۱۳۹۷ شهریور ۱, پنجشنبه

مجاهد شهید سودابه معزی زاده


مشخصات مجاهد شهید سودابه معزی زاده (طریقت)
محل تولد: تهران
تحصیلات: دانشجوي مهندسي
سن: 26
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1361

تپشكده هاي دانشگاه، صحن مبارزه با تحجر و استبدادست. اين قلب تپنده، چراغ آزاديخواهي را همواره روشن نگهداشته و هر تپش آنها، ميعادگاه به خون نشستن آذرهاست. شعله هايي كه در دل ظلمت، نورِ آگاهي بخشيدند، و خون گرم آزاديخواهي را جوشان و خروشان نگه داشتند و سنگرِ آزادي را پاس داشتند. شب با همة تيرگي و هيبتش نتوانسته طلايه هاي پويش را خاموش سازد و اين كانون همچنان براي آزادي ميتپد. 

چراغ ميکُشي، ماهتاب ميرويد
ستاره ميشکني، آفتاب ميرويد 
هزار پرچم پر پيچ و تاب ميرويد 
رِداي سرخِ رفيقان بدوشِ شهر افتاد 
ببين، چه قامتي از انقلاب ميرويد!

حتماً كه دانشجويان دانشگاه علم و صنعتٍ سالهاي قبل از انقلاب، چهره پاك و معصوم سودابه معزيزاده را به ياد دارند. سودابه در سال 1335 در خانواده يي نسبتاً مرفه به دنيا آمد و پس از اتمام دوره دبستان در يكي از بهترين دبيرستانهاي تهران به تحصيل مشغول شد. در اواخر دوره دبيرستان بود كه با سازمان مجاهدين آشنايي پيدا كرد. سودابه در سال 52 در حاليكه در 14رشته دانشگاهي قبول شده بود، در بين رشته ها، رشته معماري را انتخاب كرد و وارد دانشگاه علم و صنعت تهران شد. يكي از كانونهاي تپشِ آزاديخواهي و آگاهي بخشي.

سودابه فعاليت اصلي ِسياسي خودش را در ارتباط با سازمان مجاهدين از دوران دانشجويي آغاز كرد. او در برنامه هاي كوهنوردي شركت ميكرد و همچنين با عده يي از دوستانش به احيای كتابخانه و مسجد دانشگاه همت گماشت. سودابه در همه كارها مسئولانه و فعال وارد ميشد. از كارهاي به نظر ساده مثل نظافت مسجد دانشگاه گرفته تا برگزاري برنامه هاي سياسي- مذهبي در دانشگاه و تا ترتيب دادن نمايشگاههاي كتاب، عكس و كشيدن پوستر. اين كارها در نظر سودابه همه به يك اندازه اهميت و ارزش داشتند و او در انجام همه آنها شور زيادي داشت. سودابه همچنين در جلسات خصوصي دكتر شريعتي كه در آخرين روزهای قبل از عزيمتش از ايران بطور مخفيانه در خانه هاي مختلف برگزار ميكرد، شركت ميكرد. 
از سال 56 به بعد همكاری سودابه با مجاهدين، ابعاد تازه يي به خود گرفت. در تظاهرات قبل از قيام و بخصوص تظاهرات 17 شهريور فعالانه شركت داشت. خانه آنها كه نزديك ميدان شهدا بود مأمن زخميها و فراريان بود. با تشكيل انجمنهاي مسلمان دانشجويان و ستادهاي سازمان سودابه توانست در رابطه فعالتري با سازمان قرار بگيرد. او با اينكه از ضعف جسمي مفرطي رنج ميبرد براي فعاليت انقلابي در جنوبي ترين نقاط تهران روزانه 16 ساعت وقت ميگذاشت. او در سازماندهي و آموزشِ فقيرترين مادران محلات تهران مانند ياخچي آباد و خزانه نقش بسزايي داشت و زحمت فوقالعاده يي بر خودش هموار مي كرد. 

سودابه به اين كارها يعني غوطه وربودن در بين فقيرترين اقشار مردم عشق ميورزيد. اگر چه اين مادران با نام اصلي او يعني سودابه آشنا نبودند، اما چهره سودابه برای اكثر آنها، چهره يي آشنا و دوست داشتني بود. مسئولين سودابه، مسئوليت آگاه كردن هر مادری كه به تجربه بيشتري نياز داشت را به او واگذار ميكردند و سودابه با مهربانی نزد آنها ميرفت و برايشان صحبت ميكرد. برايشان نشريه مجاهد ميبرد؛ قسمتهايي از آن را برايشان ميخواند و آنها را از ستم عظيمي كه بر خلق و بويژه خود آنها رفته، آگاه ميكرد. او از خميني و رژيم جنايتكارش كينه يي عميق به دل داشت و هميشه صحنه هاي بعد از سقوط اين دژخيم را براي يارانش ترسيم ميكرد.

بر بستر سبزه ها خفته ايم، با يقين سنگ 
بر بستر سبزه ها با عشق پيوند نهاده ايم  
و با اميدي بيشكست 
از بستر سبزه ها، با عشقي به يقين سنگ برخاسته ايم… 
فريادي و ديگر هيچ!

سودابه يكبار حين انجام مأموريتي در خزانه دستگير شد و پاسداران او را با ضرب و شتم به كميته همان منطقه بردند. اما او با فريادهای بلند و برخورد از موضعي بسيار بالا با مأمورين، آنها را مجبور كرد كه پس از يك روز بازداشت آزادش كنند. چندين بار هم او را شناسايي كردند، اما هنگام دستگيري با هوشياري موفق به فرار شده بود. سودابه براي حفظ خوابگاههاي دانشجويی شبهای زيادی را تا صبح در جلوي خوابگاهها به سازماندهي و نگاهباني ميپرداخت.

از خصلتهاي بارز سودابه، ارزش فوق العاده يي بود كه براي دستاورها و تجربيات امنيتي سازمان قائل بود. او با تأكيد و تذكر دائمي به همرزمان خودش آنها را به رعايت ضوابط ملزم ميكرد.  
فعاليت او در بخش محلاتٍ تهران تا سي خرداد سال 60 ادامه داشت و بعد بدليل اينكه چهره يي شناخته شده بود به نهاد ديگري منتقل و همزمان زندگي كاملاً مخفي خودش را در پايگاههاي مقاومت آغاز كرد. 

فعاليت سودابه در شكل جديد، يعني زندگي مخفي با جديت و سختكوشي زايدالوصفي ادامه داشت و اين در حالي بود كه روز به روز ضعف جسمي او افزايش مي يافت. مجاهداني كه با او در يك پايگاه بودند، به كرات صحنه يي را كه او از فرط كار دچار ضعف شده و به گوشه يي افتاده بود را ديده بودند. سودابه همواره تا آخرين رمق و ذرات وجود خود براي سازمان كار ميكرد. خودجوشي و علاقة او در خدمت به خلق و كينة عميقش به خميني ضدبشر، باعث شده بود كه هيچوقت نتواند توصيه مسئولينش كه اوقاتي را براي آسايش و سلامت خود اختصاص دهد، رعايت كند و وقتي مسئولين گزارشي از وضعيت او خواسته بود در يادداشتي، صادقانه اينطور نوشت:
«شور و اشتياقم براي كار و فعاليت هيچوقت تناسبي با وضع جسمي ام نداشته و بدين جهت سبب شده بيش از حد توانم باري را بر دوش خود بكشم…»

صبح روز 7 خرداد 61 ، گويي كه به او الهام شده باشد، وقتي از خواب بيدار شد با اشتياق و حالت خاصي خوابي را كه ديده بود براي يكي از همرزمانش تعريف كرد.
«خواب ديدم براي رفتن به محلي آماده ميشوم. خيلي خوشحال بودم. موقع رفتن متوجه شدم كه لباسهايم سراسر سفيد هستند. خيلي عجله داشتم و ميخواستم هر چه زودتر بروم ولي هر چه گشتم لباس ديگري را پيدا نكردم و دست آخر تصميم گرفتم كه با همان لباسهاي سفيد بروم و رفتم…»

ساحل افتاده گفت گر چه بسي زيستم 
هيچ نه معلوم گشت آه كه من كيستم  
موج ز خود رسته اي تيز خراميد و گفت  
هستم اگر ميروم، گر نروم نيستم! 

فرداي آن روز، هشتم خرداد وقتي سودابه معزي زاده براي انجام مأموريتي از پايگاه خارج شد، پاسداران خميني كه در تعقيب اتومبيل ديگري بودند و مشابهت هايي با اتومبيلي كه سودابه سوار آن بود داشت، او را بدون دادن هيچ گونه علامتي براي ايست به رگبار بستند. چند روز بعد به خانواده اش كه براي پيگيري به اوين رفته بودند اطلاع دادند كه سودابه در درگيري كشته شده است. 
آن روز بنا به اظهار همرزمانش، برحسب اتفاق تمامي لباسهايش سفيد بود!…
هنگامي كه سودابه به شهادت رسيد دختر كوچكش سمانه دو سال و نيم سال داشت.

 «…نگاه كن تمام آسمان من پر از شهاب ميشود، پر از شهاب ميشود، نگاه كن تمام آسمان من پر از شهاب ميشود، پر از شهاب ميشود…»

مریم رجوی: خونهای مجاهدین و مبارزین آرمانخواه، هرگز از جوشش بازنمی‌ماند و در تمام این سالیان، روح عصیان و اعتراض جامعه ایران در پیکار با رژیم ولایت فقیه بوده است.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر