۱۳۹۷ شهریور ۸, پنجشنبه

مجاهد شهید محمد گرجی - گرد گردنفراز جنوب تهران


مشخصات مجاهد شهید محمد گرجی
محل تولد: زرند ساوه
شغل: شهيدان سرافراز اشرف
سن: 60
محل شهادت: اشرف
تاریخ شهادت: 10-6-1392

از فرماندهان ارتش آزادیبخش ملی ایران
زندانی سیاسی رژیم شاه: بیش از 2سال

 «اگر زمانه هزار بار پر فتنه‌تر و سخت‌تر از این هم بشود، برای فدایی اشرفی چه باک، اشرف در رزم و جنگ سرنگونی است». محمد گرجی.

ورد زبانش «بچه‌های جنوب شهر» بود. افتخار می‌کرد که بچهٴ جوادیه و نازی‌آباد است. می‌گفت:
«اگه آتیش قیام به بچه‌های جنوب شهر برسه، دیگه خاموش شدنی نیست. چون اونا هستن که بدبختی و تحقیر و فقر و بیکاری رو تا بن استخون لمس می‌کنن».
محمد که خود از کودکی با فقر و محرومیت و رنج کار آشنا بود، همیشه از تجارب خودش در کار و مبارزه با بچه‌های جنوب شهر می‌گفت و از شجاعت و مایه‌گذاری آنها تعریف می‌کرد. 15ساله بود که در اعتصاب معروف به شرکت واحد شرکت کرد و به همین علت دستگیر شد و چند روز را در بازداشت به‌سر برد.
در سال50، با آغاز جنبش انقلابی مسلحانه، محمد احساس کرد که راه مقابله با فقر و نابسامانیهایی را که در پیرامونش می‌دید یافته است. از این‌رو برای وصل به این جنبش به هر دری می‌زد و در همین رابطه با تعدادی از دوستانش یک هستهٴ انقلابی تشکیل داد که کار اصلی آن مطالعه و تبلیغ دیدگاههای جنبش مسلحانه و تلاش برای پیوستن به آن بود. در جریان همین تلاشها بود که در سال53 و در حالی که دوران سربازی خود را می‌گذراند دستگیر شد. او در زندان با مجاهدین و آرمان مجاهدین آشنا شد و از سال 54 با تمام وجود به آن گروید. پس از آزادی از زندان در سال56 نیز در ارتباط با تشکیلات مجاهدین در بیرون از زندان قرار گرفت و به فعالیتهای انقلابی خود ادامه داد.


پس از پیروزی انقلاب، مجاهد قهرمان محمد گرجی در سمتهای مختلف انجام وظیفه کرد و در سال 61 پس از اعزام به منطقه، در یکانهای رزمی سازماندهی شد و در سمتهای مختلف از فرمانده گروه تا فرمانده یکان زرهی در عملیات مروارید، مسئولیتهای خود را با رشادت و جنگندگی که از خصوصیات بارز او بود، به انجام رساند.
اوج شکوفایی انقلابی محمد، در دوران پایداری پرشکوه 10ساله در اشرف است. او در مسئولیت حفاظت اشرف از جان مایه می‌گذاشت و این از ایمانش به قدر و جایگاه اشرف و در مقاومت مردم ایران نشأت می‌گرفت. او خود در یکی از نوشته‌هایش در مرداد 90 می‌نویسد:
 «در این دورهٴ پرشکوه بعد از فروغ اشرف که نام مجاهد و اشرف جهانی (شده) اکنون با خلق قهرمان و اشرف‌نشانان می‌رود تا ارتجاع هار را از سرزمین ایرانمان محو نابود کند».
اما یک سالی که محمد به‌عنوان یکی از صد نفر حافظان اشرف در اشرف مانده بود، بی‌تردید درخشانترین و افتخار آمیزترین فراز زندگی این فرمانده انقلابی و پاکباز مجاهد خلق است. او خود در نقشه مسیرش در سال92 نوشته است:
 «بی شک به‌عنوان فدایی اگر زمانه هزار بار پر فتنه‌تر و سخت‌تر از این هم بشود، برای فدایی اشرفی چه باک! اشرف در رزم و جنگ سرنگونی است. خصوصاً از هر طرف که می‌بینیم دوران عوض شده و پیکر فرتوت رژیم آخوندی درهم‌شکسته و پاره پاره می‌شود».
محمد، صدق خود در این نوشته و تمام دوران حیات پرافتخار خود را با رزم قهرمانانه و شهادت سرفرازانهٴ خود، به اثبات رساند؛ رزمی که خود دشمن پلید آن را فراتر از فروغ جاویدان توصیف کرده. محمد گواهی دیگر شد بر پیروزمندی راه و آرمان مجاهدین خلق ایران. 

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.



مریم رجوی: «... در روز ۱۰ شهریور، دشمن در پی چه بود، و در عمل چه چیزی خلق شد؟ 
رژیم، به‌دنبال نابودی یا ضربه جدی به مجاهدین توسط دولت عراق بود. از نظر او هر کس یا باید تسلیم شود و توبه کند یا نابود شود. 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ شهریور ۴, یکشنبه

مجاهد شهید محمدرضا علیرضانیا


مشخصات مجاهد شهید محمدرضا علیرضانیا
محل تولد: شهر ری
شغل: -
سن: 25
تحصیلات: متوسطه
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1367

مریم رجوی: خمینی جلاد می‌خواست که از آنها هیچ اثری باقی نماند؛ نه از مزارشان و نه حتی از نام‌شان. اما آن‌ها، نه فراموش شدند، نه خاموش شدند؛ به‌عکس از شهرهای بی‌نام و نشان، از ایذه و دورود و قهدریجان و تویسرکان و بانه تا کازرون و چابهار جوشیدند و قیام‌ ماه دی و جنبش اعتراضی سراسر ایران را شعله‌ور کردند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ شهریور ۳, شنبه

مجاهد شهيد لادن منتصر اسدي


مشخصات مجاهد شهید لادن منتصر اسدی
محل تولد: تهران
شغل: روزنامه نگار
سن: 20
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1360

مجاهد شهيد لادن منتصر اسدي در سال 1340 در يك خانوادة متوسط در تهران به دنيا آمد. دورة دبستان و دبيرستان را در مدرسه هشترودي تهران گذراند. روح زلال و عشق پاك لادن نسبت به مردم ميهنش او را در دوران قيام عليه نظام سلطنتي به رغم كمي سنش به شركت در تظاهرات ميكشاند. بعد از انقلاب 57 با آشنا شدن با سازمان مجاهدين خلق ايران به صفوف ميليشياي مجاهد خلق پيوست. فعاليتهاي سياسي و در پي آن اخراج از مدرسه به لادن اجازة اتمام دبيرستان را نداد، لذا درس و مدرسه را رها كرد و به رغم كمي سنش تمام وقت خود را در اختيار فعاليت در سازمان مجاهدين خلق ايران گذاشت. لادن مدتي بعنوان خبرنگار در نشرية نسل انقلاب به فعاليت پرداخت. 

مجاهد شهيد لادن منتصر اسدي، خبرنگار نشرية نسل انقلاب
لادن منتصر اسدي بسيار پركار، فعال، پرانگيزه و هوشيار بود. با زيركي و پشتكارش هر مانعي را كه در كارش بود كنار ميزد و تضادها را حل و فصل ميكرد. براي تهيه مطلب و گزارش شب و روز نداشت و خودش را به آب و آتش ميزد. به ميان مردم ميرفت و با آنها نشست و برخاست ميكرد. به حرفها و درد دلهايشان گوش ميداد و بعد از دل واقعيتهاي زندگيشان، دردها و محروميتها را شكار ميكرد و از عمق قلبش، با قلمش آنها را مينگاشت.
موقعي كه براي تهية گزارش از وضعيت نابسامان اقتصادي مردمِ گود، به جنوب شهر تهران رفته بود با ديدن مردم محروم اون منطقه چنان متأثر شده بود كه موقع صحبت، اشك توي چشماش جمع ميشد. وقتي با تعدادي از زنان اون منطقه روبرو شد كه در سرماي زمستان مشغول شستشو در زير شير آبي بودند كه تنها منبع آب منطقه بود، براي لمس شرايط اونها مدتي دستش رو در زير آب سرد نگهداشته بود و بعد در گزارشش نوشته بود: ”سرما بيداد ميكند. تنها شير آب در اين منطقه را يافتم. زنان به دور آن جمع شده اند و مشغول شستشو هستند. آب شير چون تازيانه بر دست ميزد و دست آن زنان از شدت سرما، سرخ و كرخ  شده است.“
لادن با تمام وجود، از محروميتها و دردهاي مردمش، درد ميكشيد. ميگفت، وقتي اين همه بدبختي و محروميت مردم را ميبينم با خودم ميگويم مسئوليت من كه عنصري آگاه هستم خيلي سنگين است. ديدن اين همه درد و رنج چيزي جز افزودن به مسئوليت من در قبال مردمم ندارد.

«چون كه در من سوز او تأثير كرد، عالمي در نزد من تغيير كرد، نمی دانستم  كه نامش چيست او، مي‌شدم هر لحظه با او روبرو، آن كه ره در عمق جانم يافت چيست؟، من نمي‌دانستم كه اين همراه كيست؟ حال دانستم كه نامش عشق بود، اين روايتها تمامش عشق بود.

لادن يكبار به اسارت مزدوران رژيم خميني دراومد ولي با هوشياري و با محملهاي مناسب تونست بعد از چند هفته اسارت از چنگ اونها رها بشه. پاسداران بعد از آزاد كردن لادن، او رو شناختند و متوجه شدند كه چه اشتباهي كردند؛ به همين دليل در يكي از روزهاي پاييز 60 كميته چيهاي جنايتكار به محل سكونت لادن هجوم بردند تا او رو مجدداً دستگير كنند. اما لادن كه چنين احتمالي رو ميداد در منزل خودشون نمونده بود و مخفي شده بود.
پاسداران وحشيانه خونه رو زير و رو كردند و با دروغ و فريبكاري ميگفتند: ”ما با او كاري نداريم! فقط چند تا سوال ميخوايم ازش بكنيم…اصلا نگران نباشيد، ما خير و صلاح او رو ميخوايم“. 

پس از مدتي پاسداران خميني با توسل به حيله و نيرنگ موفق شدند آدرس محل اختفاي لادن را به دست آورند. از اين رو بلافاصله براي دستگيري او اقدام كردند.  

از لادن ديگر خبري نشد. تلاشهاي خانواده اش حتي به منظور يافتن محل بازداشت او هم بي نتيجه موند. تا اينكه نزديك به يك ماه بعد از دستگيريش، يه روز پاسداران لادن رو به خونه آوردن. افراد خانواده در اون روز بناگاه با پيكر شكنجه شده و ضعيف لادن كه به سختي قادر به راه رفتن بود روبرو شدن. چهره رنگ پريده با آثار كبودي، پاهاي ورم كرده و جثه ناتوان و ضعيف او خبر از شكنجه هاي بسيار مي داد. آوردن لادن به خونه هم جز براي در هم شكستن روحيه او و خانواده اش نبود. مادرش پرسيد: ”چرا او رو به اين روز درآورده ايد؟“ يكي از پاسداران گفت: 
«تقصير خودشه. با ما همكاري نميكنه. از او بپرسيد! اونه كه ما رو اذيت ميكنه.»
پاسداران با نهايت شقاوت و بيشرمي ميگفتند:
«ما خيلي لطف در حقش كرديم. الان هم ميگيم با هر شيوه يي كه خودش دوست داشته باشه حاضريم او رو بكشيم.»
لادن در يك فرصت مناسب كه تونست چند لحظه كوتاه در يكي از اتاقها با مادرش صحبت كنه به مادرش گفت: ”… مادر، بدونيد كه من هيچ چيزي به اونها نگفته ام و هيچ اطلاعاتي به اونها نداده ام.“
پس از چند دقيقه لادن رو از خونه بردند و اين آخرين ديدار خانواده با او بود. 
در روز 8 آذر سال 60 تپه هاي اوين باز هم از خونهاي پاك ديگري گلگون شد. خون لادن منتصر اسدي همراه با تعداد ديگري از همرزمان مجاهدش؛ و آن عاشقان آزادي سبكبال پر كشيدند! 

«…عشق يعني باز مرغي پركشيد، در شب زندان گلِ آذر دميد، عشق يعني زير آتشبار شب، گفتگو از صبح نو با تاب و تب، عشق يعني صدق‌بال و پر‌فدا، پرزدن تا اوج‌‌ اوج قله‌ها، عشق يعني بستن دندان كين، بر جگر تا ساعت خوش‌يمن سين، عشق يعني ديدن روز ظفر، در شب‌آوار پر از دود و شرر، حال دانستم كه نامش عشق بود، اين روايت‌ها تمامش عشق بود…»

مریم رجوی: بله، چنان‌که مسعود، درباره این شهیدان گفته‌ است:‌ این خونهای پاک، جوشیدن آغاز خواهد کرد... و خمینی نخواهد توانست این شعله را خاموش کند... 
ما از کمیسر عالی حقوق‌بشر ملل‌متحد می‌خواهیم یک کمیسیون مستقل تحقیق در مورد قتل‌عام سال ۶۷تشکیل دهد. 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ شهریور ۱, پنجشنبه

گرامی باید یاد و خاطره مجاهد سربدار محمود آژینی


مشخصات مجاهد شهید محمود آژینی
محل تولد: تهران
شغل: -
سن: 25
تحصیلات: متوسطه
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 8-6-1367

مجاهد سربدار محمود آژينی در تاريخ ۲۹ شهريور ماه ۱۳۶۰ دستگير شد و در مردادماه ۱۳۶۷ نيز سربدار شد.
محمود اهل تهران و ساکن سرپل امامزاده معصومه در جنوب غرب تهران بود. محمود در سال۶۰ دستگیر و در بیدادگاه رژیم به ۱۵سال زندان محکوم شد. پدرش کفاش بود و همیشه از دوستان محمود به‌گرمی پذیرایی می‌کرد. مادرش هم به همه بچه‌های زندان عشق می‌ورزید.
در یکی از ملاقاتهای زندان محمود، علیرضا طاهرلو را به کابین ملاقات خودش برد و او را به مادرش معرفی کرد، در ملاقات بعد مادر محمود ژاکتی را که در حد فاصل دو ملاقات بافته بود به داخل زندان فرستاد و به محمود گفت «که این ژاکت را برای علیرضا بافته و خواسته بود که ژاکت را به علیرضا بدهد. محمود را در مرداد سال‌67  در زیر ‌زمین 209 بدار آویختند.

شهید علیرضا طاهرلودر گزارشی آورده است:
بعد از آزادی از زندان برای دیدار خانواده محمود به خانه آنها رفتم. مادرش را که دیدم چنان مرا در آغوش گرفته و می‌فشرد که‌ گویی محمود را دیده است. او تقریباً تعادل روانی خودش را از دست داده بود. در مدتی که پیش او بودم دائم اشک می‌ریخت. یک قرآن آورد و آن را به‌عنوان هدیه به من داد. او هنگام شنیدن خبر شهادت محمود سکته کرده بود و به‌شدت بیمار بود و در اثر همین بیماری نیز جان سپرد.
پدرش نیز وضعیت روحی خوبی نداشت. وقتی که برای دیدن پدرش که یک کفاش بود رفتم، او را کاملاً بی‌تعادل یافتم. در خیابان با دیدن من گریه می‌کرد و جلوی همه افراد محل خمینی را نفرین می‌کرد. مردم محل که علت ناراحتی او را می‌دانستند با او همدردی می‌کردند.

يادش گرامی باد

مریم رجوی: بله، ایستادگان بر سر موضع مجاهدین برای آزادی ملت ایران، همان استوارکنندگان مرزهای خونین میان شرف و آزادگی با تسلیم و بندگی‌اند و وجدان ناآرام جامعه ایران و بذرافشان قیام و اعتراض هستند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهد شهید سودابه معزی زاده


مشخصات مجاهد شهید سودابه معزی زاده (طریقت)
محل تولد: تهران
تحصیلات: دانشجوي مهندسي
سن: 26
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1361

تپشكده هاي دانشگاه، صحن مبارزه با تحجر و استبدادست. اين قلب تپنده، چراغ آزاديخواهي را همواره روشن نگهداشته و هر تپش آنها، ميعادگاه به خون نشستن آذرهاست. شعله هايي كه در دل ظلمت، نورِ آگاهي بخشيدند، و خون گرم آزاديخواهي را جوشان و خروشان نگه داشتند و سنگرِ آزادي را پاس داشتند. شب با همة تيرگي و هيبتش نتوانسته طلايه هاي پويش را خاموش سازد و اين كانون همچنان براي آزادي ميتپد. 

چراغ ميکُشي، ماهتاب ميرويد
ستاره ميشکني، آفتاب ميرويد 
هزار پرچم پر پيچ و تاب ميرويد 
رِداي سرخِ رفيقان بدوشِ شهر افتاد 
ببين، چه قامتي از انقلاب ميرويد!

حتماً كه دانشجويان دانشگاه علم و صنعتٍ سالهاي قبل از انقلاب، چهره پاك و معصوم سودابه معزيزاده را به ياد دارند. سودابه در سال 1335 در خانواده يي نسبتاً مرفه به دنيا آمد و پس از اتمام دوره دبستان در يكي از بهترين دبيرستانهاي تهران به تحصيل مشغول شد. در اواخر دوره دبيرستان بود كه با سازمان مجاهدين آشنايي پيدا كرد. سودابه در سال 52 در حاليكه در 14رشته دانشگاهي قبول شده بود، در بين رشته ها، رشته معماري را انتخاب كرد و وارد دانشگاه علم و صنعت تهران شد. يكي از كانونهاي تپشِ آزاديخواهي و آگاهي بخشي.

سودابه فعاليت اصلي ِسياسي خودش را در ارتباط با سازمان مجاهدين از دوران دانشجويي آغاز كرد. او در برنامه هاي كوهنوردي شركت ميكرد و همچنين با عده يي از دوستانش به احيای كتابخانه و مسجد دانشگاه همت گماشت. سودابه در همه كارها مسئولانه و فعال وارد ميشد. از كارهاي به نظر ساده مثل نظافت مسجد دانشگاه گرفته تا برگزاري برنامه هاي سياسي- مذهبي در دانشگاه و تا ترتيب دادن نمايشگاههاي كتاب، عكس و كشيدن پوستر. اين كارها در نظر سودابه همه به يك اندازه اهميت و ارزش داشتند و او در انجام همه آنها شور زيادي داشت. سودابه همچنين در جلسات خصوصي دكتر شريعتي كه در آخرين روزهای قبل از عزيمتش از ايران بطور مخفيانه در خانه هاي مختلف برگزار ميكرد، شركت ميكرد. 
از سال 56 به بعد همكاری سودابه با مجاهدين، ابعاد تازه يي به خود گرفت. در تظاهرات قبل از قيام و بخصوص تظاهرات 17 شهريور فعالانه شركت داشت. خانه آنها كه نزديك ميدان شهدا بود مأمن زخميها و فراريان بود. با تشكيل انجمنهاي مسلمان دانشجويان و ستادهاي سازمان سودابه توانست در رابطه فعالتري با سازمان قرار بگيرد. او با اينكه از ضعف جسمي مفرطي رنج ميبرد براي فعاليت انقلابي در جنوبي ترين نقاط تهران روزانه 16 ساعت وقت ميگذاشت. او در سازماندهي و آموزشِ فقيرترين مادران محلات تهران مانند ياخچي آباد و خزانه نقش بسزايي داشت و زحمت فوقالعاده يي بر خودش هموار مي كرد. 

سودابه به اين كارها يعني غوطه وربودن در بين فقيرترين اقشار مردم عشق ميورزيد. اگر چه اين مادران با نام اصلي او يعني سودابه آشنا نبودند، اما چهره سودابه برای اكثر آنها، چهره يي آشنا و دوست داشتني بود. مسئولين سودابه، مسئوليت آگاه كردن هر مادری كه به تجربه بيشتري نياز داشت را به او واگذار ميكردند و سودابه با مهربانی نزد آنها ميرفت و برايشان صحبت ميكرد. برايشان نشريه مجاهد ميبرد؛ قسمتهايي از آن را برايشان ميخواند و آنها را از ستم عظيمي كه بر خلق و بويژه خود آنها رفته، آگاه ميكرد. او از خميني و رژيم جنايتكارش كينه يي عميق به دل داشت و هميشه صحنه هاي بعد از سقوط اين دژخيم را براي يارانش ترسيم ميكرد.

بر بستر سبزه ها خفته ايم، با يقين سنگ 
بر بستر سبزه ها با عشق پيوند نهاده ايم  
و با اميدي بيشكست 
از بستر سبزه ها، با عشقي به يقين سنگ برخاسته ايم… 
فريادي و ديگر هيچ!

سودابه يكبار حين انجام مأموريتي در خزانه دستگير شد و پاسداران او را با ضرب و شتم به كميته همان منطقه بردند. اما او با فريادهای بلند و برخورد از موضعي بسيار بالا با مأمورين، آنها را مجبور كرد كه پس از يك روز بازداشت آزادش كنند. چندين بار هم او را شناسايي كردند، اما هنگام دستگيري با هوشياري موفق به فرار شده بود. سودابه براي حفظ خوابگاههاي دانشجويی شبهای زيادی را تا صبح در جلوي خوابگاهها به سازماندهي و نگاهباني ميپرداخت.

از خصلتهاي بارز سودابه، ارزش فوق العاده يي بود كه براي دستاورها و تجربيات امنيتي سازمان قائل بود. او با تأكيد و تذكر دائمي به همرزمان خودش آنها را به رعايت ضوابط ملزم ميكرد.  
فعاليت او در بخش محلاتٍ تهران تا سي خرداد سال 60 ادامه داشت و بعد بدليل اينكه چهره يي شناخته شده بود به نهاد ديگري منتقل و همزمان زندگي كاملاً مخفي خودش را در پايگاههاي مقاومت آغاز كرد. 

فعاليت سودابه در شكل جديد، يعني زندگي مخفي با جديت و سختكوشي زايدالوصفي ادامه داشت و اين در حالي بود كه روز به روز ضعف جسمي او افزايش مي يافت. مجاهداني كه با او در يك پايگاه بودند، به كرات صحنه يي را كه او از فرط كار دچار ضعف شده و به گوشه يي افتاده بود را ديده بودند. سودابه همواره تا آخرين رمق و ذرات وجود خود براي سازمان كار ميكرد. خودجوشي و علاقة او در خدمت به خلق و كينة عميقش به خميني ضدبشر، باعث شده بود كه هيچوقت نتواند توصيه مسئولينش كه اوقاتي را براي آسايش و سلامت خود اختصاص دهد، رعايت كند و وقتي مسئولين گزارشي از وضعيت او خواسته بود در يادداشتي، صادقانه اينطور نوشت:
«شور و اشتياقم براي كار و فعاليت هيچوقت تناسبي با وضع جسمي ام نداشته و بدين جهت سبب شده بيش از حد توانم باري را بر دوش خود بكشم…»

صبح روز 7 خرداد 61 ، گويي كه به او الهام شده باشد، وقتي از خواب بيدار شد با اشتياق و حالت خاصي خوابي را كه ديده بود براي يكي از همرزمانش تعريف كرد.
«خواب ديدم براي رفتن به محلي آماده ميشوم. خيلي خوشحال بودم. موقع رفتن متوجه شدم كه لباسهايم سراسر سفيد هستند. خيلي عجله داشتم و ميخواستم هر چه زودتر بروم ولي هر چه گشتم لباس ديگري را پيدا نكردم و دست آخر تصميم گرفتم كه با همان لباسهاي سفيد بروم و رفتم…»

ساحل افتاده گفت گر چه بسي زيستم 
هيچ نه معلوم گشت آه كه من كيستم  
موج ز خود رسته اي تيز خراميد و گفت  
هستم اگر ميروم، گر نروم نيستم! 

فرداي آن روز، هشتم خرداد وقتي سودابه معزي زاده براي انجام مأموريتي از پايگاه خارج شد، پاسداران خميني كه در تعقيب اتومبيل ديگري بودند و مشابهت هايي با اتومبيلي كه سودابه سوار آن بود داشت، او را بدون دادن هيچ گونه علامتي براي ايست به رگبار بستند. چند روز بعد به خانواده اش كه براي پيگيري به اوين رفته بودند اطلاع دادند كه سودابه در درگيري كشته شده است. 
آن روز بنا به اظهار همرزمانش، برحسب اتفاق تمامي لباسهايش سفيد بود!…
هنگامي كه سودابه به شهادت رسيد دختر كوچكش سمانه دو سال و نيم سال داشت.

 «…نگاه كن تمام آسمان من پر از شهاب ميشود، پر از شهاب ميشود، نگاه كن تمام آسمان من پر از شهاب ميشود، پر از شهاب ميشود…»

مریم رجوی: خونهای مجاهدین و مبارزین آرمانخواه، هرگز از جوشش بازنمی‌ماند و در تمام این سالیان، روح عصیان و اعتراض جامعه ایران در پیکار با رژیم ولایت فقیه بوده است.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید


۱۳۹۷ مرداد ۳۱, چهارشنبه

مجاهد شهید محمد رضا محمودی فر


مشخصات مجاهد شهید محمدرضا محمودی فر
محل تولد: شهر ری
تحصیلات: دانش آموز
سن: 17
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1361

مجاهد شهید محمد رضا محمودی فر، در سال 1343 در شهرری و در خانواده ای آگاه و نسبتاً سیاسی متولد شد. از همان دوران کودکی با مسائل اجتماعی و درد و رنجی که مردم اسیر و ستمدیده متحمل میشدند آشنایی پیدا کرد و همیشه با مهربانی و محبت خاصی از مردم دردمند یاد کرده و با آنها رابطه برقرارمی‌کرد.
محمدرضا در دوران تحصیل همیشه شاگرد ممتاز بود. به همین جهت در کنکور ورودی دبیرستان البرز قبول شد و تا سوم نظری در این دبیرستان مشغول تحصیل بود. او در دوران قبل از انقلاب ضدسلطنتی بهمراه خانواده اش در راهپیماییهایی که به رهبری پدر طالقانی صورت می‌گرفت, شرکت می‌کرد. نوجوان پرشور با جثه کوچکش, دوربین به دوش در میدان آزادی بهرطرف میچرخید و از زاویه های مختلف فیلم میگرفت. محمد رضا در راهپیمایی های اعتراضی نسبت به زندانی شدن مجاهد شهید محمدرضا سعادتی نیز فعالانه شرکت داشت و به تشویق او بیشتر افراد خانواده و دوستانش هم شرکت کردند .
محمدرضا سپس به گروه دانش آموزی هوادار سازمان مجاهدین و چندی بعد به صفوف میلیشیا پیوست. 
یک روز که یکی از عوامل رژیم در مدرسه آنها چند دانش آموز را کتک زده بود, محمدرضا به دفاع از دانش آموزان برخاست و وقتی مزدور مزبور اخطار داد که او را به کمیته و زندان خواهد فرستاد ، درجوابش چند جمله از دفاعیات مهدی رضایی را خوانده بود : ” اگر ما را بکشید, از خون ما, از هر قطره اش مجاهدی بر خواهد خاست و شما را رسوا خواهد کرد.“
بعد از ورود به صفوف میلیشیا، محمدرضا فعالیت حرفه ای اش را شروع کرد و بصورت شبانه روزی و بی وقفه ادامه داد. او در زمینه فروش و توزیع نشریه و پخش اعلامیه و چاپ پوستر با هر امکانی که میتوانست فراهم کند، فعال بود. در جریان سخنرانی رهبر مقاومت مسعود رجوی در امجدیه، چماقداران محمدرضا را که درموضع حفاظت قرار داشت، مجروح کرده و سرش را شکستند. در روز 30 تیرسال 60 مزدوران خمینی به خانه مسکونی محمدرضا حمله کردند و چون کسی در خانه شان نبود, اموالشان را به سرقت بردند. بعد از این جریان محمدرضا دیگر به خانه برنگشت و به زندگی مخفی روی آورد وخانواده او تا مدتها هیچ خبری از وی نداشتند. آنها به مدت شش ماه همه زندانهای کرج و تهران را گشتند اما هیچ خبری از او بدست نیاوردند. 
سرانجام در بهمن ماه سال 1360 , محمدرضا از زندان اوین به خانواده اش تلفن کرده و به آنها گفت به او اجازه ملاقات داده اند. وقتی مادرش برای اولین بار محمدرضا را دید او را نشناخت, پدرش میگقت این رضاست ولی مادر باور نمیکرد و میگفت رضای من اینطوری نبود, انگار اسکلتی بود که به روی آن پوستی زرد کشیده باشند, هیکلش قوز پیدا کرده بود اما سرش را بالا گرفت و با روحیه ای استوار و مقاوم, لبخند بر لب از تمامی دقایق ملاقات استفاده کرد. درطول مدت ملاقات خانواده اش را به صبر و مقاومت تشویق میکرد.
در سومین و آخرین ملاقات گفته بود : من به اینها هیچ چیز نگفتم و به سازمان و همرزمانم خیانت نکردم, سخت ترین شکنجه های روحی و جسمی را تحمل کردم و خواهم کرد. آنها چون ناامید شده اند به احتمال زیاد مرا میکشند ولی از شما خواهش میکنم که اصلا برای من گریه نکنید. 
سرانجام دژخیمان خمینی خون پاک این مجاهد پرشور و قهرمان را قبل از اعدام کشیدند و او را در تاریخ 25 اردیبهشت سال 1361 به جوخه های تیرباران سپردند. یادش گرامی باد. 

میهنم!
آهن زنجیرهایم می آموزد مرا
خشم عقابان، و نازکدلی انسان نیک اندیش را
نمیدانستم که زیر پوستمان
میلاد توفانی ست.
در سلول زندان، نور را از من گرفتند
و خورشید مشعلها، در دلم فروزان گشت
بر دیوارها شماره شناسنامه ام را نوشتند
و سبزهزار سنبله ها، بر دیوارها روئیدن گرفت
میهنم! با دندانها نقش خون آلودت را نگار کردم
و ترانهٴ تاریکی گذرا را نوشتم
و جون بر صلیب پرستشم شعله ور شوم
چون قدیسی ، در هیأت مبارزی در خواهم آمد.




مریم رجوی: از خانواده‌های شهیدان و زندانیان سیاسی می‌خواهم که با حضور بر سر مزار شهیدان، حق پایمال‌شده خود برای برپایی مراسم بزرگداشت فرزندان قهرمان خود را به رژیم آخوندی تحمیل کنند. 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ مرداد ۳۰, سه‌شنبه

مجاهد شهید حمیدرضا کبریتی


مشخصات مجاهد شهید حمیدرضا کبریتی
محل تولد: تهران
شغل: -
سن: 24
تحصیلات: متوسطه
محل شهادت: کرج
تاریخ شهادت: 1367

عکس این مجاهد شهید به تازگی به دست ما رسیده است.

مجاهد شهید حمیدرضا کبریتی در اردیبهشت سال 60 در تظاهرات مادران دستگیر شد. وی حین دستگیری فقط 17سال داشت.  این مجاهد قهرمان در قتل عام 1367 به اتهام هواداری از مجاهدین خلق ایران اعدام شد.

مریم رجوی: بله، ایستادگان بر سر موضع مجاهدین برای آزادی ملت ایران، همان استوارکنندگان مرزهای خونین میان شرف و آزادگی با تسلیم و بندگی‌اند و وجدان ناآرام جامعه ایران و بذرافشان قیام و اعتراض هستند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ مرداد ۲۸, یکشنبه

مجاهد شهيد زهرا مشيري


مشخصات مجاهد شهيد زهرا مشيري
مشخصات مجاهد شهید زهرا (حوری) مشیری
محل تولد: تهران
 تحصيل: مهندس شیمى
سن: 26
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1361

وقتي شبِ قيرين، خيز برميدارد تا همة روشناييها را خاموش كند، تنها ستاره ها هستند كه پايداري ميكنند. با پايداري ستاره ها، شب، هرچه هم دراز و طولاني باشد، مغلوب سحرگاه سپيد ميشود. كساني كه شكافندگان شب اند، آنهايي هستند كه دل به طلوعي روشن بسته اند. داستان تاريخِ ما و ميهنِ ما هم از اين دستْ داستانهاست! دفترِ مقاومت براي آزادي، مملو از ستارگانيست كه آيينِ شب را بر نتافتند و گواه حقيقت صبحي صادق شدند.

مجاهد شهيد زهرا مشيري (حوري) در سال 1334 در يك خانوادة متوسط متولد شد. در دوران دبستان و دبيرستان از دانش آموزان ممتاز بود و در سال 53 در رشتة مهندسي شيمي دانشگاه صنعتي شريف قبول شد. زهرا فردي جدي، قاطع و داراي ذهني فعال بود و قدرت جمعبندي بالايي داشت. با اين خصوصيات و در پرتو آگاهي و ايمان انقلابيش توانست مرحله به مرحله موانع را از پيش پاي خود بردارد و فعاليتهاي مبارزاتي خود را عمق و گسترش بخشد. 

زهرا از اسلام ارتجاعي كه خميني مبلغ آن بود بيزار بود. ميگفت اين اسلام حقيقي نيست. اسلام حقيقي بايد منادي آزادي و نافي استثمار باشه. اسلام واقعي، شاخص و سمبلش حضرت علي عليه السلامه. به خاطر همين بينش بود كه زهرا در دانشگاه صنعتي شريف جذب مواضع و ديدگاههاي مجاهدين خلق شد. او گمشدة خودش رو در مجاهدين يافت. 
زهرا مشيري در دانشگاه در انجمن دانشجويان مسلمان هوادار مجاهدين شروع به فعاليت كرد. او كه به قول خودش تولدي تازه يافته بود در ايفاي مسئوليتهاي جديدش سراپا شور و اشتياق بود و مراحل رشد خود را با سرعت طي ميكرد. پس از مدتي با طي كردن پروسه لازم در قسمت روابط خارجي سازمان فعاليتهايش را در سطحي عاليتر ادامه داد. از جمله مسئوليتهاي او در اين دوره ترجمه متون و نشريات خارجي و آرشيو مطالب مهم راجع به اوضاع سياسي ساير كشورها بود.
زهرا هميشه با احساس مسئوليت نسبت به مسائلي كه در حول و حوش خودش ميديد برخورد ميكرد. او ساده ترين اشكالات امنيتي رو از نظر دور نميداشت و تا جايي كه در توان داشت در حل اونها ميكوشيد و يا مسئولين بالاتر رو در جريان موضوع قرار ميداد. دقت و دورانديشي او به حدي بود كه مسئولش از مسئولين نهاد خواسته بود كه بدليل محرزشدن صلاحيت زهرا در كشف و حل مسائل امنيتي، او به جاي خودش مسئوليت امنيتي قسمت مربوطه رو به عهده بگيره. اين درخواست مورد موافقت سازمان قرار گرفت.
وقتي زهرا در پايگاهي بود بطور قطع و يقين ميشد به رعايت دقيق اصول و ضوابط تشكيلاتي و همينطور به جمعبندي و گزارش سريع از مسائل اطمينان داشت. او به مسير مبارزه و درافتادن با سختيهاي راه، عشق ميورزيد.

«زهي عشق، زهي عشق كه ما راست خدايا، چه نغز است و چه خوب است و چه زيباست، خدايا، چه گرمي، چه گرمي، از اين عشق چو خورشيد، چه پنهان، چه پنهان و چه پيداست خدايا…»

يادمه يكي از روزهاي قبل از سي خرداد بود كه بهم گفت: ”چقدر اين لحظه ها شيرينه. بايد اين لحظه هاي زندگي رو غنيمت بشمريم. راستي كه درافتادن با دشمني چنين خونخوار واقعاً عظمت داره و اساساً زندگي ما بدون چنين مبارزهاي چه مفهومي خواهد داشت؟“ بعد هم قسمتهايي از نهج البلاغه رو كه در اون حضرت علي (ع) به اوضاع و احوال و شرايط و دوران اشاره ميكرد خوند و ادامه داد: ”واقعاً كه اوضاع و احوال كنوني عجب شباهتي به زمان حضرت علي داره!“

مدتي بعد از سي خرداد 60، زهرا مشيري در مأموريتي به همراه يكي از برادران مجاهد در حين تردد مورد شناسايي مزدوران خميني جلاد قرار گرفت و دستگير شد. دژخيمان خميني كه تا حدودي او را ميشناختند و از سطح مسئوليت او با خبر بودند او را شديدا تحت شكنجه قرار دادند اما زهرا در اين امتحان نيز قهرماني نشان داد و سرفراز بيرون آمد. او هيچ يك از اسرار خلق و انقلاب و سازمانش را در مقابل دژخيمان و شكنجهگران خميني فاش نكرد.

پس از 19 بهمن 60 و شهادت اشرف رجوي و سردار موسي خياباني و ديگر همرزمانشان هنگامي كه دژخيمان خميني در حضور او و تعدادي ديگر از زندانيان مجاهد، به اجساد پاك شهداي 19بهمن توهين كردند، زهرا همراه با ساير خواهران و برادران مجاهدش به آن شهداي والامقام اداي احترام كرد و نفرت خود را نثار خميني و مزدوران پليدش كرد. دژخيمان كه بي پروايي اين مجاهدان را تاب نياوردند و به شدت خشمگين شده بودند زهرا را به همراه تعدادي ديگر از خواهران و برادران مجاهدش به جوخة تيرباران سپردند. 

وصیت نامه شهید
بنام خدا و بنام خلق قهرمان ايران
ان كان دين محمد لا يستقيم الا بقتلي فياسيوف خذيني
اگر دين محمد جز با عبور ما از جادة خون استوار و مستقيم و راست نميشود، پس اي گلوله ها بگيريدم. 
اينك كه مبارزات خلق قهرمان ايران وارد مرحلة نوين و جديد شده است و هر روز مرتجعين حاكم نوگلي را از بوستان گلهاي محمدي پرپر ميكنند من با توجه به مسئوليتي كه خدا بر دوش هر انسان آزاده اي نهاده است و با آگاهي كامل تنها راه رهايي از قيد هرگونه ستم و استثمار را در ايدئولوژي توحيدي و ناب مجاهدين كه سرانجامي جز راهيابي به جامعة بي طبقة توحيدي ندارد و در استمرار راه تكاملي علي و حسين ميباشد يافته ام و در اين راه از بذل جان خويش دريغ ندارم.
حوري – 30/ 2/ 60

زهرا مشيري و همرزمانش در فاصله كوتاهي پس از شهادت اشرف و موسي به كاروان شهداي عاشوراي مجاهدين پيوستند و به عهد خود وفا كردند.
«…ميخواهم از نسيم بپرسم، بي جزر و مد قلب شما، آه، دريا چگونه ميتپد امروز؟ آرامش گلولة سربي را در خون خويشتن، اين گونه عاشقانه پذيرفتيد، اين گونه مهربان، ديدارتان ترنم بودن، بدرودتان شكوه سرودن، ديدارتان ترنم بودن، بدرودتان شكوه سرودن،…»

مریم رجوی: خونهای مجاهدین و مبارزین آرمانخواه، هرگز از جوشش بازنمی‌ماند و در تمام این سالیان، روح عصیان و اعتراض جامعه ایران در پیکار با رژیم ولایت فقیه بوده است.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ مرداد ۱۳, شنبه

مجاهد شهید عبدالله سعیدی


مشخصات مجاهد شهید عبدالله سعیدی
محل تولد: تهران
تحصیلات: دانشجو
سن: 31
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1367



مریم رجوی: در سال ۱۳۶۷، درست چنین روز‌هایی در زندانهای سراسر ایران، بحبوحه قتل‌عام زندانیان سیاسی بود.
این کشتار بر اساس فتوای خمینی بنیانگذار رژیم آخوندها صورت گرفت. سپس ظرف چند ماه، آخوندها ۳۰هزار زندانی سیاسی را بدار کشیدند. در حالی که آنها در حال گذراندن دوران محکومیت خود بودند.
‌حالا سی سال گذشته است. اما با وجود گذشت این‌ همه سال، آنها از یادها نرفته‌اند. بلکه وجدان بیدار و رزمنده جامعه ایران‌ و برانگیزاننده و تأثیرگذار‌ند. 



با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ مرداد ۱۲, جمعه

درگذشت مجاهد قهرمان و صدیق بتول علوی طالقانی


بامداد جمعه ۱۲مرداد، خواهر مجاهد بتول علوی طالقانی، از شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق ایران و از اعضای قدیمی سازمان، پس از ۵دهه مجاهدت در راه آزادی، بر اثر بیماری در آلبانی درگذشت و به یاران شهید و صدیقش پیوست.

شیرزن قهرمان بتول علوی طالقانی متولد سال ۱۳۲۱ در تهران، فعالیت سیاسی خود را در ۱۹سالگی از سال ۱۳۴۰ آغاز کرد و در سال ۱۳۵۰ در ارتباط با مجاهدین و زنان پیشتازی مانند فاطمه امینی قرار گرفت.

خواهر مجاهد بتول علوی طالقانی فارغ‌التحصیل رشته فلسفه از دانشگاه تهران با رتبه اول بود و سپس به تدریس در دبیرستانهای تهران پرداخت. در ابتدای انقلاب ضدسلطنتی مدیریت دبیرستان اسدی را در تهران بر عهده داشت اما در سال ۱۳۵۹ به‌خاطر طرفداری از مجاهدین و برانگیختن محصلین علیه رژیم آخوندی، از مدیریت و تدریس برکنار شد.

او پس از ۳۰خرداد ۱۳۶۰ مانند دیگر یارانش مخفی شد و در سال ۱۳۶۱ از ایران خارج شد و در سال ۱۳۶۴ به پایگاههای مجاهدین در منطقه مرزی ایران و عراق منتقل گردید و پس از آن به مدت ۳۳سال بی‌وقفه در همه صحنه‌های رزم و پایداری در بخشهای مختلف سازمان و ارتش آزادی مجاهدت کرد که اوج آن دوران پایداری ۱۴ساله در اشرف و لیبرتی بود. وی در این دوران به‌رغم بیماری، در تمامی تهاجمات به اشرف و لیبرتی با استواری به مقابله با مزدوران می‌پرداخت. از جمله در ۶و ۷مرداد و در ۱۹فروردین ۹۰ به‌طور مستمر در دفاع از اشرف شرکت داشت.

آن روی سکه‌ای این دلاوری، مهربانی و خضوع و پایبندی به ارزشهای انقلابی بود که از او مجاهدی والا ساخته بود.

خانم مریم رجوی درگذشت این شیرزن قهرمان و صبور و پاکباز را به همه مجاهدین در آلبانی و به‌ویژه به خواهران مجاهدش عذرا علوی طالقانی و مریم و عفت تسلیت گفت و زندگی و مبارزه او را سرمشق و راهنمای زن ایرانی توصیف کرد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ مرداد ۱۱, پنجشنبه

مجاهد شهید محمد محسن وزین


مشخصات مجاهد شهید محمد محسن وزین
محل تولد: تهران
تحصیلات: ليسانس
سن: 34
محل شهادت: کرج
تاریخ شهادت: 1367

مریم رجوی: سی‌امین سالگرد قتل‌عام سی هزار گل سرخ آزادی مردم ایران، روز سربلندی قیام‌کنندگان و هر ایرانی آزاده‌‌یی است که براندازی رژیم ولایت فقیه را اراده کرده است.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ مرداد ۱۰, چهارشنبه

مجاهد شهید مسعود علایی خستو نوه پدر طالقانی


مشخصات مجاهد شهید مسعول علایی
محل تولد: تهران
شغل: -
سن: 24
تحصیلات: متوسطه
محل شهادت: کرج
تاریخ شهادت: 1367


مجاهد شهید مسعود علایی خستو نوه دختری آیت‌الله طالقانی در سال ۱۳۴۳در تهران به دنیا آمد. او از همان دوران کودکی بواسطه نسبت نزدیک با پدر طالقانی که تمامی عمرش در تبعید و زندان گذشت، با مفهوم مبارزه و دردهای ناشی از آن آشنا گردید. تحصیلاتش را در تهران تا سال سوم نظری ادامه داد. در رابطه باآشناییش با سازمان اگر‌چه در چنین خانواده‌یی از دوران کودکی با سازمان مجاهدین آشنایی داشت اما این آشنایی پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی و در دوران دبیرستان به سطح تشکیلاتی ارتقاء یافت.
او عضو انجمن دانش‌آموزان مسلمان یکی از دبیرستانهای شمال و غرب تهران در بخش دانش آموزی سازمان بود. در فاز سیاسی به‌عنوان یک میلیشیای مجاهد در فروش نشریات و میز کتابهای سازمان و انتظامات میتینگ‌ها فعالانه شرکت داشت. به‌دلیل شناخته شدگی بارها از سوی چماقداران رژیم مورد آزار و اذیت قرار گرفت. پس از سی خرداد سال ۱۳۶۰ که رژیم دیگر تاب تحمل فضای نیمه باز سیاسی که محصول انقلاب مردم ایران علیه دیکتاتوری شاه بود را نداشت، دستگیری و اعدام تمامی اعضا و هواداران سازمان مجاهدین را آغاز کرد مسعود نیز در مهرماه ۱۳۶۰در موج دستگیرها و سرکوب هواداران سازمان دستگیر و روانهٴ زندان شد. یکی از آشنایان خانوادگی مسعود در رابطه با دستگیری او می‌نویسد:
«مسعود در مهر سال ۶۰در تهران، خیابان گیشا، حدود ساعت ۱۱ صبح با یورش به منزلشان دستگیر شده بود. دقایقی بعد از دستگیریش بود که من نزد مادرش مریم طالقانی رفتم که او را بسیار ناراحت و گریان دیدم از او علت ناراحتیش را سؤال کردم او گفت همین الآن خونهمون ریخته و مسعود را گرفته وبرده‌اند...» مسعود ۱۷ساله بود که دستگیر شد در بیدادگاه شرع ارتجاع به ۱۱سال زندان محکوم گردید. در بازجویی به‌شدت شکنجه شد تا به اسرار سازمانیش دست یابند اما این رزمنده نوجوان لب از لب نگشود! و دشمن را بور و کور نمود.


یکی از حماسه‌های مسعود مقاومت دو ساله و قهرمانانه‌اش در سلول‌ها انفرادی زندان گوهردشت بود. انتقال او به سلول انفرادی این بار نه به‌خاطر کسب اطلاعات که به‌خاطر درهم شکستن مقاومت او صورت گرفت. اما این فشارها نه تنها خللی در عزم و اراده این رزمنده جوان ایجاد نکرد بلکه به مصداق «لِیزْدَادُوا إِیمَاناً مَّعَ إِیمَانِهِمْ » برایمانش افزود و او را هم‌چون پولادی آبدیده کرد. مسعود در زندان نیز از آزار و اذیت پاسداران به‌دلیل نسبت خانوادگی با پدر طالقانی که مرتجعین بسیار نسبت به او کینه داشتند در امان نبود همواره به بهانه‌های واهی او را تحقیر و شکنجه می‌کردند شماری از همرزمانش در زندان، در این باره می‌نویسند: «مسعود را در سال ۶۱در زندان قزلحصار در محلی که قرنطینه نام داشت و معروف به گاودونی بود شناختم.
او شدیداً مورد آزار واذیت حاج داوود جلاد قرار می‌گرفت هر وقت که می‌آمد به‌خاطر این‌که نوه پدر طالقانی بود یک توهینی به مسعود می‌کرد. مثلاً یکبار به‌خاطر موردی که اصلاً هیچ ارتباطی به مسعود نداشت، او را زیر ضربات مشت و لگد گرفت و...» در یک گزارش دیگر آمده است: «مسعود به‌خاطر این‌که نوه پدر طالقانی بود، بارها توسط خود لاجوردی تهدید شده و از او خواسته شده بود که همکاری کند. حتی لاجوردی به‌زور یکبار او را به جوخه جهت تیرباران بچه‌ها برده بود، اما مسعود تن به چنین کاری نداد و ۲سال در انفرادیهای گوهردشت بود. یکبار هم لاجوردی جهت مصاحبه پیش او رفت، ولی باز جواب رد شنید.
حکم اعدام مسعود علایی خستو در روز دوشنبه دهم مرداد ۱۳۶۷ در زندان گوهردشت مستقیما توسط حسینعلی نیری، صادر شد. آخوند نیری که مسعود خستو را می‌شناخت پس از توهین به او و پدربزرگش ـ سیدمحمود طالقانی ـ‌ گفت: «نوه طالقانی هستی؟برو... اعدام.
او تنها شهید خانواده بود که تنها ۲۴ سال از عمر پربارش می‌گذشت با دفاع جانانه از سازمان پرافتخار مجاهدین هیبت پوشالی «هیأت مرگ» خمینی دجال را به هیچ گرفت و با بوسه بر طناب‌دار مرگ را تسلیم ارادهٴ مجاهد خلق نمود.
مسعود علایی خستو نوه پدر طالقانی

روحش شاد و یادش گرامی باد...

خلاصه‌ای از نامه دردناک وجگرسوز مریم طالقانی (مادر شهید) 
خدا می‌داند یک لحظه قیافه پر از درد ورنج، ولی خندان، چشمانی که از ضعف فروغی نداشت، ولی پراز نور ایمان واعتقاد بود، قد رشید وشانه‌های پهن وسربلندش از جلوی چشمانم دور نمی‌شود. هر وقت می‌دیدمش واحوالش را می‌پرسیدم با تمام رنجهای جسمانی می‌گفت: ”شما خوب باشید ما خوبیم، شما خوب باشید ماخوبیم..“. ... همیشه آرزوی آمدنش را داشتم، آرزوی محالی... دلم می‌خواست اگر برای چند صباحی هم شده بیاید و برایم از این چند سال درد دل کند و منهم جسم رنجورش را مرهمی بگذارم و بعد در انتخاب راه آزاد بود و می‌توانست هرکاری دلش می‌خواست بکند و به هرکجا که دلش می‌خواست برود... آرزو داشتم برای آمدنش جشن بگیرم.

دلم می‌خواست جشن آمدنش را در فضای باز و بی‌در وپیکر بگیرم تا بچه‌ام دلش از این چند سال در ودیوار گرفته بود... می‌خواستم با ماشینهای گل زده به استقبالش بروم... شب‌ها تا صبح در خلوت گریه می‌کنم، مثل آن چندماه که ازش خبر نداشتم. هرشب با خدا حرف می‌زدم وگریه می‌کردم ومی گفتم خدایا به پاکیشان و به معصومیتشان رحم کن. نمی‌دانم شاید خدا هم واقعاً رحم کرد واز تمام رنجها نجاتش داد. هر وقت تابستان شروع می‌شد تمام غمهای دنیا بر دلم سنگینی می‌کرد که چطور زندگی را می‌گذراند... احساس می‌کنم او راحت شد، ولی من تا آخر عمرباید در غم او بسوزم وبسازم... با آن سن کم، یک ابرمرد ویک آزادمرد بود. با آن قیافه رنجدیده وتکیده همیشه خندان بود. چند بار طی سالیان توانستم در آغوشش بگیرم.
بدنی پراز حرارت، با آن کمبودها، محکم واستوار، ولی از داخل بدنش از ضعف می‌لرزید... نمی‌دانم از چه بنویسم. از خصوصیات اخلاقیش یا از قد بلند ورشید وشانه‌های پهن وسربلند وسینه ستبرش... مگر من می‌توانم مسعود را فراموش کنم. مگر مسعود فراموش شدنی هستند... تنها چیزی که باعث امید من می‌شود این است که زنده بمانم و خیلی چیزها را ببینم... هر روز با او حرف می‌زنم...

مریم رجوی: بله، ایستادگان بر سر موضع مجاهدین برای آزادی ملت ایران، همان استوارکنندگان مرزهای خونین میان شرف و آزادگی با تسلیم و بندگی‌اند و وجدان ناآرام جامعه ایران و بذرافشان قیام و اعتراض هستند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید