۱۳۹۷ اسفند ۹, پنجشنبه

مجاهد شهید فرهاد خرمشاهی


مشخصات مجاهد شهید فرهاد خرمشاهی (موحد)
محل تولد: تهران
تحصیلات: دانش آموز
سن: 19
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1361

♦️لالالالا دیگه بسه گل لاله
♦️بهار سرخ امسال مثه هر ساله
♦️هنوزم تیر و ترکش قلبو می شکافه
♦️هنوزم شب زیر سرب و چکه می ناله

لینک مطلب در سایت مجاهد: https://bit.ly/2ECd7TI

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ اسفند ۸, چهارشنبه

مجاهد شهید عبدالحسین موسوی نظری


مشخصات مجاهد شهید عبدالحسین موسوی نظری
محل تولد: تهران
تحصیلات: ديپلم
سن: 26
محل شهادت: کرمانشاه
تاریخ شهادت: 1367

عبدالحسین موسوی‌نظری، پس از انقلاب ضدسلطنتی با مجاهدین آشنا شد و در سال58 فعالیت خود را شروع کرد. در سال64 برای شرکت در خط مقدم نبرد، راهی منطقه شد. پس از گذراندن هنگ آموزشی در واحدهای نظامی سازماندهی شد. اوج درخشش و رشدش پس از تشکیل ارتش آزادیبخش بود. وقتی که با دلاوری و پاکبازی تمام در صحنه‌های عملیات می‌جنگید و می‌خروشید. در چند رشته عملیات شرکت کرد و دلاورانه جنگید. در عملیات چلچراغ فرماندهی یک گروه رزمی را به‌عهده گرفت و در صحنهٌ رزم، سنگرهای دشمن را یکی پس از دیگری فتح کرد. اما در عملیات فروغ جاویدان که فرماندهی یک دستهٌ رزمی را برعهده داشت، در تمامی نبردهایش به قلب دشمن تهاجم می‌کرد و گله‌گله مزدوران را از پای درمی‌آورد. سرانجام در یکی از همین نبردها به خاک افتاد و به‌شهادت رسید.
«…‌نام مستعار خود را امیر گذاشته‌ام با یاد مجاهد شهید امیر اسدیان که در اوایل فاز نظامی خود را با نارنجک منفجر کرد. و این‌چنین است که به تأسی از امیرها و بر اثر اصل طلایی حداکثر تهاجم رزمندگان مقاومت در مواجهه با مزدوران خمینی خود را منفجر می‌کنند و در انفجار هر نارنجک و با غرش آن، امیر است که سرود آزادی سر می‌دهد. آزادی یک خلق تحت ستم خمینی ضدبشر. باشد تا من نیز همانند او به عهدم با خدا و خلق وفا کنم».

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ اسفند ۵, یکشنبه

گرامی باد یاد مجاهد شهید حمید ربیع


مشخصات مجاهد شهید حمید ربیع (مفید)
محل تولد: تهران
سن: 54
تحصیلات: مهندسی راه و ساختمان
محل شهادت: لیبرتی
تاریخ شهادت: 1391

مجاهد خلق، حمید ربیع (مفید) متولد۱۳۳۸ در تهران، فارغ‌التحصیل مهندسی راه و ساختمان از انگلستان، ۳۴سال سابقه مجاهدت در برابر دیکتاتوری آخوندی داشت. او که از سال ۱۳۵۸ به انجمن دانشجویان هوادار مجاهدین در انگلستان پیوسته بود، از سال ۱۳۶۲ در منطقه مرزی در یکانهای نیروهای آزادیبخش مسئولیتهای مختلفی را عهده‌دار شد.
پس از تشکیل ارتش آزادیبخش ملی در یکانهای رزمی و در ارگانهای ستادی و همچنین در مسئولیتهای سیاسی و حفاظتی به‌عنوان مجاهدی ارزشمند و شایسته عهده‌دار مسئولیت بود.
همرزمانش شیفته شور انقلابی و صمیمت و صراحت و مسئولیت پذیری و پیشگامی درخشان او در کار جمعی بودند و همیشه او را به‌عنوان مجاهدی شکافنده که به استقبال مأموریتهای دشوار می‌رود و با تلاش مشترک و جمعی خلاقانه راه باز می‌کند، می‌ستودند.
مجاهد قهرمان حمید ربیع در جریان مقاومت در برابر حملات وحشیانهٴ نیروهای مالکی و عوامل نیروی تروریستی قدس به اشرف در 6 و 7مرداد سال 88 از ناحیه گوش مجروح شد و بخشی از شنوایی خود را از دست داد، اما از آن پس با روحیه‌یی سرشار و رزمنده بر دامنه تلاشهایش افزود. چرا که معتقد بود و در کارزارهای آزادی در انتقال به لیبرتی نیز پیوسته بر لزوم ارتقای آمادگیهای انقلابی متناسب به مرحله جدید تأکید می‌کرد.

وی هفت ماه پیش از شهادتش در اوج آگاهی و عزم انقلابی در زندان لیبرتی نوشته بود:
«… با مولایمان و خلقمان عهد بسته‌ایم که بر سر اصول و مرز سرخ‌هایمان به هیچ‌کس باج ندهیم و مقهور دود و دم هیچ شغالی نشویم. حالا گو ببندیدم، گو بکوبیدم، گو ببرّیدم. گو به صلیب بکشیدم. ما از حقوق حقهٴ خلقمان که مقاومت به هر قیمت است کوتاه نخواهیم آمد. …» فدایی همهٴ شما. حمید ربیع…» 19مرداد 1391

مجاهد خلق حمید ربیع از مجروحان حمله موشکی به لیبرتی در صبح 21بهمن 91 بود که از ناحیه شکم و نخاع و مهره‌ها به‌شدت مجروح و از ناحیه کمر به پایین دچار بی‌حسی شده بود و پزشکان، طحال او را که در اثر ترکشها متلاشی شده بود، به‌طور کامل جراحی و خارج کردند. اما پس از یک ماه درد و رنج و عملهای جراحی متعدد، چهارشنبه شب 23اسفند1391 در بیمارستانی در بغداد به‌شهادت رسید. این قهرمان مجاهد خلق، تا آخرین نفس زندگی در برابر دردهای طاقت‌فرسا و جراحات عمیقی که داشت، در منتهای صلابت و روحیه رزمنده اشرفی، مقاومت کرد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ اسفند ۴, شنبه

مجاهد شهید غلامرضا لطیفی علویچه


مشخصات مجاهد شهید غلامرضا لطیفی علویچه
محل تولد: تهران
شغل: مهندس مکانيک
سن: 32
تحصیلات: -
محل شهادت: کرمانشاه
تاریخ شهادت: 1367

غلامرضا لطیفی‌علویچه در انگلستان مشغول تحصیل بود که با مجاهدین آشنا شد و پس از آن در ارتباط با تشکل هواداران سازمان در انگلستان کارش را شروع کرد. چندین‌بار در فاز نظامی برای انجام مأموریتهای سازمانی به ایران رفت و با موفقیت آنها را انجام داد. در ابتدای سال۶۷ به منطقه رفت و به آرزوی سالیانش یعنی شرکت در خط مقدم نبرد علیه خمینی دجال رسید. عملیات چلچراغ اولین صحنهٌ نبرد رویاروی او با دشمن ضدبشری بود که در آن با دلاوری و جسارت تمام جنگید. در همان زمان در نامه‌یی به یکی از یارانش نوشت: «…‌به امید استواری هر دو در مسیری که در آن قدم برداشته‌ایم و با آرزوی سرنگونی هر‌چه سریعتر خمینی و دیدن لبخندی جاودانه بر لب تمام خلق محروم و عزیزمان. باشد که اگر در این مسیر فدیه دادن خون ناچیزمان نیاز بود با جان و دل همانند دههاهزار خواهر و برادر شهیدمان آن را در طبق اخلاص نهیم و در راه رهایی خلق از بند خمینی ضدبشـر به پیشگاه خدا وخلق عرضه داریم و اگر زنده ماندیم ادامه‌دهندگان واقعی پیام شهیدانمان باشیم…». 
در عملیات کبیر فروغ جاویدان قهرمانانه جنگید. به نقل از یکی از همرزمانش پس از چندین درگیری وقتی در کپر (محلی در جادهٌ اسلام‌آباد ـ کرمانشاه) مورد محاصرهٌ مزدوران خمینی قرار گرفت، با شجاعت تمام به درگیری ادامه داد تا حلقهٌ محاصرهٌ دشمن را برای خروج همرزمانش درهم شکند. وقتی مطمئن شد که همهٌ بچه‌ها مواضع مناسب اتخاذ کرده‌اند، خود محل را ترک کرد. سرانجام در یک درگیری دیگر غلامرضای قهرمان به‌شهادت رسید و خون پاکش را فدیهٌ راه رهایی خلق قهرمان ایران کرد. 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهد شهید مجید شمس آبادی


مشخصات مجاهد شهید مجید شمس آبادی
محل تولد: تهران
تحصیلات: دانشجو
سن: 30
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1367
محل زندان: اوین

متاسفانه از اين شهيد  قهرمان عکس، خاطرات و زندگینامه نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را مي‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.



لینک مطلب در سایت مجاهد: https://bit.ly/2tBcu6l

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ اسفند ۳, جمعه

به یاد مجاهد سربدار محمد رود


مشخصات مجاهد شهید محمد رود
محل تولد: تهران
تحصیلات: دانشجو
سن: 27
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1367

«هر چه پشت این دیوارها بمانیم نه تنها دندانهایمان، بلکه پنجه‌هایمان هم تیزتر و برنده‌تر خواهد شد». محمد رود
مجاهد شهید محمد رود در تهران متولد گردید. او دانشجوی مهندسی معدن در دانشگاه تهران بود. محمد در مرداد 67در اوین حلق‌آویز شد. محمد از ابتدای انقلاب ضد سلطنتی به مبارزه سیاسی روی آورد. بعد از پیروزی انقلاب، مدتی از هواداران یکی از گروههای دیگر سیاسی بود و مدتی هم با آنها کار کرد. اما بعد از مدتی گمشده خود را در سازمان مجاهدین خلق پیدا کرد و در همین رابطه نیز دستگیر شد. محمد در کارها بسیار فعال و مایه گذار بود. شخصیت جدی و دلسوز او به حدی احترام‌برانگیز بود که حتی مخالفان سازمان را نیز جلب می‌کرد. بعد از 30خرداد قرار بود محمد مسلح شود. اما دو روز قبل از آن، بدون اینکه سلاحی به دستش برسد، دستگیر شد. محمد که هنگام دستگیری در یک آپارتمان بود با پاسداران به‌شدت درگیر شد. حتی در یک مرحله موفق گردید از چنگ آنها بگریزد. اما چند دقیقه بعد دوباره‌به تور آنها افتاد.
بعد از دستگیری محمد به زیر شکنجه برده شد و در دادگاه به 15سال حبس محکوم شد. او مدت محکومیت خود را در زندان اوین و گوهردشت سپری کرد. یکی از خواهران مجاهد در گزارشی نوشته است:‌ «در آن سالها مجبور بودم برای ملاقات یکی از بستگانم به زندان اوین یا گوهردشت بروم.
در همین رفت و آمدها بود که چند بار محمد را دیدم و فهمیدم که از زندانیان مقاوم است. به‌گفته هم‌بندانش روحیه شاد محمد خیلی انگیزاننده بود؛ زیرا اغلب اوقات به‌خاطر دفاع از سازمان به زیر شکنجه برده می‌شد و در انفرادی به‌سر می‌برد. یکبار یکی از همبندانش به او گفته بود: «محمد دندانهایت خراب شده و لثه‌هایت را اذیت می‌کند، برو دکتر». محمد در جواب گفت: «هر چه پشت این دیوارها بمانیم نه تنها دندانهایمان، بلکه پنجه‌هایمان هم تیزتر و برنده‌تر خواهد شد». پاسداران صدای او را شنیدند و به سرش ریخته و از همان‌جا او را به زیر شکنجه بردند. آخرین ملاقات محمد در اردیبهشت 67، در زندان گوهردشت بود.
در این ملاقات او به مادرش گفت: «این طور که از اوضاع برمی‌آید دیگر من را نخواهید دید. برای من دعا کنید». 
پیش‌بینی محمد درست از آب درآمد و عاقبت پاسداران او را در اولین سری قتل‌عامهای سال 67، قرار دادند. او هر چند در مرداد ماه حلق‌آویز شد اما مزدوران در آذر ماه خبر شهادتش را به خانواده‌اش دادند. پس از ماهها پیگیری عاقبت در خرداد 68 دادستانی ضدانقلاب به مادرش خبر داد او را در قطعه 105بهشت‌زهرا دفن کرده‌اند.



با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

به یاد قهرمان سر به‌دار آذر کوثری


مشخصات مجاهد شهید آذر کوثری
محل تولد: تهران
شغل: -
سن: -
تحصیلات: -
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1367

زندگینامه مجاهد شهید آذر کوثری
آذر در جنوب غرب تهران، جاده ساوه، منطقه چهاردانگه و در یک خانوادهٴ بسیار فقیر بدنیا آمده بود. او از همان کودکی با چهرهٴ سیاه فقر در زندگی آشنا شد. و به‌دلیل فقر و محرومیت نتوانسته بود به تحصیل خود بیشتر از کلاس چهارم ابتدایی ادامه دهد. آذر کارگر یکی از کارخانه‌های تهیه مواد غذایی بود.
بعد از پیروزی انقلاب او در ارتباط با یکی از دوستانش با سازمان و آرمانهای آزادیخواهانه آن آشنا شد و در همین رابطه از آنجاکه در فضای سرکوب و چپاول رژیم آخوندی، سازمان را تنها مدافع برحق آزادیهای اجتماعی و حقوق زنان و کارگران یافته بود، علاوه بر شرکت در تجمعها و تظاهرات سازمان علیه رژیم، در یک رابطه تنگاتنگ به طور مستمر از حقوق اندک خود به سازمان کمک مالی هم می‌کرد. با تشدید جو سرکوب واختناق بعد از 30خرداد 1360 وی نیز مورد شناسایی واقع شده و دستگیر می‌شود. در بازجویی و تحت شکنجه مزدوران ارتجاع او فقط اتهام کمک مالی را پذیرفت و به این اقدام خود افتخار هم می‌کرد، و بدین ترتیب به مقاومت جانانه در مقابل پاسداران دست زد. 
دژخیمان که این موضع شجاعانه او را نمی‌توانستند تحمل کنند، در بیدادگاه آخوندی به همین اتهام، محاکمه کردند ولی او به دفاع محکم از این عمل خود پرداخت و آن را حق خود می دید، او نه‌ تنها حاضر نشد از مواضعش کوتاه بیاید بلکه متقابلاً دستگیری و شکنجه و محاکمه خود را نیز به این دلیل غیرقانونی خواند و به چالش کشید و دژخیمان که در مقابل دفاع آذر، منطقی جز سرکوب نداشتند، او را به 15سال حبس محکوم کردند. در زندان او همیشه از خاطرات فعالیت با همکارانش در تشکیلات کارگری سازمان صحبت می‌کرد.
او از فرصت زندان استفاده کرده و دنبال یادگیری آموزشهای سازمان وتعمیق درک و دریافت خود بود. هم‌چنین از همرزمان مجاهدش برای تکمیل کمبودهای آموزش پایه تحصیلی نیز کمک می‌گرفت و خیلی مشتاق بود. او در زندان بسیار فعال و از مجاهدین مقاومی بود که هیچ‌گاه در برخورد با پاسداران درنگ نمیکرد. در اعتصابها نقش بسیار چشمگیری داشت و با شجاعت به استقبال مشکلات می‌رفت.
بارها از طرق مختلف از او خواسته بودند که ولو یک خط، هر چه که می‌خواهد باشد، اما رنگ و بوی ندامت داشته باشد را بنویسد تا او را به بند عمومی منتقل کنند و حتی زمینه‌های آزادی اش را فراهم کنند. اما آذر هرگز تن به این ذلت نداد. در نهایت این شیر زن قهرمان مجاهد خلق که هویت خود را در نبرد و رزم بی‌امان برای حق آزادی و انسانیت در مقابل دیکتاتوری آخوندی به اثبات رسانده بود، در صحنه قتل‌عام 67، بار دیگر سرفراز، سربلند، با افتخار و صلابتی که مروج ارزشهای والای انسانی و مجاهدی او بود، دست رد به ندامت و تسلیم آخوندی زد و با بلند کردن پرچم انقلاب و آزادی از مرگ سرخ فام استقبال کرد و به‌دست دژخیمان خمینی به‌شهادت رسید و بدین ترتیب به عهد خود باخدا و خلق وفا کرد.

نامش گرامی و راهش پر رهرو باد.

خاطراتی از آذر کوثری از شیر زنان کارگر مجاهد خلق
دژخیمی به‌نام حاج داود هر وقت او را میدید به او می‌گفت: «... تو ساده و روستازاده‌ای، مجاهدین مغزت را شسته‌اند به تو خط می‌دهند و تو هم خط را میگیری» بارها از طرق مختلف از او خواسته بودند که ولو یک خط، هر چه که می‌خواهد باشد، اما رنگ و بوی ندامت داشته باشد را بنویسد تا او را به بند عمومی منتقل کنند و حتی زمینه‌های آزادی اش را فراهم کنند، اما آذر هرگز تن به این ذلت نداد. به همین علت همیشه مورد بغض و غضب پاسداران واقع می‌شد و برای آنها قابل تحمل نبود که زنی با لهجه و چهره‌یی روستایی در برابرشان بایستد و پشیزی برای مستضعف گرایی های دجالانه آنها اهمیت قائل نباشد.
او باهمت و تلاش خودش هر روز موضوع جدیدی را از همرزمانش می آموخت. ... یکی از برادرانش که در موقع دستگیری آذر شاغل در کمیته بود، از جمله عوامل تسهیل‌کننده در دستگیری آذر شده بود. ولی با گذشت زمان و اعتلای مقاومت و مشاهده جنایات رژیم کمیته را ترک و از عمل خود پشیمان شده بود و زمانی که به ملاقات آذر رفته بود درحالیکه داشت گریه می‌کرد به آذرگفته بود؛ از اشتباهی که در حق تو کردم، همیشه خودم را سرزنش می‌کنم.
آذر در پاسخ به او گفته بود: «... این مهم نیست مهم این است که فهمیدی که اینها (اشاره به رژیم) جنایتکارند و دیگر برایشان کار نمیکنی و من از تو ناراحت نیستم». برادرش با تعجب پرسیده بود، راست میگویی؟ یعنی من را بخشیدی؟ آذر جواب داده بود: «آره، تو برادر من هستی و خوشحالم که خودت را نجات دادی» بعد با خوشحالی گفته بود؛ یعنی ممکن است تو بعد از آزادی ات به خانه من بیایی؟ آذر گفته بود: «آره. حتماً میآیم» و از آن تاریخ به بعد برادرش همیشه به ملاقاتش می‌رفت. 
.. در زندان یکبار که به هواخوری بند رفته بودیم. در باغچه متوجه یک مار خیلی بزرگ شدیم. خیلی قشنگ بود اما خطرناک هم بود. می‌توانست از دیوار بالا برود و از پنجره وارد بند خواهران شود. هر کسی نظری می‌داد؛ اما آذر، این خواهر روستایی خودمان گفت که می‌تواند آن را زنده بگیرد و می‌توانیم آن را در الکل نگه داریم. در زندان یک خواهری بود که به بچه‌ها درس زیست‌شناسی می‌داد. چون هیچ کتاب و منبعی نداشتیم او از طبیعت استفاده می‌کرد و درس عملی به ما می‌آموخت. مثلاً یکبار در هواخوری یک قورباغه گرفت و سینه آن را شکافت و درس قلب و ششها را به طور عملی به همه یاد داد. در این مورد هم تصمیم گرفتیم که آذر را یاری کنیم تا مار را زنده در یک شیشه بی اندازیم. شهید آذر یک سبد بزرگ آورد و آن را سریع روی مار انداخت. سپس با یک چوب خاکهای یک‌گوشه زیر سبد را کند و یک شیشه دهان‌گشاد را که‌کنار سوراخ کنده شده بودگذاشت. سپس از یک سوراخ دیگر سبد با چوب مار را تحریک کرد تا راه گریزی برای خود پیدا کند و مار آرام آرام داشت به سمت سوراخ می‌رفت که وارد شیشه شود.
یکمرتبه صدای پاسداران زن بلند شد و روی سرمان ریختند که زود باشید؛ سریع داخل بند برگردید و به‌سرعت ما را داخل بند کردند. فهمیدیم که یکی از خبرچین های مزدور، پاسدارها رو خبر کرده بود. همه پشت پنجره بند جمع شدیم تا ببینیم عاقبت آن مار چه می‌شود. با تعجب دیدیم که چند پاسدار با ژ- 3وارد بند شدند و دور مار سنگر گرفتند و شروع به شلیک به مار بیچاره کرده و او را تکه تکه کردند.
چنان جو نظامی و پلیسی درست شد که گویی داشتند با یک لشکر دشمن می‌جنگیدند. بعدها ترس و زبونیشان در برابر یک مار موضوع تمسخر و موضوع سناریو نمایشنامه های بچه‌ها شده بود و هر کسی چیزی می‌گفت. یکی از بچه‌ها گفت احتمالاً ، الآن یک اطلاعیه سیاسی ـ نظامی برای عملیات متهورانه پاسداران جانبرکف! جمهوری اسلامی نیز صادر می‌کنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ اسفند ۱, چهارشنبه

مجاهد شهید کاظم نیاکان


مشخصات مجاهد شهید کاظم نیاکان
محل تولد: تهران
تحصیلات: متوسطه 
سن: 19
محل شهادت: ایلام
تاریخ شهادت: 1379

مجاهد شهید کاظم نیاکان فرزند پدر و مادری مجاهد بود.
پدر مجاهدش شهید حیدر نیاکان از زندانیان زمان شاه و مسئولان ارزنده بخش کارمندی سازمان در دوران مبارزه سیاسی با رژیم آخوندی بود که در سال ۶۱ در درگیری با مزدوران خمینی به شهادت رسید.
مجاهد شهید کاظم شرح زندگینامه اش را چنین نوشته است:
«از جريانهاي زندگي خود تا سال ۶۵ چيزي به‌ياد ندارم. اما به‌خاطر مي‌آورم كه در سال ۶۶، يعني زماني كه كودكي ۶ ساله بودم در يكي از مدارس جنوب تهران اسم‌نويسي شدم و تحصيل خود را شروع كردم. دو سه سال اول تحصيل باز هم چيزي نمي‌دانستم. به‌من گفته شده بود پدرم در يك تصادف رانندگي فوت كرده و مادرم در خارج است. من نيز در دنياي كودكي خود اين مسئله را باور كرده بودم».

اما گناه فرزند مجاهدین بودن از نظر آخوندهای سفاک جرمی نابخشودنی است. بنابراین ادامه تحصیل دانش آموزی که پدر و مادری مجاهد دارد کاری نیست که به سادگی میسر باشد.
مزدوران رژیم دست از سر کودکان مجاهد نیز برنداشته و با شقاوت و بی رحمتی آنها را تحت جنایتکارانه ترین فشارهای روحی و روانی قرار می دهند.
در سال ۶۹، وزارت اطلاعات او را که کودکی ۹ساله است احضار می کند. کاظم در این باره نوشته است:
«از من خواستند تا عکس پدر و مادرم را شناسایی کنم. من عکس پدرم را دیده بودم و آن را شناختم. اما چون مادرم را نشناختم. يكي از بازجويان، عكس پدرم را نشان داد و گفت او در درگيري كشته شده است. آن‌جا بود كه براي اولين بار فهميدم داستان تصادف رانندگي ساختگي است و پدر من به‌دست همين افراد كشته شده است».
به‌اين ترتيب كاظم از ۹ سالگي فشارهاي غيرانساني رژيم را بر روي شانه‌هايش احساس مي‌كند. اما اين اقدامات ضدبشري برخلاف آن‌چه كه رژيم تصورش را مي‌كرد تأثيري انگيزاننده برروي كاظم گذاشت. او در صدد شناخت واقعي پدر شهد و مادر مجاهد خود برمي‌آيد و ناگزير با سازمان و مجاهدين آشنا مي‌شود. از همين نقطه روح شورش و عصيان نسبت به‌رژيم در او جوانه مي‌زند. او در مي‌يابد پدرش كه بوده، و چرا شهيد شده و دايي‌اش، مجاهد شهيد كاظم سيدي، چگونه در خيابان در تبریز به‌رگبار بسته شده و در جا به‌شهادت رسيده و اعضاي مجاهد ديگر خانواده‌اش، چه كساني بوده‌ و هستند. 
روح پاك و بي‌آلايش او از همان آغاز با خشونت و سبعيت آخوندها آشنا مي‌شود. اين فشارها به‌صورتهاي گوناگون و اشكال مختلف او را در تنگنا قرار مي‌دهد. در سال ۷۱ يعني زماني كه در مدرسه راهنمايي «افتخاري» درس مي‌خواند توسط يكي از معلمان مرتجع و فالانژ مورد اهانت قرارمي‌گيرد و به‌نوشتهٌ خودش «با فحش و كتك» از كلاس رانده مي‌شود. فشار عصبي ناشي از اين‌گونه برخوردها او را بيمار و به‌مدت يك ماه و نيم در منزل بستري مي‌كند. 
كاظم دربارهٌ اين قبيل فشارها نوشته است:‌«در سال دوم راهنمايي بودم كه مرا به‌عنوان خاطي و خرابكار و «بچه منافق» معرفي كردند. همواره مورد اذيت و آزار قرار مي‌گرفتم. يكبار با يكي از آنها به‌همين خاطر درگير و مجروح شدم. اما اين فشارها اين حسن را داشت كه هم رژيم و هم سازمان را بيشتر و بهتر شناختم». 
فشارها و اعمال محدوديتها و محروميتها ادامه مي‌يابد. در سال ۷۴ او را در دبيرستاني نام نويسي مي‌كنند كه مديرش پاسداري شقي و سفاك است. كاظم در اين باره نوشته است: ‌«مرا در دبيرستاني به‌نام شهدا اسم نويسي كردند كه پدر۳۱۹ تن از دانش‌آموزانش در جنگ كشته شده بودند. مدير اين مدرسه پاسداري بود به‌نام سيدرضا همتي كه معاون لشگر ۲۷محمد رسول‌الله سپاه بود. بقيه معلمان و ناظم مدرسه نيز همين وضع را داشتند. آنها فيلمهايي از جنگ را براي ما نمايش مي‌دادند و با تطميع دانش‌آموزان از آنها جاسوساني درست مي‌كردند كه بقيه را لو بدهند. يك روز ناظم فاشيست مدرسه كه من را مي‌شناخت شروع به‌توهين و فحاشي نسبت به‌مادرم كرد. من هم او را به‌باد كتك گرفتم و تا آن‌جا كه مي‌خورد تنبيه‌اش كردم. نتيجه مشخص بود. مرا به‌دادگاه بردند. در آن‌جا گفتم نه دادگاه را قبول دارم و نه قاضي را، در بيرون هم ناظم مدرسه را خفه خواهم كرد. دادگاه به‌هم خورد و به‌اتهام توهين به‌سه ماه حبس و ۱۰ ضربه شلاق محكوم شدم». 
كاظم به‌ندامتگاه جوانان برده مي‌شود و دوران سه‌ماههٌ زندانش را در آنجا به‌سر مي‌برد. هم‌چنين با كينه‌يي بسيار او را به‌زير كابل مي‌گيرند. در نتيجه ضربات كابل دو روز در بيهوشي به‌سر مي‌برد و براثر آن گردنش ضربه مي‌خورد و دچار آرتروز گردن مي‌شود. چيزي كه از عوارض سالهاي بعد نيز رنج مي‌برد. فشارها و تحميلهاي مزدوران در سالهاي بعد همچنان تشديد مي‌شود. مزدوران وزارت اطلاعات اين بار سعي مي‌كنند با يك توطئهٌ حساب شده او را به‌دامي براي دستگيري مادر مجاهدش تبديل كنند. به‌همين منظور او را احضار مي‌كنند و بعد از بازجويي از او مي‌خواهند كه با تلفن به‌مادرش از او بخواهد به‌ايران بازگردد. اين توطئه ناجوانمردانه كاظم را به‌خطري كه در كمين نشسته است بيشتر هوشيار مي‌كند. ضمن رد تقاضاي مزدوران بلافاصله اقدام به‌وصل ارتباط خود مي‌كند و به‌مجاهدين در داخل کشور مي‌پيوندد. 
يكي از مجاهديني كه در نخستين روزهاي پيوستن كاظم به‌مجاهدين با او ارتباط داشت دربارهٌ او در خاطره‌يي نوشته‌است:‌«اولين باري كه كاظم را ديدم به‌تازگي وارد روابط دروني سازماني شده‌بود. انتظار داشتم با نوجواني برخورد كنم كه مقداري غريبگي داشته باشد. اما برخلاف تصور من كاظم به‌قدري گرم، صميمي و يكرنگ برخورد كرد كه انگار سالهاي سال است ما را مي‌شناسد. بعدها كه تماسهايم با او بيشتر شد علت اين مسأله را بهتر فهميدم. او حتي در زندگي قبل از ورود به‌تشكيلاتش هم تماماً با فكر و خيال مجاهدين زندگي مي‌كرد».
پیوستن به مجاهدين در داخل کشور براي كاظم، ورود به‌دنيايي كاملاً جديد است.  
در پرتو اين انتخاب سرنوشت‌ساز، كاظم با انقلاب ايدئولوژيك مجاهدين آشنا مي‌شود. او كه سالهاي سال رنج از دست دادن پدر و دوري از مادر را كشيده به‌خوبي با درد و رنج ميليونها كودك هموطنش آشنا است، او كه خود نوجواني است روئيده در شورزار حاكميت آخوندها به‌خوبي با فشارها و سركوبهايي كه از سوي آنان به‌نسل جوان اعمال مي‌شود آشنايي دارد و زماني كه پيام رهاييبخش انقلاب را مي‌شنود تشنه‌يي است كه با تمام وجود آن را به‌گوش جان مي‌شنود. با جسارت يك مجاهد خلق به‌كسب ارزشهاي نوين برمي‌خيزد و با صداقت و شهامت بيشتر به‌جنگ با عوارض جامعه‌يي كه تحت حاكميت آخوندها قرار دارد مي‌پردازد. او در نامه‌يي گوشه‌يي از برداشتهايش را از انقلاب مريم رهايي نوشته و گفته‌است:‌ «آدم تشنه و تشنه‌تر مي‌شود. هرچند كم ولي هرچه توي عمق اين حرفها و اين ايدئولوژي مي‌روي دلت مي‌خواهد بيشتر جذب شوي. آن‌جا كه درد گلوله در مغز استخوانت مي‌پيچد و يا سوزش تركش راه نفس كشيدن را مي‌بندد و يا دژخيم با چهرهٌ دريده و هرزه به‌سويت مي‌آيد يك نام تسكين دردهاست: رجوي. اوست كه حاصل اميد مجاهدين است واي اگر روزي برسد كه خلق بداند رجوي كيست. رجوي يك نام نيست خلاصهٌ آرزوهاي مشترك مردم است».

کاظم قهرمان، سرانجام روز اول اسفند ماه سال ۱۳۷۹ در درگیری با پاسداران رژیم در ایلام به شهادت رسید و به آرزویش که دیدار پدر و دایی قهرمانش بود، رسید.

وصیت نامه مجاهد شهید کاظم نیاکان

به‌نام خدا و به‌نام خلق قهرمان ايران
به‌نام مسعود و مريم

وسيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون

من كاظم نياكان در كمال سلامت شعور و جسم و با‌ايمان و اعتقاد به‌ايدئولوژي مجاهدين و رهبري آن، وصيت مي‌كنم:
سازمان چه پرشكوه بر قلهٌ اقتدار ايستاده و همه را، همهٌ لجنها را له كرده است. آري! سازمان چه عظمتي دارد. آن هم با نام مسعود و مريم، آنها كه چشم و چراغ خلق در زنجيرند، آنها كه خلق هردم آمادهٌ فرمان آنهاست؛ فرمان براي سرنگوني.
از لحظهٌ ورودم به‌سازمان، پا به‌دنياي جديدي نهادم. از يك به‌بي‌نهايت رسيدم، شور و شوق، عاطفه و مهر بود كه نثار مي‌شد... جمع براي فرد و فرد براي جمع. دنیا اصلاً از اساس اين‌جا چيز ديگري است. همه‌چيزش به‌زيبايي صحبتهاي برادر‌مسعود است.
اين‌جا همه‌چيزش شكوه و عشق است. عشق به كي و به‌چي؟ عشق به‌خلق قهرمان، عشق به‌دو ‌فرشته كه هر دو از آسمان فقط براي رهايي آمده‌اند؛ مريم و مسعود، چه زيباست.
روزي كه لباس مجاهد به‌تن كردم احساس مي‌كردم تكيه‌گاه من حنيف و محسن و اصغر تا موسي و هزاران كبير ديگرند. وقتي لباس مجاهد به‌تن كردم اوج افتخارم اين بود كه مسعود و مريم به‌عنوان يك‌رزمنده در راهشان مرا هم پذيرفته‌اند.
چه افتخاري بالاتر از اين وجود دارد؟
اولين‌بار كه صداي برادر را شنيدم، اين جمله را در حرم حضرت حسين مي‌گفت: كه تو مولاي جهاد ما هستي، هل من ناصر ينصرني. كوه از اين صحبت مي‌لرزيد؛ بايد بلرزد، او مسعود است.
وقتي نوار انقلاب سال ۶۴ را ديدم، زماني كه برادر دست خواهر‌ مريم را بلند كرده بود، دستگاهم شكست؛ دستگاه ارتجاع. آري اين انقلاب، خميني و انصارش را لرزاند، طرحي نو درانداخت، طرحي كه در هيچ‌كجاي دنيا مثال ندارد.
اين‌جا به‌واقع ديدم زندگي چه‌زيباست و زيباتر از آن رهايي خلق در زنجير است... وقتي كودك پابرهنه را مي‌ديدم كه براي آغوش پرمهر گريه مي‌كرد و رنگش از زور  ضعف زرد شده بود، وقتي مادري را مي‌ديدم كه براي گرسنگي فرزندانش مي‌گريست، به‌حقانيت راه مسعود و مريم ايمان آوردم.
وقتي ديدم پدري از همهٌ خانواده‌اش مي‌گذرد يا برادري برادر ديگرش را رها مي‌كند يا پسري پدر و مادر را مي‌بوسد و براي آزادي ميهنش مي‌رود، به‌پيروزي اين راه يقين پيدا كردم.
آرزويم بود خواهر و برادر را مي‌ديدم و فقط به‌آنها مي‌گفتم «خلقي در انتظار شماست، در انتظار فرمان مسعود و رهايي مريم».
از لحظه‌يي كه پا در انقلاب نهادم لحظه به‌لحظه حس مي‌كردم خود خواهر‌مريم پشت من ايستاده است ومن به‌او تكيه دارم و چه انقلابي، كه تمام زنگارها را مي‌زدايد و مي‌برد، مبارز مي‌سازد، مجاهد مي‌سازد.
وقتي اسم خواهر‌مريم را مي‌شنوم يا عكس او را مي‌بينم، انرژيم مضاعف مي‌شود، بيشتر مي‌توانم دشمن را بر زمين بكوبم، بيشتر مي‌توانم سرب مذاب بر سينه‌اش روانه كنم...
دوست دارم مريم پاك رهايي را در تهران ببينم و خندهٌ كودكاني كه دور او حلقه زده‌اند، همانها كه بايد فرداي ايران را بسازند، آن هم با وجود برادر و خواهر.
دوست دارم از خونم هزاران لالهٌ سرخ برويد و هركدام سربي شود آتشين و سلاحي گرم در دست مجاهد خلق، كه با آن آتش را بر قلب دشمن بريزد.
هزار بار آرزويم مجاهد بودن و مجاهد مردن است. آرزويم شهادت در راه مسعود و مريم است. دوست دارم مويي بر تن مجاهد باشم.
هميشه مديون زحمات مسئولين خودم هستم كه همه‌جا و هرلحظه دستم را گرفته‌اند و با كمك جمع در راه حل تضادها راهنما و غمخوار من بوده‌اند...
هر چه جلوتر مي‌آيم بيشتر دينم را حس مي‌كنم بيشتر بدهكار مي‌شوم، بيشتر بايد بپردازم..
سوگند مي‌خورم به‌اسماء جلالهٌ خدا كه هيچ‌كس جز مسعود و مريم و مجاهدين و خلق قهرمان برايم ارزش نيستند، اول هم برادر و خواهر. به‌پيروزي و حقانيت اين راه سوگند مي‌خورم.
اما بعد از آن، تو مادرم، با تمام علاقه و عشقي كه به‌تو دارم، بايد بروم، وظيفه‌ام است، چه در بودم، چه در نبودم، مبادا حتي لحظه‌يي طلبكار سازمان بشوي. اين انتخاب خودم است و به آن ايمان دارم. با تمام محبتي كه دوست دارم نثارت كنم، بايد بروم چون فردا بايد پاسخگو باشم. فقط از تو طلب عفو و حلاليت دارم و اين كه دعا كني در راهم ثابت‌قدم بمانم در راه مجاهد بودن.
در پايان فقط و فقط مي‌گويم:
تنها راه حقيقي و درست، راه مجاهدين و مسعود و مريم است، تنها راه آزادي ايران جنگ با دشمن ضدبشر است و آن هم با ارتش آزاديبخش.
روز آزادي ايران و زمان ورود مسعود و مريم به‌تهران زيباست، چه باشم، چه نباشم، ولي به‌آن‌روز اعتقاد دارم.
ان صلاتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العالمين

مرگ بر رژيم خميني ـ مرگ بر ارتجاع و استبداد
مرگ بر تمام آخوندهاي ظالم
درود بر مسعود و مريم، راهبران عقيدتيم
درود بر مجاهدين
زنده‌باد ارتش آزاديبخش ملي ايران
پيش به‌سوي جامعهٌ بي‌طبقهٌ توحيدي

كاظم نياكان
78/8/26

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهد شهید علی یوسفلی


مشخصات مجاهد شهید علی یوسفلی
محل تولد: تهران
شغل: کارمند شهرداری
سن: 27
تحصیلات: -
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1365

♦️تو در نماز عشق چه خواندی
♦️که سالهاست
♦️بالای دار رفتی و این شحنه های پیر
♦️از مرده ات هنوز
♦️پرهیز می کنند...

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ بهمن ۳۰, سه‌شنبه

به یاد قهرمان سر بدار محبوبه صفائی


مشخصات مجاهد شهید محبوبه صفائی
محل تولد: تهران
تحصیلات: ديپلم
سن: 28
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1367

او یکی از مجاهدینی بود که از سال60 در زندانهای اوین و قزلحصار و گوهردشت به سربرد.برادرش، مجاهد شهید مجید صفائی، نیز از جمله مجاهدین مقاوم بود که در سال65 اعدام شده بود. محبوبه در طول زندانش بیشترین فشارهای جسمی و روحی را تحمل کرد. او مدتها در قرنطینهٌ زندان قزلحصار تحت فشارهای وحشیانهٌ حاج داوود رحمانی، رئیس زندان قزلحصار، قرار داشت. در اوین نیز مجتبی حلوایی هر وقت به داخل بند می‌آمد او را برای شکنجه و آزار با خود می‌برد.براثر شدت شکنجه‌ها محبوبه مبتلا به بیماریهای متعددی شده بود. هرازگاهی سعی می‌کردیم مقداری مواد غذایی به او برسانیم. اما او همیشه دیگران را مقدم بر خودش می‌دانست و سهمیه خود را به بیماران دیگر می‌داد. با وجود همهٌ بیماریهایش همواره جزو اولین نفراتی بود که در اعتراضها دست به اعتصاب غذا می‌زد و شرایط بسیار سختی را تحمل می‌کرد. ولی هیچ‌گاه خم به ابرو نیاورد و در اوج مهربانی و صمیمت به فکر بچه‌های دیگر بود. محبوبه به‌ویژه پس از انقلاب ایدئولوژیک در سال64 به مدار جدیدی از صلابت و جدیت رسید که بسیار چشمگیر بود. او همیشه می‌گفت: «من تازه برادر مسعود را شناخته‌ام.هر چند مریم را از نزدیک نمی‌شناسم اما از شدت کینه‌یی که دژخیمان به او دارند می‌فهمم از جنس مسعود است». دژخیمان، به صورتی رذیلانه‌یی، بارها سعی کردند با استفاده از روابط عاطفی او با خانواده‌اش او را به تسلیم بکشانند. اما قاطعیت او در برخورد با مسائل به حدی بود که توطئهٌ دژخیمان را با شکست مواجه می‌کرد.محبوبه را در یکی از اولین روزهای قتل‌عام همراه با تعداد دیگری از خواهران صدا زدند. آنها در بند بالای بند ما بودند. ما از فرصت استفاده کردیم و با گذاشتن یک نفر هوشیار در راه پله‌ها از پنجرهٌ شکسته‌یی شروع به خداحافظی با آنان کردیم. وقتی محبوبه آمد برق خاصی در چشمانش می‌درخشید. بعد از حال و احوال گفت: «‌از همیشه بهترم، دیدی بالاخره به عهدمان با خدا و خلق و مسعود وفا کردیم؟ خدا را شکر تا به این جا استوار ماندیم». بعد از ما خواست برایشان دعا کنیم. بعد سفارش مادر بیمار و پیرش را کرد و گفت:‌« اگر هر کدامتان زنده ماندید و به سازمان رسیدید از قول ما بگویید تا آخرین لحظه دست از مسعود و مریم بر نمی‌داریم».



با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ بهمن ۲۹, دوشنبه

مجاهد شهید احمد سلیمانی


مشخصات مجاهد شهید احمد سلیمانی
محل تولد: تهران
سن: 22
تحصیلات: متوسطه
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1360

🔹آن فرو ریخته گلهای پریشان در باد
🔹کز می جام شهادت همه مدهوشانند
🔹نامشان زمزمه نیم شب مستان باد
🔹تا نگویند که از یاد فراموشانند

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهد شهید لیلا یحیوی


مشخصات مجاهد شهید لیلا یحیوی
محل تولد: تهران
تحصیلات:‌ ادبيات
سن: 36
محل شهادت: کرمانشاه
تاریخ شهادت: 1367

لیلا یحیوی در سال۵۴ در دانشگاه با عده‌یی از هواداران مجاهدین آشنا شد.پس از پیروزی قیام در تظاهرات و میتینگها شرکت می‌کرد. خانه، امکانات و کمک مالی در اختیار مجاهدین می‌گذاشت. 
در سال۶۱ با دستگیری اقوامش، ارتباط او با سازمان قطع شد. برای ادامهٌ فعالیت و وصل به سازمان در سال۶۴ به منطقه رفت. جدیت در انجام کارها، دلسوزی، پشتکار و مهربانی از ویژگیهای برجستهٌ لیلا بود. پس از تأسیس ارتش آزادیبخش در گردانهای رزمی سازماندهی شد و در چند عملیات شرکت کرد. 
شب قبل از عملیات فروغ جاویدان در یک خداحافظی شورانگیز با دو دختر خردسالش وداع گفت و آنها را به مسئولان مدرسه سپرد. سالها پیش از آن به‌هنگام ورود به منطقه، این زن انقلابی مجاهد خلق در اوج عواطف انقلابیش نوشته بود: «…‌پیوند قلبی، عاطفی و جسمی و روحی خودم را نسبت به سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران آغاز می‌کنم و مشیت و مصلحت خود و فرزندانم را به دست پرتوان سازمانم می‌سپارم و در راه به‌ثمر رساندن هدفهای آن از هیچ‌گونه فداکاری و ایثار سر و جان دریغ نخواهم ورزید. باشد تا روزی در عمل گفتهٌ خود را به اثبات رسانم و آن روز قطعاً روز سعادت و روز آمرزیدگی من خواهد بود». گزارش ‌ـ‌ ۴مرداد۶۴ 
درست سه سال بعد، در جریان حماسهٌ کبیرفروغ جاویدان، او به عهد خود وفا کرد و به جاودانه‌فروغهای آزادی پیوست. 
پیکر پاک شهید لیلا یحیوی در خاکپای سرور شهیدان، حسین بن‌علی(ع) ‌در کربلا به خاک سپرده شد. دو برادر او، مجاهدین شهید محمدحسن و محسن یحیوی در سالهای ۶۰ و ۶۳ به‌دست دژخیمان خمینی تیرباران شدند. 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ بهمن ۲۸, یکشنبه

مجاهد شهید سیدسعید سیدمراد


مشخصات مجاهد شهید سیدسعید سیدمراد
محل تولد: تهران
سن: 37
تحصیلات: متوسطه
محل شهادت: خرمشهر
تاریخ شهادت: 1379

🔹از درون شب تار
🔹می شکوفد گل سرخ
🔹نیست تردید زمستان گذرد
🔹وز پی اش پیک بهار با هزاران گل سرخ 
🔹بی گمان می آید

لینک مطلب در سایت مجاهد: https://bit.ly/2GSqv7s

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهد شهید اشرف فدایی تبریزی


مشخصات مجاهد شهید اشرف فدایی تبریزی
محل تولد: تهران
سن: 25
تحصیلات: ديپلم
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1367

 خون ما خمینی را بیشتر رسوا می‌کند
اشرف فدایی ر ا با مشت و لگد از دادگاه بیرون انداختند . وقتی او را برای اعدام صدا کردند به سلول بغلیش مورس زده بود. آخرین پیام او این بود: «سازمان الآن عملیات کرده، می‌دانی اگر الآن اعداممان کنند چقدر روی مردم اثرمی‌گذارد؟ خون ما خمینی را بیشتر رسوا می‌کند.
در بحبوحه اعدام ها یک شب که در حیاط زندان با هم قدم میزدیم گفت:
«من یک دانش آموز  بودم که دستگیر شدم ولی اگر خون من برای جنبش آزادی خلقمون لازم باشد از فدای جان ترسی ندارم.»

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ بهمن ۲۷, شنبه

مجاهد شهید مهران رشیدی پور


مشخصات مجاهد شهید مهران رشیدی پور
محل تولد: تهران
تحصیلات: دانشجو
سن: 26
محل شهادت: کرمانشاه
تاریخ شهادت: 1367

مهران رشیدی‌پور، هنگامی‌که در اتریش تحصیل می کرد، به‌صف هواداران مجاهدین پیوست. از پایه‌گذاران و مسئولان انجمن دانشجویان مسلمان اتریش بود و تا سال63 در آن‌جا به فعالیتش ادامه داد. در تابستان64 در مقر مرکزی مجاهدین در پاریس، به‌عنوان یکی از کادرهای حفاظت محل اقامت رهبر مقاومت، مشغول به‌کار شد. 
پس‌از عزیمت رهبری مقاومت به‌جوار خاک میهن، مهران به منطقه رفت . مسئولیتهای مختلف به‌عهده گرفت و در ‌عملیات آفتاب و چلچراغ قهرمانانه جنگید. 
مایه‌گذاری در کار، فروتنی و تواضع، شادابی و روحیهٌ منعطف از ویژگیهایش بود. در آستانهٌ عملیات فروغ جاویدان، به یکانهای رزمی منتقل شد و با شوری زایدالوصف خود را برای این نبرد حماسی آماده کرد. مجاهد شهید مهران رشیدی‌پور یکی از حماسه‌آفرینان عملیات فروغ جاویدان بود و در نزدیکی اسلام آباد طی نبردی قهرمانانه به‌شهادت رسید. 
«…در لحظاتی که این کلمات را می‌نویسم، معنای واقعی زیبایی زندگی و داشتن امید به آینده‌یی بس روشن و تابناک را در فردای ایران آزادمان حس می‌کنم. نه تنها امید به آزادی کشورم ایران، بلکه امید و اطمینان به رسیدن به جامعه‌یی عاری از طبقات را نیز در حرکت این چند‌سالهٌ خودم در رابطه با سازمان مجاهدین خلق یافته‌ام. …ما با رزم خویش، با رزم بی‌امان و پرشور خویش، زیبایی زندگی را حس می‌کنیم و با شهادت خویش نیز درهای بزرگ دنیایی نو را می‌گشاییم و این‌جاست که باید بگویم، به‌واقع زندگی در رگ و پوست و خون این مجاهدین جریان دارد…». وصیت‌نامه ـ 21اسفند66

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهد شهید علیرضا میناچی مقدم


مشخصات مجاهد شهید علیرضا (ناصر) میناچی مقدم
محل تولد: تهران
تحصیلات: دانشجو
سن: 23
تحصیلات: -
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1361

🔹منم فریاد تو
🔹ای خفته در خون
🔹که عهدی با تو دارم
🔹... سرخ و گلگون

لینک مطلب در سایت مجاهد: https://bit.ly/2N9rUYG

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ بهمن ۲۲, دوشنبه

مجاهد شهید شهرزاد حجتی امامی


مشخصات مجاهد شهید شهرزاد حجتی امامی
محل تولد: تهران
تحصیلات: دانشجوي اقتصاد
سن: 25
محل شهادت: شیراز
تاریخ شهادت: 1362

خاطرات مجاهد شهيد شهرزاد حجتي از زبان يكي از دوستانش در زندان عادل آباد شيراز :
من با شهرزاد در زندان سپاه شيراز در سال 61 آشناشدم. شهرزاد علي رغم اينكه امكانات زيادي درخانواده اش داشت ولي به همه آنهاپشت كرده بود وبراي آزادي خلقش از همه چيزش گذشته بود. متانت وخاكي بودن  او يكي از ويژگي هاي برجسته او بود. شهرزاد با شركتش در همه كارگريها وكارهاي باصطلاح سياه ،روحيه انقلابي اش را بارز ميكرد.

همواره مدافع همه ارزشهاي مجاهدين بودوبراي دفاع ازاين ارزشها قيمت ميداد و جلو پاسداران مي ايستاد. به همين دليل پاسداران ضدزن راكه با اين روحيه قوي  فاصله نوري داشتند بشدت او را تحت فشار ميگذاشتند. شهرزاددرسال61اعدام شد.

🌹ما را بخاطر دفاع
🌹از حرمت نام آزادی
🌹اعدام کردند

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید