۱۳۹۷ مهر ۷, شنبه

به‌یاد معصومه عضدانلو و سینه‌های رازدار مجاهدین


در تاریخچه مقاومت زندانیان مجاهد خلق و قهرمانان در زنجیر، حماسه‌هایی از پایداری وجود دارد که درنگ بر آن، ستایش هر انسانی را برمی‌انگیزد و به‌هر وجدان بیدار و آگاهی درس ایمان و وفا می‌آموزد. حماسه مقاومت مجاهد قهرمان معصومه عضدانلو در زیر شکنجه‌های وحشیانه دژخیمان خمینی و پیروزی غرورانگیزش در خلق این حماسه، یکی از همین اسناد جاودانه در تاریخچه پرافتخار سازمان مجاهدین خلق ایران می‌باشد.

صحبت از معصومه عضدانلو، خواهر کوچکتر مریم رجوی رئیس‌جمهور برگزیده مقاومت ایران است که لاجوردی، سردژخیم خمینی شخصاً به‌ شکنجه و بازجویی و نهایتاً اعدام او پرداخت و این قهرمان، دژخیمان را در برابر اراده و ایمان خلل‌ناپذیر خود به‌زانو در آورد.

مجاهد قهرمان، معصومه عضدانلو در سال ۱۳۳۸ در خانواده‌ای متوسط در تهران، به‌دنیا آمد. سال اول دبیرستان بود که با راهنمایی خواهران و برادر بزرگترش، با مسایل اجتماعی و سیاسی آشنا شد و مطالعه کتابهای انگیزاننده را آغاز کرد. او پس از دستگیری برادر مجاهدش در سال ۵۲، با آرمانهای مجاهدین آشنا شد و از همان زمان فعالیت سیاسی‌اش را شروع کرد. معصومه عضدانلو از همان نوجوانی در ملاقاتهای زندان و جلسات خانواده‌های زندانیان سیاسی شرکت می‌کرد و با فضای سیاسی جنبش آشنا می‌شد. وی در سال ۱۳۵۶ وارد دانشگاه علم و صنعت تهران شد و در رشته مهندسی صنایع به‌ تحصیل پرداخت. معصومه از‌ جمله دانشجویان مبارزی بود که در همین سالها نقش فعالی در جنبش دانشجویی ایفا کرد.

مجاهد قهرمان معصومه عضدانلو پس از پیروزی قیام ضدسلطنتی در ارتباط مستقیم با سازمان مجاهدین قرار گرفت و در بخشهای دانشجویی و سپس دانش‌آموزی، به‌ انجام وظایف انقلابی‌اش پرداخت. پس از ۳۰خرداد سال۱۳۶۰، مسئولیت‌های حساسی را که به‌عهده‌اش بود، با دقت و کیفیت چشمگیری انجام می‌داد. عواطف عمیق انقلابی‌اش نسبت به مردم و خواهران و برادران مجاهدش و همچنین صمیمیت و صداقت و سخت‌کوشی، از بارزترین ویژگی‌های او بود.

روز ۱۳فروردین سال ۶۱ پاسداران به‌ محلی که وی و همسر قهرمانش مسعود ایزدخواه در آنجا مستقر بودند، حمله کردند. در جریان این حمله وحشیانه، مجاهد خلق مسعود ایزدخواه پس از مقاومتی قهرمانانه به‌ شهادت رسید و مجاهد قهرمان معصومه عضدانلو به‌دلیل اصابت ۴گلوله به‌ ناحیه فک و دستش بیهوش شد و توسط پاسداران دستگیر گردید. به‌محض ورود به‌ زندان، لاجوردی پلید و دیگر جلادان رژیم که پیشاپیش اعلام کرده بودند معصومه در درگیری کشته شده، وحشیانه‌ترین شکنجه‌ها را بر روی او آغاز کردند. این در شرایطی بود که معصومه به‌شدت مجروح بود و گلوله‌ای که در ناحیه گردن و نزدیک نخاع او باقی مانده بود، وی را به سختی آزار می‌داد.

یکی از هم‌زنجیران معصومه می‌نویسد: «به‌خاطر گلوله‌ای که در ناحیه گردن و فک معصومه اصابت کرده بود، او دائماًً خون بالا می‌آورد و در خون خود دست و پا می‌زد. دژخیمان در همین شرایط دست و پایش را به‌ تخت بسته و او را شکنجه می‌کردند. معصومه در همان حال که به‌علت خونریزی نمی‌توانست دهانش را خوب باز کند، چیزهایی زیرلب می‌گفت. دژخیمان فکر کردند او دارد اطلاعاتش را می‌دهد. اما وقتی بالای سرش جمع شدند، معلوم شد که او پشت سر هم تکرار می‌کند: «مرگ بر‌ خمینی ـ ‌درود بر‌ رجوی». جلادان با شنیدن این شعارها و مشاهده مقاومت قهرمانانه معصومه مستأصل شده بودند و وحشیگری‌شان به‌ اوج رسیده بود. طی ۶ماه اسارت معصومه، لاجوردی با اعمال انواع شکنجه‌های وحشیانه، همه تلاش خود را به‌کار گرفت تا بلکه معصومه را بشکند و او را وادار به‌ مصاحبه تلویزیونی کند. اما قهرمان مجاهد خلق هر بار دژخیم را در مقابل اراده استوار خود به‌زانو درمی‌آورد.

در همین روزها بر اثر شدت شکنجه جنین چندماهه معصومه سقط شد و خود وی نیز دیگر قادر به‌ راه‌رفتن روی پای خود نبود و به‌سختی تکلم می‌کرد. اما تلاش می‌کرد اخبار داخل زندان را به‌ جنبش بیرون از زندان برساند. او همچنین به‌ زندانیان روحیه می‌داد و آنان را به‌ مقاومت فرامی‌خواند. معصومه را که در این شرایط بسیار نحیف و لاغر شده بود، در بند بهداری زندانی کردند».

هم‌زنجیر دیگری مشاهدات خود را چنین نوشته است:

«به‌معصومه می‌گفتند: "به امام فحش می‌دهی؟ مرگ بر‌خودت و ‌جد و آبادت" مانده بودند که اگر او را به‌خاطر تک‌تک حرفهایش شکنجه کنند، ممکن است او شهید شود و اطلاعاتش هم بسوزد. لذا دست خودشان را بسته می‌دیدند. در همین هنگام یکی از زنان پاسدار به‌قصد تلافی موهای معصومه را به‌شکل ناجوری با قیچی زد و دیگر پاسداران هم روی باندها و چسبهای زخمهایش را با خودکار پر از هتاکی و اهانت نسبت به‌ سازمان و بچه‌های مجاهد کردند و یا عکس اسکلت کشیده و از این قبیل کارهای رذیلانه می‌کردند. من در آنجا به‌چشم می‌دیدم که خمینی و دار و دسته‌اش تا چه اندازه در برابر مجاهدین و اراده سترگ آنان پست و حقیر و زبونند و خودشان هم تا چه اندازه این حقارت و زبونی را احساس می‌کنند. اشراف به‌ این مسأله، به‌ زندانیان در شرایط بازجویی و اسارت، قدرت عجیبی می‌داد تا آن شکنجه‌ها و شرایط جهنمی ‌را تحمل کنند. انسان پیروزی را واقعاً مثل یک خورشید می‌توانست در چشم‌انداز ببیند. از آن‌طرف معصومه قهرمان همین که به‌هوش می‌آمد، انگار نه انگار، شروع می‌کرد به ‌پرس و جو در مورد بچه‌ها و وضعیت بندها. همه فکر و ذکرش این بود که بچه‌ها چطورند، روحیه‌شان چگونه است، در سلولهای دیگر چه خبر است و چه کسانی هستند و متقابلاً خودش خبرهای بیرون را به‌ ما داد. اینها همه در حالی بود که به‌علت تیری که به‌ فکش خورده بود، دهانش را نمی‌توانست درست باز کند و یک گلوله هم در گردنش بود و از آن بابت خیلی درد می‌کشید. معصومه به‌راستی در اوج شکنجه‌ها هم عنصری مسئول و توفنده بود و در هر شرایطی مترصد این بود که بر‌ اوضاع سلول و زندان مسلط شود و مهار قضایا را به‌دست گیرد. معصومه قهرمان را تا آخر در سلول انفرادی نگه‌داشتند چون او در بین بچه‌ها خیلی محبوبیت داشت و یک‌بار که او را به‌بند عمومی برده بودند، بند به‌هم ریخته بود.

آنها فک معصومه عضدانلو را معالجه نکردند و او تا آخر نمی‌توانست چیزی بخورد یا بجود و بسیار ضعیف شده بود، بسیار درد می‌کشید و دژخیمان حتی قرص مسکن هم به‌ او نمی‌دادند. آنها از مقاومت سرسختانه او که لب به‌سخن نگشوده بود، بسیار خشمگین بودند».

یک هم‌زنجیر دیگر او خاطره آخرین وداع با این زن مجاهد و قهرمان را این‌چنین نوشته است:

«روز هفتم مهر ۶۱ معصومه را صدا کردند. آن‌ روز دقیقاً روی محبوب‌ترین بچه‌های زندان دست گذاشته بودند، معصومه عضدانلو، شهلا حریری مطلق، نادیا کاویانی. موقع بردن آنها، بند ۲۴۶ به‌هم ریخته بود، بچه‌ها از همه سلولها به‌ در می‌کوبیدند، اعتراض می‌کردند، گریه می‌کردند و سرود می‌خواندند که البته روز بعد به‌ همین خاطر خیلی‌ها را بردند و زدند. معصومه قهرمان قبل از تیرباران وصیت‌نامه‌یی نوشت که بچه‌ها از زندان به‌ بیرون دادند. موقع رفتن برای تیرباران، به‌ ما گفت: «به بچه‌ها بگویید سینه معصومه تا آخر راز‌دار بود».

به‌ این ترتیب مجاهد قهرمان معصومه عضدانلو، این اسطوره سرفراز مقاومت، پس از ۶ماه ایستادگی در برابر شکنجه مستمر جلادان خمینی با سربلندی در برابر جوخه‌های تیرباران ایستاد و قهرمانانه به‌ شهادت رسید و خون پاکش را فدیه رهایی خلق و میهنش کرد.



مریم رجوی: حالا بسیاری ترفندهای آخوندها برای مردم جهان روشن شده است. گویی زندانیان سیاسی قتل‌عام شده و تمام آن 120هزار شهید دوباره به‌میدان آمده‌اند. 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ مهر ۳, سه‌شنبه

به یاد میلیشیای مجاهد خلق حسین مجیدی


مشخصات مجاهد شهید حسین مجیدی 
محل تولد: تهران
تحصیلات: دانش آموز
سن: 15
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 5-7-1360

مریم رجوی: خونهای مجاهدین و مبارزین آرمانخواه، هرگز از جوشش بازنمی‌ماند و در تمام این سالیان، روح عصیان و اعتراض جامعه ایران در پیکار با رژیم ولایت فقیه بوده است.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

فرازهایی از نامه‌‌‌‌‌‌‌ پرشور مسعود شکیبانژاد یکی از درخشانترین ستارگان حماسه‌‌‌‌‌‌‌ ۵مهر


محل تولد: تهران
تحصیلات: دانشجوي جامعه شناسي
سن: 20
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1360

این نامه را میلیشیای قهرمان مجاهد خلق مسعود شکیبا نژاد درروز ۴ مهر ۱۳۶۰، یعنی روز قبل از شهادتش برای برادرش نوشته است. این نامه به‌راستی سندی تکاندهنده است که خواندن ‌‌آن‌را‌ به‌تمامی ایرانیان و وجدانهای آگاه و آزاده توصیه می‌کنیم. مجاهد قهرمان مسعود شکیبا نژاد دراین نامه برآنچنان حقایق تکان دهنده‌ای درباره رژیم دد منش ولایت فقیه و شناخت واقعیت آن، انگشت گذاشته که امروزه دنیا، دنیای حقیرسیاست پیشگی و مماشات با آخوندها، پس از ۲۵ سال گوش ندادن به‌این ندای حق طلبانه میلیونها ایرانی، به‌ناگزیر و دربرابر تهدیدات خود، به‌حقانیت آن پی برده گرچه هنوزاراده تصمیم گیری ندارد و از قربانی کردن حق آزادی یک ملت و یک مقاومت به‌جای مماشات با دژخیمان یک خلق، دست برنداشته است.

«سلام، سلامی گرم و آتشین، سلامی غمبار و دردآگین، سلام آخرین، چقدر دوست داشتم که برای آخرین‌بار باز هم می‌توانستم محکم در آغوشت می‌گرفتم، می‌بوییدمت و می‌بوسیدمت. اما افسوس که خمینی جلاد برای ادامه‌‌‌‌‌‌‌ حکومت جور و سفیانی خود، چه ‌رنجهای جانکاهی بر این ملت ستمدیده تحمیل کرد که کمترین آن فراغ ابدی و جگرسوزی است بین من و تو که هرلحظه مرا به‌تحلیل می‌برد و اکنون خدا می‌داند چه می‌گذرد در قلب آن مادرهایی که در اوج فقر و محرومیت و گرسنگی خویش، فرزندی را با هزاران امید و آرزو بزرگ می‌کنند، و آن‌گاه آن فرزند به‌نحوی، چه در کردستان یا دانشگاه یا جبهه‌های جنگی که اساس آن بر زورمداری و قدرت‌طلبی خمینی است، یا کنج و گوشه‌‌‌‌‌‌‌ خیابانهافدای خونخوارگی امام چماقداران می‌شوند.
غرضم از نوشتن این نامه در واپسین ساعات عمرم تشریح انگیزه‌های حرکتم بود، چون تو تنها کسی هستی که احتمالاً می‌توانم صادقانه و بی‌پرده آن‌چه را که می‌خواهم برایش بنویسم. چون (ممکن است) مرگ من یک حرکت کور و ماجراجویانه تلقی شود و چون خیلی دوستت دارم و می‌خواهم آخرین حرفهایم برای تو باشد حدود دو‌ماه‌و‌نیم پیش برایت نامه‌یی نوشتم و در آن، ضمن تشریح مختصر شرایط ایران، لزوم برخورد مسلحانه با رژیم خمینی به‌مثابه‌ی تنها راه‌ رهایی خلق را مطرح کردم که فکر نمی‌کنم به‌دستت رسیده باشد. البته می‌دانم که در‌جریان این تحلیل هستی و مثل همه‌‌‌‌‌‌‌ نیروهای خلق معتقدی وقتی خلق همه‌‌‌‌‌‌‌ درها را به‌روی خویش بسته می‌بیند و هر‌فریاد اعتراض و مخالفتی با اسلحه سرکوب می‌شود، پس زنده‌باد مبارزه‌‌‌‌‌‌‌ مسلحانه‌‌‌‌‌‌‌ رهایی‌بخش خلق، زنده‌باد برابری و عدالت. با این تحلیل، دیگر کمترین جایی برای درنگ و تعلل نمی‌ماند.
من نیز مانند هزاران رزمنده‌‌‌‌‌‌‌ دلاور دیگر این میهن، به‌جنبش انقلابی مسلحانه و پیشتاز خلق، به‌عنوان آخرین راه‌نجات و آخرین شیوه‌‌‌‌‌‌‌ اصولی برخورد با خمینی آدمخوار و به‌عنوان نبردی کاملاًً عادلانه، رو‌در‌روی خمینی مسلحانه ایستاده‌ام و تصمیم دارم تا مرگ حتمی او اسلحه بر‌زمین نگذارم و تا خون در بدن دارم دست از جهاد و مبارزه با او برندارم. حکومت او حکومتی است پیچیده، ارتجاعی و فوق‌العاده خشن و کور. هیچ‌چیز در دنیا نیست که بتواند کیسةگشاد طمع‌ورزیهای شدید و حریصانه‌‌‌‌‌‌ حکومت‌طلبی او را که ضمناً آمیخته با عقده‌های هزار‌و‌چند ساله‌‌‌‌‌‌‌ سکون و زبونی است، پر کند و اگر جلوش را رها کنی، دیگر کسی یارای توقف لگام‌گسیختگی انحصارطلبانه‌اش را ندارد خمینی جلاد پست‌‌‌‌فطرت در این دو‌سال به‌خوبی دست خویش را رو‌نموده و نشان داده است که به‌هیچ‌روی کفایت رهبری مردم و مقام امامت را ندارد و اکنون هرچه دارد به‌برکت تبلیغات و تفنگ می‌باشد. باشد، حال که او فقط می‌خواهد با زور به‌اصطلاح عامیانه خرکی همه‌‌‌‌‌‌‌ کارها را حل‌و‌فصل کند، و به‌قول خودش شر مجاهدین را از‌سر بردارد، بفرما این گوی و این میدان. مگر شوخی است؟ مگر تاریخ قانونمندی ندارد؟ مگر حرکتهای انقلابی جامعه تابع قوانین خاص خویش نیست؟ ما که مشرک نیستیم. ما به‌‌خدا و نظم و به‌‌حساب جهان آفرینش ایمان داریم. ما به‌ بهشت و جهنم ایمان داریم و به‌هرحال از خداوند تقاضای مغفرت داریم.
به‌هرحال مثل این‌که از مسألةاصلی کمی دور شدم. این‌را همه شاهدند که سازمان چقدر سعی کرد به‌قولی حتی از آخرین قطره‌های دموکراسی در این میهن استفاده کند تا این خونریزی و کشتارها نشود. همه دیدیم که با‌وجود بیش‌از 50‌شهید چماقداری و تروریسم کور(رژیم خمینی است که بی‌شرمانه ما را به‌تروریسم متهم می‌کند) باز هم سازمان دست به‌اسلحه نزد تا این‌که انحصارطلبی وارد مرحله‌‌‌‌‌‌‌ نوینی گشت و ارتجاع از حاکمیت سیاسی جز خویشتن هیچ‌کس را نخواست. این بود که خمینی و دار‌و‌دسته‌اش در مجلس و این‌ور و آن‌ور مجبور به‌یک‌ ‌کودتای به‌خیال خودشان بی‌سر‌و‌صدا شدند. فالآنژها و چماقکشان حرفه‌یی را به‌خیابانها فرستادند تا با عربده و بگیر‌و‌ببند و تفنگ‌کشی و اعدام، محیط رعب و وحشتی ایجاد کنند که هیچ‌کس فکر اعتراض هم به‌سرش نزند. اما خمینی کور خوانده بود. رزمندگان مجاهد با تظاهرات قهرمانانه‌ خویش و جلب حمایت وسیع توده‌های مردم، چنان درسی به‌ وی دادند که بعد‌از آن فهمید فقط دو‌ راه پیش‌رو دارد؛ یا به‌خلق آزادی دهد و دموکراسی انقلابی را در میهن مستقر سازد یا خون بنوشد و خون بنوشاند تا بتواند چندصباحی حکومت کند. مردک بیچاره 15‌سال در کنج حجره‌های حوزه‌های ارتجاعی درس خوانده، هنوز نمی‌فهمد که دیگر دوران قیمومت ولایت بر‌خلق، که به‌مثابه‌ی قیمومت بالغ است به‌صغیر، به‌سر آمده و الآن ما در عصر آگاهی توده‌ها زندگی می‌کنیم و این افکار پوسیده‌‌‌‌‌‌‌ فوق ارتجاعی دیگر قادر نیست حتی بندی را بر بند دیگر حفظ کند. و مردم رزم‌آور و دلیر ما جواب اهانتها و دیکتاتوریهای شاهانه را در جای خویش خواهند داد. و این‌چنین است که هرروز دهها مجاهد رزمنده‌‌‌‌‌‌‌ دلیر را به‌جرم آزادیخواهی در این‌جا و آن‌جای کشور به‌جوخه‌های اعدام می‌سپارد و اما باز هم کور خوانده، رزمندگان مجاهد این خلق قدم‌به‌قدم درمقابل دیکتاتوری خون‌آشام ایستاده و خواب و خیال راحت را بر او حرام کرده‌اند و بیچاره هروقت فکر می‌کند پیروز شده و دیگر کسی را یارای ایستادگی دربرابر او نیست، چنان ضرب‌شستی از مجاهدین دریافت می‌کند که حتی خودش هم باور نمی‌کند.
بله ببرکاغذی زخم‌خورده به‌هرسو چنگال انداخت، بدون هدف یکی از این چنگالها به‌زندان اوین افتاد، بیچاره ببرکاغذی نمی‌دانست گناه را گردن چه‌کسی بیندازد، ولی ساکت که نمی‌شد نشست، همه‌‌‌‌‌‌‌ دیکتاتورها وقتی به‌این‌جا می‌رسند، به‌همین شیوه متوسل می‌شوند. حدود 60‌ـ‌50‌نفر را به‌جوخه سپرد، ازجمله سعادتی را که محکومیتش از‌پیش ده‌سال تعیین شده بود و ازجمله دختران 12ساله و ازجمله افرادی که حتی نامشان را نمی‌دانست و نیز زنان باردار را. این عمل شنیع ضدخلقی کار زشتی بود که حتی شاه خونخوار هم از انجام آن در پیشگاه خلق ابا داشت. اما خمینی بسیار حریص‌تر و خشن‌تر وارد میدان شده. میدان کار‌زاری که نهایتاً سقوط حتمی و مرگ بسی خوارتر و زبون‌تر از شاه را برایش به‌ارمغان خواهد آورد. بلی خلق درمقابل این‌همه جنایت و این‌همه خونریزی هرگز ساکت نخواهد نشست‌.
آری اینها همه برای آزادی است، آزادی، آزادی، این خون رگهای هستی، این آوای خونین همیشه‌‌‌‌‌‌‌ تاریخ و چه‌باک، چه‌باک. به‌خدا اگر صدجان می‌داشتم راضی بودم که هرکدام را زیر شدیدترین شکنجه‌ها و زنده پوست‌کنده‌شدنها بدهم، برای خدا، برای رهایی خلق، برای این‌که نباشند دیگر دعواهای زنها با مردهایشان برای نبودن خرجی خانه و مرگ بچه‌ها روی دست پدران و مادران از گرسنگی و فقر و بیماری و زن به‌لاتاری گذاشتن آنانی که میلیاردها روی‌هم انباشته‌اند به‌هرصورت می‌بینی که وضعیت کنونی این‌چنین است و تنها آدمهای بزدل و بی‌شرف می‌توانند ساکت بنشینند. من خیلی وقت است که ماهیت این رژیم خونخوار پلید برایم روشن گشته و بنابراین با همةٌ وجودم، معتقدم که باید با این حکومت فقط با سلاح درآویخت، چرا‌که دیگر هیچ جایی و طریق برخورد دیگری را نگذاشته‌اند و بازهم بر این تأکید دارم که نبرد ما عادلانه است و به‌حکم قرآن این حق ماست و خدا به‌ما اجازه داده تا با آنها که به‌ما ظلم روا داشتند، بجنگیم. اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا الآن ساعت ده و ده‌دقیقه روز شنبه 4مهرماه سال1360 است. من به‌خوبی می‌دانم که آخرین لحظات عمرم را دارم سپری می‌کنم. زیرا فردا برنامه‌‌‌‌‌‌‌ بسیار گسترده و بسیار مهمی داریم که حالت نقطه‌‌‌‌‌‌‌ عطف را در جنبش دارد و این حالت پیش نمی‌آید و قوام نمی‌یابد مگر با خون، و این خون از بدنهای ما باید ریخته شود تا به‌خلق انگیزةحرکت و ایثار بدهد و تا رهایی به‌جامعه باز آید. خواهران مجاهد ما، به‌عنوان سمبل مقاومت و فداکاری و ایمان به‌خدا و به‌ اسلام در اذهان توده‌های انقلابی خلق، جایگاه ویژه‌‌‌‌‌‌‌ خویش را برای ابد تثبیت نموده‌اند و تاکنون نیز تعداد بسیاری از همین خواهران به‌دست رژیم ددمنش خمینی جلاد به‌جوخه‌‌‌‌‌‌‌ اعدام سپرده شده‌اند. تعداد زیادی نیز در خیابانها به‌دست عوامل چماقدار شهید یا دستگیر یا مجروح شده‌اند و اساساً زن در مسیر رهایی خویش پابه‌پای مردان و در موارد بسیار گامی فراتر از توفان بن‌بست‌شکنی و راهگشایی خلق به‌سوی تعالی و رستگاری بوده است و انشاءالله هرچه زودتر خواهران نقش قاطع و مؤثر خود را در سرنگونی خمینی جلاد ایفا خواهند نمود. خوب عزیزان لحظه‌‌‌‌‌‌‌ سنگین وداع نزدیک است. به‌هرصورت امیدوارم مایه‌‌‌‌‌‌‌ افتخارتان بوده باشم. امیدوارم مرا ببخشایید و به‌یادم باشید.
همه‌تان را دوست دارم
فدایتان مسعود
برافراشته باد پرچم جمهوری دموکراتیک اسلامی ایران
مرگ بر خمینی،
درود بر برادر مجاهد مسعود رجوی
سلام بر آزادی».

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ شهریور ۳۰, جمعه

مجاهد شهید سیدمجتبی علماء


مشخصات مجاهد شهید سیدمجتبی علماء
محل تولد: تهران
شغل: کارمند وزارت کشاورزي
سن: 29
تحصیلات: -
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1367



مریم رجوی: مجاهدان و مبارزان قتل‌عام شده در سال ۶۷، سردارها را از خود بلند کردند تا ملت ایران در یکی از تاریک‌ترین ادوار تاریخ‌اش سربلند بماند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ شهریور ۲۶, دوشنبه

فرزانه اورمزدی دختر پاک مام وطن


مشخصات مجاهد شهید فرزانه اورمزدی
محل تولد: تهران
شغل: رئيس کشاورزی
سن: 23
تحصیلات: -
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1361

با در دست داشتن يك جلد شناسنامه ميشه داستان زندگي خيلي ها رو تعريف كرد. فوقش شايد نياز باشه با دوسه نفر از اقوامشون هم صحبت كرد. اول اسم و فاميل و تاريخ تولد رو مينويسي، بعد نام پدر و مادر و بعد هم تعداد فرزندانشون رو، بعد كار و بار و مهمترين اتفاق زندگيشون رو و در آخر هم با ثبت تاريخ فوت داستان رو به پايان ميرسوني. اين يعني همون روال معمول! اما داستان زندگي هيچ شهيدی رو نميشه مطابق روال معمول نوشت. آخه تاريخ تولد و تاريخ شهادت و بازخوانی خاطرات، بازگوكننده زندگي اون شهيد نخواهد بود و مرگ، فصل پاياني داستان زندگي هيچ شهيدي نيست. شهادت و پر گشودن، تازه يك شروعه…

رفته بودن ملاقاتش. ميخواستن دختر دلبندشون رو ببينن. شنيدن صداي فرزانه، مايه دلگرمي بود. حتي اگه اين صدا از پشت شيشه شنيده ميشد. از بيست و دوم شهريورماه سال 60 كه فرزانه دستگير شده بود تا اون روز كه هشتم آبان سال 61 بود، فقط دو بار تونسته بودن صداي فرزانه رو بشنون، اون هم از پشت تلفن. مادر هر شب با عكسهاي فرزانه خلوت ميكرد و اشك مي ريخت و پدر نگران و مضطرب، براي دريافت خبري از دخترش لحظه شماري ميكرد. حالا هر دوي اونها، خسته و رنجور، با دلي سرشار از شوق ديدار، جلوي در ملاقات زندان اوين رسيده بودن و با بيتابي از هر پاسداري سراغ دخترشون رو ميگرفتن. پاسداري كه پشت ميز نشسته بود، در پاسخ به سوال پدر در مورد فرزانه، بدون اينكه به پرونده يي نگاه كنه گفت: دختر شما اينجا نيست. شماره تلفن بدين تا پيداش كنيم و بعد بهتون زنگ بزنيم. 
پاسدار جنايتكار، منتظر پاسخ پدر و مادر فرزانه نشد. بلافاصله از پشت ميز بلند شد و از اتاق بيرون رفت. نگاه مادر نگرانتر شده بود و چهره پدر تكيده تر. چي بايد گفت؟ چي ميشد گفت؟ 
مادر و پدر به پاسداري كه جلوی در ايستاده بود شماره تلفن يكي از اقوامشون رو دادن و بعد با دلي بيقرار و خاطري پريشون، راه افتادند. پدر گفت بريم خونه، اما مادر كه بي طاقتتر از اون بود تا سكوت و انتظار خونه رو تاب بياره، گفت، نه، بريم خونه نوری خانم، شايد همين امروز زنگ بزنن. 
دم ظهر بود كه به خونه نوري خانم رسيدن. خود نوری خانم در رو باز كرد. چشمهاي سرخ و نگاه اشك آلود نوری خانم، همه داستان رو بازگو ميكرد. مادر همونجا جلوي در نشست و ضجه كشيد. پدر زير لب گفت: كمرم شكست. لحظاتي بعد از هر گوشه خونه نوري خانوم صداي گريه و شيون بلند شد. 
پاسدارها تلفن زده بودن و در نهايت بيشرمي و وقاحت، جنايت رو در جمله يي اينطور خلاصه كرده بودن: ”بنا به تقاضاي خودش، شب گذشته حكم شرعي!!! در موردش به اجرا گذاشته شد. به بهشت زهرا بريد و از اونجا محل دفن رو بپرسيد.“

خبر همين قدر مختصر و ضربه به همين اندازه ناگهاني بود. شايد بايد دلي مثل دل پدر و مادر داشت تا درد شنيدن چنين خبري رو حس كرد. اگر چه در اين بيست و هفت ساله، هزاران هزار، پدر و مادر داغدار، چنين خبري رو با جملاتي كمتر يا  بيشتر شنيدن اما اين خبر و اندوه شنيدن اون هنوز هم تازگي داره و جانكاهه. با هزار سختي و مصيبت، و با هزار  اميد وآرزو با لحظه لحظه هايي از خاطره به درازاي بيش از 20سال؛  جوونه يي پا ميگيره و رشد ميكنه و بعد گردبادي سمي و سياه، بيرحمانه ميتازه و هستي سبز اون رو به تاراج ميبره. داستانٍ دلِ داغديده باغبوني كه اون جوونه، تمومِ زندگيشه… اما اون جوونه كه گردباد سياه او را به تاراج برد كه بود؟

مجاهد شهيد فاطمه اورمزدي كه او را فرزانه صدا ميزدند در 7 اسفند سال 1336 در تهران متولد شد. دوران دبستان را در شهرستان لنگرود و دوران دبيرستان را در دبيرستان هدف تهران و در رشته رياضي به پايان رساند. بعد از شركت در كنكور سراسري دانشگاهها در مدرسه عالي غَزالي در شهر قزوين در رشته مديريت كشاورزي پذيرفته شد و همزمان با اوجگيري قيامهاي مردمي عليه رژيم شاه از دانشكده فارغ التحصيل شد. بعد از سقوط رژيم ديكتاتوري شاه، تحت تأثير فضاي آزاد بوجود آمده با انديشه هاي سازمان مجاهدين خلق ايران آشنا شد و همين آشنايي مقدمه يي براي تغيير مسير زندگي فرزانه شد. 

فرزانه يك ميليشيا بود. ميليشيايي بي باك و جسور كه خيلي زود ضرورتهاي زمان خودش رو شناخت و در صدد پاسخ به اون ضرورتها براومد. خواستة فرزانه مثل هزاران هزار جوان پرشور ديگه، آزادي بود. انقلابي صورت گرفته بود و فرزندان نسل انقلاب به دنبال تحقق آرمانهاي اون بودن. آخر آرمان انقلاب ضد سلطنتي و معناي اين حركت متعالي چيزي جز دستيابي به گوهر آزادي نبود. درك همين موضوع براي فرزانه و فرزانه ها كافي بود تا بي چشمداشت مسير مبارزه و مجاهدت رو انتخاب كنند و با سلاح  افشاگري در برابر سركوب آزاديها و گسترش ارتجاع بايستند. 

فرزانه مدتي در رابطه با انجمن دانشجويان مسلمان دانشگاه ده خداي قزوين فعاليت ميكرد و بعد از اون به عضويت انجمن جوانان مسلمان چهارم خرداد در اومد. فرزانه در همة ميتينگها و سخنرانيهاي سازمان مجاهدين شركت داشت و همزمان با شركت مستمر در كلاسهاي تبيين جهان برادر مسعود، درك و شناخت خودش از ايدئولوژي سازمان مجاهدين رو هر چه بيشتر تعميق ميكرد. بعد از سي خرداد شصت و همزمان با شروع مقاومت مسلحانه، فرزانه هم مثل هزاران هزار ميليشياي مجاهد خلق به زندگي مخفي رو آورد و قدم در پهنه جديدي از زندگي مبارزاتي خودش گذاشت. 

دمدمه هاي غروب بود كه به سر كوچه رسيد. از دور در قهوه اي رنگ پايگاه رو ديد و بعد از نيم نگاهي به پشت سر، پا به كوچه گذاشت. فضاي كوچه مثل هر روز نبود؛ نه از سر و صداي بچه ها خبري بود و نه از تردد عابرين. فرزانه در ميانة كوچه تنها بود. لحظه يي درنگ كرد. نكنه خبري شده. يه بار ديگه به علامت سلامتي نگاه كرد. همه چيز سر جاي خودش بود. نگاهش از علامت سلامتي سْر خورد و به پنجرة طبقه دوم رسيد. پردة اتاق به سرعت تكون خورد و مردي با لباس از پشت پنجره كنار رفت. فرزانه معطل نكرد. همه چيز دستگيرش شد. در يك چشم به هم زدن از جا كنده شد و  در جهت عكس، شروع به دويدن كرد. اما هنوز به سر پيچ نرسيده بود كه سوزش عجيبي در ساق پاش حس كرد. لحظه يي بعد با پايي خيس از خون، كشون كشون خودش رو به كنار ديوار خونه يي رسوند و آخرين صحنه يي كه ديد، پايي متلاشي شده و خونين بود. و بعد پلكهايش روي هم افتاد و فرزانه بيهوش شد.

پاسداران خميني، فرزانه رو در حالت بيهوشي به بيمارستان نامداران تهران منتقل كردند و تا روز هفدهم اسفند او رو تحت نظر قرار دادند. ميزان جراحت به حدي بود كه مداواي پزشكان مؤثر واقع نميشد. اما پاسداران فرزانه رو با همين وضعيت و با پاي گچ گرفته به بهداري كارآموزي كرج كه قبل از انقلاب محل نگهداري معتادين بود و از اونجا به زندان اوين منتقل كردند.  
فرزانة بيست و سه ساله، 9 ماه تمام در اوين تحت وحشيانه ترين شكنجه ها قرار گرفت. جلادان تلاش ميكردند تا به هر شكل ممكن فرزانه رو وادار به ندامت و بازگشت از مسيري كه برگزيده بود بكنند. اما فرزانه ايستاد و از اصولش كوتاه نيومد. نه مرعوب شكنجه شد و نه مقهور تعادلي كه شكنجه گر و دژخيم در فضاي زندان ميخواست مسلط كند. آخر او از نسل پايداران بود و سيراب از چشمة مقاومت و ايستادگي. تا لحظة آخر در زير شكنجه ها دم بر نياورد و جانانه مقاومت كرد. سرانجام در شب سوم آبانماه سال 1361 به همراه هفتاد مجاهد ديگه تيرباران شد. 

”بهتر است ايستاده بر پاهايمان بميريم تا بر روي زانوانمان زندگي كنيم.“

فرزانه به خاطر جراحت پاهاش، قادر به راه رفتن نبود و با ويلچير جا به جا ميشد. اما راستي چه سرفرازانه بر پاي اراده اش ايستاد و چه جسورانه راه پر فراز و نشيب آزادي رو در نورديد. فرزانه ايستاده مردن رو به زندگي بر روي زانوهاش ترجيح داد و رفت تا نشونه و سمبلي بشه از نسلي كه افتخارش سر خم نكردن و زانو نزدن در برابر ظلمات ارتجاعه. اما شب آخر؛ شب شهادت فرزانه، شبترين شبها بود. پاسداران رذل در حاليكه فتواي خميني جلاد در مورد تجاوز به دختران مجاهد قبل از اعدام  رو در دست داشتن به سراغ فرزانه اومدن. اما راستي كه اين جنايت هولناك و جنايات مشابه اون چيزي جز سند افتخار و پاكدامني زنان پيشتاز ميهن ما نيست. زنان و دختراني كه قساوت ارتجاع رو تاب آوردند تا حافظان شرافت يك خلق باشند. فرزانه از روزي كه گام در اين مسير گذاشت سختيها و رنجهاي مسير رو به جان خريده بود. او با خون پاكش بر بيشرافتي و جنايتٍ تجاوز و ارتجاع سياه خميني  تاخت و امروز ماييم و خاطرة تابناك او. پس سلام بر فرزانه، دختر آفتاب.

«گر بدين سان زيست بايد پست، من چه بيشرمم اگر فانوس عمرم را ، به رسوايي نياويزم، بر بلند كاج خشك كوچة بن بست…»

مریم رجوی: بله، چنان‌که مسعود، درباره این شهیدان گفته‌ است:‌ این خونهای پاک، جوشیدن آغاز خواهد کرد... و خمینی نخواهد توانست این شعله را خاموش کند... 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ شهریور ۲۴, شنبه

مجاهد شهید میترا چوپان زاده


مشخصات مجاهد شهید میترا چوپان زاده
محل تولد: تهران
تحصیلات: دانشجو
سن: 24
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1360

مریم رجوی: جوانان دلیر و قیام‌آفرین در سراسر میهن اسیر را فرا می‌خوانم که برای واداشتن سران رژیم، به‌ انتشار اسامی کامل قتل‌عام‌شدگان و نشانی مزارهای آنها و اسامی جلادان این کشتار، دست به اعتراض بزنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ شهریور ۲۳, جمعه

مجاهد شهید فریده علی خادمی


مشخصات مجاهد شهید فریده علی خادمی
محل تولد: دماوند
تحصیلات: دانش آموز
سن: 19
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1360

مریم رجوی: خونهای مجاهدین و مبارزین آرمانخواه، هرگز از جوشش بازنمی‌ماند و در تمام این سالیان، روح عصیان و اعتراض جامعه ایران در پیکار با رژیم ولایت فقیه بوده است.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ شهریور ۲۲, پنجشنبه

مجاهد شهید محسن بهرامی فرید


مشخصات مجاهد شهید محسن بهرامی فرید
محل تولد: تهران
تحصیلات: مهندس
سن: 35
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1367

مریم رجوی: قیام و جنبشی که امروز در سرتاسر میهن جریان دارد، امتداد همان ایستادگی سرخ‌فام است و کانونهای شورشی و پیشگامان جنبش دادخواهی ادامه‌دهندگان راه همان قهرمانان‌ هستند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ شهریور ۲۰, سه‌شنبه

مجاهد شهید قدسی محمدی آرزوجی


مشخصات مجاهد شهید قدسی (مریم احمدی) محمدی آرزوجی
محل تولد: تهران
شغل: معلم
سن: 29
تحصیلات: -
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1364

مریم رجوی: خونهای مجاهدین و مبارزین آرمانخواه، هرگز از جوشش بازنمی‌ماند و در تمام این سالیان، روح عصیان و اعتراض جامعه ایران در پیکار با رژیم ولایت فقیه بوده است.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ شهریور ۱۸, یکشنبه

مجاهد شهید محمدرضا استاد رحیمی


مشخصات مجاهد شهید محمدرضا استاد رحیمی
محل تولد: تهران
شغل: پروفسور
سن: 32
تحصیلات: -
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1367



مریم رجوی: مجاهدان و مبارزان قتل‌عام شده در سال ۶۷، سردارها را از خود بلند کردند تا ملت ایران در یکی از تاریک‌ترین ادوار تاریخ‌اش سربلند بماند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ شهریور ۱۷, شنبه

مجاهد شهید مجید شاه حسینی


مشخصات مجاهد شهید مجید شاه حسینی
تاریخ تولد:  تهران
تحصیلات: دیپلم
شغل: سماور سازی
سن: 19سال
تاریخ اعدام: 15مرداد 1367
محل شهادت: تهران

در رابطه با علت اعدام این شهید گرانقدر اینطور گزارش دادند:
با علی اکبر ناطق نوری هم دهاتی بود. یک روز مانده به تاریخ اعدام برایش امان نامه برد و از او خواست تا توبه نام را امضا کند و نجات پیدا کند. حتی به او پیشنهاد شده بود اگر توبه نامه را امضا کند فرمانده کل سپاه پاسداران استان مازندران خواهد شد. اما این مجاهد شهید علی اکبر ناطق نوری را از سلول انفرادی بیرون انداخت و سیلی محکمی به او زد.



مریم رجوی: بله، ایستادگان بر سر موضع مجاهدین برای آزادی ملت ایران، همان استوارکنندگان مرزهای خونین میان شرف و آزادگی با تسلیم و بندگی‌اند و وجدان ناآرام جامعه ایران و بذرافشان قیام و اعتراض هستند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ شهریور ۱۱, یکشنبه

مجاهد شهید رقیه اکبری


مشخصات مجاهد شهید رقیه (منیره) اکبری
محل تولد: تهران
تحصیلات: دانشجوي فيزيک
سن: 29
محل شهادت: جوانرود
تاریخ شهادت: 1379

مریم رجوی: بله، چنان‌که مسعود، درباره این شهیدان گفته‌ است:‌ این خونهای پاک، جوشیدن آغاز خواهد کرد... و خمینی نخواهد توانست این شعله را خاموش کند... 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید