسارت در زندان استبداد سلطنتی، فرمانده جنگاور صحنه‌های مقاومت شهری در برابر ارگانهای سرکوب رژیم خمینی، فرمانده یک تیپ در نبرد بزرگ فروغ جاویدان، و سرداری در صفوف انقلاب آرمانی و جهاد اکبر، مدافع، مروج و الگوی انقلاب رهایی‌بخش مریم، و فرمانده صحنه‌های پایداری در اشرف و لیبرتی، پس از بیش از چهار دهه نبرد و مقاومت برای آزادی در برابر دیکتاتوری سلطنتی و استبداد ولایت‌فقیه، در موشک‌باران جنایتکارانه مزدوران ولایت‌فقیه، به لیبرتی، بر عهد استوارش برای نبرد بی‌امان در راه آزادی تا آخرین نفس وفا کرد و جاودانه شد.

مریم رجوی رئیس‌جمهور برگزیده مقاومت درباره این شهید والامقام گفت:
 «سلام به فرمانده کاظم سردار دلیر نبردهای ارتش آزادیبخش برادرم حسین ابریشم‌چی که با بیش از چهل سال سابقه مبارزاتی علیه دو نظام دیکتاتوری مسئولی همه‌جانبه بود. و همه جا جلودار صحنه‌های سخت نبرد بود. همواره پرتلاش، همواره تازه، نو و سرشار و پر از ایمان به راه و آرمان آزادی و نهایتاً سر در راه آزادی نهاد و سرور آزادی شد. درود بر او»

مجاهد قهرمان حسین ابریشمچی، همزمان با ضربه اول شهریور سال 1350 به ‌مجاهدین، با سازمان و مبارزه مسلحانه انقلابی علیه استبداد سلطنتی آشنا شد و به هواداری از مجاهدین پرداخت. او در آن ایام دانش‌آموز کلاس چهارم دبیرستان بود و 16سال بیشتر نداشت. در سال 1354 در حالی دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران بود، به‌دلیل فعالیتهایش در ارتباط با مجاهدین دستگیر شد و در سال1357 با اوجگیری انقلاب ضد‌سلطنتی، از زندان آزاد شد.
حسین قهرمان در دوران مبارزه سیاسی با حاکمیت خمینی، یکی از مسئولان بخش اجتماعی و یکی از آموزش‌دهندگان نسل میلیشیای مجاهد خلق بود.

خود او درباره مبارزات سیاسی آن دوران گفته است: «ما در رفراندوم قانون اساسی، به حاکمیت ولایت‌فقیه رأی منفی دادیم. چون نمی‌خواستیم به آرمان انقلابمان خیانت کنیم. یعنی آرمان آزادی مردم ایران. ما برای حاکمیت مردم ایران انقلاب کرده بودیم، ولی خمینی می‌خواست با زور و با شانتاژ و با دجالگری فاشیزم دینی و حاکمیت ولایت‌فقیه را به مردم تحمیل کند و آن را به کرسی بنشاند. و به این ترتیب بود که دو نیرو یعنی مجاهدین و رژیم خمینی در برابر هم قرار گرفتند».

حسین قهرمان در تحقق تظاهرات بزرگ 30خرداد ، در شرایطی که اختناق حاکم، برپایی آن را بسیار دشوار ساخته بود، نقش درخشانی داشت.
در مورد این تظاهرات نیز خود وی چنین گفته است: «در این شرایط دیگر برای هیچ‌کس از مجاهدین تردیدی نبود که باید این تظاهرات عظیم چند صدهزارنفره را انجام می‌دادیم. برای این‌که تعیین‌تکلیف بشود با خمینی، برای این‌که اتمام‌حجت بشود. با خمینی دجال، ولی یک مشکل جدی در پیش پای این تظاهرات بود. آن هم این بود که در شرایط بگیر و ببند رژیم. در شرایطی که اوباشان و پاسدارهای رژیم، هر تجمع حتی 4، 5نفره را در خیابان، در کوچه، در مغازه‌ها، حتی در خانه‌ها اگر می‌توانستند، می‌آمدند می‌ریختند، سرکوب می‌کردند، دستگیر می‌کردند. چماق کشی می‌کردند، در چنین شرایطی برگزاری یک چنین تظاهرات عظیم چند صدهزار نفره در تهران، آن هم در روز روشن و آن هم بدون اعلام قبلی، چون اعلام قبلی نمی‌شد کرد. با چه تاکتیکهایی؟ چه طرحی باید این تظاهرات انجام می‌شد».
از 30خرداد تا تشکیل ارتش آزادیبخش ملی ایران، حسین ابریشم‌چی در فرازهای مختلف و پیچیده مسیر مبارزه برای سرنگونی نظام پلید ولایت‌فقیه همواره نقشی راهگشا و مؤثر داشت.

او در این مورد نیز در یکی از برنامه‌های سیمای آزادی گفت: «خواست سرنگونی رژیم خمینی را خمینی خودش به ما تحمیل کرد. چرا که ما مجاهدین همه راه‌حلهای مسالمت آمیز، همه راه کارهایی را که از طریق مسالمت می‌خواست رژیم را در درون خودش اصلاح کند را رفتند. و تلاشی نبود که به آن دست نزنند، ولی جواب خمینی به علت ماهیت ارتجاعیش و به‌خاطر این‌که در مجاهدین آنتی‌تز خودش را و شکستن طلسم خودش را می‌دید جوابش سرکوب بیشتر، کشتار، و محدودکردن آزادیها بود و لاغیر. و در نهایت خمینی ما را در مقابل دو راه دو گزینه مخیر کرد. گزینه اول در مقابلش تسلیم بشویم جا بزنیم عقب بنشینیم مثل خیلی‌های دیگر که این کار را کردند و در واقع به آرمانمان خیانت کنیم. گزینه دوم این‌که ما را تصمیم داشت بالکل نابود کند و منهدم کند. ولی ما به‌خاطر اصولمان، به هیچ‌یک از این گزینه‌ها نمی‌تونستیم تن بدیم. ما برای ماندگاری و برای ادامه مبارزه راه‌حل دیگری را رفتیم».

مجاهد قهرمان حسین ابریشمچی در شمار سازماندهندگان اولین‌گردانهای ارتش آزادیبخش ملی ایران بود. او در تمامی نبردهای ارتش آزادیبخش از برجسته‌ترین مسئولان و فرماندهان بود. از جمله در عملیات کبیر فروغ جاویدان، فرمانده یک تیپ رزمی بود.

حسین ابریشمچی: «ما کرند و اسلام‌آباد را فتح کردیم و سپس پیشرویمان رو از این مسیر به سوی کرمانشاه ادامه دادیم. روز سوم مرداد روز حرکت و پیشروی ارتش آزادیبخش بود. تاکتیک محوری این عملیات مبتنی بود بر سرعت بالا و ضربت».

برادر مجاهد مهدی ابریشمچی در جلسه‌ی بزرگداشت شهیدان قهرمان حمله موشکی به «لیبرتی» در مورد جایگاه مبارزاتی مجاهد شهید حسین ابریشمچی گفت:
 «حسین 40سال با دو دیکتاتور جنگید، او شاگرد بسیار مبرّزی در مدرسه مجاهدین بود که شعار اولش فداست، و به همین دلیل در یک کلمه تعریف می‌شود در این زمینه، حسین پیوسته در میدان نبرد در زمان شاه و در زمان شیخ در صف اول ایستاده بود، و آماده فدا کردن جانش به‌خاطر آرمانش بود، در شهر، در عملیات فروغ، در نبردهای بعدی، و تمامی نبردهایی که در اشرف و لیبرتی، بدون سلاح در مقابل تیر و تفنگ رژیم می‌ایستاد و می‌ایستادند و فدا می‌شدند، حسین در صف اول بود. ولی به نظر من او در مدرسه مجاهدین درس مهمتری آموخته بود. درس صداقت، بدون شک حسین با چنگ زدن به این عروه الوثقی، توانست، زندگی پرافتخار خودش را رقم بزند و از تمامی فراز و نشیبهای این مسیر پر پیچ و پر خطر عبور بکند و به چنین نقطه‌ای از سرافرازی برسد 10آبان 94».

دکتر صالح رجوی نیز در همین جلسه درباره مجاهد شهید حسین ابریشمچی گفت: «صحبت از مردان و زنانی که مظهر واقعی آزادیخواهی و استقلال و انسان دوستی هستند بسیار مشکل است... . اولین باری که در 25سال قبل حسین را در اشرف دیدم از او علاوه بر ذکاوت و درایت و قاطعیت انقلابی و مبارزاتی از او یک نوع خوشحالی و سعادت ساطع می‌شد. به‌طوری‌که من بلافاصله با خودم گفتم واقعاً حسین باید با وجدان خودش در صلح و صفا باشد چرا که راهی را انتخاب کرده با همه مخاطراتی که این راه دارد تا کشته شدن و شهادت راهی را را انتخاب کرده که با هدف زندگی‌اش تطابق دارد وقتی که آدم به حسین نگاه می‌کرد این شعر به یادش می‌آمد که:
چنان زدوده ز دل زنگ غم که پنداری   
خدای بخت و سعادت به روش خندیده»

مجاهد خلق حسین ابریشمچی، در برنامه میزگرد ویژه محرم سیمای آزادی با نام در مسیر حسین (ع). (سال 1385) در مورد قیام امام حسین علیه‌السلام در برابر یزید گفت: «این همان لحظه‌ی حساس، لحظه‌ی بود و نبود یک مقاومت، یک جنبش انقلابی، و در واقع مسیری بود که امام حسین می‌رفتند. یزید چه کار می‌خواست بکند. یزید امام حسین را بر سر یک دوراهی گذاشته بود. می‌گفت یا با من بیعت می‌کنی! یعنی یا تسلیم می‌شی در مقابل حاکمیت من، و یا مرگ را باید انتخاب کنی. این همان نقطه‌ی حساس است. یعنی به ظاهر یک بن‌بست، به ظاهر راهی دیگر وجود ندارد… امام حسین لحظه را شکار می‌کند. پاسخ مناسب و درست و با همان جوهر… راه فدای حداکثر، بن‌بست شکنی همان راه کار راه‌حل، در دل تاریخ به جای می‌ماند و یزید و دودمانش را برباد می‌دهد»

یکی از درخشانترین صحنه‌های نبرد و سرداری مجاهد خلق حسین ابریشمچی، پیشتازی او در انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین بود. او با درک عمیق انقلاب رهایی‌بخش مریم، با شور و اشتیاقی چشمگیر در همه صحنه‌های این نبرد رهایی، در صف اول بود و لحظه‌یی از دفاع و ترویج و پیشبرد این انقلاب باز نایستاد.

علت این پیشتازی در صف انقلاب ایدئولوژیک این بود که حسین با تک‌تک سلولهایش ایمان داشت که با این انقلاب به‌عنوان یک مجاهد خلق به حیات نوین ایدئولوژیک و مدار بسا بالابلندتری از رهایی دست یافته است، و به‌عنوان یک مسئول تشکیلاتی ایمان داشت که سازمان مجاهدین با انقلاب به مدار جدیدی از ماندگاری و شکوفایی ارتقاء پیدا کرده است.

آری حسین قهرمان، البته در سایه فداکاری و صداقت و تلاش بی‌وقفه در صفوف سازمان مسئول توانمندی بود. ولی، انقلاب ایدؤلوژیک آن هم با این سطح از درک و فهم وی از محضر انقلاب، حسین را به مسئولی همه‌جانبه به‌خصوص با توانمندیهای بالای ایدئولوژیک-تشکیلاتی تبدیل کرده بود. مسئولی که نه تنها قادر بود کادرهای تحت مسئولیتش را در زمینه وظایف و مسئولیتهایشان کمک و یاری و راهنمایی کند بلکه مهمتر از آن، می‌توانست آنها را در جریان کار و نبرد در صفوف سازمان برای ارتقاء ایدئولوژیک و کسب ارزشهای انقلاب یعنی ارزشهای والای انسانی و مجاهدی یاری نماید و برای این هدف و مسئولیت پیوسته آماده بود، و به گفته همرزمانش و تمامی خواهران و برادرانی که با وی از نزدیک کار می‌کردند برای به‌عهده‌گرفتن این مسئولیت سر از پا نمی‌شناخت.

مجاهد قهرمان حسین ابریشمچی در اردیبهشت 1368 با درک عمیق پیام انقلاب مریم رهایی در وصیتنامه خود نوشت:
 «این دفتر به‌مثابه وصیتنامه من است. در این دفتر سعی کردم به حقایق ایدئولوژیکی که در رکاب مسعود و مریم رسیدم، البته به میزان ظرفیت خودم ـ شهادت بدهم... ... . بار خدایا، در چنین فضای روحانی سحرگاه شانزدهم ماه مبارک (رمضان) صدها و هزاران بار ترا شکرگزاری می‌کنم که رهبر و مرادی مانند مسعود و مریم به ما عطا کردی. رهبری عقیدتی که ضامن پیروزی مجاهدین و نسل مقاوم ایران است. بارخدایا ما به یمن وجود این رهبری، اسلام انقلابی محمدی را شناختیم. بارخدایا ما به یمن وجود این رهبری از قید و بندهای اسارت بار طبقاتی رها شدیم. و به خود عارف شده و سپس در حد توان و ظرفیت خود به «تو» رسیدیم. بارخدایا چه غم‌انگیز است زنگارهای قرون و اعصار که توسط خمینی و اسلاف مرتجع و کثیف تاریخی‌اش بر «اسلام عزیز محمد» سایه افکنده است».

حسین ابریشمچی در یکی از برنامه‌های ویژه تاریخ اسلام در سیمای آزادی از جمله در مورد درس بزرگ حرکت پیامبر اسلام (ص) گفت: «درس بزرگ و منطقی که بر سراسر حرکت پیامبر بر آن حاکم است، عبارتست از حداکثر فدا، حداکثر فدا و حداکثر قربانی برای آرمان و مسیری که در آن بود. از روزی که مبعوث شد و سه سال در سخت‌ترین شرایط دعوت مخفی کردند، تا سالیانی که در مکه زیر فشار شدید حاکمان پلید قریش این دعوت رو به‌طور علنی دنبال می‌کردند. و تا زمانی که محاصره شدند.»...

حسین ابریشمچی در اول آذر سال 1391 در لیبرتی در تجدیدعهد خود نوشت:
 «با افتخار و شرف بی‌انتها در این لحظه می‌گویم مجاهد هستم مجاهد می‌مانم و مجاهد می‌میرم. تنها سرمایه و دستمایه من در دنیا و آخرت این است که طی این سالیان در رکاب برادر مسعود و خواهر مریم بوده و خواهم بود. و به هر چه زندگی و عافیت جویی در این مرحله‌ی حساس تاریخی تف می‌کنم. هیهات مناالذله. هیچ عنصری در این دنیا بجز شرف در رکاب برادر مسعود بودن و خادم انقلاب خواهر مریم بودن برای من ارزش و رنگی ندارد. بی‌تردید تشکیلات مجاهدین که امروز سرسخت‌تر و مستحکمتر و پاکیزه‌تر از هر زمان دیگر است، در این مقطع حساس تاریخی پلی به سوی تهران و آرمان آزادی مردم ایران خواهد ساخت. مرگ بر اصل ولایت‌فقیه. زنده باد ارتش آزادی. درود بر رجوی. حاضر حاضر حاضر».

حسین باز دوباره نثار کرد و گذشت
به عزم رزم شرف افتخار کرد و گذشت
دوباره عزم علی‌وار رهنوردانش
سخن ز خاطره‌ی ذوالفقار کرد و گذشت

از سخنان مریم رجوی در جلسه گرامیداشت شهیدان لیبرتی. (10آبان94) در مورد شهید حسین ابریشمچی:
 «از کهکشان فرمانده کاظم در هفت آبان، تا کهکشان زهره و همچنین شهیدان 6و 7مرداد و 19فروردین تا شهیدان فروغ جاویدان و 120هزار شهید قهرمان، بله همه آنها سمبل اراده خلق ایران و مجاهدین خلق ایران و این مقاومت و مردم ایرانند که می‌گویند رژیم ولایت‌فقیه باید سرنگون شود».

۱۳۹۴ آبان ۱۷, یکشنبه

نگاهی به زندگی انقلابی مجاهد شهید بهزاد میرشاهی - در اوج یک زندگی آرمانی


چون کوه محکم و استوار
 «... از این‌که دوباره این امکان برایم فراهم شد که تجدیدعهد کنم، سپاسگذارم. عهدی که 26سال پیش، بین من و خدا و خلق و رهبری‌ام بسته شد. پیش بسوی سرنگونی. هیهات مناالذله.
غرض مسجد و میخانه‌ام وصال شماست
جز این خیال ندارم خدا گواه من است
از آن زمان که بر این آستانه نهادم رو
فراز مسند خورشید، تکیه‌گاه من است
بهزاد میرشاهی- آذر 1391»

بخشهایی از یادداشتهای مجاهد قهرمان، بهزاد میرشاهی:
 «... آذر 1345 در یکی از محلات جنوب تهران به دنیا آمدم... محیطی که در آن بزرگ شدم، به‌خاطر فشارهای اقتصادی، وضعیت خاصی داشت... محیطی که مردم فقیر مجبور بودند، عاطفه و عشق را سرکوب کنند... بسیار در زندگی دوگانه بودم و نمی‌دانستم چرا... از زندگی یکنواخت و بی‌روح خسته شده بودم... سال 65 تصمیم گرفتم از کشور خارج شوم. از مرز بلوچستان به پاکستان رفتم. می‌خواستم به فرانسه بروم. اما در پاکستان، با هواداران سازمان مجاهدین آشنا شدم. روزی از آنها درخواست کردم مرا به پایگاه سازمان ببرند. آشنایی زیادی نداشتم. اما علاقه‌مند شده بودم که برم و ببینم. اما همان یکبار به پایگاه رفتن باعث شد، تمام وقت برای سازمان کار کنم؛ بعد هم درخواست پیوستن به ارتش آزادیبخش را کردم. ارتش آزادی همآنجایی بود که من یک عمر در رویاهایم، در پی آن بودم. گویا زندگی سردرگم قبلی پایان یافت و حالا گمشده‌ام را یافته بودم... الآن هم سالها می‌گذرد. می‌دانم هنوز شکر این نعمت را به جا نیاوردم؛ اما هر چه باشد، خوب و بدم متعلق به سازمان و رهبری‌ست»...

مجاهد قهرمان بهزاد میرشاهی، در تمام فراز و نشیبهای مبارزه برای به زیر کشیدن دیکتاتوری ولایت‌فقیه، چون کوه محکم و استوار ایستاد. به‌ویژه در دوران پایداری پرشکوه او خود گفته بود:
 «... با آگاهی به ابتلائات و آزمایشها در این دوران پر فتنه، سوگند مجاهدی یاد می‌کنم که هیچ‌گونه سستی، ضعف و ذلت را، در برابر توطئه‌های رژیم نمی‌پذیرم... من بر عضویتم در سازمان مجاهدین، افتخار می‌کنم... 
سال 1392»
این در حالی بود که به گواهی تاریخ، نبرد مجاهدین با رژیم آخوندی، یکی از سخت‌ترین و پیچیده‌ترین مبارزات تاریخ معاصر است. چرا که طی این سالیان، استعمار نیز، تا توانست در مماشات از این دیکتاتوری بر مجاهدین، ارتش آزادی و اشرفیان، تاخت. از این‌رو، مبارزه برای آزادی مردم ایران، مجاهدینی را می‌طلبید که اگر کوهها بجنبند، آنها از جایشان تکان نخورند! بهزاد، یکی از این مجاهدان ایستاده چون کوه بود!

سال 1393: «... امام حسین وقتی به صفوف دشمن حمله می‌کرد، رجزخوان فریاد برمی‌آورد: ”من حسین بن علی هستم، عهد کرده‌ام که سستی نورزم، خاندان پدرم را حمایت کنم، بر دین نبی اکرم هستم“؛
من نیز در شب تاسوعای حسینی، فریاد می‌زنم: ”من مجاهد خلقم، عهد کرده‌ام که سستی نورزم، خلق و میهنم را حمایت کنم، بر انقلاب مریم هستم ”... 
 ... آماده کارزار سرنگونی هستم و لیبرتی را پلی به سوی تهران می‌کنم»...

و این ایستادگی، از عشقی سرشار سرچشمه می‌گرفت. بهزاد قهرمان، در یکی از نامه‌هایش می‌نویسد:
 «... هر وقت بتوانیم خواهر مریم را خوشحال کنیم، یک کار ایدئولوژیک کرده و خدا را خوشنود کرده‌ایم. و خواهر مریم وقتی خوشحال می‌شود که در راه آرمانها و هدفهای برادر مسعود، گام برداریم؛ و وقتی می‌توانیم در این راه گام برداریم که بتوانیم خواهر مریم را خوشحال کنیم»...
سرانجام شامگاه 7آبان 1394، بهزاد قهرمان، زندگی پرشور و انقلابیش را به اوج رساند و خون سرخش را در راه آزادی، به خاکپای سرور آزادگان، حسین علیه‌السلام، هدیه کرد.

نگاهی به زندگی انقلابی مجاهد شهید حمیدرضا ایمنی کاشان - چهره‌یی آرام و صبور، عزمی سرکش و بی‌قرار


«... برادر مسعود، از این‌که بعد از کهکشان اشرف به ما لقب لشکرهای فدایی را دادید، بسیار بسیار سپاسگذار و مدیون هستم و این بالاترین افتخار برای هر مجاهد خلق است... برادر، اسم منو هم بنویس، در یکی از همان لشکرهای فدایی که باید سرنگونی را محقق کند... 
حمید ایمنی- اسفند 1392».

مجاهد قهرمان، حمیدرضا ایمنی، در جریان انقلاب ضدسلطنتی مردم ایران، با آرمانهای مجاهدین آشنا شد. پس از پیروزی انقلاب، شرکت در میتینگهای مجاهدین، دیدگاه حمید را نسبت به یک زندگی آرمانی، تغییر داد. به‌ویژه، سخنرانیهای مسعود رجوی، بذر مجاهدت پایدار و استوار را در حمید می‌کاشت.

پس از آغاز مقاومت سراسری علیه دیکتاتوری پلید آخوندی در 30خرداد 1360، حمید دستگیر شد؛ اما پس از مدتی موفق شد از چنگ دژخیمان بگریزد و از کشور خارج شود و به سوئد برود. در مهرماه 1364 درخواست اعزام به منطقه مرزی کرد و در کسوت یک رزمنده مجاهد خلق، گام بر جاده مبارزه حرفه‌ای، برای آزادی مردم ایران گذاشت. مسیری که تا روز شهادتش در 7آبان 1394 طی سه دهه، پرشور و درخشان، ادامه یافت.

اما شورانگیزترین دوران زندگی مجاهد قهرمان حمید ایمن، سالهای پایداری پرشکوه برای پیروزی، در اشرف و لیبرتی بود. سالهایی که او، مانند هزاران مجاهد اشرفی دیگر، سوگند خورده بود بایستند، مبارزه را به اوج برساند و بند از بند رژیم ولایت‌فقیه، بگسلد.

آذر 1391: «... در کمال شور و آگاهی و با افتخار کامل، در برابر رهبری عقیدتی‌ام، برادر مسعود و خواهر مریم متعهد می‌شوم که هرگز به سوگند جلاله‌ام پشت نکنم و تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خون، مجاهد بمانم و مجاهد بمیرم... و برای آزادی خلق و میهن و بردن خواهر مریم به تهران دمی از پای نخواهم نشست. در ایام نخستین ماه محرم به یاد سیدالشهدا امام حسین و با پرچم هیهات مناالذله، در برابر رژیم ضدبشری آخوندی می‌گویم: مرگ بر اصل ولایت‌فقیه، زنده‌باد ارتش آزادی، درود بر رجوی. حاضر- حاضر- حاضر».
سوگندها و تجدید عهدهای قهرمان مجاهد خلق، حمید ایمنی، راز درون کوه‌مردی را آشکار می‌کند که در پس چهره همیشه آرامش، غوغایی از شور و عشق موج می‌زد. شوری و عزمی برآمده از انقلاب رهایی‌بخش مریم که او را در برابر تمامی توطئه‌ها و فشارها و سختیها روئین‌تن و پایدار ساخته بود و سختی راه، تنها گامهایش را برای طی طریق مبارزه، محکمتر می‌نمودند.

سال 1393: «... سوگند می‌خورم که حتی هم‌چون شب عاشورا که تمام یاران امام حسین، آن 72 قهرمان تاریخ بشری می‌دانستند که فردا به‌شهادت خواهند رسید، باز لحظه‌ای و ذره‌یی درنگ در چشمان خود پدیدار نخواهم کرد... به دشمن ضدبشری می‌گویم: ”ما زن و مرد جنگیم، بجنگ تا بجنگیم“ ... من برای رسیدن به آزادی، برای صدها هفت‌خوان دیگر ابتلا و آزمایش، آماده‌ام»....

مجاهد قهرمان، حمیدرضا ایمنى، در روز 7آبان 1394، با قلمی سرخ، پای سوگندهایش را امضا نمود تا خون پاکش همراه با 23 قهرمان شهید دیگر، در شریان هزاران جوان اشرف‌نشان جاری گردد و دودمان سیاه نظام ولایت‌فقیه را در هم بشکند.

نگاهی به زندگی انقلابی مجاهد شهید حسن توفیق‌جو - پرخروش، همیشه در اوج


«... باید تمام‌عیار فدا بود، یعنی کسی که خودش رو کاملاً وقف کرده، کسی که خودش رو وسط آتیش انداخته و همه چیز رو به جون خریده و اینه که به نظر من موندگاره و آینده رو همین میسازه...
بخشهایی از یک مصاحبه مجاهد قهرمان، حسن توفیق‌جو: «... من حسن توفیق‌جو... در سال 1349 در تهران به دنیا آمدم. پدرم کارمند بانک و مادرم معلم بود.
در پاییز 1366 برای ادامه تحصیل، به آلمان رفتم. پس از مدتی از طریق یکی از دوستام با سازمان آشنا شدم. او از من خواست به پایگاه فرانکفورت برم. من هم رفتم. اول از روی کنجکاوی بود؛ اما در همون اولین برخورد، اونقدر جذب سازمان شدم که به‌طور تمام وقت، کارم رو با سازمان شروع کردم»....

دیگر سودای ادامه تحصیل و رسیدن به یک زندگی راحت و مرفه در خارج کشور، حسن را راضی نمی‌کرد. از این‌رو با اصرار فراوان، خواستار پیوستن به ارتش‌ آزادیبخش ملی ایران شد و سرانجام، در اسفند 1368، به آرزوی خود رسید و لباس ارتش‌آزادیبخش را بر تن کرد.

او در نقشه مسیری که در مرداد 1391 رسم کرد، نوشت: «... 22سال پیش وقتی در این راه قدم گذاشتم و به ارتش‌آزادیبخش ملی ایران پیوستم، با آگاهی کامل نسبت به همه خطرها و سختی‌های این مسیر، با خودم و خدای خودم و رهبر و مردمم عهد بستم که اگر این راه 100سال هم طول بکشد، تا آخرش هستم»...

دستنوشته‌هایی که از مجاهد قهرمان حسن توفیق‌جو باقی است، تماماً نقشه مسیر عبور صادقانه و پاکبازانه او را از تمامی سختیها، فشارها، حملات و توطئه‌ها به‌ویژه در دوران 12ساله پایداری پرشکوه ترسیم می‌کند. همان راهی که او در نهایت مسئولیت‌پذیری، با سرفرازی تمام طی کرد:
مرداد 1390: «... این رژیم از دست ما هیچ گریزی ندارد و تا سپردن آن به زباله‌دان تاریخ و آزاد کردن مردم ایران، کوتاه نخواهیم آمد»....

4آذر 1391: «... هیهات مناالذله، تا دست ظلم بر سر ملت ایران هست و تا این رژیم فاسد و ضدبشری حاکم است، دست از جهاد و مبارزه علیه آن برنخواهم داشت و همه سختی‌های این راه را به جان می‌خرم»....

نقشه مسیر سال 1392: «... در شرایطی که ارتجاع و استعمار... از هر سو بر سازمان پیشتاز و رهبری کننده جنبش آزادیخواهانه مردم ایران می‌تازند... تا ما مجبور به‌سرخم کردن شویم، لیبرتی را به رزمگاهی در مصاف با همه دشمنان ملت ایران می‌کنیم»....

نقشه مسیر سال 1393: «... به دشمن زبون می‌گوییم، با سواره و پیاده‌ات، با همه توانت بر همین مجاهدین به ظاهر بی‌سلاح بتاز، تا ببینیم فتح و پیروزی از آن کیست»....

سرانجام حسن توفیق‌جو، این مجاهد قهرمان، در روز 7آبان همراه با 23قهرمان دیگر اشرفی، به ‌جاودانه‌فروغهای آزادی ایران پیوست تا الهام‌بخش جوانان میهن در رویارویی با رژیم پر جنایت ولایت باشد. درود بر حسن، روزی كه ‌زاده شد، روزی که لباس شرف در ارتش آزادی به‌تن کرد و روزی که در رزمگاه لیبرتی به‌سوی رفیق اعلی پرواز کرد.

نگاهی به زندگی انقلابی مجاهد شهید سهراب همایونفر - متین و استوار


متولد 1341 تهران
36سال سابقه فعالیت سیاسی

سهراب به‌عنوان شاهد مستقیم، داستانها از جنایت مزدوران رژیم در 6 و 7مرداد 88 داشت که در مصاحبه‌ای به آنها اشاره کرده است.

اما روزهای 6 و 7مرداد. فراتر از مشاهده زیر و بم یک جنایت. برای سهراب هم‌چون دیگر مجاهدین، درسهایی داشت که خود در یکی از نامه‌هایش این‌چنین به آن اشاره می‌کند.
در چشمانم این حقیقت فرو رفت که:
 ”کس نخارد پشت ما جز ناخن انگشت ما “.
و دیدم که تنها و تنها، ایستادگی همین مجاهدین اشرفی و عزم جزم خواهر مریم بود که دشمن را متوقف و خوار و ذلیل بر جای گذاشت.

نمی‌فهمیدم که با دست خالی و محاصره شده از سوی دشمنی که تشنه به خونمان است هم می‌توان دست به تهاجم و پیشروی زد و خاکریزها را یکی پس از دیگرى فتح کرد و پیروزی به‌دست آورد.

سهراب قهرمان از آن پس نمونه‌یی از پایداری بر اساس همین تجربه گرانبها بود که در کنار یاران اشرفیش مسیری طولانی را طی کرد. مسیری به‌سوی قله پیروزی. پیروزی بر سیاهی و تباهی ناشی حاکمیت پر جنایت ولایت‌فقیه که آزادی میهنمان ایران و پایان جنگ‌افروزی در منطقه است.
او در مصاحبه‌ای به همین معنی اشاره کرده و گفته: به‌عنوان یک عضو سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران، به این ایمان و ایقان رسیده‌ام که در شرایط کنونی حاکم بر منطقه و ایران، تنها و تنها با شعله‌ور کردن هر چه بیشتر آتش جنگ با رژیم آخوندهای حاکم بر وطنم یعنی با جنگ صد برابر و عزم حداکثر... می‌توانیم و باید که به پیروزی دست‌یابیم.

از همین روست که سهراب هم هم‌چون دیگر مجاهدین با یاد و نام علی، قدر خود را با قدر مردمش این‌چنین پیوند می‌زند:
 ”در شبهای شهادت مولای متقیان علی(ع) و با استعانت از درگاه ایزد متعال و با یاد شهدای گرانقدر مجاهد خلق، ... . لازم دیدم که بر نقشه مسیر کنونی خودمان برای سرنگونی رژیم ضدبشری آخوندها در میهن به اسارت و به یغما رفته‌ام ایران یادآوری کنم“

و در هنگامه آتشی که دشمن بر لیبرتی فرو می‌ریزد این‌چنین می‌گوید:
 ”قاطعانه و با تمام وجود و افتخار می‌گویم که دشمن ضدبشر اندیشه عقبگرد و دیدن گرد ذلت و تسلیم در مجاهدان اشرفی را مثل همیشه به گور خواهد برد. شعار ما در این رزمگاه (لیبرتی) هیهات مناالذله و تهاجم حداکثر و جنگ صد برابر با مسئولیت‌پذیری هر چه بیشتر است “
و در جایی دیگر اضافه می‌کند: ”بدیهی است که در این مسیر هم‌چون گذشته پذیرای هر گونه سختی و صعوبتی هستم... (و)... به دشمن زبون می‌گویم: هیهات مناالذله. در نبرد سرنوشت و بود و نبود ایران و ایرانی پذیرای دهها هفتخوان دیگر نیز هستم“

سهراب سالها پیش این‌چنین در مؤسسان سوم ثبت‌نام کرده بود:
 ”این‌جانب سهراب همایونفر... از جمع تقاضای بررسی و تصویب عضویت خود را در مؤسسان سوم دارم. “

بدرود سهراب قهرمان. اما بدان که از لحظه پرواز پرشکوهت در شامگاه 7آبان، در دل خلق و میهن خانه‌داری و در قلب و ضمیر یارانت حاضر و الهام‌بخش و جاودانه هستی.

۱۳۹۴ آبان ۱۶, شنبه

مجاهد شهید محمد رضا صالحیار


مشخصات مجاهد شهید محمد رضا صالحیار
محل تولد: تهران
 تحصيل: دانشجوی مهندسی
سن: 23
محل شهادت: مهران
زمان شهادت: 1367

یادی از مجاهد شهید محمدرضا صالحیار از شهیدان سرفراز عملیات چلچراغ

محمدرضا(رضا) در بهمن۱۳۴۴در تهران متولد شد. او همیشه شاخص مهر و محبت، گذشت، مایه گذاری، فروتنی، استواری در برابر سختیها، سخت کوشی و صلابت و مایه پشتگرمی و کمک کار همه اطرافیانش بود. به دلیل هوش زیادی که وی داشت، مدیر مدرسه می گفت باید به مدرسه کودکان استثنایی برود.
محمدرضا قبل از رسیدن به جمع یارانش یعنی در دورانی که فقط از طریق رادیو مجاهد وصل بود، روحیه و ویژگیهای بسیار بارز انقلابی داشت. در انجام کارهایش خیلی دقیق و منظم بود و همواره تمرکزش را روی خودسازی و کسب ارزشهای انقلابی که آن موقع از طریق رادیو مجاهد منتشر میشد، میگذاشت و به رغم پارازیت شدید روی امواج رادیو مجاهد نهایت تلاشش را برای شنیدن آن میکرد.
یکبار رضا به همراه یکی از دوستانش با جسارت بسیار، به عکس بسیار بزرگی از خمینی دجال که در تقاطع بزرگراه خیابان مصدق کشیده بودند، رنگ و تخم مرغ زیادی پاشیدند که عکس بکلی خراب شد. آنها توانستند به محض رسیدن پاسدارها به محل، از صحنه خارج شوند.
وی شاخص مرزبندی بین خلق و ضدخلق بود و در این رابطه دارای رادیکالیسم انقلابی بالایی بود. در یک نمونه، یکی از اقوامش که هم سن و سال او و از بچگی با او همبازی بود، بعد از انقلاب طرفدار خمینی شده بود. وقتی او بدلیل اعتقاد به خمینی به جبهه جنگ ضدمیهنی رفت و در آنجا کشته شد، رضا حاضر نشد در مراسم درگذشت او شرکت کند و میگفت، من در مراسم کسی که برای خمینی کشته شده شرکت نمی کنم.
وقتی خانواده وی تصمیم به خروج از ایران گرفتند، برای کمک مالی به سازمان مجاهدین، خانه واموالشان را به فروش رساندند. مسئولیت این کار یعنی فروش خانه و اموال را رضای جوان در حالی که یک کار طاقت فرسا بود، بر عهده گرفت. او برای اینکه حتی یک ریال از این پول از دست نرود تمام وسایل خانه از کوچک تا بزرگ را با زحمت و انرژیگذاری زیاد به فروش رسانده و پول آن را برای مجاهدین فرستاد.
رضای قهرمان در اواخر سال۶۶ وارد اشرف شد. هنگام پیوستن به مجاهدین دانشجوی رشته مهندسی مکانیک بود که تحصیل را رها کرد تا به جمع یاران و راهی که به آن اعتقاد داشت، بپیوندد.
وقتی وارد مناسبات و ارتش آزادیبخش شد انگار گمشده سالیان خودش را یافته و خیلی شکوفا شد.
از برجسته ترین ویژگیهای رضا در مناسبات بیرنگی و بدهکاری مطلق بود. در کارهای روزانه مثل کار جمعی، تنظیف سلاح و آموزش با علاقه بسیار وارد شده و همواره در مناسبات احساس یگانگی و سرشاری و زندگی می کرد.
او خیلی زود در تشکیلات حل شد هرچند عمر تشکیلاتیاش خیلی کوتاه بود و در عملیات چلچراغ به شهادت رسید، اما تاثیر مناسبات انقلابی او بر روی همرزمانش همیشه زبانزد آنها بود.

محمدرضا صالحیار شهید عملیات چلچراغوی چند ماه قبل از شهادتش، هنگامی که به همران سایر اعضای خانواده برای دیدن مادرش رفته بود، موقع خداحافظی با مادر ناگهان مکثی کرد و رو به مادر ایستاد و گفت: ”مامان اگر اتفاقی برای من افتاد غصه نخور، مبارزه است دیگر” و از در خارج شد. گویی به او الهام شده بود که به زودی پرخواهد کشید.

یکی از ویژگیهای چشمگیر رضا، عشقش به برادر مسعود بود. در نوشته هایی که از این مجاهد قهرمان به جا مانده است، وی جابجا از ویژگیهای انقلابی برادر مسعود، از سختی بار مسئولیتی که برعهده گرفته است، از جفاکاری کسانی که به او پشت میکنند و احساسات عمیق انقلابیاش در مرزبندی با دشمن، نوشته است.

شهادت و محل دفن
خودروی حامل رضا و تنی چند از همرزمانش در عملیات چلچراغ در ۳۰خرداد۱۳۶۷ مورد اصابت موشک قرار گرفت و آنها به شهادت رسیدند.
پیکر مجاهد قهرمان محمدرضا صالحیار در جوار مرقد امام حسین(ع) در کربلا به خاک سپرده شد.

مزار مجاهد شهید محمدرضا صالحیار در کربلاهنگام خاکسپاری پیکر رضا در وادی السلام کربلا مادر و دیگر اعضای خانواده و دوستانش شرکت داشتند.


۱۳۹۴ آبان ۱۵, جمعه

مجاهد شهيد زيبنده صالحيار


مجاهد شهید زیبنده(زیبا) دانشجوی رشته علوم آزمایشگاهی در سن ۲۴سالگی در عملیات کبیر فروغ جاویدان به شهادت رسید.
یک ماه قبل از او برادر مجاهدش محمدرضا(رضا) دانشجوی مهندسی مکانیک در سن ۲۳سالگی در خرداد۶۷ در مصاف با رژیم خمینی به شهادت رسیده بود.

زیبنده صالحیار شقایقی از بهشت
مجاهد شهید زیبنده صالحیارزیبنده در ۷ شهریور ۱۳۴۳ در تهران متولد شد. او روحیه سرکش و بیقراری داشت. بسیار رک و صریح و بی شیله پیله و به شدت ضد ریاکاری و تظاهرکردن بود. آنقدر سرزنده و سرشار بود که حضورش در هر جمعی کافی بود که بعد از چند دقیقه صدای خنده و شوخی از آن جمع بلند شود. در فامیل یا جمع دوستان حتی خشک ترین و بی رابطه ترین نفرات نمی توانستند در مقابل سرزندگی و سرشاری او مقاومت کنند و بعد از چند لحظه به دستگاه او یعنی سرحالی و بی ریایی تسلیم می شدند.

در فاز سیاسی (حدفاصل ۵۸ تا ۳۰خرداد۶۰) و هنگامی که دانش آموز بود در دافعه نسبت به اسلام ارتجاعی که خمینی شاخص آن بود، هوادار چریکهای فدایی شد، ولی بعد از انشعاب در سازمان فداییان و به راست رفتن بخشی از این جریان، از مبارزات اجتماعی ناامید شده و مدتی از کار سیاسی دست کشید. اما همواره دنبال گمشده ای می گشت تا به رضایت و ثبات برسد.
در این فاصله او هوادار مجاهدین شده و به رادیو مجاهد گوش میکرد ولی فکر می کرد چون مذهبی نیست نمیتواند به مجاهدین وصل بشود.
زیبنده که کماکان به دنبال یافتن مسیر زندگیش بود تصمیم داشت به دانشگاه برود و برای همین با تلاش بسیار درس خواند تا اینکه بالاخره در رشته علوم آزمایشگاهی توانست وارد دانشگاه شود.
اما حتی قبولی در دانشگاه هم پاسخگوی روح سرکش او نبود.
نهایتاً در سال ۶۶ به ترکیه رفت تا به مجاهدین وصل شود. ولی فکر می کرد که چون سابقه وصل و فعالیت با سازمان نداشته ممکن است مجاهدین او را برای اعزام به منطقه مرزی نپذیرند.

زیبنده هنگامی که در ترکیه بود، بعنوان پناهنده ثبت شده و پس از مدتی توسط سوئد پناهندگی وی پذیرفته شده بود. وی در همان ایام در ترکیه به سازمان وصل شد که به او گفته شد به سوئد برود و در آنجا فعالیت کند. اما او تصمیم قطعی خودش برای پیوستن به ارتش آزادیبخش و رفتن به منطقه مرزی را گرفته بود برای همین می گفت به سوئد نمیروم و میخواهم به ارتش آزادیبخش بپیوندم. او آنقدر در این رابطه پافشاری و اصرار کرد تا با اعزام او به منطقه مرزی موافقت شود. وی نهایتا در پاییز سال۶۶ وارد اشرف شد.

او بسیار مایه گذار و دلسوز، با روحیه ای رزمنده و شاداب، بسیار مهربان و صمیمی و باصلابت مانند کوهی استوار و قابل تکیه بود. همه اطرافیان بدون استثناء شیفته رفتار و تنظیمات زیبنده می شدند. او عاشق ترانه کوه از ترانه های سازمان بود و آن را حفظ کرده بود.
زیبنده برای جنگ با رژیم و انجام تعهدات مختلفی که بر عهده اش بود سر از پا نمی شناخت.
یکی از اقوام نزدیک وی در رابطه با زیبنده نوشته است: «اولین بار در زمستان سال۶۶ که او را در یک ناهار جمعی در اشرف دیدم آنقدر سرحال و سرزنده بود که غرق حیرت شدم. دلم میخواست دیدار ما پایان نداشته باشد.
در همان ماههای اول به دریافتهایی از تشکیلات رسیده بود و برای من می گفت که من سالهای بعد به آنها رسیدم. مثلاً در همان دیدار اول گفت در اینجا برخلاف همه جای دنیا، هرچه آدمها مسئولیت بالاتری دارند دلسوزتر و مهربانتر هم هستند.

يكي از همرزمان زيبنده چنين مي نويسد:
من با برادر کوچکتر وی (محمدرضا) در یک تیپ بودیم. محمدرضا در عملیات چلچراغ در خرداد۶۷ به شهادت رسید.
بعد از بازگشت به اشرف، با زیبنده که در تیپ دیگری بود، تماس گرفتم تا خبر شهادت رضا را به او بدهم. او در همان ابتدای تماس خیلی آرام گفت: خودم میدانم و خبر را شنیده ام.
آنقدر آرام بود که خیلی تعجب کردم، چون من از عواطف عمیق و سرشار او نسبت به رضا باخبر بودم و انتظار هر واکنش شدید احساسی را داشتم، ولی او در کمال آرامش بود و به من هم دلداری داد و گفت: رضا در راهی که خودش آگاهانه انتخاب کرده بود شهید و رستگار و جاودانه شد. بنابراین جایی برای غم و اندوه نیست.
زیبنده هنگامی که بیتابی مادرش در مواجهه با خبر شهادت محمدرضا را دید، در کمال آرامش و تسلط به مادر گفت: مادر بیتابی و ناراحتی ندارد. خوشا به سعادت رضا که در این راه شهید و رستگار شد.
زیبنده آنقدر با آرامش و ایمان این را بیان کرد که کلام او به میزان زیادی مادر را آرام کرد.

زیبنده در نامه ای که بعد از شهادت محمدرضا برای مادرش نوشته است، ضمن ابراز عواطف سرشارش نسبت به او، از مادر تشکر کرده و نوشته بود: «تنها نگرانی من در نبرد با دشمن ضدبشری این بود که اگر شهید بشوم چه بر سر تو خواهد آمد و تو چطور چنین داغی را تحمل خواهی کرد؟ ولی بعد از شهادت رضا دیدم که اشتباه می کردم و تو با از دست دادن فرزند نه تنها در خود نرفتی و زانوی غم به بغل نگرفتی بلکه صبور و استوار بودی. بنابراین خیال من از بابت تو راحت شد و دیگر هیچ نگرانی ندارم و این باعث میشود که خیلی راحت‌تر با دشمن بجنگم و از این بابت خیلی از تو ممنون هستم»

یکی از همرزمان زیبنده در خاطراتی از او نوشته است‌:
در مراسم تدفین پیکر رضا که در عملیات چلچراغ شهید شد، زیبنده مدتی کنار پیکر رضا نشست. من احساس کردم داشت با او عهد و پیمان می بست.
زیبنده که به برادرش بسیار علاقه داشت، از شهادت او خیلی سوخته بود، ولی آنرا بارز نمی کرد. چرا که با گوشت و پوست حس کرده و می فهميدکه بهای آزادی بسیار سنگین است آن هم از خون و رنج عزیزترین عزیران و نمی شود آزادی را به رایگان به دست آورد.

وقتی بعد از شهادت رضا برای اولین بار او را در آغوش گرفته و بغضم گرفته بود، به من نهیب زد ”مبادا گریه کنی، برای شهید نباید گریه کرد”.
ولی بعداز شهادت خودش، وقتی دفتر خاطرات کوتاهش را که در منطقه شروع به نوشتن آن کرده بود خواندم نوشته بود: ”بعد از شهادت رضا، احساس میکنم رضا نیمی از وجود مرا با خودش برده است.”
در جای دیگری نوشته بود ”امروز خورشید قبل از غروب خیلی قشنگ و بزرگ بود و من یکدفعه چهره رضا را در خورشید دیدم که داشت به من می خندید”.

او به سایر همرزمانش عشق می ورزید درد آنها را درد خود می دید.
در همان دفتر خاطراتش نوشته بود: ”امروز خیلی تکان خوردم. درحالیکه هر روز عادی از کنار خواهران می گذریم ولی وقتی داستان و پروسه مبارزه آنها را میشنوی و می فهمی در مسیر مبارزه و نبردشان با خمینی چقدر سختی کشیده و چه تضادهایی را حل کرده اند آن وقت قدر و شان آنها برایت بیشتر روشن می شود و می فهمی که آنها انسانهای عادی نیستند، بلکه هر کدام تاریخچه ای مملو از رنج و فداکاری و قیمت برای مبارزه دارند”.

زیبنده در پروسه ای تحت فرماندهی مجاهد شهید طاهره طلوع بیدختی(فرمانده سارا) بود و به او بسیار علاقه داشت.
زیبنده در شب عملیات فروغ جاویدان بسیار سرحال بود و مرتب شوخی میکرد. اما روح سرکش او بی تاب بود. او خودش را برای جنگ و رزم حداکثر آماده کرده و روحیه شاداب او مبین اوج رزمندگیش بود.
در عملیات فروغ خیلی جنگنده و شیراوژن بود و بسیاری از همرزمانش خاطرات زیادی از جنگاوری او را در صحنه های مختلف تعریف کرده اند.

از جمله وقتی هواپیماهای رژیم با ارتفاعی بسیار کم، به رزمندگان در دشت حسن آباد شلیک میکردند، زیبنده با بی.کی.سی روی زمین خوابید و به سمت هواپیما شلیک کرد. این تهاجم او باعث شد که هواپیماها نتوانند به هدف خود برسند و به کارشان ادامه دهند.
قبل از عملیات یکبار به اطرافیانش گفته بود: ”به تهران که رسیدیم شما در میدان آزادی می ایستید و من از آن بالا شما را نگاه میکنم”.
یکی از بستگان او نوشته است: در عملیات فروغ زیبنده در گردان ما در دسته خواهران و نفر بی کی سی زن و در عین حال راننده هینو بود.
در روز دوم عملیات فروغ جاویدان، موقع غروب گردان ما که در حسن آباد مستقر بودیم به سمت چارزبر حرکت کردیم. ما پیاده از کنار جاده حرکت کردیم و بدون درگیری یال اول سمت راست را گرفته و در بالای یال موضع گرفتیم. در این حال رژیم روی یالهای پشتی مستقر بود و از آنجا روی جاده آتش می ریخت. با وجود خاکریزهایی که مزدوران رژیم روی جاده زده بودند و تبادل شدید آتش، پیشروی روی جاده به سختی صورت می گرفت.
سحرگاه چهارشنبه قرار شد از یال اول راست پایین رفته و از یال دوم سمت چپ که مزدوران رژیم روی آن مستقر بودند بالا برویم و آن یال را از دست مزدوران آزاد کنیم. از آنجا که مزدوران رژیم در موضعی مسلط قرار داشتند، خیز به خیز بالا میرفتیم و در هر خیز پشت تخته سنگها پناه می گرفتیم. در یکی از این خیزها بطور اتفاقی من و زیبنده کنار هم قرار گرفتیم.
از او پرسیدم: چقدر مهمات داری؟
گفت: هیچی همه را دیشب زدم.
گفتم: پس برای چی بالا می آیی؟
گفت: وقتی همه بچه ها دارند میجنگند، من نمیتوانم بمانم.
این آخرین دیدار من با زیبنده بود و دیگر او را ندیدم.
بعداً که از دیگران پرسیدم، گفتند: زیبنده تا بالای یال دوم رفته بود ولی پس از مدتی او را برای رسیدگی به مجروحان به سنگری که در آن زمان دست بچه های ما و وسط چارزبر قرار داشت فرستاده بودند.
چهارشنبه آخر شب، یکانها شروع به عقب نشینی کردند. زیبنده هینو حامل مجروحان را به عقب می آورد.
صبح پنجشنبه هینو آنها در کمین سیاه خور متوقف شد. زیبنده و نفرات هینو همگی پیاده شده و در گودی کنار جاده پناه گرفتند تا از آتش دشمن که از بالای یالهای مشرف به جاده شلیک میکرد در امان بمانند.
در آن محل برای خروج از کمین لازم بود چند گروه به بالای یالها بروند تا دشمن را عقب رانده یا آنها را متوقف کنند، تا سایر نفرات بتوانند از یک جاده فرعی عقب نشینی کنند.
زیبنده فوراً داوطلب شده و همراه با یک گروه به بالای یال رفته و دشمن را زیر آتش گرفتند تا سایرین به سلامت عبور کنند. در آن درگیریها و در حالی که بالای یال بودند یک تیر به ران زیبنده اصابت می کند. دو نفر از همرزمانش برای پایین آوردن زیبنده و خروج او از صحنه اقدام می کنند، ولی زیبنده به آنها میگوید:
«برایتان سخت است معطل من نشوید. به من یک نارنجک بدهید اگر پاسدارها نزدیک شدند آنها را با خودم منفجر میکنم. شما فقط اسم مرا به سازمان بگویید». سپس اسمش را هم به آنها می دهد.
اما آنها قبول نکرده و او را به پایین آورده و عقب یک دوکابین همراه چند مجروح دیگر گذاشتند.
در آخرین کمین، پاسداران خودرو را مورد اصابت قرار میدهند و مدتی بعد خبر شهادتش آمد.
وی نوشته است: اگر بخواهم با یک جمله زیبنده را توصیف کنم باید بگویم که انگار زیبنده از بهشت آمده بود، همه ویژگیها و خصوصیات و رفتار و عواطفش بوی بهشت میداد و هر کس را که نزدیکش بود شیفته میکرد. انگار او به این دنیای دون تعلق نداشت و برای پرکشیدن و رفتن به بهشت بیتاب بود و قطعاً الان هم با همان خنده های زیبایش از بهشت نظاره گر ماست».
مجاهد شهید زیبنده صالحیاراز نظر همرزمانش زیبنده شاخص زنان و دخترانی بود که با معرفی خواهر مریم در سال۶۴ احیا شدند و به صفوف مبارزه پیوسته و پیشتازی زن مجاهد را در دورانی جدید نشان دادند.

يادش گرامي و راهش پررهرو باد

مجاهد شهيد پروين حائري


مشخصات مجاهد شهید پروین حائری
محل تولد: تهران
تحصيل: فوق لیسانس
سن: 29
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1367

پروین از سال 60 در زندان بود. همیشه شاد، مقاوم و مهاجم. برای پاسداران و دژخیمان به خوبی روشن بود که هر کجا که باشد سرمنشاء روحیه مقاومت و ایستادگی در برابر مزدوران است. بارها او را برای بازجویی و شکنجه بردند،
اما هر بار استوارتر به بند بازگشت. او از سال63 در گوهردشت بود. و همراه چند تن از خواهران دیگر از جمله اعظم طاقدره، فاطمه حمزه‌ای و محبوبه صفائی هسته های اولیه مقاومت در آن جا را شکل دادند. از آن پس هر چه بود کتک بود و شکنجه و اعتصاب و سلولهای دربسته. یک بار برای این که پروین را درهم بشکنند در حیاط گوهردشت او را روی تخت شکنجه آنقدر با شلاق زدند که خودشان خسته شدند. اما او حتی یک آه هم نگفت. با هر ضربهٌ شلاق فقط نام امام حسین را به زبان می‌آورد. بعد او را به سلول بردند. در پیامی که از سلول فرستاد گفت: « دلم می‌خواهد روزی آنقدر شکنجه شوم که بتوانم درد همهٌ زندانیانی را که زیر شکنجه شهید شده‌اند را با گوشت و پوست خود حس کنم. الان هم با هر شلاقی که می‌خورم به یاد یکی از شهدا می‌افتم. وقتی می‌خواهم خودم را آزمایش کنم که آیا تا به آخر می‌توانم مقاومت کنم یا نه؟ یاد امام حسین می‌افتم و می‌بینم با عشق به او این کمترین چیز است».

۱۳۹۴ آبان ۱۴, پنجشنبه

حسین ابریشمچی - سردار دلیر ارتش آزادیبخش مجاهد شهید فرمانده کاظم


مجاهد خلق حسین ابریشمچی
زندانی سیاسی در زندانهای ساواک
سردار صحنه‌های انقلاب درونی مریم رهایی
از برجسته‌ترین فرماندهان ارتش آزادیبخش ملی ایران
عضو شورای ملی مقاومت ایران 
شهادت: 7آبان 1394 - حمله جنایتکارانه موشکی به لیبرتی
حسین ابریشمچی- دوران حاکمیت دیکتاتوری سلطنتی:
مجاهد قهرمان حسین ابریشمچی، یکی از فرزندان خانواده بزرگ ابریشمچی، در سال 1334 در تهران دیده به جهان گشود. حسین ابریشمچی در سالهای آغازین دهه پنجاه، دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران بود، که با ضربه سال 1350 به مقاومت مسلحانه پیشتازان مجاهد علیه استبداد سلطنتی، با سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شد. او از طریق برادر بزرگتر خود، مجاهد خلق مهدی ابریشمچی، با خط مشی، ایدئولوژی و سیاستهای سازمان بیشتر آشنا شد و به هواداری از مجاهدین پرداخت. این هواداری بهای خود را داشت. حسین ابریشمچی در سال 1353 دستگیر شد و تا سال 1356 در زندان کمیته مشترک و سپس در زندان قصر، در اسارت بود.
حسین ابریشمچی - قیام 57 و سالهای آغازین پس از آن:
با پیروزی انقلاب ضدسلطنتی، مجاهد قهرمان حسین ابریشمچی یکی از برجسته‌ترین سازماندهان میلیشیای مجاهد خلق برای دفاع از آزادیهای مردم در برابر ارتجاع خمینی بود. او یکی از آموزگاران نسل میلیشیای مجاهد خلق بود. در آن سالها، که خمینی هنوز امکان سرکوب مطلق را نداشت، مجاهدین از فضای به نسبت باز سیاسی ناشی از انقلاب، برای روشن کردن افکار مردم و جوانان ایران، سود می‌جستند. هدف آنان، افشای ماهیت ارتجاعی خمینی بود. ابزار این مبارزه سیاسی افشاگرانه، نشریه مجاهد، میتینگها و فعالیت میلیشیای مجاهد خلق بود.

پس از مدت کوتاهی، به یمن فعالیت و مسئولیت‌پذیری کادرهای ارزشمند سازمان، کادرهایی مانند فرمانده محمد ضابطی و حسین ابریشمچی، محبوبیت مجاهدین در دل مردم و جوانان ایران جای گرفت. تیراژ نشریه مجاهد، به 600هزار نسخه رسید و میلیشیا، اکنون یکه‌ای چند صد هزار نفره گشته بود. یکه‌ای که یکی از فرماندهان پرشورش، حسین ابریشمچی بود.

پس از دو و نیم سال نبرد سیاسی افشاگرانه با دیکتاتوری خمینی، و شهادت بیش از 50 شهید مجاهد خلق به دست جنایتکاران رژیم آخوندی، در یک بزنگاه تاریخی، سرفصل 30خرداد فرا رسید. مقطعی که مجاهدین یا باید با خط سرخ حسینی به آن پاسخ می‌دادند، یا باید فرصت‌طلبی پیشه کرده، خود را کنار می‌کشیدند و در نهایت مانند خیانت حزب توده در کودتای سال 1332 بر ضددولت ملی مصدق، منفور تاریخ ایران می‌شدند. اما ذلت و تسلیم از مجاهدین به دور بود. از این‌رو، آنها در تدارک تظاهرات بزرگ برآمدند. فرمانده حسین ابریشمچی، یکی از سازمان‌دهندگان آن تظاهرات بزرگ بود.

حسین ابریشمچی در این رابطه می‌گوید: «در این شرایط دیگر برای هیچ کس از مجاهدین تردیدی نبود که باید این تظاهرات عظیم چند صدهزار نفره را انجام می‌دادیم. برای این‌که تعیین تکلیف با خمینی اتمام‌حجت و تعیین‌تکلیف شود؛ ولی در پیش پای این تظاهرات، یک مشکل جدی وجود داشت. آن هم این بود که در شرایط بگیر و ببند رژیم، در شرایطی که اوباشان و پاسدارهای رژیم، هر تجمع حتی 4- 5نفره را در خیابان، کوچه، مغازه و حتی در خانه‌ها (اگر می‌توانستند) می‌ریختند، سرکوب می‌کردند، دستگیر می‌کردند، چماق‌کشی می‌کردند و... در چنین شرایطی، برگزاری یک چنین تظاهرات عظیم چند صدهزار نفره در تهران، آن هم در روز روشن و بدون اعلام قبلی، چون اعلام قبلی نمی‌شد کرد، بسیار کار سختی بود. آخر با چه تاکتیک‌هایی؟ چه طرحی؟»...

حسین ابریشمچی - ارتش آزادیبخش ملی ایران:
مجاهد قهرمان حسین ابریشمچی سالها در نبردهای ارتش آزادیبخش، از فرماندهان برجسته ارتش آزادی بود. او در عملیات کبیر فروغ جاویدان، فرماندهی یک تیپ ارتش آزادیبخش را برعهده داشت.

حسین ابریشمچی می‌گوید: «... روز سوم مرداد، روز حرکت و پیشروی ارتش آزادیبخش بود. تاکتیک محوری این عملیات مبتنی بود بر سرعت بالا و ضربت... ما کرند و اسلام‌آباد را فتح کردیم. سپس پیشروی‌مان را به سوی کرمانشاه ادامه دادیم... درچنین موقعیت تاریخی، اگر ارتش آزادی دست به یک تعرض کامل انقلابی نمی‌زد، مردم ایران، مجاهدین، شورای ملی مقاومت ایران و ارتش آزادیبخش، نخستین بازنده بودند. به این ترتیب ارتش آزادی با برافروختن فروغ جاویدان، راه‌حل مقاومت انقلابی را تضمین کرد. بنابراین آن تصمیم و آن اقدام، پاسخ به یک ضرورت تاریخی بود، برای این‌که خمینی دست پیش پیدا نکند».... 

حسین ابریشمچی - دیدگاههای ایدئولوژیک:
یکی از درخشانترین صحنه‌های نبرد و سرداری مجاهد خلق حسین ابریشمچی، پیشتازی او در انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین بود. او با درک عمیق انقلاب رهایی‌بخش مریم رهایی، با شور و اشتیاقی چشمگیر، در همه صحنه‌های این نبرد رهایی، در صف اول به دفاع و ترویج و پیشبرد این انقلاب حاضر بود.

مجاهد قهرمان حسین ابریشمچی در اردیبهشت 1368 با درک عمیق پیام انقلاب مریم رهایی، در وصیتنامه خود نوشت:
«این دفتر به‌مثابه وصیتنامه من است. در این دفتر تلاش کردم به حقایق ایدئولوژیکی که در رکاب مسعود و مریم به آنها رسیدم، شهادت بدهم... بار خدایا، در چنین فضای روحانی سحرگاه شانزدهم ماه مبارک رمضان، صدها و هزاران بار ترا شکرگزاری می‌کنم که رهبر و مرادی مانند مسعود و مریم به ما عطا کردی. رهبری عقیدتی که ضامن پیروزی مجاهدین و نسل مقاوم ایران است. بارخدایا، ما به یمن وجود این رهبری، اسلام انقلابی محمدی را شناختیم. بارخدایا، ما به یمن وجود این رهبری، از قید و بندهای اسارت‌بار طبقاتی رها شدیم. ما به خود اشراف پیدا کرده، سپس در حد توان و ظرفیت خود به ”تو ”رسیدیم. بارخدایا، چه غم‌انگیز است زنگارهای قرون و اعصار که توسط خمینی و اسلاف مرتجع و کثیف تاریخی او، بر ”اسلام محمد ”سایه افکنده است... شهادت می‌دهم که مسعود و مریم حضرت بقیه‌الله، صاحب زمان را به ما شناساندند. بارخدایا به ما آن توان را عطا کن که خادم چنین رهبری باشیم تا به آخر. بار خدایا مسعود و مریم را در کنف حمایت خودت، مصون بدار».... 

حسین ابریشمچی - 30مرداد 1390: «... به یمن سرمایه عظیم ایدئولوژیکی و تاریخی که مجاهدین از آن برخوردار هستند، یعنی انقلاب مریم، و به یمن برخورداری از راهبرانی هم‌چون برادر مسعود و خواهر مریم... به یمن پایداری و ایستادگی بی‌مانند و بی‌شکاف مجاهدین اشرفی، بر سر اصول و مرز سرخهایشان، امروز اشرفیها برای عبور از هر آزمایشی در این مرحله حساس، هزاربار جنگنده‌تر و پرتوان‌تر، آماده‌تر، دست افشان و پایکوبان‌تر از همیشه، هستند... آری، این است رمز بقا و پیام پیروزی نهایی بر دشمن ضدبشری».... 

حسین ابریشمچی - 8مرداد 92: «... پس از حدود 4 دهه که افتخار هواداری و عضویت در سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران را داشته و دارم، هم‌اکنون در اوج شرف و شور ایدئولوژیکی و انقلابی، بالاترین شرف، غرور و حیثیت و سرمایه خود را، وفاداری به راه و آرمان سازمان مجاهدین خلق ایران دانسته و می‌دانم. خدا را هزار مرتبه شکر می‌کنم که در این مسیر به من یاری رساند تا در آزمایشات و ابتلائات آن، سر بلند و رو سفید باشم... متعهد می‌شوم که در این راه، تا آخرین نفس و قطره خون، با هر گونه سستی، ضعف و سرافکندگی، مرزبندی سرخ و بی‌شکاف داشته باشم... ما عزم جزم کرده‌ایم که این راه را تا به آخر و سرنگونی محتوم رژیم ضدبشری و آزادی خلقمان، ادامه دهیم»... 

حسین ابریشمچی - 22آبان 1392: «... ای حسین! ای راهبر، ای راهنما. در این شب پر قدر، از تو می‌خواهم که پس از 120هزار شهید، آرمان مجاهدین را محقق کنی؛ از تو می‌خواهم که خودت حافظ و نگهبان این راه و راهبران ما، مسعود و مریم باشی. من در پیشگاه تو شهادت می‌دهم که خواهر مریم همین منطق، یعنی فدای حداکثر را، که صاحب آن خودت هستی، به عالی‌ترین و با شکوه‌ترین شکل، معرفی و ترویج کرده است. من در همینجا به خودت تعهد می‌دهم که لحظه‌ای از چنگ زدن به این ارزشها، غافل نشوم... ای حسین! طنین فریاد تو در ظهر عاشورا، در صحرای کربلا در گوشم است که فریاد می‌زدی: ”هیهات مناالذله ”؛ من هم با همین فریاد دوباره با تو تجدیدعهد می‌کنم».... 

حسین ابریشمچی - 27تیر 1393: «... یا علی، در این شرایط خطیر تاریخی، از تو می‌خواهیم مقاومت خونبار ما را یاری دهی تا قدمهای هرچه سریعتری به سوی پیروزی و رهایی خلق اسیرمان برداریم. یا علی، از تو می‌خواهیم که چشم دشمنانمان را کور نمایی تا از هر گونه آسیب و گزند به راهبران ما، مسعود و مریم، عاجز گردند. خدایا، مسعود و مریم را در کنف حمایت خود حفظ کن.

یاعلی! ای پیشوا و ای آقای همه مجاهدان. ما از روز نخست از تو آموختیم که به جلادان و دشمنان خدا و خلق ”نه ”گفته و بهای آن را هرچه که باشد بپردازیم. ما این راه و این مسیر را از تو آموختیم. در این شب قدر، به حق همراه و همرزمت فاطمه زهرا، هرچه زودتر چشم مردم اسیر ایران را به دیدار خواهر مریم روشن بگردان. یا علی با تو تجدید عهد می‌کنم در مسیر آرمان آزادی مردم ایران، مجاهد بمانم و مجاهد بمیرم»...

حسین ابریشمچی - درباره حماسه عاشورای حسینی:
«... این همان لحظه حساس، لحظه بود و نبود یک مقاومت، یک جنبش انقلابی و در واقع مسیری بود که امام حسین می‌رفت. یزید چکار می‌خواست بکند؟ یزید امام حسین را بر سر یک دوراهی قرار داده بود. می‌گفت یا با من بیعت میکنی، یعنی یا در برابر حاکمیت من تسلیم می‌شوی، یا باید مرگ را انتخاب کنی! 

این همان نقطه حساس تاریخی‌ست. یعنی به ظاهر یک بن‌بست است؛ به ظاهر دیگر راهی وجود ندارد... اما این برای امام حسین، همان لحظه مناسب و تاریخی بود. امام حسین لحظه را شکار کرد. پاسخ مناسب و درست را، با همان جوهر فدای حداکثر برگزید. این‌چنین بن‌بست تاریخی را شکست (و مسیر تکامل را باز کرد). یک بن‌بست‌شکنی که در دل تاریخ به‌جای مانده و یزید و دودمانش را بر باد می‌دهد».... 

حسین ابریشمچی - شهادت:
قهرمان دلاور مجاهد خلق، حسین ابریشمچی، مجاهد پرتوان آزادی، با سابقه سالها اسارت در زندان استبداد سلطنتی، فرمانده جنگاور دلیر صحنه‌های مقاومت شهری در برابر نهادها و عوامل سرکوب رژیم خمینی، فرمانده قهرمان تیپ در نبرد بزرگ فروغ جاویدان، سردار صفوف انقلاب آرمانی و جهاد اکبر، مدافع و مروج انقلاب ایدئولوژیک، و فرمانده صحنه‌های پایداری در اشرف و لیبرتی، پس از 40سال نبرد و مقاومت برای آزادی در برابر استبداد ولایت فقیه ، شامگاه پنجشنبه 7آبان 1394، در موشک‌باران جنایتکارانه مزدوران ولایت فقیه به لیبرتی، به‌شهادت رسید.

حسین ابریشمچی - از زبان مریم رجوی در مراسم یادبود شهدای موشک‌باران لیبرتی:
«... سلام به فرمانده کاظم (حسین ابریشمچی) سردار دلیر نبردهای ارتش آزادیبخش.
برادرم حسین ابریشمچی که با بیش از 40سال سابقه مبارزاتی علیه دو نظام دیکتاتوری، مسئولی همه‌جانبه و همه جا جلودار صحنه‌های سخت نبرد بود؛ همواره پرتلاش و همواره تازه و نو و سرشار و پر از ایمان به راه و آرمان آزادی، که سر در راه آزادی نهاد و سرور آزادی شد. 
درست پنج روز قبل از شهادتتان (شهدای موشک‌باران لیبرتی) در روز عاشورا، در آن مراسم پرشکوه‌ همه خطاب به حسین (ع) می‌گفتید که:
در دل دشت بلاخیز 
به شب توطئه‌انگیز 
شکنم هر چه حصار است
قفس و چوبه‌دار است ‏
حقا که یکایک شما در پیروی از پیشوای آرمانی‌تان حسین (ع) از همه چیز خود گذشتید. راستی کدام آتش، حریف شاخسار شماست؟ ‏
و من هم با شما تکرار می‌کنم:
خوشا در راه آزادی به خون عهدی دگر بستن
خوشا این‌گونه در زندان به مرگ شب کمر بستن
از این پس شما شور و نیروی هر جوان دلیری هستید که به نبرد با رژیم ولایت‌فقیه برمی‌خیزد و الهام‌بخش هرکس که در برابر ستم و استبداد قیام می‌کند“.

۱۳۹۴ آبان ۱۱, دوشنبه

مجاهد شهيد حسن توفيق جو


مجاهد قهرمان حسن توفيق جو
محل متولد: تهران
محل شهادت: ليبرتي ـ حمله موشكي 
تاريخ شهادت: 7آبان

مجاهد شهيد سهراب همايونفر



مجاهد قهرمان سهراب همايونفر
محل متولد: تهران
محل شهادت: ليبرتي ـ حمله موشكي 
تاريخ شهادت: 7آبان

مجاهد شهيد حميدرضا ايمن كاشاني



مجاهد قهرمان حميدرضا ايمن كاشاني
محل متولد: تهران
محل شهادت: ليبرتي ـ حمله موشكي 
تاريخ شهادت: 7آبان

مجاهد شهيد بهزاد ميرشاهي



مجاهد قهرمان بهزاد ميرشاهي
محل متولد: تهران
محل شهادت: ليبرتي ـ حمله موشكي 
تاريخ شهادت: 7آبان

مجاهد شهيد حسين ابريشمچي


مجاهد قهرمان حسين ابريشمچي
محل متولد: تهران 
محل شهادت: ليبرتي ـ حمله موشكي 
تاريخ شهادت: 7آبان