۱۳۹۷ شهریور ۳, شنبه

مجاهد شهيد لادن منتصر اسدي


مشخصات مجاهد شهید لادن منتصر اسدی
محل تولد: تهران
شغل: روزنامه نگار
سن: 20
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1360

مجاهد شهيد لادن منتصر اسدي در سال 1340 در يك خانوادة متوسط در تهران به دنيا آمد. دورة دبستان و دبيرستان را در مدرسه هشترودي تهران گذراند. روح زلال و عشق پاك لادن نسبت به مردم ميهنش او را در دوران قيام عليه نظام سلطنتي به رغم كمي سنش به شركت در تظاهرات ميكشاند. بعد از انقلاب 57 با آشنا شدن با سازمان مجاهدين خلق ايران به صفوف ميليشياي مجاهد خلق پيوست. فعاليتهاي سياسي و در پي آن اخراج از مدرسه به لادن اجازة اتمام دبيرستان را نداد، لذا درس و مدرسه را رها كرد و به رغم كمي سنش تمام وقت خود را در اختيار فعاليت در سازمان مجاهدين خلق ايران گذاشت. لادن مدتي بعنوان خبرنگار در نشرية نسل انقلاب به فعاليت پرداخت. 

مجاهد شهيد لادن منتصر اسدي، خبرنگار نشرية نسل انقلاب
لادن منتصر اسدي بسيار پركار، فعال، پرانگيزه و هوشيار بود. با زيركي و پشتكارش هر مانعي را كه در كارش بود كنار ميزد و تضادها را حل و فصل ميكرد. براي تهيه مطلب و گزارش شب و روز نداشت و خودش را به آب و آتش ميزد. به ميان مردم ميرفت و با آنها نشست و برخاست ميكرد. به حرفها و درد دلهايشان گوش ميداد و بعد از دل واقعيتهاي زندگيشان، دردها و محروميتها را شكار ميكرد و از عمق قلبش، با قلمش آنها را مينگاشت.
موقعي كه براي تهية گزارش از وضعيت نابسامان اقتصادي مردمِ گود، به جنوب شهر تهران رفته بود با ديدن مردم محروم اون منطقه چنان متأثر شده بود كه موقع صحبت، اشك توي چشماش جمع ميشد. وقتي با تعدادي از زنان اون منطقه روبرو شد كه در سرماي زمستان مشغول شستشو در زير شير آبي بودند كه تنها منبع آب منطقه بود، براي لمس شرايط اونها مدتي دستش رو در زير آب سرد نگهداشته بود و بعد در گزارشش نوشته بود: ”سرما بيداد ميكند. تنها شير آب در اين منطقه را يافتم. زنان به دور آن جمع شده اند و مشغول شستشو هستند. آب شير چون تازيانه بر دست ميزد و دست آن زنان از شدت سرما، سرخ و كرخ  شده است.“
لادن با تمام وجود، از محروميتها و دردهاي مردمش، درد ميكشيد. ميگفت، وقتي اين همه بدبختي و محروميت مردم را ميبينم با خودم ميگويم مسئوليت من كه عنصري آگاه هستم خيلي سنگين است. ديدن اين همه درد و رنج چيزي جز افزودن به مسئوليت من در قبال مردمم ندارد.

«چون كه در من سوز او تأثير كرد، عالمي در نزد من تغيير كرد، نمی دانستم  كه نامش چيست او، مي‌شدم هر لحظه با او روبرو، آن كه ره در عمق جانم يافت چيست؟، من نمي‌دانستم كه اين همراه كيست؟ حال دانستم كه نامش عشق بود، اين روايتها تمامش عشق بود.

لادن يكبار به اسارت مزدوران رژيم خميني دراومد ولي با هوشياري و با محملهاي مناسب تونست بعد از چند هفته اسارت از چنگ اونها رها بشه. پاسداران بعد از آزاد كردن لادن، او رو شناختند و متوجه شدند كه چه اشتباهي كردند؛ به همين دليل در يكي از روزهاي پاييز 60 كميته چيهاي جنايتكار به محل سكونت لادن هجوم بردند تا او رو مجدداً دستگير كنند. اما لادن كه چنين احتمالي رو ميداد در منزل خودشون نمونده بود و مخفي شده بود.
پاسداران وحشيانه خونه رو زير و رو كردند و با دروغ و فريبكاري ميگفتند: ”ما با او كاري نداريم! فقط چند تا سوال ميخوايم ازش بكنيم…اصلا نگران نباشيد، ما خير و صلاح او رو ميخوايم“. 

پس از مدتي پاسداران خميني با توسل به حيله و نيرنگ موفق شدند آدرس محل اختفاي لادن را به دست آورند. از اين رو بلافاصله براي دستگيري او اقدام كردند.  

از لادن ديگر خبري نشد. تلاشهاي خانواده اش حتي به منظور يافتن محل بازداشت او هم بي نتيجه موند. تا اينكه نزديك به يك ماه بعد از دستگيريش، يه روز پاسداران لادن رو به خونه آوردن. افراد خانواده در اون روز بناگاه با پيكر شكنجه شده و ضعيف لادن كه به سختي قادر به راه رفتن بود روبرو شدن. چهره رنگ پريده با آثار كبودي، پاهاي ورم كرده و جثه ناتوان و ضعيف او خبر از شكنجه هاي بسيار مي داد. آوردن لادن به خونه هم جز براي در هم شكستن روحيه او و خانواده اش نبود. مادرش پرسيد: ”چرا او رو به اين روز درآورده ايد؟“ يكي از پاسداران گفت: 
«تقصير خودشه. با ما همكاري نميكنه. از او بپرسيد! اونه كه ما رو اذيت ميكنه.»
پاسداران با نهايت شقاوت و بيشرمي ميگفتند:
«ما خيلي لطف در حقش كرديم. الان هم ميگيم با هر شيوه يي كه خودش دوست داشته باشه حاضريم او رو بكشيم.»
لادن در يك فرصت مناسب كه تونست چند لحظه كوتاه در يكي از اتاقها با مادرش صحبت كنه به مادرش گفت: ”… مادر، بدونيد كه من هيچ چيزي به اونها نگفته ام و هيچ اطلاعاتي به اونها نداده ام.“
پس از چند دقيقه لادن رو از خونه بردند و اين آخرين ديدار خانواده با او بود. 
در روز 8 آذر سال 60 تپه هاي اوين باز هم از خونهاي پاك ديگري گلگون شد. خون لادن منتصر اسدي همراه با تعداد ديگري از همرزمان مجاهدش؛ و آن عاشقان آزادي سبكبال پر كشيدند! 

«…عشق يعني باز مرغي پركشيد، در شب زندان گلِ آذر دميد، عشق يعني زير آتشبار شب، گفتگو از صبح نو با تاب و تب، عشق يعني صدق‌بال و پر‌فدا، پرزدن تا اوج‌‌ اوج قله‌ها، عشق يعني بستن دندان كين، بر جگر تا ساعت خوش‌يمن سين، عشق يعني ديدن روز ظفر، در شب‌آوار پر از دود و شرر، حال دانستم كه نامش عشق بود، اين روايت‌ها تمامش عشق بود…»

مریم رجوی: بله، چنان‌که مسعود، درباره این شهیدان گفته‌ است:‌ این خونهای پاک، جوشیدن آغاز خواهد کرد... و خمینی نخواهد توانست این شعله را خاموش کند... 
ما از کمیسر عالی حقوق‌بشر ملل‌متحد می‌خواهیم یک کمیسیون مستقل تحقیق در مورد قتل‌عام سال ۶۷تشکیل دهد. 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر