۱۳۹۴ بهمن ۹, جمعه

مجاهد شهید مهدی عسگریان


مشخصات مجاهد شهید مهدی عسگریان (عسگری)
محل تولد: تهران
شغل: کارگر 
تحصيل: دانش آموز
سن: 20
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1360

با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi

مجاهد شهید شهلا حریری مطلق


مشخصات مجاهد شهید شهلا حریری مطلق
محل تولد: تهران
شغل: دبیر
سن: 34
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1361

ميخواهم وقتي شليك كرديد، با چشماني باز در برابرخلقم زانو بزنم

شهلا حريري مطلق مادر یک پسر و یک دختر  و دبیر حرفه و فن دوره راهنمایی در تهران پارس بود بود او پس از انقلاب به سازمان مجاهدین خلق ایران، پیوست.
او در جريان كانديداتوري برادر مجاهد مسعود رجوي در نخستين انتخابات مجلس در سال1358 بازرس يكي از شعبه هاي رأي گيري بود. هنگام شمارش آرا  وقتی مشاهده کرد آرای آقای رجوی را به حساب آرای رجائی گذاشته شده ، اعتراض کرد که به شدت مورد حمله چماقداران حزب اللهی  قرار گرفت. و با بدن کبود و دماغ شکسته در بيمارستان بستری شد.


عكس ملاقات برادر مسعود از شهلا در ستاد مجاهدين در تهران، همان زمان در نشريهٌ مجاهد چاپ شد كه سر و صداي زيادي به راه انداخت.

او برای اولین بار در مرداد ١٣۶٠ دستگير و ١۵ روز در زندان بود. شهلا همسر دكتر ايرج فاضل، وزير بهداري كابينهٌ رفسنجاني، دكتر مخصوص خميني و يكي از ايادي سرسپردهٌ رژيم، بود. رژيم از طريق همسر شهلا قصد مسأله سازي براي سازمان مجاهدین را داشت كه با برخوردهاي قاطع شهلا همهٌ توطئه ها نقش برآب شد. مجدداٌ در اوایل خرداد ۱۳۶۱ توسط ماموران مسلح که خانه‌اش را محاصره کردند، دستگیر شد. شهلای قهرمان از خواهران مقاومي بود كه دژخيمان كينهٌ خاصي نسبت به او داشتند.  اتهامات رذيلانه يي به او زدند. اين كار هر چند فشار زيادي بر شهلا وارد ميكرد، اما هيچگاه در پاكبازي او نسبت به انقلاب و عشق بيكرانش به خلق خللي وارد نكرد. او به شدت تحت شکنجه قرار گرفته تا جایی که برای دیالیز در بیمارستان بستری شد.
هم زنجيران شهلا از اين شيرزن قهرمان خاطرات زيادي نقل ميكنند؛ ازجمله مجاهد شهيد ربابه بوداغي در خاطرات خود نوشته است: «شهلا به قدري شكنجه شده بود كه به ناچار پاهايش را عمل كردند. زماني كه از شكنجهٌ جسمي طرفي نبستند براي اين كه او را سست كنند، دست روي عواطف مادريش گذاشتند. شهلا مادر دو بچه بود، به او گفتند بيا برو ملاقات بچه هايت، حاضر نشد.
مجاهد دیگری از خاطراتش در باره شهلا می گوید:
شهلا در 209 خيلي شكنجه شده بود. ديگر قادر نبود روي پاهايش راه برود. او را با ويلچر به سلول آوردند. هيچ غذايي نميتوانست بخورد. به او مقداري شير داده بودند، اما شهلا در همان حال به فكر ساير بچه هاي شكنجه شده بود. در اولين فرصت با سلول بغل دستيش تماس گرفت و شيرش را به آنها داد.
روز ۸مهر سال ۶۱،در واپسين لحظهٌ تيرباران گفت: در زير خاك، جسد و تك تك سلولهايم شما را تابه ابد لعنت و نفرين خواهد كرد. شما جلادان به خاطر برخوردهايي كه با گوشت و پوست و استخوان من داشته ايد فرداي قيامت بايد جواب تك تك اعضاي بدن من را بدهيد. شهلاي قهرمان را وقتي به تيرك تيرباران بستند، اجازه نداد چشمهايش را ببندند. و خطاب به مزدوران گفت: ميخواهم وقتي شليك كرديد، با چشماني باز در برابر خلقم زانو بزنم.

در واپسین لحظهٌ تیرباران گفت: در زیر خاک، جسد و تک تک سلولهایم شما را تابه ابد لعنت و نفرین خواهد کرد. شما جلادان به خاطر برخوردهایی که با گوشت و پوست و استخوان من داشته اید فردای قیامت باید جواب تک تک اعضای من را بدهید. شهلای قهرمان را وقتی به تیرک تیرباران بستند، اجازه نداد چشمهایش را ببندند. و خطاب به مزدوران گفت: میخواهم وقتی شلیک کردید، با چشمانی باز در برابر خلقم زانو بزنم.

با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
https://t.me/shahidanAzadai96


۱۳۹۴ بهمن ۵, دوشنبه

۱۳۹۴ دی ۲۶, شنبه

۱۳۹۴ دی ۲۵, جمعه

۱۳۹۴ دی ۱۲, شنبه

مجاهد شهید احمد عظیمی منتظر


مشخصات مجاهد شهید احمد عظیمی منتظر
محل تولد: تهران
تحصيل: دانشجوی مهندسی
سن: 21
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1367

با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi

مجاهد شهید احمد غلامی


مشخصات مجاهد شهید احمد غلامی
محل تولد: تهران
تحصيل: دانش آموز
سن: 21
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1367

به یاد قهرمان سر به دار احمد غلامی

با احمد غلامی هم‌بند بودیم. چند روز بود که او را از سلول آورده بودند. در طول این چند روز با بچه‌هایی که از منطقه (ارتش آزادیبخش) آمده و حالا در زندان بودند، آشنا شد. از آنها خبرهایی از وضع سازمان و ارتش گرفته بود. آنها را با شور خاصی برایمان تعریف می‌کرد.
یک‌بار به من گفت:« دلم می‌خواهد اول ارتش آزدایبخش را ببینم بعد بمیرم» .با خنده به او گفتم:« عیب ندارد آن دنیا بهشت هست که از ارتش آزادیبخش هم بهتر است». احمد با شوخی گفت:« بابا آن دنیا را چه کسی دیده؟ من همین دنیا ارتش آزادیبخش را می‌خواهم». احمد حوالی 20مرداد از سلول برده شد و دیگر او را ندیدم. احمد 14-15 سال بیشتر نداشت که در سال60 دستگیر شده بود. جثهٌ ریز و کوچکی داشت ، ولی خیلی زرنگ و تیز بود. به همین دلیل او را احمد جغل صدا می‌زدند.

با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi