۱۳۹۷ دی ۱۰, دوشنبه

مجاهد شهید الهه تهرانی


مشخصات مجاهد شهید الهه تهرانی (لید عزیزالله)
محل تولد: -
تحصیلات: دانشجو رشته آمار
سن: 20
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1360

آه ای صدای زندانی
آیا شکوه یاس تو هرگز
از هیچ سوی این شب منفور
نقبی بسوی نور نخواهد زد؟
آه ای صدای زندانی
... ای آخرین صدای صداها

لینک مطلب در سایت مجاهد: https://bit.ly/2RpbGiy

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ دی ۸, شنبه

مجاهد شهید حمیدرضا طاهریان


مشخصات مجاهد شهید حمیدرضا طاهریان
محل تولد: تهران
تحصیلات: ديپلم
سن: 26
محل شهادت: کرج
تاریخ شهادت: 1367

🌹 🌹 عکس این مجاهد قهرمان به تازگی به دست ما رسیده است.

🌺 آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند
🌺 رفتند و شهر خفته ندانست کیستند
🌺 فریادشان تموج شط حیات بود
🌺 چون آذرخش در سخن خویش زیستند



با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ دی ۷, جمعه

مجاهد شهید حبیب الله خانعلی


مشخصات مجاهد شهید حبیب الله خانعلی
محل تولد: تهران
تحصیلات:‌ دانش آموز
سن: 17
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1360

در مشایعت آزادی
چندان شتاب مکن
که نوباوگان عاشق
از گهواره های انتظار
دیریست جسته اند
و حقارت درفش و دار را
فاتحانه لبخند می زنند

لینک مطلب در سایت مجاهد: https://bit.ly/2Q4uJKo

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ دی ۵, چهارشنبه

مجاهد شهید سعید طارانی


مشخصات مجاهد شهید سعید طارانی
محل تولد:‌ کرج
سن: 25
تحصیلات: دانشجو
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1367

رودهای پرتلاطم رونده اند
در نبر سرخ ما همیشه زنده اند
اختران شب شکاف میهن اسیر
طرح نو در آسمان ما فکنده اند

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ دی ۴, سه‌شنبه

مجاهد شهید زهرا رحمانی لاهوت


مشخصات مجاهد شهید زهرا رحمانی لاهوت
محل تولد: تهران
تحصیلات: دانشجو
سن: 22
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1360

زهرا رحماني لاهوت، جواني بود از نسلي كه از حسِ بيداريِ دانشگاه، سربرداشته بود. دانشجوي مدرسه عالي پارس، وابسته به دانشگاه تهران. سال 59، وقتي زهرا درسال سوم رشته شيمي تحصيل ميكرد در ارتباط با انجمن دانشجويان دانشگاه قرار گرفت و از اون به بعد با دنيايي پيوند خورد كه ارزشهاي اون فدا كردن، جنگيدن و از خودگذشتن براي بهروزي خلق بود و او تمامي انرژي خود را براي پيمودن اين مسير گذاشت. 

زهرا در وصيتنامه اش اينطور نوشته:
قسمتهايي از وصيتنامه مجاهد شهيد زهرا رحماني لاهوت 
من زهرا رحماني لاهوت، داراي شماره شناسنامه 1319، با آگاهي كامل و اعتقاد راسخ به راهم كه همان راه خدا و انبياء و پيروان برحق او ميباشد و در اين مقطع از زمان در راه سازمان مجاهدين خلق ايران، متبلور ميباشد، وصيتنامه حاضر را مينويسم. راهي كه همانا مبشر قسط و رهايي از هرگونه جهل و بندگي و استثمار انسان از انسان است و اين راه اكنون بر دوش مجاهدين خلق ايران گذاشته شده است، تا رسالت تاريخي و مسئوليتي كه خدا بر دوش بندگان صالح خود گذاشته است، مسئوليتي كه همانا كوهها از آن سرباز زدند را انجام دهند و اسلام واقعي را به جهانيان نشان دهند و پرده از روي استبداد ديني و مرتجعين خون آشام بردارند… 
من حاضرم در اين راه جان خود را از دست بدهم و مرگ را بر لحظه اي سكوت و تسليم طلبي در مقابل مرتجعين خون آشام و جنايتكار… ترجيح ميدهم و در اين راه از هيچ مانعي نمي هراسم.

16شهريور سال 60 زهرا در جريان تظاهراتي در تهران دستگير و به اوين منتقل شد و بعد از 11 روز، سرانجام در 28شهريور60 به جوخه تيرباران سپرده شد. او به عهدي كه بسته بود وفا كرد و در اين راه جان خود را فداي خلقش نمود.

من در ترنم نمناك باران 
آن لحظه كه سكوت زرد پاييزي را ميشكند 
و در انوار روشن مهتاب 
آنگاه كه سياهي شب را ميشكافد 
زنده ام هنوز 
من تا شكست زمستان 
 بر بلنداي قامت كوهها 
با شمايان ميخوانم
آواز سپيد فتح را  

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید


۱۳۹۷ دی ۲, یکشنبه

مجاهد شهید مهدی کاظمی فرد


مشخصات مجاهد شهید مهدی کاظمی فرد
محل تولد: تهران
تحصیلات: ديپلم
سن: 30
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1367

♦️ 🌷 🌷 عکس این شهید قهرمان سر به دار به تازگی از طریق یکی از یاران به دست ما رسیده است.

تا آخرين گلوله، تا آخرين عسس
تا آخرين دقيقه، تا آخرين نفس
هرگز خيال راحت و سامان نميكنيم
با خرمني ستاره، با كوله ای سرود
كوبنده همچو توفان، شورنده همچو رود
جز رو بسوی سنگر و ميدان نمی كنيم

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید


۱۳۹۷ دی ۱, شنبه

مجاهد شهید معصومه اسماعیلی


مشخصات مجاهد شهید معصومه اسماعیلی
محل تولد: تهران
تحصیلات: ديپلم
سن: 20
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1360

اي ايران ميهن شهيدان اي مهد جاودان شيران
بودم من منتظر فراوان تا گردم از مجاهدان
جان فداي خلق ايران كردم آخر صبحگاهان
تاكه گردد لاله زاران خاك ايران از شهيدان

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ آذر ۲۸, چهارشنبه

درگذشت قهرمان خلق، مجاهد وارسته و پاکباز محمد سیدی کاشانی


مجاهد خلق محمد سیدی کاشانی، در پنجاه و چهارمین سال مجاهدت بی‌امان در راه خدا و خلق و در مسیر آزادی میهن، صبح روز ۲۸آذر۹۷ در بیمارستان در آلبانی، به سوی رفیق اعلی پرکشید و به بنیانگذاران و یاران شهید و صدیقش پیوست، و رستگار و جاودانه شد.

او در سال ۱۳۴۴، در نخستین روز بعد از بنیانگذاری سازمان، در ارتباط با حنیف کبیر به سازمان مجاهدین خلق ایران پیوست. در سال ۱۳۴۹ برای گذراندن دورهٔ آموزشهای نظامی به نزد فدائیان فلسطینی در اردن پایگاه شهید حسن سلامه رفت.


از سال ۱۳۵۰تا ۱۳۵۷ به مدت ۷سال ونیم در زندانهای شاه به‌سر برد و در ۳۰دی ۱۳۵۷ همراه با آخرین دسته زندانیان سیاسی آزاد شد.

او در مهر ۱۳۵۰ فرماندهی دو رشته عملیات علیه دیکتاتوری شاه را که همزمان با جشنهای منحوس ملوکانه بود برعهده داشت. این عملیات در واکنش به دستگیریها و شکنجه مجاهدین، نخستین عملیات آنها پس از یورش ساواک و دستگیریهای گسترده شهریور ۱۳۵۰ بود.

محمد سیدی کاشانی که یارانش او را «بابا» خطاب می‌کردند در این عملیات هدف گلوله‌های مأموران شاه قرار گرفت و بخشی از ریه خود را از دست داد. ریه دیگر در عملیات کبیر فروغ جاویدان مورد اصابت گلوله قرار گرفت و بخشهایی از آن برداشته شد. از این رو قهرمان پاکباز خلق طی سالیان از نارساییهای ریوی رنج می‌برد.

او بعد از انقلاب ضدسلطنتی مسئولیت گروه ترانه سرود سازمان مجاهدین خلق ایران را به عهده داشت و سروده‌ها با همت و مدیریت او تولید شده است. او در کتاب «سمفونی مقاومت» در اسفند ۱۳۹۶ خاطرات خود در این باره را بازگو کرد.


« زخون» نخستین سرود مجاهدین اثر و تنظیم محمد سیدی کاشانی است:
زخون ما که شد روان به‌راه حق
جوانه های انقلاب جان گرفت
شراره‌ها ز انتقام توده‌ها
به‌خرمن وجود دشمنان گرفت

محمد سیدی کاشانی با بیش از ۵۳سال سابقه مبارزه حرفه‌یی و تشکیلاتی، متولد ۱۳۲۱ در تهران، فوق‌لیسانس فیزیک از دانشگاه تهران و کارشناس توسعه و تحقیقات در شرکت ملی نفت بود.

او قبل از تأسیس سازمان مجاهدین با نهضت آزادی کار می‌کرد اما پس از دستگیری سران نهضت آزادی و تعطیل آن، به شهید بنیانگذار محمد حنیف روی آورد که می‌گفت عصر رفرمیسم و اصلاح‌طلبی (حتی از نوع حقیقی آن که با شیادیهای اصلاح‌طلبانه سراپا متفاوت است) پایان یافته و روزگار مبارزه انقلابی و حرفه‌یی و مسلحانه با استبداد دست‌نشانده سلطنتی فرا رسیده است.

حنیف همچنین تأکید می‌کرد باید زنگار ضخیم برداشتهای ارتجاعی را از چهره درخشان اسلام زدود و این تنها در جریان عمل و مبارزه انقلابی امکانپذیر است.

محمد سیدی کاشانی در مورد روزهای پیوستنش به حنیف نوشته است:
«پس از سرکوب خونین تظاهرات مردم تهران در ۱۵خرداد۴۲ و دستگیری سران نهضت و سایر مبارزین، ما به فعالیت مخفی روی آوردیم و من به‌دنبال حرکتهای مسلحانه بودم تا این‌که مسئولم... خبر داد که یک جریان مخفی نوین و مسلح از دل نهضت متولد شده است.
من در سرقرار برای اولین بار با محمدآقا حنیف‌نژاد آشنا شدم. صحبتهای سهمگین محمد آقا و به‌خصوص جملهٴ «چیه این زندگی؟» تکانم داد و فهمیدم جریان جدید، جریانی به کلی متفاوت از نهضت و جدی و فداکار و هدفش سرنگونی رژیم شاه است. خیلی خوشحال شدم. به‌رغم این‌که با همه چیز خداحافظی کردم، دوستان و رفقای قدیمی را رها کردم و از ازدواج چشم پوشیدم، با این حال خیلی شاد و سرحال بودم. تا ۶ماه،‌ مسئولم حنیف کبیر بود. کلاس، ما مرکب بود از شهید ناصر صادق، شهید دکتر طباطبایی... و من.


حنیف کلاس را با تفسیر آیات انتخاب شده‌یی از قرآن آغاز می‌کرد، سورهٴ توبه، سورهٴ محمد، سورهٴ صف. آیاتی درباره ضرورت مبارزه مسلحانه و انقلاب و پاکیزگی فردی و اجتماعی حاصل از آن و سپس وارد مباحث امنیتی و سیاسی می‌شد».

محمد سپس تحت مسئولیت شهید بنیانگذار اصغر بدیع زادگان قرار گرفت و در سال ۱۳۴۹ برای کسب آموزشهای نظامی از الفتح (جنبش آزادیبخش فلسطین) همراه با اصغر و رضا رضایی و مسعود رجوی و محمد بازرگانی به پایگاه شهید حسن سلامه در اردن رفت.

قهرمان خلق، محمد سیدی کاشانی خودش در این باره نوشته است:
«در اواسط ۴۸ توسط حنیف بزرگ تحت آموزشهای ویژه‌یی قرار گرفتم تا برای سفر به فلسطین و آشنایی با الفتح و اخذ آموزشهای نظامی آماده شوم. در این کلاس شهید محمود شامخی... شرکت داشتند. این مباحث تا اواسط ۴۹ ادامه یافت. همزمان با آن درسهایی از مباحث سیاسی از شهید بنیانگذار سعید محسن گرفتم. با سعید اول بار در یکی از برنامه‌های کوهنوردی آشنا شدم. برخوردهای گرم و گیرا و آموزنده و روحیه شاد و شوخ سعید، آدم را بی‌اختیار جذب می‌کرد، با شهدا رضا رضایی و محمد بازرگانی نیز در همان برنامه آشنا شدم. در ۲۸مرداد۴۹، عازم فلسطین شدم و در پایگاهی به نام شهید حسن سلامه، در نزدیکی عمان، به برادرانی که از قبل رفته و راه را باز کرده بودند، پیوستم. برادر مسعود را اول بار آن جا دیدم. برادران دیگر اصغر بدیع زادگان، رضا رضایی، محمد بازرگانی، رسول مشکین فام... هم بودند.

آموزشها: نحوه ساخت و کاربرد و قدرت تخریبی مواد منفجره، تیراندازی با انواع سلاحهای سبک غربی و شرقی و آموزش رزم انفرادی بود. پس از ۳-۲هفته درگیریهای مقدماتی سپتامبر سیاه ۱۹۷۰ شروع شد و... پس از یک هفته به بیروت منتقل شدیم. پس از خروج ما تمام رزمندگان فلسطینی آن پایگاه در جریان جنگ به‌شهادت رسیدند. در اوایل زمستان ۴۹، آموزشهای جدیدی که بیشتر حول رزم انفرادی بود در یک پایگاه نیمه مخفی در شمال لبنان به نام «نهرالبارد» شروع شد که دو ماه طول کشید. در این آموزشها، شهدا سردار خلق موسی خیابانی و محمود شامخی و نبی معظمی نیز شرکت داشتند. سپس با لو رفتن پایگاهمان به داخل خاک سوریه رفتیم و در پایگاه طرطوس آموزشها را ادامه دادیم. به آنها کاراته و جودو و بکس نیز افزوده شد. ما در مراسم شامگاه پایگاه شرکت می‌کردیم. آن زمان سرودهای فلسطینی خیلی رایج بودند و ما تمام آنها را می‌خواندیم».

محمد قهرمان در اوایل سال ۱۳۵۰ مخفیانه به ایران بازگشت. او پس از ضربه ساواک به سازمان مجاهدین در اول شهریور ۱۳۵۰ فرماندهی عملیات بزرگ برای آزاد کردن رهبران و اعضای بازداشت شده سازمان را به‌عهده داشت. این طرح که بعداً مسئولیت اجرای آن را بنیانگذاران سازمان به تمام و کمال به عهده گرفتند تا اعضای شرکت کننده از مجازات مصون بمانند، به‌خاطر اهمال یکی از شرکت‌کنندگان ـ که بعدها به جریان راست ارتجاعی و خمینی پیوست ـ موفق نبود.

در آستانه جشنهای منحوس ۲۵۰۰ساله شاهنشاهی در مهر ۱۳۵۰ وی در عملیات بزرگ انفجار دکل برق رسانی به تهران در رابطه با همین جشنها شرکت داشت.


هدف از این اقدام، برهم زدن جشنها و رساندن فریاد حق‌طلبانه خلق ستمدیدهٴ ایران بگوش جهانیان بود؛ اما تیم عملیاتی هنگام ورود به منطقه عملیات مورد محاصره و حمله نیروهای نظامی دشمن قرار گرفت که از قبل در منطقه مستقر شده بودند. محمد و همرزمانش در درگیری با نیروهای دشمن دستگیر شدند. هنگام انتقال آنها به خودروی ساواک یکی از مجاهدین فرصت را مغتنم شمرد و به یکی از مأموران مسلسل به دست حمله کرد تا سلاح او را بگیرد. در این هنگام مأموران رگبار گشودند و مجاهدین از جمله محمد سیدی کاشانی به‌شدت مجروح و به بیمارستان منتقل شدند. در بیمارستان قسمتی از ریه محمد که آسیب دیده بود برداشته شد و سپس در حالیکه هنوز جراحاتش خوب نشده بود به زندان اوین منتقل و تحت شکنجه قرار گرفت.

متعاقباً محمد سیدی کاشانی در بیدادگاه نظامی شاه محاکمه شد. او در این بی‌دادگاه از ایدئولوژی و خط مشی انقلابی سازمان مجاهدین دفاع کرد و رژیم شاه را به‌خاطر جنایاتی که علیه خلق ستمدیده ایران مرتکب شده بود به محاکمه کشید.
او در این بیدادگاه به دو بار اعدام محکوم شد؛ اما رژیم شاه پس از اعدام اعضای مرکزیت در چهارم خرداد، از اعدام سایر محکومین از جمله محمد سیدی کاشانی صرفنظر کرد و آنها را با یک درجه تخفیف مستوجب حبس ابد نمود.


مجاهد سرفراز محمد سیدی کاشانی در ۷سال و اندی اسارت در زندانهای شاه به‌رغم جراحات ناشی از تیرخوردگی و عوارض جسمی شدید آن، با روحیه‌یی پرشور و انقلابی کارهای ترانه سرود مجاهدین را هم که از سلول اوین آغاز کرده بود ادامه می‌داد.
وی سرانجام در ۳۰دی ۱۳۵۷ در شمار آخرین گروه زندانیان سیاسی به دست توانای خلق آزاد شد و مرحله تازه‌یی از فعالیتهای حرفه‌یی و تشکیلاتی خود را آغاز کرد.


او در مورد این دوران از زندگی خودش نوشته است:
« سرانجام در ۳۰دی۵۷ به همت خلق قهرمان ایران به همراه برادر مسعود و سردار و شهید اشرف رجوی و سایر برادران آزاد شدم. پس از پیروزی انقلاب به‌عنوان یک نماینده و سخنگوی سازمان مسئولیتهایی داشتم. اما مسئولیت اصلیم بازسازی سرودها و ترانه‌های ساخته شده و تولید سرودهای جدید بود. این مسئولیت به سابقهٔ کارهای فرهنگی و هنری که در زندانها داشتم به من سپرده شد. ما در زندان اکثر هفته‌ها شب شعر داشتیم و سرودها را به بچه‌ها یاد می‌دادیم.
ضمنا در این سالها آهنگ سرودهای خون – میهن شهیدان و کارگر را ساخته بودم.
در انتخابات مجلس در سال ۵۸ یکی از کاندیداهای سازمان بودم. پس از سی خرداد مخفی شدم و در دوم مهر ۶۰ مخفیانه به خارج اعزام گردیدم و به برادر و سایر برادرانم پیوستم. طی سالهای ۶۰ تا ۶۵ کار اصلیم تولید سرودها و ترانه‌ها و سروده‌ها بود. در واقع مسئولیت همآهنگ سازی محتوایی آنها با آرمانهای سازمان و همآهنگ نمودن دست‌اندرکاران آنها یعنی شاعر – آهنگساز و اجرا کننده با من بود. مجموعهٴ این قطعات در ۱۰ نوار تدریجاً منتشر گشت و از رادیو و تلویزیون به سمع و نظر خلق قهرمان ایران رسید.
در نوروز ۶۶ به عراق رفتم و مسئولیتهای دیگری گرفتم. در مرداد ۶۷ در عملیات فروغ جاویدان شرکت کردم و مجروح شدم».

انقلاب مریم رهایی در داخل سازمان مجاهدین خلق ایران، آغاز دوران تازه‌یی در زندگی انقلابی مجاهد قهرمان محمد سیدی کاشانی بود. او با قلم پرشورش نوشته است:
« بخش دوم (زندگیم) که از نظر ایدئولوژیک، نقطه اوج منحنی حیاتم را شامل می‌گردد، بحثی است که انوار انقلاب عظیم ایدئولوژیک، گرم و جوشانم کرده است. از آن جا که تازه در آغاز این مرحله هستم یک جمله‌اش را می‌گویم و می‌گذرم: با عضویت در سازمان مجاهدین من افتخار مجاهدت و فدا در راه خدا و خلق و آزادی میهن از چنگال ستم و استثمار و غارت شاه و شیخ یافتم و با شرکت در انقلاب ایدئولوژیک اما، من آجری کوچک از بنایی عظیم هستم. بنایی آسمان سا که برای رهایی زنان ایران و جهان از تبعیض و ستم جنسی و رنج و حرمان به‌پاگشته است.
سلام بر مسعود – درود بر مریم
سرنگون باد رژیم ضدبشری خمینی
هر چه فروزانتر باد خورشید انقلاب ایدئولوژیک
محمد سیدی
۷۳/۱۲/۱»


مجاهد پرافتخار، محمد سیدی کاشانی سالهای پایداری پرشکوه را به مدت ۱۴سال در اشرف و لیبرتی سپری کرد و در سال ۱۳۹۵ در جریان هجرت بزرگ به آلبانی منتقل شد.

روح شورشگر و پیوند عمیق او با انقلاب رهایی بخش مریم رهایی در دست نوشته‌هایی که تحت عنوان نقشه‌مسیر یا تجدید عهد و میثاق از او باقی مانده موج می‌زند.


او در نقشه مسیر سال۱۳۹۷ نوشته است:
« در روز شهادت مولای تاریخی‌مان علی بن ابیطالب (ع) هستم و نقشه مسیرم در سال۹۷ را می‌نویسم. رهبر و امامی که حاضر بود تمامی جهانی را که تحت اختیارش بود،‌بدهد، ولی به یک مورچه ستم نکند. ما مجاهدین تحت رهبری برادر مسعود و خواهر مریم، افتخار می‌کنیم پیروان چنین امامی هستیم؛ پاک‌ترین، شجاع‌ترین و رادیکالترین رهبر تاریخ جهان؛ دشمن ستمگران و یار ستمدیدگان.

سخنانی که از مسعود شنیده‌ایم نشان می‌دهند او علی زمان ماست. سخنانی که نشان دادند،‌ انقلاب ایدئولوژیک مظلوم واقع شده است. ما مجاهدین در این ۲۹سال، آن‌چه پرداخته‌ایم، خود یک دریافت بسیار بزرگ است. وارد انقلاب ایدئولوژیک شده‌ایم تا بتوانیم ریشه ستمگرترین حکومت حاکم بر مردم ایران را از بن برافکنیم و به پیروزی محتوم دست‌یابیم؛ تا خمینی تکرار نشود. پس ما در جریان این ۲۹سال تماماً دریافت کرده‌ایم و چیزی پرداخت نکرده‌ایم».

قهرمان خلق در سال ۱۳۹۵ در جریان هجرت بزرگ و انتقال از لیبرتی در عراق به آلبانی، پس از ورود به آلبانی نوشت:
«من با تمام وجود و افتخار تمام، عضوی کوچک خواهم بود از تشکیلات نوین مجاهدین که با زحمات شبانه روزی خواهر مریم و برادر و خواهر زهرا در حال ترفیع بسوی قلل اعلای ایدئولوژیک و تشکیلاتی است. من متعهد می‌شوم که بر اساس... تعهد صد برابر، پیش بتازم».


همچنین در آبان ۱۳۹۳ تحت محاصره و انواع فشارها و حملات در لیبرتی نوشت:
با پایداری پرشکوه در برابر حملات مستمر نظامی و سیاسی و با لجن‌پراکنی و جنگ روانی از جانب دشمن ضدبشر، علیه سازمان در عراق و خارج عراق. مجاهدین همه خطرها، محاصره ضدانسانی و زندان سازی از لیبرتی در سرزمین امام حسین و در رکاب او به‌جان خریدند. مجاهدین به عهد خود با پیشوای آرمانی و فرمانده تاریخی خود، سرور شهیدان و آزادگان، وفا کردند.

آنچه مجاهدین کردند برای آزادی خلق و میهن خود بود و با ریسمان نجات انقلاب ایدئولوژیک درونی و پرچمداری خواهر مریم امکانپذیر شد که در مرحله جدید با پرچم فروغ و هزار اشرف به تشکیل شورای مرکزی سازمان بالغ شده و تمامی ساختار مجاهدین و ارتش آزادی را در می‌نوردد..........

جواب من به اتمام‌ حجت پرچم فروغ و ابلاغیه ترک لیبرتی این است:
من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه. فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا. من مجاهد خلق بوده‌ام. هستم و خواهم بود. همان‌طور که بارها نوشته و گفته‌ام به‌عنوان یک عضو ناچیز سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران تا آخرین لحظه حیات دست از دامان سازمان و رهبری آن و مبارزه با رژیم پلید و ستمگر و ضدبشر آخوندی برنخواهم داشت.

من هماندم که وضو ساختم از چشمه عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست
به‌ویژه در شرایط فعلی که جهان به پیش‌بینیهای رهبر مقاومت درباره این رژیم و بنیادگرایی نزدیک می‌شود و می‌بیند چگونه به تهدید اصلی منطقه و جهان تبدیل شده،گروه‌های وحشی بنیادگرا و تروریست هم‌چون داعش را خلق می‌کند و مورد حمایت قرار می‌دهد.
سازمان با تشکیل شورای مرکزی متشکل از زنان مجاهد ذیصلاح، بیش‌ از‌ پیش نشان داد که تنها آنتی‌تز بنیادگرایی و تروریزم و تنها سازمانی است که می‌تواند منطقه و جهان را از شر رژیم و گروههایی هم‌چون داعش رهایی بخشد.
مرگ بر اصل ولایت فقیه درود بر رجوی - سلام بر خلق سلام بر آزادی
نوکر خلق محروم ایران
سید محمد سیدی کاشانی -۱۱آبان ۱۳۹۳


محمد سیدی کاشانی –۲۸تیر ۹۳:
امشب شب شهادت مولایمان علی است. در همین ساعتها بود که یار به یاران و عاشق به معشوق رسید و چه سعادتی است. در این لحظات بی‌نظیر و تاریخی،‌این کلمات را روی کاغذ آوردن و بخدا و خلق متعهد شدن. تعهد برای پایداری بر سر پیمان خون و نفس تا آخرین لحظه و تا آخرین قطره خون. رنجها و خونهای سالیان میوه و بر داده ستمگران نابود می‌شوند و ستمدیدگان از زنجیرهای گران آزاد می گردند و بالا می‌روند. لتبلبلن بلبله و لتغربلن غربله.

به مصداق «آن یکی برخاست می‌شد مست مست پای کوبان بر سر آتش نشست » از این پس با دشمنی که احمقانه پا به حریم مجاهدین بگذارد چون یاران امام حسین (ع) تهاجم کنم. این عهد را در پیشگاه نباء عظیم و راز گشوده انسانیت که جز این نیست که «می‌توان و باید آزاد و رها شد»سیمانی می‌کنم. به امید روزی که به این عهد وفا کنم و به امید لحظه‌ای که در رکاب مسعود و مریم پا برخاک ستمدیده میهنمان بگذاریم.
سید محمد سیدی کاشانی -۲۸تیر ۱۳۹۳


محمد سیدی کاشانی - ۳۰مرداد ۹۱:
ما مجاهدین تصمیم گرفته‌ایم بر اساس اصل طلایی کس نخارد، آن‌قدر بر مواضع حق خود پای بفشاریم تا به تمامی حقوق خود دست‌یابیم.

همچنین از این کانون، شعله‌های جنگ صد برابر را از هر طرف بر پیکر هزار شکاف آخوندی بیفکنیم و هر روز آن‌را به پرتگاه نابودیش نزدیکتر کنیم.
این امر بزرگ تاریخی ممکن نیست مگر تحت رهبری برادر مسعود و خواهر مریم راهبران پاکبازمان.
مردم ایران و اشرف‌نشانان در داخل و در سراسر جهان نیز فقط از این طریق می‌توانند خود و میهن محبوبمان را از شر آخوندها و پاسداران جلاد و فاسد و غارتگر آزاد کنند.
با این رژیم و مزدوران و حامیانش باید با تمام قوا با گذشت از خود و دوست داشتنی‌های خود، جنگ لحظه به لحظه را پیش برد، تا سوار بر اسب سفید پیروزی، خاک سرخ میهن را در نوردید و ایرانی سبز از نو ساخت.
سید محمد سیدی کاشانی، لیبرتی


با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ آذر ۲۷, سه‌شنبه

مجاهد شهید سیداسماعیل حسینی


مشخصات مجاهد شهید سیداسماعیل (محمد) حسینی (قاضی)
محل تولد: تهران
شغل: -
سن: -
تحصیلات: -
محل شهادت: کرج
تاریخ شهادت: 1367

برگکی
با نفس‌هایی تند
مشت بر پنجره‌ام می‌کوبد
و دلش می‌لرزد 
دل من با من نیست
یادهایم با باد
باز می‌آیند باز
مشتها می‌کوبند
به در و دیوارم... 
بند از بند دلم می‌گسلند
و همه بالینم
خیسِ خیس از
خون گل‌های سرخ...
این صدای یاد است
خون مرداد است این!
خوابم آشفته شده‌ست
و دلم با من نیست...

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید


۱۳۹۷ آذر ۲۶, دوشنبه

مجاهد شهید محمدحسین حسینی ایزدی


مشخصات مجاهد شهید محمدحسین حسینی ایزدی
محل تولد: تهران
تحصیلات: متوسطه 
سن: 18
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1360

ستا‌رگان وفا و پاید‌اری تا آخرین نفس «درسال ۶۰، من و آذر چندروزی بیشتر با هم در یک سلول نبودیم و در آن روزها به‌دلیل فضایی که در زندان حاکم بود و ما یکدیگر را به‌درستی نمی‌شناختیم و اعتماد کاملی به‌هم نداشتیم. لذا چندان حرفی با هم نمی‌زدیم تا خدای نکرده دشمن نتواند به‌اطلاعاتی دست پیدا کند. او فقط اسمش را به‌من گفت، زهرا حسینی ایزدی(آذر). به‌شدت شکنجه‌شده بود و با شلاق و کابل آن قدر بر سروصورت و پشتش زده بودند که وقتی او را به‌داخل سلول انداختند، بیهوش بود.آذر درد داشت ولی چیزی نمی‌گفت. ما برایش مسکن خواستیم و ندادند. او فقط لبخند می‌زد و می‌گفت: بچه‌ها من چیزی نگفتم. من وفادارم. من چیزی به‌دشمن نداده‌ام. «دوباره فردای آن روز آذر را برای شکنجه بردند و باز با حالت بیهوشی به‌سلول برگرداندند. آن قدر با کابل بر پشت او زده بودند که زیرپوش و گوشت و پوست تنش به‌هم چسبیده بود و جدا نمی‌شد.بچه‌ها تلاش کردند، لباسش را به‌وسیله خیس‌کردن با آب از بدنش جدا کنند اما عملی نبود. دژخیمان هیچ جوابی نمی‌دادند و حاضر نبودند کمترین امکانات پانسمان را در اختیارمان بگذارند. تا این‌که زخمهای پشت آذر چرک کرد و بچه‌ها از او خواستند تحمل کند و ناگهان لباسش را از تنش جدا کردند و آذر از فرط درد و سوزش زخمها بیهوش شد. بوی چرک سلول را پرکرده بود و آذر مدام در حال تب و بیهوشی بود. وقتی در مورد آوردن دکتر و دادن دارو خیلی اصرار کردیم، همان شب آذر را بردند و دیگر خبری از او نداشتیم. تا این‌که بعد از آزادی از زندان فهمیدم که در شب۲۴آذر سال۶۰، او را در قطعه ۹۲بهشت‌زهرا دفن کرده‌اند. یکی از پاسداران اوین، نقل کرده بود که دختر مجاهدی را در زندان دیده است که او را آذر صدا می‌کردند و در همان شب از شدت شکنجه در حال جان دادن بوده است. این پاسدار گفته بود، اگر هم او را تیرباران کرده باشند یا مدرک پزشکی قانونی چنین چیزی نوشته باشد، ظاهر‌سازی محض بوده تا مشخص نشود که آذر در زیر شکنجه جان داده است». این خاطرات تکان‌دهنده را مجاهد شهید اعظم یوسفی شاتوری(۱) در خاطراتش از زندان اوین نقل کرده و افزوده بود که «آذر به‌عنوان الگویی از مقاومت تمام عیار و رودر رو در مقابل دشمن برای همه کسانی که او را دیدند و حماسه مقاومتش را شنیدند، سرمشق بود». آذر از دانش‌آموزان فعال هوادار مجاهدین در دبیرستان مرجان تهران بود و برادرش محمدحسین حسینی نیز در انجمن دبیرستان هشترودی تهران فعالیت می‌کرد. حسین و زهرا هر دو در مهرماه سال ۶۰دستگیر شدند. حسین را در سوم آذر سال ۶۰تیرباران کردند و ۲۰روز بعد از شهادت حسین، وصیتنامه او را به‌خانواده‌اش دادند و گفتند که زهرا هم با برادرش اعدام شده است. اما بسیاری از زندانیانی که در‌آن ماهها در اوین بوده‌اند، شنیده بودند که زهرا حسینی ایزدی(آذر) در اثر شکنجه به‌شهادت رسیده است. مجاهد شهید اکرم فولادوند(۲)در خاطراتش از زندان اوین نوشته است: «روزی که دستگیر شدم، مرا به‌اتاق۱۴در بند۳۱۱اوین بردند، حدود۵دقیقه بعد از ورود من آذر را آوردند که سراپا خون‌آلود بود. نگهبان گفت، حکم دادستانی این است که هیچ کس حق ندارد به‌افراد تعزیری کمک کند. وقتی بالای سرش رفتیم، به‌زحمت حرف می زد و گفت: ”اگر امشب دوباره مرا بردند، تا صبح زنده نخواهم ماند“. «به این ترتیب زهرا قبل از رفتن به‌هر بازجویی، برای شهادت در زیر شکنجه آماده بود. او با تمام قوا مقاومت می‌کرد. به‌رغم وضع جسمی وخیمش، در سلول کاملاًٌْ‌مواظب بود که مزاحم دیگران نباشد. نمی‌گذاشت که ما بفهمیم چقدر درد می‌کشد. بسیار تحمل می‌کرد که دردش مزاحم استراحت بچه‌ها نباشد. تا این‌که یکی از خواهران به‌طور اتفاقی، متوجه شد که آذر از شدت درد خوابش نمی‌برد و از آن‌جا بود که تلاش بچه‌ها برای رسیدگی به‌او بیشتر شد یک شب در جواب یکی از بچه‌ها که پرسیده بود به‌چه دلیل تو را این قدر شکنجه می‌کنند، گفته بود، آنها رد و نشانی از برادرم می‌خواهند و من گفته‌ام که از او خبری ندارم، تازه اگر هم می‌دانستم نمی‌گفتم ولی آنها هدفشان چیز دیگری است. «بعد از شهادت آذر هم ما تصور می‌کردیم که علت آن شکنجه‌ها این است که رد و نشانی برادرش را از او می‌خواسته‌اند. اما بعد از آزادی از زندان متوجه شدم که برادرش مجاهد شهید محمدحسین حسینی‌ایزدی که همرزمانش در تهران او را «علی ایزد» صدا می‌کردند؛ در واقع ۲۰روز پیش از شهادت آذر، در اوین تیرباران شده بود و خانواده‌اش وصیتنامه او را از دژخیمان اوین تحویل گرفته بودند. « علت شکنجه‌های شدید و مداوم و مقاومت قهرمانانه آذر چیز دیگری بود و او راز ‌آن‌را‌برای همیشه در سینه‌اش نگهداشت».

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ آذر ۲۲, پنجشنبه

مجاهد شهید وحید رستم پور


مشخصات مجاهد شهید وحید رستم پور
محل تولد: کرج
شغل: قهرمان ورزشي
سن: 22
تحصیلات: دیپلم
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1360

متاسفانه از اين شهيد  قهرمان اطلاعاتى عکس، خاطرات و زندگینامه بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را مي‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

وحید ورزشکار و قهرمان بود. دژخیمان او را بسیار شکنجه کرده بودند. اما او آنها را به زانو در آورد.
وحید قهرمان ساکن گلشهر کرج بود و محبوبیت خاصی بین ساکنین آنجا داشت طوری که وقتی خبر اعدام او را شنیدند در نقاط مختلف به یادش مراسم برگزار کردند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهد شهید رضا منگلی


مشخصات مجاهد شهید رضا منگلی
محل تولد: کرج
تحصیلات: دانش آموز
سن: 19
محل شهادت: کرج
تاریخ شهادت: 1360

متاسفانه از اين شهيد  قهرمان عکس، خاطرات و زندگینامه نداريم بنابراين از هموطنانى كه اين قهرمان خلق را مي‌شناسند درخواست داريم اطلاعات خود را به آدرس aida.nikjo@gmail.com براى ما ارسال كنند.

دژخیمان رضای قهرمان را زیر شکنجه های وحشیانه بردند اما او با مقاومت جانانه داغ تسلیم را بر دل شکنجه گران باقی گذاشت.

بخوان ای همسفر با من
به یاد صبح آزادی 
در این شبهای سنگین دل
برآر از سینه فریادی

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید



۱۳۹۷ آذر ۲۰, سه‌شنبه

مجاهدین شهید مهرداد و شیرین الوندی پور


مشخصات مجاهد شهید مهرداد الوندی پور
محل تولد: -
شغل: -
سن: -
تحصیلات: -
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1363


مشخصات مجاهد شهید شیرین الوندی پور
محل تولد: تهران
تحصیلات: دانش آموز
سن: 22
محل شهادت: کرج
تاریخ شهادت: 1360

اخبار كوتاه- سال 1363
«خبر كوتاه بود، اعدامشان كردند!»
«در اوائل شهريور ماه سال جاري جلادان خميني يكي از اسراي مجاهد خلق به نام «مهرداد الوندي پور» را در زندان اوين به جوخة تيرباران سپردند. مجاهد شهيد مهرداد الونديپور در اواخر سال 60 دستگير شده بود و طي مدت اسارتش در زندانهاي مختلف، منجمله زندانهاي اوين و قزلحصار به شدت تحت شكنجه و بازجويي قرار داشت. وي از اعضاي نهاد كارمندي سازمان مجاهدين در تهران بود. لازم به يادآوري است كه خواهر وي، مجاهد شهيد شيرين الوندي پور نيز در اواخر شهريور سال 60 در زندان قزلحصار تيرباران شده بود.»

چرا اعدامشان كردند؟ چرا اعدامشان كردند؟ چرا؟ 
از شدت شقاوت در شگفت‌ مي ماني و از بسياري دنائت هم. در آنجا پليدي دژخيم فرمانفرماست، آنجا از شدت شقاوت در شگفت ميماني و از بسياريِ دنائت هم، آنجايي كه بر دست‌ و پاي‌ آزادي‌ و انسانيت به نام قانون وحوش زنجير نهاده اند، انسانيت ممنوع است و ارادة آزادي محكوم به اعدام و تيرباران، آنان‌ براي‌ دشمني‌ با من‌براي‌ دشمني‌ با تو براي‌ دشمني‌ با راستي‌ اعدامشان‌ کردند!

فرازي از زندگينامة مجاهد شهيد شيرين الونديپور
شيرين الونديپور در سال 1338 در جنوب تهران در ميان فقر و محروميت چشم گشود. دوران دبستان و دبيرستان را گذراند و بسيار اهل مطالعه و كتاب بود. او در راهپيماييها عليه رژيم ديكتاتوري شاه شركت فعال داشت. بعد از انقلاب ضدسلطنتي با مجاهدين خلق ايران آشنا شد و از ابتداي سال 58 همكاري منظم و تشكيلاتي خود را با سازمان شروع كرد. در آغاز كار در بخش محلات شرق تهران فعاليت ميكرد. از خصوصيات بارزش چابكي و شادابي هميشگي او بود و اين مسئله باعث ميشد هميشه يكتنه در برابر هجوم و حملات مزدوران ايستادگي خاصي از خود نشان دهد.

در آغاز آشنايي شيرين را در خيابان ديدم. آن روز در خيابان گرگان، راهبندان بود. بعد از كنار زدن جمعيت زيادي كه گرد آمده بودند شيرين را در حال بحث با تعدادي فالانژ و اكثريتي ديدم. دختري با جثة كوچك اما پرشور و چابك. يكي از مسئوليتهاش در فاز سياسي انتقال و تأمين وسايل مورد نياز دكّه بود. يك روز كه او مثل هميشه بار سنگيني را حمل ميكرد با شوخي و شادابي هميشگي اش به من گفت: «ميداني، كم كم ميترسم بر اثر بردن اين بارهاي سنگين دستهايم آنقدر كش بيايد و دراز شود كه روي زمين بكشد.» و بعد هم شروع كرد به خنديدن. شيرين كينة عميقي به مرتجعين داشت و هميشه ميگفت ما بايد در هر كجا كه بتوانيم از كوچكترين كمكي به اين رژيم خودداري كنيم. بايد حواسمان به همة كارهايمان باشد.
يك روز در يك درگيري خياباني، فالانژها كيف دستي او را پاره كردند. اما شيرين با برخورد خوبش تأثير عميقي روي مردمي كه در صحنه حضور داشتند گذاشت، بطوريكه يك زن عابر يك كيف جديد براي او خريد و كيف خراب را هم داد برايش تعمير كنند. 

تصاوير تظاهرات نيم ميليوني 30خرداد و درگيريهاي آن روز با موزيكي حماسي- صحنه هاي دستگيري
در درگيريهاي قبل از 30 خرداد يكبار با تعدادي از بچه ها دستگير شد. آنها را به زنداني در خيابان رسالت بردند و آنها را خيلي اذيت كرده بودند. شيرين با جسارت و شجاعت به يكي از پاسداران گفته بود: «تنها كاري كه از دست شما بر مي آيد اين است كه ما را اعدام كنيد، ولي ابتكار هميشه در دست ماست. شما هميشه بايد مثل سگ دنبال ما بدويد.» به خاطر همين مقاومت سرسختانه پاسداران آنها را سوار ميني بوس كردند و در نيمه هاي شب در حين حركت به قصد كُشت، به بيرون پرتشان كردند. 

پس از 30خرداد و آغاز مقاومت مسلحانة انقلابي شيرين نيز مانند بسياري از مجاهدان به زندگي مخفي روي آورد. با اينكه اغلب دوستانش دستگير شده بودند ولي روحية بسيار بالايي داشت و به علت نبودن امكانات ساعتها اعلاميه ها را رونويسي ميكرد و بيشترين وقتش را صرف جمع آوري امكانات براي كمك به سازمان مجاهدين ميكرد.

21 شهريور 1360- تهران- خيابان بهار
شيرين الوندي پور در يك درگيري توسط پاسداران دستگير شد و به همراه چند مجاهد ديگر پس از انتقال به اوين در يك دادگاه نمايشي 3 دقيقه اي به اعدام محكوم شدند.
شيرين موقع بازجويي يك ليوان را به سمت بازجو پرتاب ميكند و با قاطعيت به دادستان ميگويد اعدام ما براي شما تنها راه است! دژخيمان با وعده هاي دروغين سعي ميكنند كه شيرين را وادار به همكاري كنند و به او ميگويند كه در صورت معرفي 5 نفر از همرزمانش حكم اعدامش را به 10 سال زندان تبديل خواهند كرد. اما او سرسختانه مي ايستد و به آنها جواب رد ميدهد. باز از او ميخواهند كه اگر به تلويزيون بيايد و ابراز ندامت كند، از اعدامش صرفنظر خواهند كرد، ولي شيرين باز دست رد به سينة جلادان ميزند. در آخرين دستخطي كه در زندان از او مانده است اين جمله به چشم ميخورد: «اسم و آدرس و وصيتي ندارم».

فرازي از نامة يك مادر زنداني
فقط خدا ميدونه كه در زندان به ما چي گذشت؟ مشت و لگد و شلاق و حرفهاي ركيك. تا مدتها بعد اين صداها در گوشم بود. شبها بيدارمون ميكردند، لولة تفنگي روي پيشانيمون ميگذاشتند و ميگفتند وصيت كنيد كه عمرتون به سر اومده. يادمه يه شب 20 نفر همراه ما بودند، 12 دختر و 8 پسر. 2 دختر 13 و 15 ساله، به نامهاي فاطمه مصباح و شيرين الوندي در بينشون بودند. بعداً فهميدم كه درست بعد از 12 ساعت اون 12 دختر رو اعدام كردند. بعد از گذشت چند سال هر وقت به ياد اونها مي افتم كه براي هميشه از اين دنيا هجرت كردند، بي اختيار اشك از چشمانم سرازير ميشه و هنوز هم باورم نميشه كه به اين آسوني اونها رو از ما بگيرند. فكر نميكنم در هيچ جاي دنيا چنين شقاوتي يافت بشه.
اگر چه كه در نيمه شب  27 شهريور60 ، در سن 22سالگي شيرين را در خون غلتانيدند اما او تا پايان مقاومت كرد؛ ايستاد و به دژخيم نه گفت و راهِ او را ديگر يارانش و از جمله برادرش مهرداد ادامه دادند. آنها كه در ميانة پچپچ ترسانِ ظلمت،  سخن از پنجره هاي باز و روز داشتند؛ آنها كه از دستان عاشق خود پلي ساختند، تا نسيم، پيغام عطر و نور را بر فراز شهر ببرد؛ آن عاشقانِ هواي تازه و آنان كه به شوق زندگي آواز خواندند. 

از بچه هايي كه در زندان بودند بعدها شنيدم كه شيرين در لحظة تيرباران فرياد ميزد مرگ بر خميني، زنده باد آزادي! و فريادِ او قلبِ دژخيمان و ميدان تيرباران را لرزاند. 

و هنگامي‌ که‌ ياران
با سرود زندگي‌ بر لب‌
به‌ سوي‌ مرگ‌ مي‌رفتند
اميد آشنا مي‌زد چو گل‌ در چشمشان‌ لبخند
به‌ شوق‌ زندگي‌، آواز مي‌خواندند
و تا پايان،‌ به‌ راهِ‌ روشن‌ِ خود، با وفا ماندند! 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید