۱۳۹۷ آذر ۸, پنجشنبه

مجاهد شهید بیژن کامیاب شریفی


مشخصات مجاهد شهید بیژن کامیاب شریفی
محل تولد: -
تحصیلات: دانش آموز
سن: 18
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1360

مجاهد شهید بیژن کامیاب شریفی زندگی مبارزاتیش را از همان آغاز انقلاب شروع کرد و از جمله جوانانی بود که در تظاهرات انقلاب شرکت فعال داشت. در تابستان 1359 به انجمن حنیف پیوست و در این ارتباط فعالیتهایش با سازمان را شروع کرد. او بخاطر علاقه‌اش به مردم، در مدرسه و در بین بچه‌های محل و انجمن خیلی محبوب بود. بیژن مجاهدی پرشور و پرنشاط بود. بعد از 30 خرداد 60 او مدت ها بصورت مخفی زندگی کرد . اما سرانجام در دیماه همان سال دستگیر شد و به زندان اوین منتقل گردید. بیژن قهرمان از مجاهدانی بود که روز 20 بهمن به همراه بیش از 150 مجاهد گردن فراز دیگر، دربرابر پیکرهای پاک اشرف و موسی ادای احترام کرد و سلام داد و سپس راهی جوخه تیرباران شد. 

یادش گرامی و راهش پررهرو باد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید


۱۳۹۷ آذر ۷, چهارشنبه

مجاهد شهید فرزانه روحی طیب آبادی


مشخصات مجاهد شهید فرزانه روحی طیب آبادی
محل تولد: تهران
شغل: پرستار 
سن: 21
تحصیلات: فوق ديپلم پرستاري
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1360

نامه اي به قلم خواهرِ مجاهد شهيد «فرزانه روحي طيبآبادي»- ارديبهشت65
خانوادة خلق خانواده ايست كه از دست دادن يكي از آنها به مثابه از دست دادن خويشتنِ خويش است و جگرخراش! هر شهيد از اين خانوادة بزرگ خواهر و برادر ما بوده كه براي آزادي مرگِ سرخ را در آغوش گرفته و رستگار شده است. من نمي گريم. نميتوانم بگريم! چرا كه آنها چيز ديگري را از من و ما طلب ميكنند آنها گرية مرا نميخواهند، آنها زاري ما را كه دشمن را شاد كند نميخواهند؛ آنها مبارزه وتداوم راه را خواستارند و پيمودن مسير را تا پايان، براي ما به ميراث گذارده اند. 

فرازي از زندگي مجاهد شهيد فرزانه روحي طيب آبادي
فرزانه دانشجوي سال دوم بهياري بود. در نهاد امداد پزشكي مجاهدين فعاليت ميكرد. با روحيه اي پرشور و با نشاط و با ايماني خلل ناپذير به راهِ مبارزه و مسيري كه انتخاب كرده بود. در خرداد60 چند روز قبل از 30 خرداد، در تظاهراتي عليه ارتجاع دستگير شد. دست فرزانه بر اثر هجوم چماقداران و وحشيگري اونها زخمي شده بود. اما او با شور و هيجان زياد جريان دستگيري و زنداني شدنش و آزاديش از زندان رو براي بچه ها تعريف ميكرد. تعريف كرد كه چطور شب را در جوي آبي تا صبح در سرما سپري كرده. فرزانه از مبارزه براي آزادي لذّت ميبرد.

پاييز 1361
فرزانه بر سر قرار لو رفت و توسط پاسداران دستگير و روانة زندان اوين شد.
فرزانه نخواست راهش و مرامش رو در زير ضربات قنداق تفنگ انكار كنه. او رو ميزدند، اما او مصمم تر ميشد.
از همون اول دستگيري با 3 نفر ديگه، به بچه ها انرژي و روحيه ميداد. اونها رو تشويق به شعار دادن ميكرد. ميگفت نبايد گذاشت اينها آروم باشند. بايد پشتِ خصم از عزمِ خلق بلرزه. وقتي پاسدارا سراغ بچه ها اومدن، فرزانه به همه گفت بگين ما نبوديم. بچه ها هم همين رو گفتن. ولي وقتي نوبت فرزانه شد، جواب داد: «بله، من بودم كه بچه ها رو به اعتراض عليه شما تشويق كردم.» و همين باعث شد كه زير شكنجه و شلاق بره. 

نزديك به يك ماه بعد از دستگيري، در اوين يك دادگاه نمايشي براي محاكمه فرزانه تشكيل دادن. حاكم ضدشرع در حضور مادر فرزانه از او ميخواد تا توبه كنه. اما فرزانه به صورت او تف ميكنه. پاسداران با قنداق ژ-3 در همون دادگاه به جون فرزانه مي افتن و به كمر و سر و صورت او ميزنند. اما فرزانه باز هم كوتاه نمي آد و در زير ضربات، عليه خميني و رژيمش شعار ميده. و حكم بيدادگاه صادر شد. اعدام!

فرزانه روحي، در پاييز60 به همراه 61 مجاهد ديگر به جوخة تيرباران سپرده شد. براي به تسليم كشاندن او ابتدا گلوله ها را در اطرافش شليك كردند. اما وقتي با مقاومت فرزانه و عزم خلل ناپذير او روبرو شدند، او را به رگبار بستند. 

«من ايستاده ام. تا سرانجام سلاحم به زمينِ گرم و زيبايِ صلح آرام گيرد.»
به قلم خواهر شهيد «فرزانه روحي طيب آبادي
جسد فرزانه رو به خانواده مون ندادند. براي اينكه جنايت و شكنجه هاي وحشيانه شون افشا نشه. خبر شهادتش رو در روزنامه خونديم. حتي اجازة سوگواري هم به ما ندادند و گفتند هر كس كه براي مراسم بياد او رو دستگير ميكنيم. به اين ترتيب فرزانه هم رفت پيش نديم.  

برادر فرزانه مجاهد شهيد نديم الكريم روحي، يكي ديگه از ستارگان كهكشان شهداي مجاهد خلقه. جواني 16ساله، كه در بزنگاه تاريخ مقاومت و مبارزة ميهنمون يعني 30خرداد، به ميدان شتافت تا به ضرورت تاريخ پاسخ بده. ضرورت ايستادن و سينه سپركردن در مقابل ديوي سياه و عمامه دار كه انقلاب مردم رو دزديده بود و ميرفت تا آزاديها رو تماماً بكشه و نابود كنه. فرزانه همواره به شهادت برادرش نديم افتخار ميكرد و به او غبطه ميخورد.

ميدان فردوسي- 30خرداد 1360
در تظاهرات 30خرداد، مجاهد خلق نديم الكريم روحي عكس خميني جلاد را از ميدان فردوسي پايين آورد و پاره كرد. پاسداران خميني به او شليك كردند. گلوله به شقيقة او خورد و در دَم  به شهادت رسيد. 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ آذر ۶, سه‌شنبه

مجاهد شهید ندیم الکریم روحی طیب آبادی


مشخصات مجاهد شهید ندیم الکریم روحی طیب آبادی
محل تولد: تهران
شغل: دانش آموز
سن: 16
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1360

غبار زمان روي همة خاطرات نمينشيند. 
هر خاطره اي بيان احساسات آدم نيست. هر خاطره اي، خاطره نيست.
در بين انبوه خاطرات، خاطراتي هستند که در گذر زمان ميشکفند و گل ميدن…
… و عشق و اميد رو در قلب آدم شكوفا ميکنند.
خاطرات شهداي تاريخِ مقاومت براي آزادي خلق ما هم از اين دست خاطراتان!

«براي مجاهد، مرگ، زندگي محسوب ميشود. پس براي زندگيش گريه نكنيد! اسلحه اش را برداريد. آرمانش را حفظ كنيد. آزادي را فرياد كنيد.»

از سال60 تا سال 88، 28 سال مبارزة بي وقفه عليه ارتجاع. از طنينِ فرياد مرگ بر خميني در خيابانهاي تهران در سال60 تا امروز و تكرار فرياد مرگ بر ديكتاتور و مرگ بر خامنه اي در كوچه ها و خيابانهاي شهر!

بله، از ديروز تا امروز و تا فردا، طنين ِ فريادِ آزاديخواهي خانوادة بزرگ خلق ما همچنان ادامه داره.

فرازي از زندگي مجاهد شهيد نديم الكريم روحي طيب آبادي
نديم الكريم در 8 فروردين سال 1344 در خانواده يي زحمتكش در تهران به دنيا آمد. او در جريان قيام 22بهمن شركت فعال داشت و در اين مسير با آرمانهاي سازمان مجاهدين آشنا شد. در ديماه 59 به اتحادية دانش آموزان مسلمان پيوست. در سال 60 دو بار توسط پاسداران در پل سيدخندان دستگير شد و زير شكنجه رفت. مقاومت او در مقابل شكنجه هاي روحي و جسمي دژخيمان را خوار و زبون ساخته بود.

نامة مادر شهيد نديم الكريم روحي طيب آبادي در سوگِ شهادت فرزندش 
به نام خدا و به نام خلق قهرمان ايران. من مادر مجاهد شهيد نديم الكريم روحي طيب آبادي هستم كه فرزند خود را در راهپيمايي 30 خرداد 60 از دست داده ام. فرزندي كه با خون دل 16سال زحمتش را كشيدم. نديم پسري بي باك و شجاع از نسل انقلاب و شيفتة آرمان زحمتكشان و محرومان، يعني آرمان سازمان پرافتخار مجاهدين خلق ايران بود. من را كه براي تحويل جنازة پسرم به بيمارستانها و زندان اوين رفتم، بارها تهديد به دستگيري كردند و با ضرب و شتم و رگبار گلوله هاي هوايي مواجه شدم. به راستي چه كس جوابگوي اين جنايات و آدمكشيهاست؟! من دادخواهي اين خون را به سازمان مجاهدين خلق ايران و ميليشياهاي ادامه دهندة راه واگذار ميكنم.

مادر! مادر بدين اميد كه گردم دوباره باز
بر راهِ كوچه، ديدة گريان خود مدوز
خورشيد زندگاني پرالتهاب من
خواهد كند غروب به هنگام نيمروز
مادر مادر سپاس آخرم اكنون قبول كن
 پاداش آن سرود نخستين كه خوانده اي!

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ آذر ۴, یکشنبه

مجاهدین شهید بهمن، رضا و بهروز ترشیزی




مشخصات مجاهد شهید رضا ترشیزی
محل تولد: ‌تهران
تحصیلات: فارغ التحصیل رشته معماری
سن: 33
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1367

«برادرانِ مجاهدِ من، عاشق زندگي بودند، امّا ديو پليد ولايت فقيه اونها رو وادار به برگزيدنِ راهِ سرخ كرد.»

به ياد مجاهدان شهيد خانوادة تُرشيزي، بهمن، رضا و بهروز
بهروز اولين شهيد خانوادة ما بود. او سال 1340 درست شب عيد نوروز متولد شد. بچة نابغه يي بود. 5 سالش بود كه به مدرسه رفت و بعد از گذروندن کلاسهاي اول تا چهارم در امتحانات متفرقه شرکت کرد و با قبوليِ کلاسهاي پنجم و ششم ابتدايي در سن 9سالگي وارد دبيرستان شد. مسئولين مدرسه بارها از پدر ومادرم خواسته بودند كه او رو به مدرسة دانش آموزان استثنايي بفرستند ولي مادرم ترجيح ميداد بهروز در بين بچه هاي  فقير و دردمند جنوب تهران بزرگ بشه. استعداد فوق العاده و علاقة سيري ناپذيرش به مطالعة همه چيز باعث شده بود كه بهروز رو «دائره المعارفِ گويا» صداش ميكردن. توي مسابقات اطلاعات عمومي تلويزيوني شركت كرد و در بين صدها شركت كننده از سراسر كشور به مقام اول رسيد. به هر حال بهروز در 15سالگي دبيرستان رو به پايان رسوند و بعد از قبولي در کنکور وارد دانشگاه علم و صنعت ايران در رشتة مهندسي مکانيک شد.

تكاپو و غوغاي قيام بهروز را با سيل خروشان انقلاب همراه كرد. او در زمرة فعالترين دانشجويان مبارز قرار گرفت.
بعد از انقلاب57 در دانشگاه، بهروز جذب انجمن دانشجويان مسلمان وابسته به سازمان مجاهدين خلق ايران شد. در كنار برادرش شهيد بهمن تُرشيزي اندك اندك با اهداف و آرمانهاي سازمان آشنا شد. آشنايي اي كه او را به سرعت به عرصة مبارزات اجتماعي كشاند و بهروز دل در گرو آن گذاشت.

«من سازمان مجاهدين رو با آگاهي از بين ساير گروهها برگزيدم. بخاطر اصالتش؛ و اين انتخاب منه!…اگه سازمان در سال 54، ضربة خائنانة اپورتونيستي رو متحمل نشده بود، اونوقت ميگفتم كه چه نيروي عظيمي در جامعه رو ميتونست رهبري كنه و آموزش بده. اونموقع ارتجاع هرگز نميتونست به سهولتي كه امروز بر انقلاب و خلق سوار شده، سوار بشه.»

اما براي بهروز اين «اگر» مانعي نبود، بلكه اين انگيزشي بود تا با مجاهدين در فرازِ مبارزه يي ديگر همراه شود. او عشق و علاقة وافري به شهداي سازمان و بخصوص به گلسرخِ انقلاب، مهدي رضايي داشت.

فروردين و ارديبهشت 1359- كودتاي ضدفرهنگي و توطئة تعطيلي دانشگاهها
بعد از كودتاي ضدفرهنگي و بستن دانشگاهها توسط رژيم خميني، بهروز با برادر ديگه ام بهمن از مراسم، سخنرانيها و راهپيماييهاي سازمان فيلم، اسلايد و عكس تهيه ميكردند. يادمه يه روز كه تونسته بود عكسهاي خوبي از چهرة برادر مسعود در مراسم بزرگذاشت شهادت احمد رضايي و عباس عُمّاني تهيه كنه خيلي خوشحال بود. يكي از فيلمهايي كه درست كردند، فيلم «شهادت احمد» بود. يه روز به من گفت:
«آدم وقتي در اون فضا قرار ميگيره و جريانِ طرح فرار رضا رضايي رو مجسم ميكنه و قيافة مزدوران ساواك رو بياد مياره، ايمانش به پوسيدگي و زوال قطعي همة نيروهاي ارتجاعي صد برابر ميشه!»
پركار، خستگي ناپذير، جسور و بيباك! اين ويژگي هاي بهروزتُرشيزي بود. در دورة مبارزات افشاگرانة سياسي، براي تهية عكس و فيلم از حملات ديوانه وار فالانژها به ميان آنها ميرفت. 

دوّم مهر سال 1360- تظاهرات در خيابان مصدق
بهروز در آن روز براي ثبت صحنه هاي تاريخي مقاومت مشروع مردمي به خيابان رفت. رفتني كه بازگشتي نداشت.
همه جا رو سر زديم و تماس گرفتيم. اما خبري ازش نبود. همة خانواده و فاميل 18 روز تمام، تهران رو زير و رو كرديم. ولي هر چي بيشتر گشتيم، كمتر يافتيم. تا اينکه در کيهان دوشنبه 20 مهر1360 متن اطلاعيه دادستاني كل رژيم در رابطه با 73 نفر از اعدامشدگان چاپ شد!

باوركردني نبود. پدرم با سازمان بازرسي تماس گرفت. 
«الو آقاي محقق داماد! سلام عليكم  ولي آخه اين حكم دادستاني خيلي كُلّيه! جرم مشخص بهروز چي بوده؟
جرمش؟! داشتن دوربين عكاسي آقا. از تظاهرات عكس ميگرفته! چي از اين بالاتر!
شهادت بهروز براي ما بسيار سخت و سنگين بود. اما اين غمِ آخر خانوادة ما نبود. 

بهمن تُرشيزي، متولد 27 بهمن 1332، عضو انجمن دانشجويان مسلمان و فارغ التحصيل رشتة مهندسي صنايع از دانشگاه علم و صنعت بود. او به کار عکاسي و فيلمبرداري علاقه زياد داشت. به همين خاطر بعد از پايان دانشگاه مشغول به كار در سينماي آزاد شد. چندين مستند از دورانِ انقلاب ساخته بود. يکي از آنها دربارة زندگي طاقتفرساي کودکاني بود که از صبح زود تا غروب آفتاب در بلورسازي کار ميکردند. او براي ساختِ اين فيلم مدتي با اين كودكان و خانوادة آنها زندگي كرد.

در سال 56 موفق شد در فيلمي مستند وضعيتِ قربانيان اعتياد و فحشا در نظام ديكتاتوري را به تصوير بكشاند. در شهريور 56 فيلمي از زاغه نشيني در شهر تهران تهيه كرد و هر دو فيلمش را در بيشتر دانشگاههاي تهران به نمايش گذاشت.
«سينما يك وسيلة بيانيِ بسيار موثر و قويه. از اين ابزار بايد به درستي استفاده كرد. اگه ما بتونيم پايه هاي يك سينماي سالم و مردمي رو بريزيم، واقعاً گام بزرگي در آگاه كردن توده ها برداشته ايم.»

توي روزهاي انقلاب 57، بهمن بهمراه بهروز از صحنه هاي قيام و شهداي گمنام عكس و اسلايد تهيه ميكردند و تصاوير ِتظاهرات شكوهمند عيد فطر، 17شهريور و ماه محرم و دهها تظاهرات ديگر رو به ثبت رسوندند. 

بهمن شجاع و جسور بود. او عاشق مجاهدين و مبارزه براي آزادي بود. در جريان انقلاب 57 با ماشينش سلاح و مهمات رو از پادگانها خارج ميكرد و جوونهاي انقلابي رو مسلح ميكرد. بعد از انقلاب مدتي در واحدهاي فرهنگيِ ادارة سينماي آزاد مشغول بكار شد. اما با شروع انحصارطلبي خميني، از اين كار اخراج شد. او با شهيد محمدرضا خاكسار و مَهيار خليلي «كانون فيلمسازان مسلمان» رو بنيانگذاري كرد. اين اون چيزي بود كه بهمن سالها آرزوي درست كردنش رو داشت. كانوني مترقي و دموكراتيك! 

در 27 بهمن 61، مجاهد خلق، بهمن ترشيزي در يك درگيري خياباني با پاسداران در تهران به شهادت رسيد.

رضا ترشيزي متولد 1334 و فارغ التحصيلِ رشتة معماري از دانشگاه ملي بود. او نيز در دانشگاه عضو انجمن دانشجويان مسلمان بود. 
قبل از اينكه از شهادت بهمن باخبر بشيم، رضا به من گفت كه بايد از خونه مون بريم. من قبول كردم. قرار بود بريم و يك آپارتمان رو اجاره كنيم. رضا اون روز  با يه پيكان سفيد اومد دنبالم. اما بمحض سوار شدن پاسدارا ريختن و هر دومون رو دستگير كردند. ما رو بردن اوين. دو روز تمام ما رو جلوي همديگه كتك ميزدند. توي بازجويي ها فهميدم كه پسرم بهمن هم توي درگيري شهيد شده. مَنو چند روز بعد آزاد كردند، اما رضا رو زير شكنجه بردن و بعدِ 7 سال زندان اونو تو مرداد 67 اعدام كردن.

«پدر جان، آزادشدن از زندانِ خميني تنها شرطش توبه اس.  اينا ميگن بايد ثابت کني که توبه ات واقعيه! يکي از راهها اينه که تير خلاصِ توبه نکرده رو بزني؛ و من نميتونم اين کار رو بکنم.»

پدرم بارها در بازرسي کل کشور و حتي تو محلهاي عمومي فرياد ميزد: «خميني از ضحاک ماردوش هم بدتره. چون ضحاک در روز دو جوون رو ميكشه تا مغز اونها رو به مارهاش بده، ولي خميني هزارهزار جوونهاي اين مملکت رو كشت.» برادرم رضا رو قبل از اعدام از زندان قزلحصار به زندان اوين منتقل كردند. وقتي علت انتقال رو ميپرسه پاسدارايِ جنايتكار ميگن كه ميخوان آزادش كنن! اما رضا رو به همراه تعداد زيادي از مجاهدين اعدام ميكنند، ولي از ترس واكنش خانواده هاي شهدا، بتدريج خبر شهادت اونها رو به خانواده هاشون ميدن. 

حکومتهاي ديکتاتور براي تثبيت پايه هاي خود، بيگناهان را اعدام ميکنند و با اين عمل جو رعب و وحشت را در جامعه دامن ميزنند! اما از هر سرخ گلي كه در خون ميتپد، هزاران نوگل ديگر برخواهد خاست و سرانجام ديكتاتور نابودي و سقوط محتومست.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ آذر ۳, شنبه

مجاهد شهید سیما حکیم معانی


مشخصات مجاهد شهید سیما حکیم معانی
محل تولد: تهران
شغل: کارمند وزارت نفت
تحصیلات: دانشجوی رشته اقتصاد ملی
سن: 24
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1360

ستيزِ من تنها با تاريکي است من براي نبرد با تاريکي چراغي مي افروزم و در روشناي آن، شمشير ميكشم. مقاومت و ايستادگي در مسيرآزادي, قبل از اينكه به ظرفيت آدمها بستگي داشته باشه به انتخابشون و ميزان وفاداريشون به اين مسير بستگي داره. كافيه كه ايستادگي رو انتخاب كني و براي ستيز با سياهي شمشير مبارزه و مقاومت رو از نيام بكشي, اون وقته كه هيچ دژخيمي نميتونه تو رو به زانو در بياره. پس انتخابها رونبايد دست كم گرفت. اگه از دايره تواناييهاي فردي بيرون بيايم و با اون سرچشمة انرژي ها پيوند بخوريم، اون وقت با ظرفيتي از انرژي مواجه ميشيم كه قبل از اون هيچ تصوري ازش نداشتيم. همه اونهايي كه مسير آزاديخواهي رو تا به آخر پيمودن و جانهاي شيداي خودشون رو فداي اين آرمان بالا بلند كردن هم, قبل از هر چيز انتخاب كرده بودن كه به هر قيمت در ستيز با تاريكي جهل و ارتجاع باشن و بعد هم براي حفاظت از اون انتخابشون و تداوم بخشيدن به اون, از دايره ي تنگ ِتوانمندي هاي فردي بيرون اومدن و به سرچشمه وصل شدن. به خاطر همين هم هست كه هرگز جا نزدن. به خاطر همين هم بود كه حماسه آفريدن و راه بَدَل شدنِ غنچه به گل سرخ رو پيمودن. اگر ما هم امروز بنام گلهاي سرخ مي خونيم به خاطر اينه كه به دنبالِ راز گل سرخ هستيم. ميخوايم به راز شكفتن پي ببريم و صحاري شب رو به باغهاي بارور تبديل كنيم. پس باز ميخوانيم به نام گلِ سرخي ديگر…

يكم آذرماه سال 1360
سيما حكيم معاني، در حال عبور از يك خيابان فرعي، توسط گشتِ گروه ضربت زندان اوين مورد مشكوك تلقي شده و دستگير ميگردد.
پروندة سيما به شعبة 6 دادسراي زندان اوين ارجاع ميشود.

« به محض رسيدن به شعبة6، بي دادگاه اوين، بعد از طرح چند سوال، وقتي بازجوها متوجه ميشن كه سيما هرگز اسرار و اطلاعاتش رو فاش نخواهد كرد و دهان باز نميكنه، بدون لحظه اي درنگ او رو به اتاق شكنجه منتقل ميكنن.»

یکی از یاران سیما می گوید: «سيما رو يه بار قبل از سي خرداد ديده بودم. بعداً هم توي اسفند 60 در زندان اوين ديدمش. بهم گفت اگه آزاد شدي به خانواده ام بگو كه من رو شكنجه كردن و بعد برام شكنجه هاش رو تعريف كرد.
در حالي كه دستهاي سيما رو بطور قپاني از پشت دستبند زده بودن او رو به تخت شكنجه بسته بودن و بازجويي به نام اكبري به همراه چند دژخيم ديگه وحشيانه شروع به زدن كابل به سر تا سر بدن سيما ميكنن. در اثر شدت ضربه هاي كابل و مقاومت سيما، او به زمين مي افته و چون محكم به تخت بسته شده بود، تخت شكنجه رو هم با خودش برميگردونه. بازجوها سعي ميكنن او رو به وضع اولش برگردونن؛ ولي سيما همه قواش رو جمع ميكنه و مانع اينكار ميشه. به خاطر همين شكنجه گرها مجبور ميشن كه پاي سيما رو از تخت باز كنن و دستهاش رو در همون حالتي كه از پشت دستبند زده شده بود، از بالاي سرش به جلو برميگردونن. با اين حركت وحشيانه، هر دو دست سيما ميشكنه. بعد او رو در همين حالت از زمين بلند ميكنن و آويزون ميكنن. به خاطر همين هم هر دو دستش فلج شده بود و حتي كوچكترين كارهاي شخصي اش رو هم نميتونست انجام بده و بچه ها به او كمك ميكردن.
 دژخيمهاي شكنجه گر تمام مدت، با نعره هاي وحشيانه سيما رو تهديد ميكردن و از او اطلاعاتش رو ميخواستن. اما عشق به خدا و خلق چنان نيروئي به سيما بخشيده بودكه به رغم اين همه شكنجه، لب از لب باز نكرد. ميگفت هر بار كه شكنجه گر اصرار ميكرد كه اطلاعات خودم رو بدم، تنها جواب ميدادم من چيزي براي گفتن ندارم.

یار دیگری از سیما در زندان از او چنین تعریف می کند: «يه روز در بند باز شد و يه نفر جديد وارد بند شد،كه در اثر شدت شكنجه دولا دولا و خيلي به‌سختي راه مي‌رفت. دختري بود سيه‌چرده، با قدي بلند و چهره‌يي شكسته، اما جذاب و مهربان، طوري كه آدم توي همون ديدار اول مجذوبش ميشد. به طرفش رفتم، پاهاش آش‌و‌لاش بود. بهش گفتم مي‌خواي كمكت كنم؟ به صورتم نگاه كرد و خنديد. چهره‌اش به نظرم آشنا ميومد، اما او رو نشناختم. گفت: اعظم من رو نمي‌شناسي؟ من خجالت كشيدم كه او من رو ميشناسه، اما من او رو به جا نميارم. دوباره با مهربوني خنديد و گفت، «سيما» هستم! يادت رفته؟ حق داري، چهره ام تغيير كرده، اما خودم عوض نشدم. از يكي ‌‌دو جا هم كه توي انجمن معلمهاي هوادار مجاهدين با هم كار كرده بوديم، اسم برد. يه دفعه او رو شناختم. گفتم: عجب! سيما تويي؟ چقدر قيافه‌ات عوض شده!... باور كردني نبود، «سيما حكيم معاني» بود كه چهره  اش ظرف يك سال بيش از ۱۰سال شكسته شده بود.»

«سيما شكنجه گرها رو اونقدر مستأصل كرده بود كه نعره ميكشيدن. خود اكبري بازجوي سيما كه يكي از جلادترين شكنجه گرهاي اوين بود، گفته بود: تا حالا هيچكس نتونسته بود مثل اين من رو خسته و كلافه كنه!
سيما از شدت درد و فشار،20كيلو وزن كم كرده بود و خيلي ضعيف شده بود. با صندلي چرخدار حركت ميكرد ولي با وجود اين وضعيت حتي لحظه اي آروم و قرار نداشت. با تلاش خودش و به كمك ساير بچه هاي بند يكي از دستهاش را با ورزش تونست تا حدي كه توي انجام بعضي كارها كمكش كنه راه بيندازه. مواقعي كه بچه ها اصرار ميكردن كه كمي استراحت كنه، قبول نميكرد و ميگفت، وقت كمي دارم، زياد فرصت ندارم. سيما براي پيمودن راه تا به آخر بيقرار بود.»

«قبل از 30خرداد60 كلي با هم كار كرده بوديم. سيما دختر يكي‌يك‌دونة يك خانوادة به‌طور نسبي مرفه، با تحصيلات دانشگاهي بود. توي زندگيش هيچي كم نداشت، اما مبارزه رو انتخاب كرد و تا آخر هم توي اين راه ثابت‌قدم و استوار موند.زخمهاي پاش عفوني شده بود و عفونت به خونش زده بود. تمامي انگشتهاي پاهاش شكسته بودن. دژخيمها در انتقام از مقاومت و تسليم‌ناپذيري سيما و براي عذاب دادن بيشتر او اقدامي براي معالجه‌اش نميكردن. و آخرِسر هم او رو با همون وضع به جوخة تيرباران سپردن.»

ظهر روز 19 اسفند سال 1360
توي بند 240 بوديم و داشتيم ناهار ميخورديم كه از بلندگو اسامي تعدادي از بچه ها رو خوندن. سيما هم جزء اونها بود. يه دفعه سكوت همة بند رو فرا گرفت. چون همه ميدونستيم كه اين اسامي براي اعدامه. ولي هيچكس باورش نميشد. سيما با خونسردي تمام به خوردن غذا ادامه داد، وقتي غذاش تموم شد، بلند شد و با كمك بچه ها آماده رفتن شد. همة بند بالا و پايين به هم ريخت. بچه ها از سر سفره بلند شدن و توي راهروها تجمع كردن. طوريكه پاسدارا نميتونستن التهاب بوجود آمده در بين بچه ها رو آروم كنن. بچه ها پشت درِبند از پاسدارها ميپرسيدن كه اين اسامي به چه علت خونده شد؟ اونها هم گفتن انتقالي هستن و به بند پايين منتقل ميشن. طبق معمول موقعِ وداع، تنها نگاه و سكوت بدرقة راه اين ستارگان بود. بچه ها رو به بند پايين بردن و بلافاصله يكبار ديگه اسامي رو جهت بازجويي تكرار كردن. ولي از اونجايي كه بازجوئي اين نفرات تموم شده بود، همه يقين كردن كه براي اعدام برده شدن. به اين ترتيب بود كه در غروب 19 اسفند60، سيما و چند نفر ديگه از بچه ها سرفراز و روسفيد به ميثاق خودشون با خدا و خلق وفا كردن و به جانب معبود شتافتن. همون شب صداي رگبار و به فاصلة كوتاهي، صداي تكتيرهاي خلاص توي بندهاي اوين طنين انداخت.

يك صدا، سكوت را ميشكند، يك شعله، تاريكي را انكار ميكند و يك قدم حركتي به راه مي اندازد. بله، سيما هم با مقاومت خودش تا پايِ جان و تا آخرين دَمِ حياتش، صدايي شد كه سكوت سنگين شب رو شكست و شعله اي شد كه تاريكي رو شكافت و در هر نَفَسْ انكار كرد. سيما از نسلي بود كه ايستادگي رو انتخاب كرده بود. سيما از نسلي بود كه سوختنِ پروانه وار، بر گردِ آتشِ مقاومت رو برگزيده بود و اين چنين بود كه جان خودش رو بر سر اين آرمان بالابلند گذاشت. اما راستي منشأ اين انتخاب چي بود؟ و رمز و راز اين ايمان و ايستادگي رو در كجا بايد يافت؟ اين رو ميشه از جملات آخرين خطوط نامة زندگي او به روشني دريافت. 

وصيتنامه مجاهد شهيد سيما حكيم معاني
به نام خدا و به نام خلق قهرمان ايران و به نام شهداي به خون خفتة خلق
من سيما حكيم معاني متولد 1336، نام پدر حاجي عباس، يكي از هواداران سازمان مجاهدين خلق ايران هستم… و اين راه و اين هدف را آگاهانه به معناي انقلابي آن برگزيدم…شركت تمام عيار در خروج از دوران كوري و ناآگاهي گذشته از آن گاهي بود كه دانستم آنهايي كه شهادت و رنج و شكنجه هاي طاقت فرسا را به درجات خريدند هيچگاه نميتوانستند از شور انقلابي و عشق به خدا و خلق بي بهره باشند، زيرا در حركت به سوي غايت و مقصدِ وجود، بايستي از صافيهاي گوناگون شناختي و خصلتي رد شد تا همپاي داعيان الي الله پيش رفت. … و من تمام اين معيارها را در آرمان خونين مجاهدين يافتم و خواستم كه در اين راه و در فرداهاي شايد نه چندان دور به گونه اي همه جانبه افتادگان از پاي و ياران به عهد وفاكرده را ياري دهم و بار امانت را به دوش نحيف خود بكشم.
 … من به ارتجاع، به اسلام پناهان چماقدار، به اين قداره كشان و سينه زنان زير پرچم اسلام ميگويم كه اين فداشدن و قرباني دادن سنت لايت غير تمامي مجاهدين و مبارزين در مبارزه با استثمارگران و ستمگران طولِ تاريخ و منجمله شماست و ما چنين اراده كرديم…  و شما در مقابل اين تودة عظيمي كه درخت طيبة عشق به مجاهدين و آرمانشان در قلوب آنها ريشه دوانيده چه ميخواهيد بكنيد اي شب پرستان؟ ” أليس الصبح بقريب” . در آخر با خواهران و برادران مجاهد و ميليشيايم سخني دارم و آن اين است كه برنامه ريزي صحيح و انقلابي و مطالعه صحيح و اصولي همراه با عمل مناسب آن و ساده نانگاشتن امر مبارزه، ضرورت حركت در اين راه پر پيچ و خمِ رهايي خلقهاست.
زنده باد آزادي – درود بر سازمان مجاهدين خلق ايران – مرگ بر ارتجاع پيش به سوي جامعة بيطبقة توحيدي- 6/2/60 سيما   

گر مرد رهي ميان خون بايد رفت 
از پاي فتاده سرنگون بايد رفت
تو پاي به راه دَرْنِهُ و هيچ مپرس
خود راه بگويدت كه چون بايد رفت.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ آذر ۱, پنجشنبه

مجاهدین شهید رویا و خسرو قربان زاده


مشخصات مجاهد شهید رویا قربان زاده
محل تولد: تهران
تحصیلات: ديپلم
سن: 19
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1360


مشخصات مجاهد شهید خسرو قربان زاده
محل تولد: تهران
تحصیلات: دانشجو
سن: 28
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1365

تقديم به آنان كه شهر را خاموش نگذاشتند! 
تهران ـ 5مهرماه60- تظاهرات براي ثبت شعار مرگ بر خميني 
روزي كه غريو شعاري شب شكن، پردة سياه شب را دريد، سكوت خيابانهاي تهران را شكست و در همه جا طنين افكن شد!
روزي كه بُت خميني شكست! 
به دست پيشتازان خلق، چهرة ظاهرالصلاح گرگي در لباس ميش، از قرصِ ماه، به قَعرِ چاه كشيده شد!
شعاري كه سردادن آن، در زماني كه كسي چنين جرأتي را به خود نميداد، البته قيمتي گزاف داشت. هزار و صد و چهل و دو شهيد مجاهد خلق! 

1142 شهيد مجاهد خلق / اسامي 815 تن در روزنامه هاي رژيم اعلام شد./ 942 تن تيرباران، 4تن حلق آويز و 33تن زير شكنجه شهيد شدند. 
247 دانش آموز، 209 دانشجو در شمار اين شهيدانند.
632 تن از اين شهيدان، جوانان تا 25ساله هستند كه از ميان آنها 176 تن از 11 تا 18ساله بوده اند. 

رويا قربا نزاده نيز يكي از هزاراني بود كه شهر را خاموش نگذاشتند! او در تظاهرات 5مهر دستگير شد و دو روز بعد در صبح دم 7مهرماه به جوخة تيرباران سپرده شد.

از تب و تاب وجود جوونهايي مثل رويا، شهر خاموش و ساكت نموند! چرا كه اونها عاشقان شرزه اي بودند كه دمي با شب نزيستند و هنگامي كه پركشيدن و رفتن، شايد، شهر هنوز نفهميده بود كه چه كساني رو از دست داده!! فرياد اونها تموج شط حيات و زندگي بود. امروز ميخوايم از دريچه زندگي رويا قربان زاده، يكي از اون فريادها وارد بشيم، شايد كه بتونيم از لاي برگهاي دفتر زندگي او ديگران رو هم  بازبشناسيم. راستي زندگي او چه بود؟

زندگينامة مجاهد شهيد رويا قربان زاده
رويا در مرداد سال 41 متولد شد. دختري آرام و متين بود. در زمانيكه خانواده از لحاظ مالي دچار بحرانهاي شديدي شد، رويا با اينكه سنش كم بود، همراه با خانواده اين مشكلات را صبورانه تحمل ميكرد و هيچ توقعي نداشت. تا اينكه به دبيرستان رفت و وارد محلي شد كه از لحاظ اجتماعي بازتر بود. در اين زمان بود كه انقلاب وارد مرحله تعيين كننده خود شده بود و رويا نيز همراه توده هاي مردم به راه انقلاب رفت. 

رويا در تظاهرات انقلاب ضدسلطنتي شركت ميكرد و در اين دوران بود كه با اسلام انقلابي آشنا شد.
هميشه توي صحبتهاش از تظاهرات دوران انقلاب و بهمن پرالتهاب 57ميگفت،كه بچه هاي محل كوكتل ميساختن و كيسه شن پر ميكردن. تعريف ميكرد چقدر دلش ميخواست بره و به اونها كمك كنه؛ اما، چون هيچ دختري نبود و همه پسر بودند، خجالت كشيده بود كه بره جلو! ولي بالاخره همراه مادرش به اونها پيوسته و شروع به پركردن كيسه هاي شن كرده بود.

بعد از پيروزي انقلاب ضدسلطنتي رؤيا به سازمان مجاهدين خلق ايران كه در جريان انقلاب با آرمان اون آشنا شده و اون رو انتخاب كرده بود، پيوست. در اين مقطع او در نامه هاش خطاب به برادرش، خسرو قربان زاده كه در آمريكا تحصيل ميكرد، عقايدش رو شرح ميداد و او رو از اوضاع جاري كشور مطلع ميكرد.

خسرو در جريان انقلاب ضدسلطنتي در آمريكا به سر ميبرد، اما بعد از پيروزي انقلاب، تحصيلاتش را نيمه كاره رها كرد و به وطن بازگشت. برگشت او همزمان با اوجگيري توطئه ها عليه ستاد مجاهدين و حملات چماقداران بود. 
خسرو از همان ابتدا به حقانيت مجاهدين، اين فرزندان راستين خلق پي برد و به آنان پيوست و كار تشكيلاتي خود را در فاز سياسي به عنوان يك نيروي فعال در كانون توحيدي اصناف آغاز كرد.

همين كه فشارهاي خميني عليه مجاهدين اوج گرفت و خالي كردنِ ستادهاي سازمان مطرح شد، رويا ميگفت اين تنها مسئله يه ساختمون نيست، بلكه خطريه كه انقلاب ما رو تهديد ميكنه! توي اين دوران رويا با در اختيار گذاشتن همة امكاناتش شبها تا صبح در كنار ستاد سازمان كه معتقد بود به تمامي توده هاي محروم تعلق داره، ميموند و از اون حفاظت كرد.

با بازشدن مدارس رويا فعاليتش رو با عضوشدن در انجمن دانش آموزان مسلمان ارتقاء بخشيد و به اين ترتيب زندگي تشكيلاتي خودش رو شروع كرد. اين دوران بهترين فرازِ زندگيِ مبارزاتي او بود. به سرعت خودش رو با خصايص انقلابي منطبق كرد و با انگيزة بسيار، همة وقتِ خودش رو در اختيارِ تشكيلاتي قرار داد كه به اون ايمان داشت. 

تابستان 58! ارتجاع هر فشار عليه مجاهدين را شدت ميداد و حريم آزاديها را بيش از پيش مورد تعرض قرار داد!

تابستان آن سال، تابستاني پرتحرك براي نسل ميليشيا بود. و اين تكاپو و كوشش، آنها را آبديده تر كرد. ساعتهاي مداوم در هواي داغ، با زبان روزه در خيابان، يا كنارِ دكه، ايستادن و از مواضع سازمان دفاع كردن، بحث كردن و آگاهي بخشيدن به مردم، تحمل فشارها و كتك خوردن از مزدوران چماقدار رژيم، اينها همه مانند كوره اي بود كه فولاد وجود آنان را مقاومتر كرد. 

هرچي شرايط سختتر ميشد، صبر و تحمل رويا هم بيشتر ميشد. از مبارزه و شرايط سخت استقبال ميكرد و از حل مشكلات مسيري كه انتخاب كرده بود لذت ميبرد. تا ساعتها بعداز نيمه شب به طور خستگي ناپذير كار ميكرد و هر كاري رو كه به او محول ميشد با شور و شوق و اشتياق زيادي انجام ميداد و  براش مهم نبود كه نوع كار چيه! رويا از اينكه راه درست رو پيدا كرده بود خيلي خوشحال بود و ميگفت: 
“خدا را شكر كه سازمان بود وگرنه خدا ميداند چه راهي را در پيش ميگرفتيم… هرگز اينكه در كجاي تشكيلات و در چه رده اي قرار بگيرم برايم مهم نيست، مهم شايستگي قرار گرفتن در تشكيلات است. حالا فرق نميكند در كجايش باشي! ”.

بعد از 30خرداد يه روز مسئولش بهش گفت بايد دستگاه چاپ دستي درست كني! بعد هم توضيح كوتاهي در مورد طرز تهيه اون داده بود. رويا با اشتياق زيادي اقلام مورد نيازش رو همون روز تهيه كرد و دست به كار شد. هربار كه امتحان ميكرد و موفق نميشد دوباره از اول شروع ميكرد. اصلاً خسته نميشد و ميگفت بالاخره بايد درستش كنم. تا اينكه بالاخر اولين اعلاميه رو باهاش چاپ زد. اونوقت در حاليكه بسيار خوشحال بود گفت: “هميشه بايد به تشكيلات پاسخ مثبت بدهي و نميتونم معني نداره.
وقتي از شرايط مبارزه بعد از 30 خرداد صحبت ميكرد ميگفت:“ خدا كنه قدرتش رو داشته باشم و بتونم مسئوليتي رو كه به دوش دارم تا پايان ادامه بدم.”

خسرو، برادر بزرگتر رويا، بعد از 30خرداد همچنان به فعاليتهاي خود ادامه داد. بعد از شهادت خواهرش رويا در مهرماه سال 60، خسرو كه قبلاً نيز با شهادت چندين نفر از دوستانش خشم و كينه اي عميق نسبت به خميني پيدا كرده بود،گامهايش مصممتر شد تا راه سرخ شهيدان را تا آخرين نفس ادامه دهد. بنابراين او نيز جنگيد وجنگيد تا اينكه در فروردين 63 در مراجعه به خانة مادرش همراه همسرش دستگير و به اوين منتقل شد.

از همون لحظه شكنجه او شروع شد. صداي فريادش تا چند اتاق اون طرفتر ميرفت. پاهاش ازشدت شكنجه و شلاق، ورم كرده و پر از خون بود. خسرو در آخرين ديداري كه با خانواده اش داشت به مادرش گفته بود: مادر برام دعا كن! من تنها نيستم، ما بيست نفريم. بعداً در پيام براي برادرش، وصيت كرده  و گفته بود كه حكم اعدام براش صادر شده.

سرانجام در روز 13 مرداد 65، خسرو قربان زاده كه 26 سال داشت، در زندان اوين پس از تحمل دو سال و نيم زندان و شكنجه به دست مزدوران خميني جلاد به شهادت رسيد. 

جنگيديد!  تازان بر ارابه‌هاي «مهر»
در ميان تسمه‌هاي آتشين آذرخش
كلامي ممنوع از لبان خونين‌تان به پرواز درآمد
كه امروز در قلب ملت
در خزانة توپهاي منتظر
آشيانه دارد. 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهد شهید انوشیروان ثابتی زاده


مشخصات مجاهد شهید انوشیروان ثابتی زاده
محل تولد: تهران
تحصیلات: متوسطه
سن: 20
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1364

وصيتنامة مجاهد شهيد انوشيروان ثابتي زاده
«بسم الله الرحمن الرحيم 
وصيتنامه اينجانب انوشيروان ثابتي زاده، فرزند مهدي به شمارة شناسنامه 991، متولد تهران، هوادار سازمان مجاهدين خلق ايران.

بنام خدا و بنام خلق قهرمان ايران 
آنچه در آسمانها و زمين است متعلق به خداست و بي شك اين سخن حق است. ايمان آورندگان به اين كلام در تلاشند تا بندة خالص خدا باشند. در اين راه دشمنان نور و پيروان ظلمت موانع بسياري چيده اند. دريغ از اينكه آزادگان بي هيچ هراسي به مبارزه با شب پرستان براي نابودي زنجيرهاي اسارت مي پردازند و سرانجام به پيروزي خواهند رسيد. كساني كه جز در فضاي آزادي زيستن، به زندگي ديگري تن در نمي دهند و از ايمان آورندگانند. هم آنانند كه در راه خدا و خلق با خصم مي ستيزند و هرگز برابر با كساني كه فرونشسته اند نميباشند. 

«لا يَسْتَوِي الْقاعِدوُنَ مِنَ الْمؤمِنينَ غَيرُ اوُلِي الضٌرَرِ و الْمُجاهِدوُنَ في سَبيلِ الله بِاَموالِهِم وَ اَنْفُسِهِمْ فَضَلاللهُ الْمُجاهِدينَ بِاَموالِهِم وَ اَنْفُسِهِمْ عَلَيالْقاعِدينَ دَرَجَهً وَ كُلاً وَعَدَاللهُ الْحُسْني وَ فَضَلاللهُ الْمُجاهِدينَ عَلَي الْقاعِدينَ اَجْراً عَظيما».

تا ظالم هست، مبارز هم هست، و تا خلق ايران رها نگشته، مجاهد خلق از پاي نخواهد نشست.»

وقتي به ياد انوشيروان مي افتم، بي اختيار تكرار كلام و طنين صداي دوست داشتني برادر كوچكم در گوشم مي پيچه. ياد روزي مي افتم كه آخرين سطور نامة زندگي بسيار كوتاهش رو از لاي كتاب قرآن توي خونه پيدا كرديم… هميشه با يادآوري اين خاطره و اون لحظات با هم بودن، احساس غريبي همة وجودم رو فرا ميگيره، يه حسي كه من رو به جلو ميرونه، يه احساس دين به او و همة نوجوونهاي ديگه كه براي بازپس گرفتن معناي حقيقي آزادي، جنگيدن و خون سرخِ خودشون رو به گلهايِ سرخ فام ِ بهاري بخشيدن. اين نجوايِ پرطنين، وجدانم رو بيدار نگه ميداره و به من ميگه كه بايد راه رو تا به آخر ادامه بدي و حق تموم اين خونها روكه تا از پيكر اين خلق رفته، از مسببان اصلي باز پس بگيري… هميشه با برادرم نجوا ميكنم و با او هزاران هزار ديگه پيمان ميبندم كه بر سر عهدم بمونم و به اون وفا كنم… اما حالا بگذاريد ادامة آخرين نامة زندگي برادرم انوشيروان رو براتون بخونم:
«مجاهدين خلق ايران با ايدئولوژي اسلامي، با بهترين سلاحِ مبارزه براي تحقق بخشيدن به آرمانهاي اسلام انقلابي نبرد مي نمايند و در اين راه از هواداري دستجات فراواني از اقشار مردم برخوردارند. من نيز چون خواهران و برادران مجاهدم تمام توان خود را براي به ثمر رسيدن آرمانهاي مجاهدين به كار بسته ام و در اين راه حتي از جان خود دريغ نميكنم.

با شناخت از اسلام انقلابي خط سازمان را پذيرفته ام و هرگز ترديد به دل راه نخواهم داد. به اميد فرارسيدن زماني نه چندان دور كه در آن پردة سياه شب به كنار زده شود و خورشيد آزادي طلوع نمايد. 
درود فراوان نثار خلق قهرمان ايران باد
سلام بر مجاهد خلق، رهبر انقلاب نوين ايران، برادرم مسعود رجوي 
مرگ بر خميني وارث تمام جنايتها، غارتگريها و پليديهاي هزار و چندصدساله ارتجاع. والسلام»

امروز با آخرين خطوط نامة زندگي سرخ گلي شروع كرديم كه در سحرگاه 27 فروردين، يعني درست روزي، در بهاران طبيعت، بهار زندگي خودش رو هدية اين آب و خاك كرد. درست 33سال پيش، جواني كه هنوز براي آزمودن بهاران زندگي فرصتها داشت، از رازِ سرخِ فدا لبريز شد و 20 سال شكوفايي عمر رو به سازندگي خشتي از خشتهاي تاريخ اين سرزمين بخشيد. انوشيروان ثابتي زاده، نونهالي تازه پا اما مستحكم، با گامهايي استوار به قوت ايمان و اعتقاد، نامش همچون هزاران هزار سرخ گل ديگه بر صفحات خونين دفتر آزادي اين ميهن به ثبت رسيد. بعد از انوشيروان برادرش هوشنگ، مسير او رو تا به آخر ادامه داد، و خاطراتي هم كه از او به جاي مونده، به قلم هوشنگه. اما خود هوشنگ هم الان در بين ما نيست، آخه هوشنگ هم مسافر همين راه بود، و قبل از رسيدن به سرمنزلي كه من و شما در اون ايستاديم، ستاره اي در ميان كهكشان ستاره هاي آزادي شد. هوشنگ و انوشيروان ثابتي زاده، دو برادر، دو همسفر و مسافران يك راه و يك آرمان بودن. مسافران مقصد سپيده و روشنايي. پس با قلم هوشنگ، برادرش انوشيروان رو بازبشناسيم.

زندگينامة انوشيروان ثابتي زاده به قلم برادر شهيدش هوشنگ ثابتي زاده
آفرينش باري شگفت انگيز دارد. چشمة آب زلال سر از دلِ كوير تفتيدة عطش ناك سربرمي آورد و آب گرم و جوشان در مناطق سردسير فوران ميكند و نيلوفر از ميان مرداب ميرويد. به آذرِ بتتراشِ توجيه كنندة شرك، ابراهيم، مناديِ توحيد را ميبخشد. و به نوح، فرزندي ناصالح را. بودا در كاخ پادشاه بِنارِس متولد ميشود و مُصدق در خاندان سلطنه ها.

او نيز يكي از بازيهاي شگفت آفرينش بود. او شقايقي بود كه در خانواده اي فقرزده و محروم با دو فرهنگ و اقتصاد، با داغ فقر و محروميت از مواهب زندگي زاده شد و در دهم ديماه 1344…، در قلهك (نزديك خيابان ظفر) چشم گشود و پاي نهاد. دست تقدير نامي شگفت براي او برگزيد. پدر او را انوشيروان ناميد، گويا ميدانست كه فرزندش نزد خدا جاودان خواهد شد، زيرا خود در قرآنش وعده داده است كه بر سر شهيدان باران رحمتش فرود آيد. دوران كودكي در اين محروميت سپري گشت. به سن تحصيل رسيد و وارد دبستان و دبيرستان گرديد. رفتار او با ديگر همكلاسانش تفاوت داشت. به قول يكي از آنان هميشه متفكر بود و چهره اش همواره در هاله اي از غم مستور بود و از سرماي بيرون و ديدار چهره هاي زمستان زدة بورژواها، به گرماي بالهاي خويش فرو ميبرد. كسي نميدانست به چه مي انديشد؟

اما راستي انوشيران به چه مي انديشيد؟ راستي كه در سرماي ديكتاتوري، در زير چكمه هاي تحقير و ظلم، به چه چيز بايد انديشيد؟ آيا غير از به سررسيدن زمستان! و غير از ترنم زلال چشمه و شكوفايي و رويش!؟ بله او به بهاران آزادي مي انديشيد. 

در سال 1357 كه تاريخ ايران با انقلابي خونين رقم خورد و فصل سياه ستم شاهي به پايان رسيد، فصلي ديگر آغاز شد. تجسم انديشة انوشيروان و انوشيروانها ظاهراً به وقوع پيوسته بود، اميدها به شكوفه نشسته بودن و البته در ميان مِه و ابهام همة چشمها در افق به تابلوي رويايي و خيال انگيز آزادي و استقلال و آباداني دوخته شدند و انوشيروان نيز مانند ديگران در آغاز، چنين اميدي داشت. 

اما اين اميد پرپر شد. سال 59 بود، سالي كه بايد در اون انتظارِ رسيدن به آزادي به سر ميرسيد. اما دزدي بزرگ، نابكارانه  اين گوهر رو دزديده و برد و حالا اين نسل بود و يك رويارويي ديگه. راستي در اين وانفسا چه بايد كرد؟

بايد باز هم راه رو بازيافت! انوشيروان در مدرسه با هواداران سازمان مجاهدين خلق ايران آشنا شد و ضمن گفت وشنودها و مباحثي پيگير، مشي و ايدئولوژي انقلابي سازمان مجاهدين رو پذيرفت. او اسلام انقلابي و اصيل رو در اين سازمان يافت و به عنوان هوادار به اونها پيوست و فعاليتهاي خودش رو در هيأت ميليشيايي پرشور آغاز كرد. او و همرزمانش، هر روز در خيابونها مورد يورش پاسداران رژيم قرار مي گرفتند اما او تسليم نشد و اقدام به تشكيل يك هستة مقاومت در كرج كرد. بسيجيها از او دست بردار نبودند و او رو در مدرسه و خانه و خيابان تحت فشار قرار ميدادن و دو بار هم او رو دستگير كردن، ولي انوشيروان راه بازيافتة خودش رو همچنان پيمود، از كلاس سوم راهنمايي دست از تحصيل كشيد و به زندگي مخفي روي آورد تا سرانجام…

… سرانجام، در اواخر سال 63 در حاليكه به تازگي از كرج به تهران اومده بود، توسط يكي از اقوامش لو رفت و عصر روز دوشنبه 9مهرماه سال63، دستگير و راهي زندان اوين شد. مدتي در بند6 در حالت بلاتكليفي موند. جرمهايي كه به او نسبت داده بودن اينها بود: «هواداري از سازمان از سال 59، تشكيل هستة مقاومت، زدن تخم مرغ رنگي به عكس خميني و امام جمعه هاي به درك واصل شدة او در ميدان مظاهري كرج، منفجركردن بمب صوتي در كنار ديوار كميتة كرج و تماس تلفني با خارج از كشور.»
پس از حدود 7 ماه، چشيدن طعم زندان و شكنجه و فشار، در سحرگاه 27فروردين سال 64 به همراه گروهي ديگر از هواداران سازمان مجاهدين، تيرباران شد و اين چنين كبوتر سپيد ديگه اي، با خون خودش كارنامة رزمِ بي امانِ زندگيِ كوتاه مدت خودش رو امضاء كرد و از ميون ما پركشيد. 

راستي در بهاران امسال وقتي سري به بهشت زهرا زدين، انوشيروان رو كه در قطعة 99، رديف 95، در مزاري به شماره 31 خفته، به ياد بيارين وهمه به داشتن چنين جوونهاي فداكار و مجاهد در اين آب و خاك افتخار كنيم.

تو رفتی وشهر در رفتنت سوخت
اما دو دست جوانت
در بشارت فردا
هرسال سبز می شود
و با شاخه های زمزمه گر در تمام خاک 
گل  می دهد
گلی به سرخی خون...

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ آبان ۲۷, یکشنبه

مجاهد شهید الهه عروجی


مشخصات مجاهد شهید الهه عروجی
محل تولد: تهران
تحصیلات: مهندس رشته معماری
سن: 25
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1362

مجاهد شهید الهه عروجي - دانشجوي رشتة معماري دانشگاه ملي
مجاهد شهید الهه عروجي نمايندة دختران دانشجو در انجمن دانشجويي دانشگاه ملي بود. او همچنين مسئوليت خوابگاه خيابان كريم خان، را بر عهده داشت. او در برخورد با مسئوليتهايش فعال و پويا و بسيار دلسوز و مايه گذار بود. الهه با دقت دختران دانشجو را تيم بندي كرده بود. هميشه و در همه جا به فكر حل و فصل مسائل اطرافيانش بود و از هيچ كمكي دريغ نميكرد.  

الهه كه همراه با همسرش بهمن جوادي اصل در بهمن سال 60 دستگير شده بود، در همة فرصتهايي كه در زندان بدست مي آورد، با ما صحبت ميكرد و مسائل سياسي مختلف را توضيح ميداد. در همة كارها در زندان به بچه ها كمك ميكرد. يكبارحين انجام كاري در زندان، وقتي با مشكل مواجه شديم، الهه گفت بايد خيلي با حوصله و با دقت كار كني،اين امري ضروري در مسير مبارزه براي سرنگونيه. او روحيه اي سرشار از مقاومت داشت. در بند مسئول تشكيلات بند بود و در برخورد با مسائل بسيار هوشيار بود.

وقتي او را در زندان ديدم و در آغوش گرفتم، در حاليكه برق غرور و خوشحالي در چشمان خندانش ميدرخشيد گفت: «بهمن ديروز تيرباران شد. من هم همين روزها بايد بار سفر ببندم و روي تپه هاي اوين براي تيرباران شدن بروم. اما تلاشم اينه كه چند روز بيشتر زنده بمونم و سرو ساموني به اوضاع تعدادي از بچه هاي اينجا بدم. بايد آموزش ببينن و حد و مرزها براشون روشن بشه، تا بتونن مقاومت كنن. با حيرت او رو نگاه كردم، الهه به تنها چيزي كه نمي انديشيد، مرگ بود.

موقعي كه آزاد ميشدم همديگر رو در آغوش گرفتيم و اشك ريختيم؛ براي هميشه با او وداع كردم. الهه در حاليكه نگاهش رو به چشمام دوخته بود گفت: «هرطور شده سلام من رو به برادر مسعود برسان و به او بگو كه ما حتي در وقت تيرباران هم بيادت هستيم. ميدونيم كه چه رسالت سختي بر دوشته. رسالتي كه رنجهاي ما در مقابل آن كوچيكه. به مسعود بگو دعاي خير ما در آخرين لحظات زندگي يعني وقتي كه ميخواهيم به سوي خدا بريم، اينه كه خدا كمكت كنه تا بتوني مردم ايران رو نجات بدي و در مسير خودت همواره استوار به پيش بري؛ كه چشم همه به توست! 

سرانجام كفتاران سيه دل الهه را به جوخة تيرباران سپردند و به اين ترتيب طلايه دار ديگري از نسلِ انقلاب به ديدار رفيق اعلا شتافت. 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

مجاهد شهید بهمن جوادی اصل


مشخصات مجاهد شهید بهمن جوادی اصل
محل تولد: تهران
تحصیلات: دانشجوي مهندسي
سن: 28
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1361

مجاهد شهید بهمن جوادي اصل- دانشجوي رشتة معماري دانشگاه ملي
مجاهد شهید بهمن جوادي اصل از دانشجويان دانشگاه ملي كه بعد از انقلاب تا برپايي دانشگاهها مسئول انجمن دانشجويي اين دانشگاه بود. بهمن بسيار روشن بين، قاطع، منطقي، دقيق، شاداب و پرشور و با پشتكار بود. او به انواع و اقسام ورزشها تسلط داشت، از شنا و كوهنوري گرفته تا كُشتي و كاراته! در روزهاي انقلاب 57 در جريان تسخير يك كلانتري به دست راستش تير خورد و تا آخر عمر دستش مجروح بود. بعد از انقلاب 57 هنگامي كه آخوند بهشتي قصد سخنراني در دانشگاه ملي را داشت، بهمن نمايندة دانشجويان معترض بود كه با او ديدار كرد و به بهشتي گفت يا به سوالات ما پاسخ خواهي داد و يا اينكه حق سخنراني را نخواهي داشت! بهشتي ملعون نيز كه قدرت پاسخگويي به سوالات نمايندة دانشجويان را نداشت، فرار را بر قرار ترجيح داد. 
بهمن به همراه همسرش مجاهد شهيد الهه عروجي،  در 17بهمن سال 60 دستگير شدند. از آنجا كه دژخيمان از اين دانشجوي بيدار دانشگاه ملي داغِ زيادي بر دل داشتند، هنگامي كه او را شكنجه ميكردند با حِقد و كين ميگفتند: «تو ميخواستي بهشتي را در هم بشكني، حالا ما تو را ميشكنيم.» اما بهمن استوار تا به آخر داغ تسليم شدن را بر دل آنان گذاشت.

او رو اونقدر شكنجه كرده بودند كه توان ايستادن نداشت و روي صندلي چرخدار مينشست. بدنش رو با اتوي داغ سوزونده بودند. وقتي تيربارونش كردن، خبر شهادتش رو از طريق تلفن به پدرش دادن و گفتن: “هفت ماه نگهش داشتيم، تا توبه كنه، ولي نكرد. آخرش كُشتيم.

قسمتي از وصيتنامة مجاهد شهيد بهمن جوادي اصل
«… از خداي بزرگ و پدر و مادر عزيزم و تمام بندگان صالح خدا و تاريخ ميخواهم كه از من راضي بوده و از گناهان انجام داده و يا كارهاي خيري كه توان انجام آنرا داشته ام و انجام نداده ام بگذرند. … از پدر و مادر، خواهران و همسر و پسرم و كل عزيزانم ميخواهم كه در كمال صبر و توكل به خدا اين مسئله را تحمل كنند و هرگز به درگاه خداي بزرگِ هميشه حاضر، ناشكري نكنند، همچنانكه من در اينجا ايمانم چند برابر شد…»

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید