۱۳۹۷ آبان ۹, چهارشنبه

مجاهد شهید حمید محمدی


مشخصات مجاهد شهید حمید محمدی
محل تولد: تهران
تحصیلات: متوسطه
سن: 18
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1360

اينجا اوينه! جايي كه شقاوت پشت ديوارهاي قطور و جداكننده اش زاده شده! قلعه گاهي كه خميني و نظامش آن را سياه و سرد خواستند و كردند؛ با حصاري با ميله هاي بيجان و خاكستري، لبريز از روايت شكنجه و اعدام . اما خروش ايستادگي و تسليم ناپذيري بيداران اين سرزمين! اينجا رو منزلگاهِ ايستادگان و جانفشانان در راه آزادي كرد! اينجا اوينه. آوردگاهي براي آزاديخواهان! از دهة50 و دهة خونين 60 تا به امروز!

انفرادي، اتاقي 2 در 2 با زميني سيماني. همة وسايل عبارتند از يك بطري آب، يك تخته پتوي كثيف. همين و ديگه هيچ. در گوشة بالايي ديوار دايره يي سياهرنگ به اسم هواكش و سكوتي مرگ‌بار. براي درافتادن با هجوم بي امان ديوارهاي سلول و خاموشيِ سكوت، يكي از كارهام خوندن كنده كاريهاي روي ديواره. جملات و اشعار مختلف از نويد و اميد تا مقاومت و سخن نگفتن… وارطان سخن نگفت! يك دم در اين ظلام بدرخشيد و جست و رفت… هر كه در اين بزم مقرّبتر است، جام بلا بيشترش ميدهند… ديوار رو از پايين به بالا كَندوكاو ميكنم تا به سياهي هواكش ميرسم. كنجكاوانه دستم رو داخل هواكش ميبرم. دستم به چيزي ميخوره. يك كاغذه. با احتياط بيرون ميكشم. در انفرادي چيزي رو كشف كردم. با ولع شروع به خوندن جملات ميكنم. سندي متعلق به دهة خونين شصت… بسم الله الرحمن الرحيم/ من المومنين رجال صدقوا ما…

وصيتنامة مجاهد شهيد حميد محمّدي 
بسم الله الرحمن الرحيم/ من المومنين رجال صدقوا ما عاهدوالله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا. ما از همان روز اول كه در اين راه گام برداشتيم آگاهانه ميدانستيم كه سر انجام راهمان خون است و شهادت. بله از همان روزهايي كه در دستمان نشريه گرفتيم و بر سر چهارراهها ايستاديم تا وقتي كه سلاح بر دست با دشمنان خدا وخلق جنگيديم اين چنين روزهايي را پيش بيني ميكرديم. چراكه ميدانستيم براي پيروزي انقلاب بايستي خون داد. بايد كتاب انقلاب را با خون نوشت.

به ياد آنان كه كتاب انقلاب را با خون خود نوشتند! وصيتنامة مجاهد شهيد حميد محمدي كه در هواكش يكي از سلولهاي اوين توسط يك زنداني پيدا شد. سندي ديگر از مقاومت بيامان در برابر استبداد مذهبي!

با خود فكر ميكند بهار انقلاب وقتي از راه رسيد همه فكر ميكردند ديگه زندان و زنجير براي هميشه به افسانه ها پيوستند. همه فكر ميكردند كه از سلول و سياهچال جز خاطره اي گنگ و كمرنگ چيزي باقي نخواهد موند. امّا طولي نكشيد كه  تبردارِ واقعه, همة آرزوها رو درهم شكست. تنها رسالتِ اون مسافرِ بدطينت,  برپا كردن دوبارة ديوارها و بر باد دادن آرزوها بود. تباه كردن زندگي سه نسل. 

از روز اول مانند شمعي سوختيم و راه را براي مردممان روشن ساختيم و در اين ميان ارتجاع حاكم سعي كرد اين شمعهاي برافروخته را خاموش كند و هر روز تعدادي از برادران و خواهران ما را به شهادت رسانيد. به اين خيال واهي كه بتواند مجاهد را از بين ببرد. ولي نميدانست كه با كشتن نه تنها نميتواند شعله انقلاب را خاموش كند بلكه هر روز اين شعله زبانه ميكشيد و بر پيكر پوسيده ارتجاع ميگرفت و او را نابود ميساخت...

اواخر دوران افشاگري سياسي عليه رژيم خميني، زماني كه چماقداري بيشتر از هميشه شده بود و بچه هاي ميليشيا درس و مدرسه رو رها كرده بودند و براي افشاي جنايات رژيم به خيابونها و ميدونهاي شهر شتافته بودند حميد هم از اون دسته جوونهاي ميليشيا بود. يه روز خواهرم اَزم خواست كه به دليل حرف شنوي حميد از من، ازش بخوام كه كمي هم به درس و مدرسه اش برسه. چون اين اواخر با اونكه حميد از شاگردايِ ممتاز دبيرستان هشترودي بود ولي وضع درس و مدرسه اش روبراه نبود. اين مسئله رو به حميد گفتم و ازش خواستم براي رفع نگراني مادرش در مورد درس و مدرسه اش لااقل ظاهر رو رعايت كنه تا مادرش كمتر پاپيچ فعاليتش بشه. حميد در حاليكه با آرامش تا آخر به همة حرفهام گوش داد، جوابي بهم داد كه هنوز كه هنوزه بعد از سالها اون جملات در گوشم زنگ ميزنه. گفت: «ميدوني كه من مشكلي در درس خوندن ندارم. ميتونم با بهترين نمره ها درسم رو تموم كنم. امّا بذار تا درس ما نيمه تموم بمونه تا بچه هاي مردممون اين فرصت رو داشته باشند تا در آينده درس بخونند. اونوقت استعدادهاي زيادي پيدا ميشه كه مطمئناً جاي ما رو خواهند گرفت!»

دستهايت را به من ده
 من به نيت بهار آمده‌ام
مي‌خواهم در هر گذر و كوي و برزن 
باغي بنا كنم،‌ بي‌هيچ پرچين و مانعي
و عشق را تفسير كنم!

حميد به همراه يك همرزم ديگه اش بعد از انجام يك درگيري با نيروهاي سركوبگر رژيم در منطقة آرياشهر تهران ، در محل پل ستارخان توسط سپاه پاسداران دستگير و راهي زندان شد و من ديگه بعد از اون حميد رو نديدم.

تكثير بذر جوانه
از اين سوي تا آن سوي
از ديروز، تا امروز و تا فردا 
و همواره پلي هست كه پيوندمان ميدهد
و فريادهاي ما را با هم يكي ميكند و ما همچنان ميروييم و ميشتابيم

ادامه وصیت نامه: بله رژيمهاي پوسيده و ارتجاعي مانند كفي هستند كه از روي آب كنار رفته و آب زلال نمايان ميشود. من راهم همچون ديگر ياران پس از مدتها زجر و شكنجه به جوخة اعدام ميسپرد باز هم به اين خيال كه با اينكار سدي فرا راه تكامل ايجاد كند و بيخبر از آنكه خون ما تمام سدهاي پوسيده آنها را خراب خواهد كرد. بله تاريخ ثابت كرده است كه حق پيروز است و در اين مدت 3 سال هم بخوبي ثابت شده است كه حق كيست و باطل كيست و تودهه اي مردم به خوبي ميدانند كه تنها راه نجات آنها راه سازمان مجاهدين خلق است و مجاهدين هم به حق نشان داده اند كه تنها  و تنها كساني هستند كه ميتوانند رهبري جامعه را براي رسيدن به جامعه بي طبقه توحيدي بدست گيرند پيامي كه براي تودهه اي مردم و بخصوص نيروهاي مجاهدين خلق دارم اينكه با اميد به پيروزي راهمان به مبارزه عليه ارتجاع…ادامه داده و تا رسيدن به جامعه بي طبقه توحيدي از پاي ننشينند. يك پيام هم براي پدر و مادر خود و البته تمام پدر و مادرهاي جامعه دارم اينكه در مرگ فرزندتان ناراحت نباشيد و سعي كنيد كه خوشحالي كنيد چرا كه فرزند شما دقيقاً در راه حق و پيروي از امام حسين (ع) كشته شد و هميشه سعي كنيد كه به ادامه دهندگان راه پسرتان كمك كنيد و آنها را در پيروزي راهشان ياري كنيد.

بستيد! كوفتيد، شكستيد
اما زندان و تازيانه و اعدام
آغاز راه ماست
پايان كار شمايان
بيچاره شب‌پرست
مي‌باش تا سپيده برآيد

وصیت نامه شهيد: من در آخرين لحظات عمرم از خداوند پيروزي اسلامِ واقعي و تودهه اي مردم را به رهبري مجاهدين خلق خواستارم و اميدوارم از گناهان ما كه در طول زندگي كرده ايم بگذرد و ما را مورد بخشش خود قرار داده و جزو شهدا و بندگان صالح قرارمان بدهد. «حميد محمدي- زندان اوين-10/7/60» 

از ما كسي نمي‌ميرد، هرگز
جاودان بر هيبت پوشالي مرگ، خنده‌زن ماييم
ما نمي‌ميريم
ما را مترسانيد از هَرايِ بمب و نعرة شليك
رگان عاشق ما تشنة گرماي باروتند
از ما كسي نمي‌ميرد
از ما كسي نمرده است.

مریم رجوی: نام‌های آنها را خمینی پنهان کرد، اما نام‌آورترین زنان و مردان تاریخ معاصر ایران‌اند. مزارهایشان را مخفی کرده‌اند، اما حاضرترین و آشکارترین وجود رزمنده ملت ایران‌اند.
و سال‌هاست بر سر دار رفته‌اند، اما سرود سرخ آزادی بر زبان آنها جاری است.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ آبان ۸, سه‌شنبه

مجاهد شهید بهروز بهنام زاده


مشخصات مجاهد شهید بهروز بهنام زاده
محل تولد: تهران
شغل: ورزشکار
سن: 29
تحصیلات: -
محل شهادت: کرج
تاریخ شهادت: 1367
محل زندان: گوهردشت

شکوه یک انتخاب

«می‌خواهم راهی را که انتخاب می‌کنم تصمیم آخر باشد و تا آخر راه بروم».
اگر کسی یا سازمانی در هر‌نقطه‌یی از ایران حق‌تر از مجاهدین است باید از او دفاع کرد و او را پیدا کرد، اما من نیافتم».  

از بهروز باید در زمره کسانی یاد کرد که پس از یک انتخاب آگاهانه، به‌جانشفانی در راه آرمان مقدسشان شتافتند و بهای پایداری در این راه را با پا گذاشتن در مراحل جدیدتری از صدق و فدای انقلابی پرداختند. او در مرداد سال 1338 در تهران و در خانواده‌یی مرفه به‌دنیا آمد. پس از طی دوران دبیرستان، وارد دانشگاه علم و صنعت شد و در رشته مکانیک تحصیلاتش را ادامه داد.
ورودش به‌دانشگاه مقارن با خیزش مردم در آستانه انقلاب ضدسلطنتی بود. شرکت فعال بهروز در مبارزه علیه شاه، به‌زودی او را در‌ برابر این سؤال قرار داد که در‌میان نیروهای شرکت‌کننده در انقلاب کدام‌یک در جهت منافع و خواست مردم حرکت می‌کند. او به‌چشم می‌دید که در تظاهرات و درگیریها کسانی که سینه سپر می‌کنند و رنج راه را متحمل می‌شوند طرفداران مجاهدین و جنبش مسلحانه هستند، اما آنها، حتی در تظاهرات خیابانی نیز به‌طور مستمر زیر فشار عناصر انحصارطلبی قرار دارند که در هرجا زورشان برسد آرم و پرچم و تراکتهایشان را به‌زیر می‌کشند. این تعارض از همان هنگام در ذهن بهروز جا باز کرد و زمینه‌یی برای آشنایی بیشتر با تاریخچه و راه‌و‌رسم مجاهدین شد.
بهروز هم‌چنین طی درگیریهای خیابانی، برخی از دوستانش، از جمله یکی از یاران صمیمیش به‌نام محمد ملک‌لو را از دست داد. او آماج گلوله‌های مزدوران شاه قرار گرفت و به‌شهادت رسید. این رویدادها او را هرچه بیشتر به‌طرفداران مشی مسلحانه علیه رژیم شاه نزدیک می‌کرد. پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی و آغاز فتنه خمینی، او به‌طور جدی‌تری درصدد پاسخ به‌سؤالی که از مدتها در ذهنش نقش بسته بود برآمد. او تصمیم گرفته بود که زندگیش را وقف انقلاب و سعادت مردم کند. بهروز در کوران مبارزات ضدسلطنتی در قلب و ضمیر خود به مجاهدین وابستگی پیدا کرده بود، اما روح جستجوگرش او را برآن می‌داشت که در انتخاب راه، آن‌قدرتلاش کند تا هیچ جای شک و شبهه‌یی در ا نتخابی که می‌کند، باقی نماند. خودش می‌گفت :«می‌خواهم راهی را که انتخاب می‌کنم تصمیم آخر باشد و تا آخر راه بروم». بهروز برای یافتن گمشده خود بارها با افراد و جریانهای مختلف بر سر مواضعشان صحبت کرد.
در همین دوران چند‌بار به کردستان سفر کرد. او در این سفرها از نزدیک جنایتهای رژیم خمینی و طینت ضدبشری آخوندها را در سرکوب مردم محروم کردستان می‌دید و کینه خمینی را به‌دل می‌گرفت، کینه مقدسی که هر روز بر ابعاد آن افزوده می‌شد. با این مشاهدات بود که بهروز قاطعانه قدم به‌صحنه مبارزه علیه ارتجاع گذاشت و بدون هیچ‌تردیدی مجاهدین را انتخاب کرد. او گفت:
«اگر کسی یا سازمانی در هر‌نقطه‌یی از ایران حق‌تر از مجاهدین است باید از او دفاع کرد و او را پیدا کرد، اما من نیافتم».
با این انتخاب، مسیر زندگیش دگرگون شد. دیگر بهروز در جستجوی راه درست‌تر نبود، بلکه از این پس خود را برای توفانی که در راه بود، آماده می‌کرد، حالتی که می‌توان در جای‌جای زندگیش به‌خوبی مشاهده کرد. با آن‌که از همه امکانات زندگی برخوردار بود، اما برای آشنا شدن با درد و رنج زحمتکشان کوره‌پزخانه‌ها می‌رفت و مشغول کار می‌شد، با کارگران زندگی می‌کرد. با آنان با محبت و گرمی برخورد می‌کرد و سعی می‌کرد از آنان بیاموزد. در پاسخ به‌دوستانش که نگران وضعیت سلامتی او بودند، می‌گفت: «دوران سختی در انتظارم هست و باید خود را عادت بدهم». . نمی‌دانم چگونه از عشق او به مسعود بنویسم تا حق مطلب را ادا کرده باشم. مسعود همان گمشده‌یی بود که بهروز در کوههای کردستان و جنگلهای شمال به‌دنبال آن می‌گشت. شیفتگی او از جستجو و آگاهیش نشأت می‌گرفت. بهروز یک‌روز در ستاد مجاهدین در تهران مسعود را دید و با او روبوسی کرد. او این ماجرا را با شور و شوق بارها برای دوستان و اقوامش تعریف می‌کرد.
این موضوع برای کسانی که او را می‌شناختند بسیار جلب‌نظر می‌کرد. چرا که بهروز عادت نداشت که از دیده‌ها و شنیده‌هایش با کسی صحبت کند». بهروز پس از این دیدار به دوستانش گفته بود، آثار بوسه مسعود را همواره و هر لحظه بر گونه و قلبم حس می‌کنم، این بوسه پایداری مرا در انقلاب و آرمانهای مجاهدین تا آخرین لحظه حیاتم مُهر کرده است. بهروز با این روحیه در دوره دو‌ساله مبارزه سیاسی با رژیم خمینی فعالانه شرکت کرد و هر روز بر اندوخته‌های مبارزاتیش افزود. پس از 30‌خرداد سال 60دستگیر و به‌زندان اوین منتقل شد و بلافاصله به‌زیر شکنجه‌های وحشیانه رفت. آزمایش و ابتلای جدیدی در برابر او قرار گرفته بود. چیزی که او از مدتها قبل خود را برای آن آماده کرده بود. بهروز به‌عنوان یک عنصرشناخته‌شده مقاوم در زندان نقش مؤثری در سازمان‌دادن مقاومت زندانیان داشت. یکی از دژخیمان به‌یکی از بستگان بهروز که خواهان آزادی او شده بود، گفته بود: «او هم در اعتصاب‌غذا شرکت می‌کند و هم در سازماندهی اعتصاب شرکت می‌کند.
هر جا که چند نفر دست به‌اعتراض می‌زنند بهروز هم آنجااست. این‌که الآن او زنده است از رحمت جمهوری اسلامی است، اینها را باید در همان روز اول می‌کشتیم». بهروز در انتقال روحیه مقاومت زندانیان به‌بیرون از زندان بسیار فعال بود و با امکانات موجود نظیر ساختن کارهای دستی سمبلیک و نوشتن نامه با استعاره پیام امید و پایداری را منتقل می‌کرد. از جمله کارهای دستیش، گردنبند زیبایی بود که در یک طرف آن آرم سازمان و در‌طرف دیگر آن دو پای شلاق‌خورده نقش بسته بود. این کاردستی با خمیر نان ساخته شده بود. بهروز پس از مدتی به زندان قزل‌حصار منتقل شد. در سال 61از زندان قزل‌حصار طی نامه‌یی به‌یکی از بستگانش نوشت:
«این‌جا روحیه من خیلی عالی است و دلم می‌خواهد که خانواده‌ام و جامعه‌ام دارای امید به‌فرداهای روشنتری باشند.‌به‌قول قرآن از دل این شدائد و مشکلات است که رشد و تکامل و نهایتاً رهایی و آزادی به‌دست می‌آید. ان مع‌العسر یسرا». چندماه بعد در نامه دیگری با اشاره به‌این‌که طی مدت اسارتش «تجربیاتی که چه‌بسا در شرایط قبلی در مدتهای مدیدی به‌دست می‌آمد» کسب کرده، تأکید کرد که در این‌جا «کاری جز دعا برای پیروزی رزمندگانمان در جبهه‌ها از دستمان برنمی‌آید… ولاتهنوا و لاتحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین [ناراحت و اندوهگین نباشید. و شما برتر و بالاترید در صورتی‌که مؤمن باشید] ». بهروز در نامه‌هایش با مهارت از زبان استعاره برای رساندن پیامهایش استفاده می‌کرد. او در نامه‌یی خطاب به‌یکی از بستگانش نوشت: «انشاءالله در زندگی همیشه موفق باشی، چندی پیش خبر تولد عاصفه نخستین نهال زندگی مشترکتان را شنیدم، در ملاقاتهای اخیر همواره خبرهای خوشحال‌کننده‌یی مبنی بر تولدهای جدید می‌شنوم، امیدوارم این تولدها سرآغاز زندگی زیباتری برای همگی باشد. همان‌طور که می‌دانی ناهید نیز حامله است… به‌تمام بچه‌ها، به‌حسین و به… سلام برسان. در زمانه بعدی عکس عاصفه یادتان نرود». توضیح: در این نامه منظور او از عاصفه، اشاره به‌عملیاتی است در اوایل سال 63توسط رزمندگان مجاهد صورت گرفته بود و اصلاً موضوعی به‌نام تولد عاصفه وجود نداشته است. منظور از حسین نیز، برادر مجاهد حسین دادخواه است که در آن‌روزها موفق شده بود از زندان بگریزد و خود را به‌خارج از کشور برساند و علیه رژیم خمینی با نشان‌دادن آثار شکنجه بر روی بدن خود به‌افشاگری بپردازد. بهروز در نامه دیگری نوشت: «امیدوارم از آنچه که در توان داری از کمک و مساعدت کوتاهی نکنی، زیرا که امروز مسأله ما مسأله استقرار اسلام است». توضیح: منظور او از اسلام، سازمان است که از آن برای رد و بدل پیامها زیاد استفاده می‌کرد. آخرین نامه بهروز مربوط به 4‌آذر سال 66حدود هشت ماه پیش از شهادتش است. موقعی که این نامه را می‌نوشت هنوز در زندان قزلحصار به‌سر می‌برد، ولی پس از آن به‌زندان گوهردشت منتقل شد.
او در این نامه به‌طور تلویحی القا می‌کند که آخوندهای جنایتکار تصمیمشان را در مورد زندانیان مقاوم گرفته‌اند و او نیز خود را آماده هر تحولی کرده است. در این نامه از جمله آمده است: «بچه‌ها همان‌طور که هرچه از بعد زمان و مکان از هم دورتر می‌شویم و دائم بر شمار سالهای در زندان‌بودنم افزوده می‌شود، من در درونم احساس پیوند بیشتری با شما می‌کنم. به‌راستی دوری و نزدیکیها دیگر باید از ورای دریچه تنگ زمانی و مکانی نگریسته شود و… تنها با یاد گذشته‌ها بودن ثمری جز اندوه ندارد. گذشته‌ها و یادآوریشان تنها در راستای آینده است که جلوه و شکوه خاصی پیدا می‌کنند و یکدلیها، انس و الفتها… معنی دیگری می‌دهند. عزیزانم دو نکته در ذهنم می‌باشد یکی علت زندانی‌شدنها برخوردها و رفتارهای فردی نیست. دوم زندان تنها زندان محصور (نیست) پس برای من نگران مباشید و من در این‌جا شاد و سرحالم». سرانجام بهروز قهرمان، در جریان قتل‌عام وحشیانه زندانیان در تابستان 67، در روز 12‌مرداد در حسینیه گوهردشت بدار آویخته شد. یکی از زندانیان از صحنه‌هایی که در همین روز در زندان گوهردشت شاهد بوده، می‌نویسد: محوطه حسینیه گوهردشت در زیرزمین است و دارای سنی برای نمایش است. از سقف بالای سن 12‌طناب دار آویزان کرده بودند.
چشم‌بندم را که کنار زدم انبوه پیکر بچه‌ها را دیدم که روی هم تلنبار شده بود. در جنوبی حسینیه را باز کرده بودند و اجساد را از آنجابه‌حیاط می‌بردند. تعدادی از پاسداران مثل لاشخورها بر روی اجساد شهیدان می‌رفتند و جیبهایشان را بازرسی می‌کردند. اگر مثلاً ساعت یا انگشتری پیدا می‌کردند با صدای بلند عربده می‌کشیدند و خبرش را به‌بقیه می‌دادند. دو نفر پاسدار هر یک پای مجاهدی را می‌گرفت و کشان‌کشان تا دم در می‌برد. بیرون، ماشین روشن آماده بود و اجساد را به‌داخل آن انتقال می‌دادند.
هر نیم‌ساعت یک‌بار گروه جدیدی می‌آوردند. زیر هر‌طناب دار یک صندلی گذاشته بودند. یک دسته 12‌نفره جدید را آوردند و طنابها را به‌گردنشان انداختند و آنها را به‌بالای صندلی بردند. ناصریان آمد و آنها را که سرود خوانده بودند با مشت و لگد زیر کتک گرفت و بعد آنها را هل داد و صندلی را از زیر پایشان کشید.
اما از صندلی چهارم بچه‌ها منتظر نماندند و خودشان به‌آسمان پریدند و به‌پرواز درآمدند. صحنه به‌حدی تکان‌دهنده بود که نمی‌توانستم باورش کنم. تمام پاسداران مات و متحیر مانده بودند. ناصریان داد می‌زد: نفاق یعنی همین! تا قیامت ادامه دارد». به‌این ترتیب بهروز قهرمان، به‌همراه 30‌هزار تن دیگر «پرواز کرد» و به‌کهکشان شهیدان مجاهد خلق پیوست تا داغ ننگ ابدی را بر پیشانی خمینی و آخوندهای خمینی‌صفت بزند. بهروز همان‌طور که خود گفته بود تا آخرین لحظه حیات به‌انتخابش وفادار ماند.
سلام بر او روزی که‌زاده شد، روزی که به‌خاطر رهایی خلق قهرمان ایران مشتاقانه به‌مجاهدین روی آورد و روزی که در وفا به‌عهد خونینش بر سر دار رفت‌.

مریم رجوی: بله، ایستادگان بر سر موضع مجاهدین برای آزادی ملت ایران، همان استوارکنندگان مرزهای خونین میان شرف و آزادگی با تسلیم و بندگی‌اند و وجدان ناآرام جامعه ایران و بذرافشان قیام و اعتراض هستند.
قیام و جنبشی که امروز در سرتاسر میهن جریان دارد، امتداد همان ایستادگی سرخ‌فام است و کانونهای شورشی و پیشگامان جنبش دادخواهی ادامه‌دهندگان راه همان قهرمانان‌ هستند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ آبان ۷, دوشنبه

مجاهد شهید نسرین حاج سلیمی


مشخصات مجاهد شهید نسرین حاج سلیمی
محل تولد: تهران
تحصیلات: دانشجو
سن: 21
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1360

هيچ مشكلي نميتونه حقانيت آرزوهاي ما رو خدشه دار كنه. نحوه مواجهه ما با ابتلائات در واقع ميزانِ صداقت ما رو در پايبندي به اون آرزو و آرمانِ انتخابيمون نشون ميده. بلند پروازي شايستگي ميخواد. بلند پرواز اونه كه بپره, اساسي بپره, بلند بپره و بهاي اين پرگشودن رو بده. انسان ذاتا بلند پروازه, هر تحول و هر تغييري, از بلند پروازي انساني آغاز شده, اونهايي كه اهل بلند پريدن هستن, از روزمرگيها و تكرارها, عبور مي كنن و چشم اندازهاي نديده رو پديدار مي كنن. امروز هم ميخوايم با سيماي يكي از اونها كه پروازي بلند رو آغاز كرد و به پايان برد آشنا بشيم. البته عكسي از او نداريم و خطوط و نقاطي نيستن كه چهره اون رو براي ما رسم كنن، ولي از روي جملات و خاطراتي كه يارانش در وصف او به جاي گذاشتن، ميشه چهره اش رو در ذهن رسم و سيماي يك مجاهد رو در برابرمون تصوير كنيم. سيماي متبسم و بشاشي كه هيچگاه، حتي در سخت ترين شرايط لبخند از لبانش دور نميشد. سيمايي كه در انحناي خطوط چهره اش، عشق به خلق موج ميزد، و قلبي عاشق كه در آرزوي ديرپاي آزادي، هرگز از طپش نايستاد و با بالهاي پرواز سرانجام در سرماي زمستانِ طبيعت از ميون ما پركشيد.

نسرين حاجي سليمي در سال 1339 در خانواده اي نسبتاً مرفه در تهران بدنيا آمد. تحصيلات ابتدائي و متوسطه را به پايان برد و براي ادامه تحصيل به مدرسة عالي بيمة تهران وارد شد. نسرين دختري سختكوش، متواضع و در عين حال بسيار جدي و سرحال و شاداب بود. در روزهاي قيام عليه رژيم ديكتاتوري شاه خائن، او به همراه ديگر دانشجويان به صفوف خلق پيوست و در تظاهرات عليه رژيم سلطنتي شركت ميكرد. پس از انقلاب، در ديماه 1357 بدنبال آزادشدن گروهي از زندانيان مجاهد خلق، او توانست با سازمان ارتباط برقرار كند و با خطوط و ايدئولوژي سازمان مجاهدين آشنا شود.

نسرين شيفته اسلام واقعي،كه در مجاهدين و مواضع و عملكردهاي اين سازمان يافته بود شد و به اين ترتيب پا در راهي گذاشت كه از روي آگاهي و اختيار كامل اون رو انتخاب كرده بود. با ستاد مجاهدين در بخش دانشجويي شروع به همكاري كرد و به توصيه اونها تونست بعد از مدتي بهمراه ساير بچه ها در دانشكده، انجمن دانشجويان مسلمان رو راه بيندازه. از اون پس دانشگاه بدست نسرين و نسرينها سنگري شد سراسر شور و تكاپو، جنبشي براي بازپس گرفتن بهاري كه از خلق دزديده شده بود.

نسرين از قدرت تأثيرگذاري بالايي برخوردار بود و بين بچه ها خيلي محبوب بود. او جزء هيأت مسئولين انجمن بود و با سختكوشي و تلاشي كه توي كار داشت به زودي تونست به تعداد هوادارها و كيفيت كار اضافه كنه و نقش زيادي توي گسترش فعاليتهاي انجمن داشت. آروم و قرار نداشت. با وجود بيماري جسمي كه داشت، هيچوقت اين مانع كارش نميشد.
بدنبال بسته شدن خوابگاهها و تحصن دانشجويان، نسرين بهمراه 26 نفر ديگه بعنوان نمايندگان دانشجويان انتخاب شدن و براي افشاگري بيشتر به مجلس رژيم رفتن، ولي توسط پاسداران دستگير و روانه زندان قصر شدن. 

بهار از راه نرسيده به خزان گراييد و و هيولايي آدمخوار سر برآورد و سركوبي آزاديها رو آغاز كرد. نسرين و ياران دانشجوي اون رو به زندان انداختن، به جرم اعتراض نسبت به حمله و هجوم پاسدارا به حريم دانشگاه و خوابگاههاي دانشجويي. رژيم اونها رو با زندانيان عادي در يك سلول انداخت. اينطوري ميخواست روحيه اونها رو بشكنه. اما تيرش به سنگ خورد، چون درست برعكس شد. اين نسرين و بچه ها بودن كه فضاي زندان رو عوض كردن و سرانجام بعد از 34 روز مجبور شد كه در برابر خواسته ها و مقاومت اونها زانو بزنه و اونها رو آزاد كنه. بدون اينكه بتونه هيچ تعهد و امتيازي از اونها بگيره. 

بعد از آزادي از زندان، يه نسرين ديگه شده بود. برامون از شرايط بد زندان و شقاوت و وحشيگري پاسدارا در حق زندانيان عادي تعريف ميكرد و ميگفت با ديدن اينها عزمش براي ادامه مبارزه و جنگيدن با اين بي عدالتيها صدچندان شده.
هر روز ساعت پنج و نيم از خونه بيرون ميرفت و شب درحاليكه رنگي به چهره نداشت برميگشت و بعد از مدتي استراحت از نيمه شب تا صبح به گزارش نويسي و تدوين كارهاش مشغول ميشد. اينها همه در حالي بود كه خانواده اش كه براي او نگران بودند، به منظور جلوگيري از ادامه فعاليتها، بهش فشارهاي زيادي مي آوردن. ولي او به هيچ وجه از فعاليتهاي خودش كوتاه نمي اومد و براي هر مشكل راه حلي پيدا ميكرد. مثلاً وقتي براي ممانعت از خروج او از خونه در رو قفل ميكردن، اما او مخفيانه كليدي ساخت و تا مدتي به اين وسيله از خانه خارج ميشد. نسرين اعتقاد داشت كه هيچ مانعي رو به رسميت نبايد شناخت و اگه مسير مبارزه حقه، پس براي  هر مشكلي راه حلي وجود داره.  

به رغم همه اين محدويتها وقتي كه بچه ها جايي براي برگزاري نشستها نداشتن نسرين مخفيانه در خونه اش رو به روي بچه ها باز ميكرد و بچه ها رو بدون سروصدا به اتاق خودش در طبقه پايين خونه ميبرد و زماني كه بچه هاي سازمان به لحاظ مالي در مضيقه بودن نسرين 9 هزار تومان پولي رو كه از كارآموزي بدست آورده بود، صرف مخارج سازمان كرد. نسرين در راهي كه انتخاب كرده بود حاضر به پرداخت همه چيز خودش بود و از مايه گذاري فروگذار نميكرد. 
توي تظاهرات مسالمت آميز 30خرداد شركت فعال داشت و وقتي كه رژيم انبوه تظاهركننده ها رو به گلوله بست، نسرين هم  مجروح شد. بعد از اون در تيرماه سال 60 از قسمت دانشجويي به محلات جنوبِ تهران منتقل شد و از اون به بعد از نزديك،  همدل و همدمِ مردم محروم گودنشين شد. همونهايي كه به عشقشون پا در اين راه گذاشته بود. 

روزي فردي از روي يأس به نسرين ميگه: ” تمام مجاهدين رو خواهند كشت و فقط يكسري افراد بيخط و خوشگذرون باقي خواهند موند”و نسرين با اشاره به ضرورت پرداختن بهاي آزادي در هر شرايطي به او جواب ميده: ما به علت پايگاه مردمي كه در بين خلق داريم، حتي به بهاي كشته شدن همه افراد، سازمان و اهدافش حفظ خواهد شد.”

نحوه دستگيري
در 2مهر سال 60، مزدوران كميته منطقه 13تهران،  نسرين رو دستگير و به يك خونه مخفي منتقل ميكنن و او رو با چشمبند و دست و پاي بسته در اونجا نگه ميدارن. اما نسرين باز هم ساكت نميشينه. توسط مورس زدن از طريق اتاقهاي كناري و بچه هايي كه اونجا بودن، آدرس خونه رو بدست مياره و بعداً توسط فردي كه آزاد ميشه اين آدرس رو در بيرون به سازمان ميرسونه.  

چند روز بعد از دستگيري اش رئيس كميته منطقه 13 به نام اكبر، به خونه نسرين زنگ ميزنه و از خانواده اش ميخواد كه تلفني با نسرين صحبت كنن و از او بخوان كه با رژيم همكاري كنه. رئيس كميته ميگه: ”ما آدمي به اين لجوجي نديديم. او حاضر به هيچ همكاري نيست و قصد داره توي بازجويي ما رو دست بندازه.”  ولي نسرين حاضر به گرفتن گوشي و صحبت نميشه. به اين ترتيب اين تلاش كميته هم براي به حرف در آوردن نسرين و كوتاه اومدن او به جايي نميرسه و نسرين با ايستادگي اش طرح  اونها رو ناكام ميذاره.

بعد از چند روز، نسرين به زندان اوين منتقل ميشود و سرانجام پس از سه ماه مقاومت در زندان و زير شديدترين شكنجه هاي وحشيانه، در 17 ديماه 60، بهمراه 30 تن از خواهران و برادران مجاهد به جوخه اعدام سپرده ميشود.
پيكر آنان بطور مخفيانه به قطعه 92 منتقل و دفن ميگردد و چند روز بعد خبر شهادتش را به خانواده وي اطلاع ميدهند.

بله، نسرين راه رسيدن به آرمان آزادي رو انتخاب كرد. خواسته اي ديرپا كه هيولايي آدمخوار اون رو در بهاران اعتماد مردم باز هم دزديد و رايحه گرمابخشي رو كه به سرزمين ما تازه پا گذاشته بود، به سردي و يخبندون كشوند. نسرين برخاسته از نسلي بود كه كمر همت به مبارزه با دزدِ اعتماد و آزادي مردم بسته بود. نسل ميليشيا كه در راه عشق و اميد، اختراني شبگرد شدند، فرا راه اين مسير، تا هر مسافري رو در اين راه، به نوري جاودان رهنمون بشن.

مریم رجوی: بله، ایستادگان بر سر موضع مجاهدین برای آزادی ملت ایران، همان استوارکنندگان مرزهای خونین میان شرف و آزادگی با تسلیم و بندگی‌اند و وجدان ناآرام جامعه ایران و بذرافشان قیام و اعتراض هستند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ آبان ۶, یکشنبه

مجاهدین شهید زهرا و پروین ناهیدپور


مشخصات مجاهد شهید زهرا (فرح - زری) ناهیدپور
محل تولد: تهران
شغل: دانشجو
سن: 22
تحصیلات: -
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1361

مجاهد شهید پروین ناهیدپور



مشخصات مجاهد شهید پروین ناهیدپور
محل تولد: تهران
شغل: دانشجو
سن: 24
تحصیلات: -
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1360

هر قصه يي يه شروعي داره، هر تابلوي زيبايي از خطوط و هر خطي از نقاط رسم ميشه، هر كشتزاري از بوته ها و هر خوشة گندم از صدها دانه. امروز يكي از هزاران قصة مقاومت و وفاي به عهد رو بازخواني ميكنيم. فرازهايي از زندگي و مبارزة دو خواهر و دو همرزم مجاهد خلق! فرح و پروين ناهيدپور! 

فرح ناهيدپور در سال 1340 در تهران به دنيا اومد. در دوران كودكي پدرش رو از دست داد و مادرش سرپرستي خانواده رو به عهده گرفت. توي خونه زري صداش ميزدن. يك خواهر و يك برادر داشت. خواهرش پروين ناهيدپور سه سال از زري بزرگتر بود و براي او همرزم مجاهدي بود كه همپاي او قدم در مسير مبارزه، در راهِ آرمان آزادي گذاشته بود؛ همگام با مجاهدين خلق ايران!

پروين از دانشجويان دانشگاه تهران و زري از دانشجويان علم و صنعت بود. زري از سال 58 در انجمن دانشجويان مسلمان دانشگاه فعاليتش رو با سازمان مجاهدين شروع كرد. پروين هم همزمان در ارتباط با سازمان بود. اونها  از قلب پر تپش كانونهاي  بيداري، راه ِ پرفراز و نشيب مبارزه رو برگزيدند.

زري اواخر سال 59 به بخش دانش آموزي شرق منتقل شد و مسئوليت هماهنگي تعداد زيادي از انجمنهاي مدارس را در تهران به‌عهده گرفت. در آن دوران مسئول او مجاهد شهيد مهري خانباني بود.

آبان سال 1360- تهران- خيابان تخت طاووس
در جريان اجراي يك قرار خياباني به زري مشكوك ميشوند و او رو دستگير ميكنند. او در اوين شناسايي ميشود.
از اونجايي كه همة اطلاعات زري لو رفته بود، پاسداران از زري زير شكنجه ردّ مسئولش مهري خانباني رو ميخواستند. اما زري با مقاومت خودش آرزوي لودادن مسئولش رو بر دل پاسدارانِ شقاوت باقي گذاشت. يكبار شكنجه گر پس از زدن ضربه هاي كابل، زري رو از تخت باز كرد و بهش گفت: «مگه اين برخورد من رو نميبيني؟ حرف بزن تا كاريت نداشته باشم. من تو رو تعزير ميكنم و بعد هم با تو صحبت ميكنم و ارشادت ميكنم! اين اسمش چيه؟ اين برخورد اسلاميه!

یکی از همرزمان زری چنین می گوید: 
توي راهرو صداي نمازخوندن شنيدم. صداش به نظرم آشنا اومد. زري ناهيدپور يكي از دوستان دانشكده‌ام بود. احساس تلخي قلبم رو فشرد. نمي‌خواستم او رو در اينجا ببينم. همة زندانيان 246 زري رو بخاطر روحية مقاوم و سرشارش ميشناختند. تا لحظة شهادت مسئوليت تشكيلات بند رو به عهده داشت. زندان و حكم اعدام نتونسته بود مسئوليت رو از خاطر زري ببره. يادمه اواخر اسفند سال 60 داشتم با زري در مورد شرايط و وضعيت رژيم صحبت ميكردم. زري حرفهايي زد كه به من توانايي ديگهي ي بخشيد و عمق شناختش نسبت به مسيري كه انتخاب كرده بود رو نشون ميداد.

زری می گفت: «براي ما كه به زندان افتاده‌ايم. مسألة اصلي پيدا‌كردن بهترين شكل مقاومت در زندانه. من و تو و امثال ما وقتي فكر كنيم كه اصلاً عمر ما به پيروزي قد نمي‌ده، يك ماه بعد توانايي و امكانات مقاومتمون به مراتب بيشتر از امروز خواهد بود. انقلاب به سرعت و سهولت پيروز نميشه، انقلاب نياز به زمان داره. اما مهم اينه كه اين مسير بايد به هر ترتيب پيموده بشه و اين مسئوليت ماست.»

در لحظاتي كه زري با زندان و شكنجه و حكم اعدام كه در يك دادگاهِ چند دقيقه يي برايش صادر شده بود چنگ در چنگ بود، در بيرون ديوارهاي زندان، همرزم و خواهرش پروين در خاك ميافتد!

بهار 1361 - تهران
مجاهد خلق پروين ناهيدپور در يك درگيري خياباني با پاسداران به شهادت رسيد. 

زري در زندان از طريق شعبه خبر شهادت خواهرش رو فهميد. بچه هايي هم كه تازه دستگير شده بودند او رو به يقين رساندند. يادمه می گفت: «اين راهيه كه همة ما بايد بريم! خيلي خوشحالم كه به زودي من هم پيش بقية ياران خواهم رفت!»

هفتة اول بهمن سال 1361- زندان اوين- نزديك ظهر
زري رو به همراه تعدادي ديگه از بلندگو صدا زدند. فريبا مهديزاده، پروين اسكندري، طيبه و چند نفر ديگه. ميدونستيم كه براي اعدام ميرن. به رسم هميشه به صف شديم تا با بچه ها خداحافظي كنيم. زري موقع رفتن پيامش يك چيز بيشتر نبود، مقاومت تا پايان مسير و ادامه دادن راه تا به آخر! بعد از آخرين وداع، همهشون شادتر از هميشه رفتند.

شبي كه خبر اعدام زري رو در ميون صحبتهاي يكي از خائنين كه خبر اعدام بچه ها رو آورده بود شنيدم، يكي از تلخترين روزهاي زندگيم بود. حس كردم، دارم خفه ميشم. فرح محمدي كه از دوستان مشترك من و زري بود و پيدا كردم. خبر رو بهش دادم و بي‌اختيار گريه كردم. بهترين يار و همرزم و دوستم رو از دست ‌داده‌ بودم. اما تلاش ‌‌كردم باور كنم به ‌ذهنم ‌‌رسيد كه زري راحت شد. چون براي دانش‌آموزاني كه هرروز بايد نظاره‌گر شكنجه و اعدامشون مي‌‌بود، خيلي بي‌تاب مي‌‌شد. بعد از شهادتش بارها خواب ‌ديدم كه زري زنده اس، وارد ميشه. به سمتش ميرم و او رو در آغوش ميگيرم و ميگم ديدي راست ميگفتم. تو زنده اي! 
وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ {آية169 سورة آل عمران} و آنان را كه در راه خدا كشته شدند مرده مپنداريد، بلكه آنها زنده اند و در نزد پروردگار خويش روزي داده ميشوند.

مریم رجوی: خونهای مجاهدین و مبارزین آرمانخواه، هرگز از جوشش بازنمی‌ماند و در تمام این سالیان، روح عصیان و اعتراض جامعه ایران در پیکار با رژیم ولایت فقیه بوده است.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ آبان ۳, پنجشنبه

مجاهد شهید مجید نظری


مشخصات مجاهد شهید مجید نظری
محل تولد: تهران
شغل: ورزشکار ، جودو
سن: 19
تحصیلات: متوسطه
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1360

به ياد مجاهد شهيد مجيد نظري
مجاهد شهيد مجيدنظري در سال 1341 در يك خانوادهٌ متوسط در محلهٌ مرتضوي در جنوب غرب تهران به‌دنيا آمد. از همان كودكي علاقهٌ زيادي به‌درس و ورزش داشت، دوران دبستان و راهنمايي را در تهران گذراند. مجيد در دوران دبيرستان با دوستانش مشورت كرده بود و براي ادامهٌ تحصيلات دبيرستاني، تصميم گرفت در يك هنرستان صنعتي در خيابان مولوي ثبت نام كند. وقتي از او پرسيدم: تو كه وضع درسي و نمره‌هايت خوب است، چرا هنرستان صنعتي را براي ادامهٌ تحصيل انتخاب كرده‌ای؟ در جوابم گفت: «آخر فكر مي‌كنم كه در آن‌جا بيشتر با مردم احساس نزديكي مي‌كنم و خيلي بهتر مي‌توانيم از وضعيت هم با خبر باشيم با زندگي طبقاتي و درد و رنج ديگران آشنا شويم. در ضمن رشتهٌ اتومكانيك را انتخاب كرده‌ام و مي‌خواهم در آينده مكانيك هليكوپتر بشوم». 
در واقع مجيد از همان موقع ورودش به‌آن مدرسه با سازمان مجاهدين آشنا شده بود. اين دوران هم مصادف بود با شروع انقلاب ضدسلطنتي در سالهاي 57 و 58 و آن تظاهرات عظيم مردمي در خيابانهاي تهران، مجيد هم مثل همهٌ ملت ايران و جوانان در تمام تظاهرات شركت مي‌كرد و در عين‌حال درسش را ادامه مي‌داد و براي تمرينهاي جودو به‌ورزشگاه امجديه مي‌رفت. او در مسابقه‌هاي زيادي شركت كرده بود و هر‌بار از طرف مربيان و استادان اين رشته مورد تشويق قرار گرفته بود و مجموعه‌يي از جوايز و نشانهاي ورزشي از كمربند و جام و مدال در خانه داشت. 
يك‌بار كه مسابقهٌ بزرگي داشتند، مجيد نامه‌يي از طرف مربيانش آورده بود كه دعوت كرده بودند براي تشويق نوجوانان ورزشكار به‌ورزشگاه امجديه برويم. آن روز با مجيد و ساير فرزندانم به‌ورزشگاه رفتيم. 
اولين‌بار بود كه من وارد ورزشگاه امجديه مي‌شدم. صحنه‌هاي شور‌انگيزي از آن‌جا در خاطرم مانده است. همهٌ نوجوانان ورزشكار با شور و شوق، خود را براي مسابقهٌ جودو آماده مي‌كردند همه با لباس سفيد جودو در مقابل جايگاه صف كشيده بودند و منتظر سوت داور بودند ما هم در جايگاه تماشاگران در جاهاي خود نشسته  و منتظر شروع مسابقه بوديم. يكي از ارزنده‌ترين مربيان ورزش جودوي ايران به‌نزد ما آمد و «به‌خاطر داشتن چنين فرزند ورزش‌دوست و نيرومندي مثل مجيد كه در بين ورزشكاران نمونه است» به‌ما تبريك گفت. 
مسابقهٌ آن روز در ميان هلهله و شادي تماشاگران شروع شد و بچه‌ها با حريفان خود پي در پي درگير مي‌شدند. مجيد در فاصلهٌ كوتاهي با چند حركت جودو پشت حريفش را به‌زمين كوبيد و صداي كف زدنها و سوت زدنها تمام فضاي ورزشگاه را پر كرد. مسابقه به‌پايان رسيد و او قهرمان جودو جوانان تهران شد. 
بعد از اين پيروزي مي‌گفت: «بايد قهرمان جودو در جهان بشوم». 
بعد از اين كه مجيد در27مهر1360،در سن19سالگي به دست لاجوردي خونخوار به شهادت رسيد، مربيانش در مراسمي كه به‌مناسبت شهادت او برگزار كرديم، شركت كردند. يكي از آنان  خيلي متاٌثر بود و با اندوه مي‌گفت  چقدر  زود او را از ما گرفتند . چندي بعد همين مربي شريف نزد ما آمد و خبر مي‌داد كه چند نفر از بهترين ورزشكاران و شاگردانش را رژيم دستگير و اعدام كرده است. 

یادش گرامی و راهش پررهرو باد

مریم رجوی: بله، چنان‌که مسعود، درباره این شهیدان گفته‌ است:‌ این خونهای پاک، جوشیدن آغاز خواهد کرد... و خمینی نخواهد توانست این شعله را خاموش کند... 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ آبان ۲, چهارشنبه

مجاهد شهید ناهید شاهرخی محلاتی


مشخصات مجاهد شهید ناهید (میترا) شاهرخی محلاتی
محل تولد: تهران
شغل: دبير
سن: 22
تحصیلات: -
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1360

مریم رجوی: نام‌های آنها را خمینی پنهان کرد، اما نام‌آورترین زنان و مردان تاریخ معاصر ایران‌اند. مزارهایشان را مخفی کرده‌اند، اما حاضرترین و آشکارترین وجود رزمنده ملت ایران‌اند.
و سال‌هاست بر سر دار رفته‌اند، اما سرود سرخ آزادی بر زبان آنها جاری است.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ مهر ۲۱, شنبه

مجاهد شهید مجید کیایی


مشخصات مجاهد شهید مجید کیایی
محل تولد: تهران
تحصیلات: شاعر، دانشجو جامعه شناسی
سن: 22
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1360

«زندگي بدون مبارزه يعني مرگ، براي نابودي ظلم در درجه اول بايد مسلح به يك ايدئولوژي محكم باشي.
شب تاريكيهاست و ديوان حاكم اند، شيري ميخواهد كه از لاك خود بيرون آيد و خود شود. در آنجايي كه ديوان و گرگان ميخواهند ما ميش باشيم و گوسفند بايد شير شد تا رهيد.م

اين كلام مجيد كيائي بود، كه طنين گرم صداش هنوز توي گوشم ميپيچه... سال 57 اون رو شناختم. وقتي رشته جامعه شناسي رو انتخاب كرده بود، خيلي باهوش و با استعداد بود، هميشه با خودم ميگفتم كه با اين هوش سرشارش آينده خوبي در انتظارشه، و هميشه دورادور هواش رو داشتم... از يه خانواده كارگري توي تهران بود. كتابهاي تاريخي و مبارزاتي زياد ميخوند،  وقتي با بچه ها حرف ميزد، وجودش سراسر عشق و حرارت بود، بخصوص وقتي از مردم و رنج و بدبختيهاي اونها ميگفت... چند بار شاهد بودم كه وسط حرفهاش به گريه افتاد... 

تا عشق هست خواهم ورزيد 
تا نگاه هست خواهم ديد 
تا پگاه هست خواهم روييد 
و تا ظلم هست ، خواهم جنگيد

مریم رجوی: خونهای مجاهدین و مبارزین آرمانخواه، هرگز از جوشش بازنمی‌ماند و در تمام این سالیان، روح عصیان و اعتراض جامعه ایران در پیکار با رژیم ولایت فقیه بوده است.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهد شهید ناصر هاشمی شیربادی


مشخصات مجاهد شهید ناصر هاشمی شیربادی
محل تولد: تهران
تحصیلات: ديپلم
سن: 42
محل شهادت: عراق
تاریخ شهادت: 1380

مریم رجوی: نام‌های آنها را خمینی پنهان کرد، اما نام‌آورترین زنان و مردان تاریخ معاصر ایران‌اند. مزارهایشان را مخفی کرده‌اند، اما حاضرترین و آشکارترین وجود رزمنده ملت ایران‌اند.
و سال‌هاست بر سر دار رفته‌اند، اما سرود سرخ آزادی بر زبان آنها جاری است.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ مهر ۲۰, جمعه

مجاهد سربدار مرتضی ملاعبدالحسینی


مشخصات مجاهد سربدار مرتضی ملاعبدالحسینی
محل تولد: تهران
تحصیلات: دانشجو
سن: 29
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1367

پدر داغدیده می‌گوید: «من زنده آنها را می‌خواستم. الآن به‌شما پول بدهم که خرج گلوله کنید و به‌سینه دیگر جوانان بزنید؟»

مجاهد شهید مرتضی ملاعبدالحسینی 29ساله و دانشجو بود که در 12مرداد 67 در زندان اوین حلق‌آویز شد. جلادان رژیم آخوندی که‌ از موضع مقاوم او خبر داشتند در جریان قتل‌عامهای سیاه آن سال او را به‌همراه برادر مجاهدش، علی‌اکبر ملاعبدالحسینی، به‌شهادت رساندند. جلادان رژیم خبر شهادت او و برادرش را برای پدرشان می‌آورند، و از او که بسیار تلاش می‌کرد فرزندانش را از زندان آزاد کند بابت گلوله تیر خلاص پول طلب می‌کنند. پدر داغدیده می‌گوید: «من زنده آنها را می‌خواستم. الآن به‌شما پول بدهم که خرج گلوله کنید و به‌سینه دیگر جوانان بزنید؟» جلادان سفاک به‌تلافی این برخورد از دادن نشانی محل دفن شهیدان خودداری می‌کنند و هنوز هم پس ازسالها از محل دفن آنها خبری در دست نیست.

مریم رجوی: مجاهدان و مبارزان قتل‌عام شده در سال ۶۷، سردارها را از خود بلند کردند تا ملت ایران در یکی از تاریک‌ترین ادوار تاریخ‌اش سربلند بماند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ مهر ۱۹, پنجشنبه

مجاهد شهید فاطمه یوسفی شاتوری


مشخصات مجاهد شهید فاطمه یوسفی شاتوری
محل تولد: تهران
تحصیلات: دانش آموز
سن: 18
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1361

مریم رجوی: خونهای مجاهدین و مبارزین آرمانخواه، هرگز از جوشش بازنمی‌ماند و در تمام این سالیان، روح عصیان و اعتراض جامعه ایران در پیکار با رژیم ولایت فقیه بوده است.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ مهر ۱۱, چهارشنبه

مجاهد شهید داریوش رضازاده تحلفی


مشخصات مجاهد شهید داریوش رضازاده تحلفی
محل تولد: تهران
تحصیلات: دانش آموز
سن: 16
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1360

مریم رجوی: جوانان دلیر و قیام‌آفرین در سراسر میهن اسیر را فرا می‌خوانم که برای واداشتن سران رژیم، به‌ انتشار اسامی کامل قتل‌عام‌شدگان و نشانی مزارهای آنها و اسامی جلادان این کشتار، دست به اعتراض بزنند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ مهر ۹, دوشنبه

مجاهد شهید علیرضا عزیزی شرق


مشخصات مجاهد شهید علیرضا عزیزی شرق
محل تولد: تهران
تحصیلات: ديپلم
سن: 21
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1362

 زندگی نامه مجاهد شهید علیرضا عزیزی شرق
علی رضا عزیزی‌شرق، قبل از قیام  57با سازمان آشنا شد .به‌دلیل این‌که برادرش کاظم،سازمان را می‌شناخت و در زمان شاه 2سال زندانی سیاسی بود. و قبل از انقلاب در کلاس عربی که کاظم گذاشته بود شرکت داشت همچنین برای تبلیغ علیه رژیم شاه تراکت پخش می‌کرد و شعارنویسی می‌کرد و یا این‌که به کوه همراه با کاظم و دوستان کاظم می‌رفت.
روزی که آخرین زندانیان سیاسی از جمله برادر مسعود از زندان آزاد شد علیرضا همراه با کاظم جلو زندان قصر بودند. و از آنجا به کانون وکلا رفته و صبح هم همراه با آنها به خانه رضایی‌ها رفتند.
در هنگام تصرف نیروی هوایی همراه با کاظم و پدرش درآنجا حضور داشت و سلاح به غنیمت گرفته بود.
در همه تظاهراتها علیه شاه شرکت داشت. در 22بهمن قیام ضدسلطنتی بسیار خوشحال بود.
علیرضا شوخ طبع و همیشه شاداب بود و وقتی که او در خانه بود همیشه پر سر و صدا بود وقتی که او خانه نبود خانه در سکوت بود.
بعد از انقلاب علی رضا تمام مدت دنبال سازمان بود و در قسمت دانش آموزی شرق تهران مشغول فعالیتهای تبلیغی سیاسی سازمان بود. 
درسخنرانیهای مسئولان سازمان در دانشگاه‌های مختلف و در کلاسهای تبیین جهان برادر مسعود شرکت داشت. 
یک بار سوار موتور بود که پاسداران به او می‌زنند و در واقع شکل تصادف داده می‌شود در این تصادف ساختگی  علی رضا از ناحیه سر و دست مجروح می‌شود که مردم او را به بیمارستان می‌برند. بعد که ما خبردار می‌شویم کاظم او را به امداد طباطبایی سازمان مجاهدین می‌برد که در آنجا چند روز بستری ودرمان می‌شود. 
موتور را هم پاسداران مصادره می‌کنند و هر چه تلاش کردیم اصلاً معلوم نشد چه شده است.
بعد از این‌که سازمان وارد مرحله فاز نظامی می‌شود علیرضا به همراه کاظم خانه را ترک می‌کنند و یک اتاق اجاره می‌کنند و مادرم کمک می‌کند که وسایل اتاق را برایشان تهیه کند.
قرار بود که به منطقه برای وصل به سازمان بروند که مادرم از بانک وام می‌گیرد و به آنها می‌دهد.
یک روز در ماه مرداد  علیرضا سر قرار دستگیر می‌شود و کاظم که در اتاق منتظراو بوده  یک دفعه پاسداران به خانه هجوم آورده و  کاظم را هم دستگیر می‌کنند.
علیرضا تا مرداد 1362 در زندان گوهردشت بود و در 5مرداد توسط دژخیمان خمینی جلاد اعدام می‌شود.
یکبار که مادرم برای ملاقات علیرضا به زندان می‌رود می‌بییند تمام دندانهای جلو شکسته بود  می‌گوید چه شده که علیرضا می‌گوید چیزی نیست فوتبال بازی کردم یعنی می‌خواسته اینطوری بگوید که مادرم ناراحت نشود. در حالی که توپ فوتبال شده بود در دست جلادان
در مرداد مادرم برای ملاقات می‌رود دژخیمان می‌گویند اینجا نیست و مادرم که تجربه کاظم را داشت یکراست به بهشت زهرا رفته و از مسؤل آنجا پیگیری می کند. مادرم می‌گوید که از زندان به او گفته‌اند اینجاست. 
فردای آن روز مادرم و پدرم و همسر خواهرم می‌روند که آن آدرسی که آنها داده‌اند می‌شکافند و جسد را می‌بینند که یک گلوله به گلویش خورده بوده یکی هم به‌صورتش و این صحنه را که می‌بیینند مطمئن می‌شوند که خود علیرضا است نشانی می‌گذارند و بعد به خانه می‌آیند.
 هیچکس نمی‌تواند این لحظه دردناک را به تصویر بکشد یا بیان کند رنجی که این مادر کشیده است.
باشد که روز انتقام از این آخوندهای دجال ضدبشر فرا برسد.

مریم رجوی: خونهای مجاهدین و مبارزین آرمانخواه، هرگز از جوشش بازنمی‌ماند و در تمام این سالیان، روح عصیان و اعتراض جامعه ایران در پیکار با رژیم ولایت فقیه بوده است.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید