۱۳۹۷ مرداد ۶, شنبه

مجاهد شهید عفت‌السادات مرتضوی


مشخصات مجاهد شهید عفت‌السادات مرتضوی
محل تولد: تهران
تحصیلات: دانش آموز
سن: 21
محل شهادت: کرمانشاه
تاریخ شهادت: 1367

عفت‌السادات مرتضوی از طریق اقوامش با مجاهدین آشنا شد. مشاهدهٌ جنایتهای رژیم برایش دیگر غیرقابل تحمل بود. عملیات ارتش آزادیبخش او را به پیروزی خلق امیدوار می‌کرد. در آبان سال66 از ایران خارج شد و یک ماه بعد در خارج کشور به سازمان وصل شد. در نامه‌یی به سازمان نوشت: «…‌‌انگیزهٌ من برای پیوستن به ارتش آزادیبخش ملی جنگیدن با خمینی ضدبشر می‌باشد و حاضر هستم خونم را در این مبارزه تقدیم خلق و خدا کنم». او می‌گفت تنها آرزویم این است که هرچه زودتر به منطقه بروم ودر کنار خواهران و برادران مجاهدم سلاح گرفته و علیه خمینی ضدبشر بجنگم.«با کمال افتخار گواهی می‌دهم با آگاهی کامل نسبت به خطوط سیاسی و ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق ایران و در اوج احساس تعهد نسبت به رهبری نسل فدا و ایثار، مسعود و مریم و برای ادای دینم نسبت به خلق ایران خواستار پیوستن به صفوف ارتش آزادیبخش هستم. به صفوف مجاهدین می‌پیوندم تا پاسخگویی برای مسعود و مریم باشم…».تقاضانامه ـ 14تیر67سرانجام عفت قهرمان پس از چند ماه تلاش بی‌وقفه خود را به فروغ جاویدان رساند. شورانگیز، سرشار از عشق و فدا لباس رزم پوشید و به میدان رفت. دلاورانه جنگید و سرفرازانه به‌شهادت رسید و خون خود را فدیهٌ راه رهایی و آزادی خلق و میهن کرد.

مریم رجوی: مردم و مقاومت ایران برآنند که به‌ کار استبداد مذهبی پایان بدهند و آخوندها با همه جنایت‌هایشان از این سرنوشت نمی‌توانند فرار کنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

به یاد قهرمان سر بدار دکتر فرزین نصرتی


مشخصات مجاهد شهید دکتر فرزین نصرتی
محل تولد: کرج
شغل: دکتر
سن: 33
تحصیلات: دکترا
محل شهادت: کرج
تاریخ شهادت: 1367

چند ماه بعد در روز11 مرداد سال 67، وقتی که او از نزد هيأت مرگ بيرون آمد در چهارراه مرگ گفت «فقط از من نامم را پرسيدند.. 

هنگامی که فرزین دستگیر شد، دانشجوی سال آخر رشتهٌ پزشکی در دانشگاه تهران بود. درعین حال با درجهٌ ستوان یکمی، افسر ارتش بود.
در سراسر دوران شاه فرزین کاری به کار سیاست نداشت و بیشتر به ورزش علاقه نشان می‌داد. اندک اندک با اوج گیری قیامهای مردمی به کار و مبارزهٌ سیاسی علاقه نشان داد. اما روز تعیین کنندهٌ زندگیش 30دیماه سال57 بود. از روزی که مسعود از زندان آزاد شد، با شگفتی تمام دیدیم که فرزین به جمع هواداران مجاهدین در دانشگاه تهران پیوست. آن روزها ما به درستی نمی فهمیدیم که گرایش او به مبارزه تنها با دیدن مسعود در مقابل زندان و شنیدن سخنرانیش در دانشگاه تهران آغاز شده است. از آن پس فرزین در سراسر دوران مبارزهٌ سیاسی و در تمام فعالیتهای افشاگرانه شرکت کرد. هم‌چنین بسیاری از همکاران و نزدیکانش را به مبارزهٌ سیاسی کشاند.
فرزین در اولین هفته های پس از 30خرداد60 دستگیر شد. در زندان به خاطر روحیهٌ‌شاد و سرزنده و شادابی که داشت، پیوسته مورد اذیت و آزار مسئولان بند قرار می گرفت. جلاد جنایتکار حاج داوود رحمانی برایش جیرهٌ روزانهٌ کابل تعیین کرده بود تا در یک دوران طولانی شکنجه و آزار او را در هم بشکند. اما فرزین هر روز استوارتر و بیش از گذشته پر صلابت می‌شد و محبوبیتش دربین بچه ها اوج می گرفت. تا این که جلاد به زبان آمد و چند بار حتی در حضور چند زندانی دیگر به او گفته بود: «حواست باشد، که مسعود رجوی بند شده‌ای». فرزین به رغم تمام فشارها و حساسیتهایی که جلادان نسبت به او پیدا کرده بودند و به رغم تمام شکنجه‌ها هرگز ورزش روزانه‌اش را قطع نکرد. گفته بود: «به هر قیمت باید مقاومت تمام عیار را به کرسی نشاند و حتی به اندازهٌ تعطیل ورزش انفرادی به دشمن امتیاز نخواهم داد».
فرزین نه تنها در میان زندانیان به‌عنوان چهره‌یی شناخته شده بود که حتی مزدوران و جلادان زندان نیز او را به‌عنوان عنصری مقاوم می‌شناختند. 
در جریان قتل‌عام وقتی او را به دادگاه بردند آخوند نیری اسمش را می‌پرسد، فرزین نامش را می‌گوید. آخوند نیری با غیظ می‌پرسد: «دکتر فرزین تو هستی؟» و بعد بدون هیچ حرف دیگری حکم اعدام او را صادر می‌کند.

آخرین وداع با شهید قهرمان
«دکترفرزین نصرتی»

نخستین‌باری که او را دیدم زمانی بود که او را از بند 4به زیر هشت واحد یک قزلحصار آورده بودند، در حالی‌که سر و صورتش دراثر مشت و لگد پاسداران وحشی و حاج داود رحمانی متورم شده بود. بسختی میشد چشمانش را که در اثر ضربات متورم شده بود دید.
نامش فرزین نصرتی بود، پزشک متخصص ارتوپد 27ساله که تنها به‌دلیل هواداری از مجاهدین به 15سال زندان محکوم شده بود. من که تازه حکم گرفته و از اوین آمده بودم این صحنه برایم مقداری عجیب بود زیرا انتظار نداشتم که در زندان دائم که همه دارای حکم هستند شاهد چنین صحنه‌هایی باشم. از این‌رو دنبال این بودم که به او نزدیک شده علت این وضعیت را سؤال کنم، با کمی احتیاط از او سؤال کردم که چرا با تو این کار را کردند؟ او در حالی‌که چشم‌بندی بر روی چشمانش داشت گفت حاج داوود به حج رفته بود بچه‌ها هم با استفاده از این فرصت تلاش کردند که توابین منصوب وی را بایکوت کرده نمایندگان خودشان را انتخاب کنند و مدتی هم به این ترتیب گذشت، اما رژیم که نمی‌توانست این وضعیت را تحمل کند با آمدن حاج داوود از حج درصدد تلافی کردن بود. از دید خودشان تلاششان این است تا کسانی که سر موضع هستند را سرکوب و وضع به عقب برگردانند. اما نمی‌دانند که مجاهد خلق را می‌توان شلاق زد و شکنجه کرد و می‌توان هر بلایی به سرش آورد اما نمی‌توان به ندامت کشاند. این گذشت و من وارد بند شدم و نمی‌دانستم که سرنوشت او چه شد تا این‌که 45روز پس از نخستین دیدار او را مجدداً در راهروی واحد یک دیدم.
اما تقریبا بسختی می‌شد او را شناخت او که کشتی‌گیری برجسته و دارای افتخاراتی در سطح دانشگاههای کشور و دارای بدنی ورزیده بود، حالا به اسکلتی می‌مانست که تنها پوستی بر روی آن کشیده باشند! او در این باره گفت: «45روز را به همراه تعداد زیادی درمحلی به‌نام «گاودونی» در حالی‌که مقدار بسیار ناچیزی آب و غذا در حد بخور و نمیر می‌دادند انداخته بودند تا شاید ما را به تسلیم وادارند اما زهی خیال باطل ما این را هم تحمل کردیم و با گوشت و پوستمان باز هم به دژخیم نه گفتیم»!
باند لاجوردی که فرزین و سایر همرزمانش را طی 45روز در «گاودونی» آنهم در شرایطی غیر‌انسانی محبوس کرده بود، حالا که نتوانسته بود مقاومت قهرمانانهٴ آنان را در هم بشکند، در حال انتقال آنان به زندان گوهردشت بود، به این امید که شاید در سلول انفرادی با جدا کردن فرد از جمع بتواند آنها را به تسلیم وادارند ایده‌یی که شکست آن به کمتر از دو سال زمان نیاز داشت.
سه سال گذشت و همه زندانیان قزل‌حصار را به اوین و گوهردشت منتقل کردند پس از مدتی که ما وارد سالن شدیم فرزین را در سالن عمومی دیدم او درباره این سالیان گفت: «رژیم ما را سه سال در سلول‌های انفرادی انداخت و هر فشار و شکنجه‌یی را که به فکرش می‌رسید روی ما اعمال کرد تا شاید کسی را بتواند در‌هم‌بشکند اما هر بار آنها بودند که شکست خوردند آنها هنوز مجاهدین را نشناخته‌اند...» پس از این‌که مرتضوی جنایتکار به‌ریاست زندان گوهر‌دشت گماشته شد. هر از چند‌گاهی اقدام به جابجایی زندانیان و حتی بندها می‌کرد. تعدادی را از بند خارج می‌کردند و تعدادی را به بند وارد میکردند. در همین دوران بود که پرسشنامه‌هایی را برای ارزیابی به ما می‌دادند تا پر کنیم.
این اولین اقدام سیستماتیک برای آغاز قتل‌عام 67 بود و با این هدف صورت می‌گرفت که به خیال واهی خودشان «سران را شناسایی و از بدنه جدا کرده»! و با تصفیه سران و اعدام آنان سایر زندانیان را در یک پروسه به ندامت و تسلیم کشانده و نهایتاً آزاد نمایند. مسیری که پیشاپیش شکستش روشن بود و منجر به قتل‌عام بیش از 30000تن از زندانیان مجاهد و مبارز گردید.
در یکی از این جابحایی‌ها دکتر فرزین را از صف بیرون کشیده و با خود بردند! پس از این‌که به بند بازگشت از وی پرسیدم که موضوع چی بود؟ او گفت، پاسدار قلچماقی به‌نام فردین به همراه یکی دیگر مثل خودش من را به اتاقی بردند و بعد دو نفره تا توانستند با مشت و لگد مورد ضرب‌وشتم قرار دادند اما وقتی به نفس نفس افتاده و با خنده من روبه‌رو شدند از شدت غیظ مجدداً کتک زدند. در انتها نیز در منتهای ضعف و بیچارگی، وقتی مجدداً با خندهٴ من روبه‌رو شدند ناتوان و درمانده آب دهنی که شایسته خودشان بود برویم ریخته و با سر‌افکندگی مرا مجدداً به بند آوردند.
اوایل سال 67پیش از قتل‌عام بود که فرزین را به‌خاطر ورزش جمعی به دادگاه برده و به 75ضربه شلاق محکوم کردند. وقتی حکم شلاق را به او ابلاغ کردند رو به بچه‌ها گفت: «حسرت یک آخ گفتن را در دل آنها خواهم گذاشت». روز اجرای حکم ما را به زير 8 طبقه دوم بردند در حاليکه ،تختی ،را آماده کرده بودند و پاسداران و بازجويان به رديف ايستاده بودند، فرزين را روی تخت گذاشتند، مدعی‌ترين شکنجه‌گر گوهردشت با غيظ و کينة حيوانی به شديد‌ترين صورت شلاق مي‌زد اما از فرزين صدايی بر نمی‌خواست سپس به ديگری و باز هم به ديگری سپرده شد، اما او چنانچه گفته بود حسرت آخ گفتن را در دل آنان گذاشت».
چند ماه بعد در روز11 مرداد سال 67، وقتي که او از نزد هيأت مرگ بيرون آمد در چهارراه مرگ گفت «فقط از من نامم را پرسيدند..». برای آنان پيشاپيش روشن بود که پاسخ او چيست. فرزين قهرمان به همراه ساير قهرمانان در سالن مرگ به طناب‌دار بوسه زدند. آنان نه‌تنها در برابر هيولای بنيادگرايی آنهم در سالهای اوج خود تسليم نشدند، بلکه در همان تابستان 67 پرونده هزار ساله ارتجاع در تاريخ ايران زمين را برای همشه بستند و طرحی نو در انداختند.

اکبر شفقت مهر95

پاورقیها:
1- زندان قزل‌حصار واقع در منطقه کیان‌مهر کرج در سال 1343در زمان حکومت پهلوی ساخته شد. این زندان در دهه 60دارای 3واحد اصلی بود. واحدهای 1و 3بین سالهای 60تا 65تحت کنترل دادستانی انقلاب! بود و زندانیان سیاسی در آن نگهداری می‌شدند. واحد 2متعلق به شهربانی آن زمان بود و زندانیان عادی را در برمی‌گرفت. در سال 65این زندان به‌طور کامل از زندانیان سیاسی تخلیه شد و دادستانی انقلاب زندان را به شهربانی تحویل داد و زندانیان سیاسی باقی مانده به زندان گوهردشت و زندان اوین منتقل شدند. 
2- رئیس زندان قزل‌حصار بین سالهای 1360تا مرداد 1363. وی یکی از لمپنهای باند لاجوردی بود که به‌دلیل شقاوت و خوی وحشی در نظام فاسد آخوندی به سرعت ارتقاء یافت و به ریا‌ست زندانی در آمد که بهترین فرزندان خلق را در خوب محبوس کرده بود. او طی سه سالی که ریاست زندان قزل‌حصار را در عهده داشت وحشیانه‌ترین جنایتها و کثیف‌ترین اعمال را بر روی زندانیان سیاسی به‌ویژه مجاهدین اعمال کرد. 
3- باند لاجوردی هیچ حقی را برای زندانیان سیاسی به‌رسمیت نمی‌شناخت به همین دلیل از نخستین روزهای پس از سی خرداد که سیلی از زندانیان وارد زندان شدند تلاش آنها این بود که با گماشتن توابین به‌عنوان مسئول بند اولاً حق تجمع زندانیان را به‌رسمیت نشناسد ثانیا هر گونه تجمع زندانیان را زیر کنترل و سلطه خود داشته باشند. این صورت مسأله جنگ اصلی زندانیان با زندانبان در زندان خمینی بود. جنگی که زندانیان سیاسی به‌دنبال دستیابی به حقوق خود بودند. زندانبان این حق را به‌رسمیت نمی‌شناخت. رفتن حاج داود به مکه یک فرصتی استثنایی بود که زندانیان بتوانند در زمینه دستیابی به‌حقوق خود گامهایی را به جلو بردارند. 
4- دکتر فرزین نصرتی در دهه 50دانشجوی دانشکده پزشکی دانشگاه تهران بود. او در سالهای 53یا 54 (دقیق نیست) قهرمان کشتی دانشگاه‌های کشور در وزن خود شده بود. 
5- گاودونی یک سالن مربعی شکل در ابتدای واحد یک بود که پیش از این، زمانی که واحد یک زیر کنترل شهربانی بود این محل برای تجمع زندانیان استفاده می‌شد. اما با آمدن باند لاجوردی و حاج داوود به شکنجه‌گاه زندانیان تبدیل شد و در سال 62قفس‌هایی به اندازه یک انسان نشسته ساخته شده بود و برای درهم شکستن زندانیان آنها را بعضاً تا 6ماه در این قفس‌ها نگهداری می‌کردند. 
6- لاجوردی همواره از این نظریه که اگر «هر فرد مجاهد را برای مدت شش ماه از جمع دور کنید خواهند برید» تأکید داشت. بر اساس همین ایده تکمیل زندان نیمه تمام گوهردشت را از اواسط سال 59و ساختن 400سلول انفرادی موسوم به آسایشگاه را داخل زندان اوین در سال 62در دستور کار قرار داد. زندان گوهردشت داری 1000سلول انفرادی بود و در پاییز 1361طبقات بالای این زندان تکمیل گردید انتقال نخستین زندانیان قزلحصار به انفرادی‌های گوهردشت در پاییز 61بر اساس این نظریه انجام شد.

مریم رجوی: جوانان دلیر و قیام‌آفرین در سراسر میهن اسیر را فرا می‌خوانم که برای واداشتن سران رژیم، به‌ انتشار اسامی کامل قتل‌عام‌شدگان و نشانی مزارهای آنها و اسامی جلادان این کشتار، دست به اعتراض بزنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ مرداد ۴, پنجشنبه

به یاد مجاهد سربدار حسین عبدالوهاب


مشخصات مجاهد شهید حسین عبدالوهاب
محل تولد: تهران
شغل: كارمند هواپيمايي ايران اير
سن: 36
تحصیلات: -
محل شهادت: کرج
تاریخ شهادت: 1367

زندگینامه حسین عبدالوهاب
مجاهد شهیدحسین عبدالوهاب، ۳۶ساله، متولد تهران و کارمند هواپیمائی بود. حسین پس از انقلاب ضد سلطنتی با جریانات مختلف آشنا شد، اما با اولین آشنایی با سازمان مجاهدین جذب آن شد و شروع به‌فعالیت کرد. او را در پاییز ۶۰به‌اتفاق همسر باردارش در خانه دستگیر کردند.
فرزندشان در زندان به‌دنیا آمد و حسین به‌یاد برادر شهید خود، نام پسرش را مهدی گذاشت. ویژگی بارز حسین رک‌گویی، صداقت و آمادگی برای فدا و از خود گذشتگی بود. او مرزبندی قاطعی بر سر مسائل جنبش داشت و بسیار قاطع بود. حسین را به ۱۵سال زندان محکوم کرده بودند، اما با آغاز قتل‌عام زندانیان سیاسی او را در گوهردشت حلق‌آویز کردند. در نامه‌یی از ایران پیرامون شهادت حسین آمده است:
«یک هفته قبل از این که خبر شهادت حسین را بدهند، یکی از نزدیکان جیره‌خوار رژیم خبر آورد که دوستش حسین را دیده و حالش خوب است. همه خوشحال شدیم، تا این که درست پنجشنبه همان هفته تلفن زدند و گفتند که جمعه ساعت یک بیایید فلان‌جا. پدر و عموی حسین رفتند و بعد از ساعتها در صف ایستادن بالاخره نوبتشان شد و به آنها خبر شهادت عزیزشان را دادند. از آنها تعهد خواسته بودند که نباید هیچ کاری بکنند. اما آنها قبول نکرده و هر چه از دهانشان بیرون آمده بود را نثارشان می‌کنند. مزدوران که با مقاومت آنها روبه‌رو می‌شوند، می‌گویند پس بگویید مریض بوده و در زندان درگذشته است.
اما باز هم با مقاومت پدر داغدیده مواجه می‌شوند و در نهایت مجبور می‌شوند دو ساک، دو پتو و عینکی را که حسین تا آخرین لحظه به‌چشم داشته آورده و به‌دست آنها بدهند
… مراسم هم به خوبی برگزار شد و تمام دوستان و فامیل و حتی کسانی را که اصلاً فکرش را نمی‌توانید بکنید، آمده بودند. خانه پی‌درپی پر و خالی می‌شد. همه مردم بدون استثناء فحش می‌دادند، نفرین می‌کردند، می‌سوختند. بعد از آن هم بسیاری که نتوانسته بودند در مراسم شرکت کنند به مغازه پدرشهید مراجعه کرده و اظهار همدردی می‌کردند.
خلاصه این که در غم شهادت حسین، بیگانه سوخت تا چه رسد آشنای او:
گلی گم کرده‌ام، می‌جویم او را
به هر گل می‌رسم می‌بویم او را
اگر یابم گلم را غرق در خون
به آب دیده‌ام می‌شویم او را.
در ادامه این نامه که گوشه‌یی از جنایت هولناک آخوندهای پلید را برملا می‌کند، آمده‌است:‌ «… نمی‌دانید این‌جا چه خبر است. به خدا سراغ داریم که از یک خانه ۵نفر یا ۲و ۳نفر را باهم کشته‌اند. واقعاً قتل‌عام بوده. در یک روز ۴۰۰ساک لباس بچه‌ها را به‌خانواده‌هایشان داده‌اند. کسی را نمی‌بینی که حداقل یکنفر از نزدیکانش را به‌شهادت نرسانده باشند.
دیگر دلی نمانده، همه یک گلوله آتش هستند که لحظه به‌لحظه سراسر وجودها را فرا‌می‌گیرد. نه از تاریخ دقیق شهادتها می‌گویند و نه از محل دفنشان، شهادتشان هر کدام ۳، ۴ماه قبل بوده و حالا یکی یکی خبر می‌دهند».

مریم رجوی: درود‌های بی‌پایان به ‌همه زندانیان قتل‌عام‌شده سال ۶۷ که از لحظه‌ای که در اتاق‌های بازجویی گفتند بر سر موضع خود علیه ولایت فقیه و برای آزادی ایستاده‌اند، تا همین امروز، نبرد و پیکارشان رژیم آخوندی را درهم‌ می‌کوبد. 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ مرداد ۳, چهارشنبه

پاینده یاد قهرمان فراموشی نا پذیر مجاهد خلق، شکر محمدزاده


مشخصات مجاهد شهید شکر محمدزاده
محل تولد: تهران
شغل: پرستار
سن: 30
تحصیلات: -
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1367

”به شوق زندگی آواز می‌خواندند و تا پایان به‌راه روشن خود با وفا ماندند”
مجاهد قهرمان شکر محمدزاده، از ستارگان تابناکی است که در کهکشان پرفروغ شهیدان و در قافله قهرمانان سربه‌دار، از درخشش خاصی برخوردار است. به‌گواه یاران و هم‌زنجیرانش، مقاومت سترگ او در‌برابر جلادان و در زیر وحشیانه‌ترین شکنجه‌ها الهام‌بخش یاران و هم‌زنجیرانش بود. هم‌چنان که روحیه سرشار و صلابت و پایداری او در تمامی شرایط، احترام تمامی زندانیان را نسبت به‌او جلب کرده بود‌.
ویژگی برجسته دیگرش صمیمیت و فداکاریش بود. او که اساساً به‌خاطر نجات کسانی‌که درجریان تظاهرات ۳۰خرداد سال۶۰ در بیمارستانها در خطر دستگیری بودند، شناسایی و دستگیر شده بود، همین روحیه فداکاری را در شرایط بسیار سخت زندان هم داشت و با این‌که وضع جسمی‌اش از بسیاری دیگر وخیم‌تر بود، اغلب به‌فکر کمک به‌سایرین بود. شکر به‌هنگام شهادت ۳۲ سال داشت و همکاریش را با مجاهدین از اولین هفته‌های بعد از سرنگونی رژیم شاه آغاز کرده بود. او لیسانس پرستاری داشت و در بین کارکنان بیمارستان سینای تهران از محبوبیت بسیار زیادی برخوردار بود. در سال‌شکر را به‌خاطر حمایت آشکارش از مجاهدین و فعالیت به‌نفع سازمان از بیمارستان اخراج کردند، اما بر‌اثر اعتراضهای گسترده کارکنان بیمارستان و فشاری که آنها در حمایت از او به‌کارگزاران رژیم وارد کردند، شکر ‌بار دیگر به‌‌سرکارش بازگشت و این‌‌بار با عزمی جزمتر به‌راهی که قلبش همواره برای آن می‌تپید، ادامه داد.
در تظاهرات عظیم ۳۰خرداد سال‌۱۳۶۰ او با تمام‌قوا و امکاناتی که در دسترس داشت، به‌نجات خواهران و برادران مجروحش شتافت. در شرایطی که به‌دستور لاجوردی و گیلانی، مجروحان را از روی تخت بیمارستانها به‌اوین می‌بردند و به‌جوخه اعدام می‌سپردند، شکر به‌نجات همرزمانش همت گماشت و توانست بسیاری از آنها را از دسترس پاسداران دور کند. پاسداران جنایتکار رژیم که به‌شدت از اقدامهای شکر خشمگین شده بودند، در روز اول‌تیرماه او را دستگیر و به‌زندان اوین منتقل نمودند.
دژخیمان خمینی که از جسارت و شهامت او در کمک به‌مجاهدین به‌خشم آمده بودند، انواع شکنجه‌ها را در مورد او اعمال کردند، اما شکر تلاشهایشان را به‌شکست کشاند و بازجوها و شکنجه‌گران خمینی را خوار و سرافکنده کرد. در یکی از محاکمه‌های چنددقیقه‌یی‌که آخوند محمدی گیلانی و لاجوردی جنایتکار در اوین به‌راه می‌انداختند، شکر محمدزاده را به‌جرم انجام وظایف شغلیش، یعنی کمک به‌مداوای مجروحان در بیمارستان، به‌‌سال زندان محکوم کردند. در همان شرایط آخوند گیلانی در تلویزیون رژیم آشکارا به‌نقل از خمینی می‌گفت: زخمیهای مجاهدین را باید تمام‌کش کرد. بعد از این محاکمه، شکر را به‌زندان قزلحصار منتقل کردند و به‌بند تنبیهی (بند‌) بردند. دشمن می‌خواست هر‌طور شده مقاومت او را درهم بشکند و به‌این ترتیب از سایر اسیران زهرچشم بگیرد. به‌زانو درآوردن مجاهدی که آشکارا و بی‌محابا در شکنجه و بازجویی و محاکمه از کارهایی که برای کمک به‌سازمان انجام داده بود و هم‌چنین از اعتقاداتش فعالآنه دفاع می‌کرد، برای دشمن بسیار مهم بود. او بارها در زیر شکنجه دچار خونریزی داخلی شد و در آستانه شهادت قرار گرفت. ماهها شکنجه مداوم باعث شده بود که او تعادل روحیش را از دست بدهد. به‌شدت لاغر شده بود و چهره‌اش به‌حدّی تغییر کرده بود که حتی آنهایی که از قبل با او آشنا بودند، به‌سختی می‌توانستند او را بشناسند.
شکنجه و آزار مستمر او تا سال۶۳ ادامه داشت و دشمن به‌خیال این‌که شکر دیگر به‌حالت عادی باز نخواهد گشت، او را از بند تنبیهی به‌بند عمومی منتقل کرد. اما او در جمع یارانش به‌سرعت بهبود یافت. دژخیمان که می‌خواستند به‌وسیله انتقال او به‌میان سایر اسیران نفعی ببرند و مقاومت سایرین را در‌هم بشکنند، وقتی بهبود سریع حالش را دیدند، دوباره او را به‌زیر شکنجه بردند. شکر تا روز شهادتش مدتهای طولانی در سلولهای انفرادی اوین و گوهردشت به‌سر برد. یکی از هم‌زنجیران شکر در این دوران می‌گوید: «روحیه شکر برخلاف جسم متلاشی‌شده‌اش، چنان محکم و استوار بود که همه از او انگیزه می‌گرفتند. کینه عجیبی نسبت به‌خمینی و آخوندها داشت و هیچ‌گاه نسبت به‌این موجودات پلید تردیدی به‌خود راه نداد. او چند‌بار درباره آن چه در واحد مسکونی گذشته بود با ما صحبت کرد و می‌گفت، بازجوهای جلاد شعبه‌اوین به‌من گفته‌اند وای به‌حالت اگر از چیزهایی که در این‌جا گذشته برای دیگران تعریف کنی. اما شکر از هیچ تهدیدی نمی‌هراسید و اخبار جنایتها و شقاوت آنها را به‌بسیاری از بچه‌ها گفته بود. او به‌طور مستمر خود را برای شرایط باز هم بدتر آماده می‌کرد. در زندان قر‌‌آن‌را‌حفظ کرده بود و در بدترین شرایط به‌شعائر پایبند بود و به‌خود سستی راه نمی‌داد.

مریم رجوی: درود‌های بی‌پایان به ‌همه زندانیان قتل‌عام‌شده سال ۶۷ که از لحظه‌ای که در اتاق‌های بازجویی گفتند بر سر موضع خود علیه ولایت فقیه و برای آزادی ایستاده‌اند، تا همین امروز، نبرد و پیکارشان رژیم آخوندی را درهم‌ می‌کوبد. 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ مرداد ۲, سه‌شنبه

مجاهد شهید مریم پاکباز


مشخصات مجاهد شهید مریم پاکباز
محل تولد: تهران
تحصیلات: ديپلم
سن: 25
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1367

«اگر امام حسین در برابر شمر و ابن‌زیاد زانو زد و توبه کرد، من هم در برابر شما توبه خواهم کرد» این تنها کلامی بود که میلیشیای قهرمان مریم پاکباز به‌شکنجه‌گران خود گفت. مجاهد شهید مریم پاکباز دانش‌آموز ۱۶ساله‌یی بود که در یازدهم مهر۵۹، فقط به‌دلیل داشتن یک نسخه نشریه مجاهد در تهران دستگیر شد. مریم پس از دستگیری آن‌چنان زیر شکنجه‌های وحشیانه قرار گرفت که وقتی یکی از نزدیکانش به‌تصادف در اوین او را دید، نشناخت. در گزارش وضعیت شکنجه‌های مریم آمده است:‌ «او براثر شدت شکنجه‌ها به‌شدت لاغر و شکسته شده بود. انداختن مستمر و طولانی او به‌سلولهای انفرادی باعث شده بود که به‌انواع بیماریها مبتلا شود. با این حال وقتی او را دیدم هم‌چنان مهربان، خوش اخلاق و صبور بود». مریم از دانش‌آموزان با استعدادی بود که در تمام دوران تحصیلش ازشاگردان ممتاز مدرسه خود بود و موفق شد در ۱۴سالگی دیپلم ریاضی خودش را بگیرد. او به‌طور هم‌زمان فعالیت سیاسی خودش را به‌عنوان یک میلیشیای پرشور در انجمنهای جنوب تهران آغاز کرد. بعد از این‌که دستگیر شد پاسداران و شکنجه‌گران در برابر روحیه مقاوم او به‌شدت جا خورده و با اعمال فشار و شکنجه سعی داشتند او را به‌تسلیم و توبه وادار کنند. اما مریم قهرمان شکنجه‌گران را به‌شمر و ابن‌زیاد تشبیه کرد و ننگ سازش و خفت تسلیم را نپذیرفت. مریم با وجود نوجوانی درکی بسیار عمیق از مسائل داشت و به‌سرعت آگاهییهای خود را به‌مسئولیتهایی در قبال خدا و خلق تبدیل می‌کرد. این مبارزه رو‌در‌رو و خونین که یک میلیشیای ۱۶ساله با خیل شکنجه‌گران رژیم آغاز کرده بود چندین سال ادامه یافت. پاسداران یکبار در سال۶۵، ساک او را به‌ملاقات کنندگانش تحویل داده و گفتند «اینها را ببرید، خودش هم به‌زودی توبه می‌کند و بیرون می‌آید». اما مقاومتهای دلیرانه مریم حسرت تسلیم را به‌دل آنان گذاشت. میلیشیای نوجوان مجاهد خلق۸ سال تمام در برابر دژخیمان و در زیر شدیدترین شکنجه‌ها مقاومت کرد و عاقبت در مهر ۶۷، در ادامه قتل عام مجاهدین بدست دژخیمان خمینی، به‌همراه تنی چند از همبندان مجاهدش در اوین حلق آویز شد. با امید به روزی که پاسخ این همه خون را درسرنگونی رژیم پلید خمینی شاهد باشیم.



مریم رجوی: درود‌های بی‌پایان به ‌همه زندانیان قتل‌عام‌شده سال ۶۷ که از لحظه‌ای که در اتاق‌های بازجویی گفتند بر سر موضع خود علیه ولایت فقیه و برای آزادی ایستاده‌اند، تا همین امروز، نبرد و پیکارشان رژیم آخوندی را درهم‌ می‌کوبد. 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ تیر ۱۱, دوشنبه

مجاهد شهید محسن خزعلی



محسن خزعلی سال ۱۳۳۷ در تهران به دنیا آمد. محسن در سال۶۰ توسط پاسداران خمینی دستگیر شده و به مدت ۷سال در زندانهای مختلف در زیر شکنجه دژخیمان خمینی بود، او بعد از هفت سال مقاومت سرانجام در قتل‌عام۶۷ همراه با سی هزار سربه‌دار در مرداد سال۶۷ در تهران اعدام شد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهد شهید حمید رضا رقابی


مشخصات مجاهد شهید حمید رضا رقابی
محل تولد: تهران
تحصیلات: ديپلم
سن: 20
محل شهادت: تهران

مریم رجوی: بله، چنان‌که مسعود، درباره این شهیدان گفته‌ است:‌ این خونهای پاک، جوشیدن آغاز خواهد کرد... و خمینی نخواهد توانست این شعله را خاموش کند... 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید