۱۳۹۹ مهر ۴, جمعه

مجاهد شهید مسعود شکیبا‌نژاد از حماسه‌سازان ۵مهر۱۳۶۰

 

مسعود شکیبانژاد یکی از قهرمانان حماسه ۵مهر۱۳۶۰ است. مسعود سال۱۳۴۰ در تهران متولد شد. در رشته جامعه‌شناسی در دانشگاه مشغول به تحصیل بود. 

از میلیشیای قهرمان مجاهد خلق مسعود شکیبانژاد نامه‌ای پرشور و انگیزاننده به یادگار مانده است که این نامه را در روز ۴ مهر ۱۳۶۰، یعنی روز قبل از شهادت برای برادرش نوشته است. نامه‌ای که از عشق عمیق او نسبت به مردمش و آرمان آزادی و از آگاهی و درک بالای او بر می‌آید این نامه به‌راستی سندی تکاندهنده است که خواندن ‌‌آن‌را‌ به‌تمامی ایرانیان و وجدانهای آگاه و آزاده توصیه می‌شود: 

«سلام، سلامی گرم و آتشین، سلامی غمبار و دردآگین، سلام آخرین، چقدر دوست داشتم که برای آخرین‌بار باز هم می‌توانستم محکم در آغوشت می‌گرفتم، می‌بوییدمت و می‌بوسیدمت. اما افسوس که خمینی جلاد برای ادامه‌‌‌‌‌‌‌ حکومت جور و سفیانی خود، چه ‌رنجهای جانکاهی بر این ملت ستمدیده تحمیل کرد که کمترین آن فراغ ابدی و جگرسوزی است بین من و تو که هرلحظه مرا به‌تحلیل می‌برد و اکنون خدا می‌داند چه می‌گذرد در قلب آن مادرهایی که در اوج فقر و محرومیت و گرسنگی خویش، فرزندی را با هزاران امید و آرزو بزرگ می‌کنند، و آن‌گاه آن فرزند به‌نحوی، چه در کردستان یا دانشگاه یا جبهه‌های جنگی که اساس آن بر زورمداری و قدرت‌طلبی خمینی است، یا کنج و گوشه‌‌‌‌‌‌‌ خیابانهافدای خونخوارگی امام چماقداران می‌شوند.

غرضم از نوشتن این نامه در واپسین ساعات عمرم تشریح انگیزه‌های حرکتم بود، چون تو تنها کسی هستی که احتمالاً می‌توانم صادقانه و بی‌پرده آن‌چه را که می‌خواهم برایش بنویسم. چون (ممکن است) مرگ من یک حرکت کور و ماجراجویانه تلقی شود و چون خیلی دوستت دارم و می‌خواهم آخرین حرفهایم برای تو باشد حدود دو‌ماه‌و‌نیم پیش برایت نامه‌یی نوشتم و در آن، ضمن تشریح مختصر شرایط ایران، لزوم برخورد مسلحانه با رژیم خمینی به‌مثابه‌ی تنها راه‌ رهایی خلق را مطرح کردم که فکر نمی‌کنم به‌دستت رسیده باشد. البته می‌دانم که در‌جریان این تحلیل هستی و مثل همه‌‌‌‌‌‌‌ نیروهای خلق معتقدی وقتی خلق همه‌‌‌‌‌‌‌ درها را به‌روی خویش بسته می‌بیند و هر‌فریاد اعتراض و مخالفتی با اسلحه سرکوب می‌شود، پس زنده‌باد مبارزه‌‌‌‌‌‌‌ مسلحانه‌‌‌‌‌‌‌ رهایی‌بخش خلق، زنده‌باد برابری و عدالت. با این تحلیل، دیگر کمترین جایی برای درنگ و تعلل نمی‌ماند.

من نیز مانند هزاران رزمنده‌‌‌‌‌‌‌ دلاور دیگر این میهن، به‌جنبش انقلابی مسلحانه و پیشتاز خلق، به‌عنوان آخرین راه‌نجات و آخرین شیوه‌‌‌‌‌‌‌ اصولی برخورد با خمینی آدمخوار و به‌عنوان نبردی کاملاًً عادلانه، رو‌در‌روی خمینی مسلحانه ایستاده‌ام و تصمیم دارم تا مرگ حتمی او اسلحه بر‌زمین نگذارم و تا خون در بدن دارم دست از جهاد و مبارزه با او برندارم. حکومت او حکومتی است پیچیده، ارتجاعی و فوق‌العاده خشن و کور. هیچ‌چیز در دنیا نیست که بتواند کیسةگشاد طمع‌ورزیهای شدید و حریصانه‌‌‌‌‌‌ حکومت‌طلبی او را که ضمناً آمیخته با عقده‌های هزار‌و‌چند ساله‌‌‌‌‌‌‌ سکون و زبونی است، پر کند و اگر جلوش را رها کنی، دیگر کسی یارای توقف لگام‌گسیختگی انحصارطلبانه‌اش را ندارد خمینی جلاد پست‌‌‌‌فطرت در این دو‌سال به‌خوبی دست خویش را رو‌نموده و نشان داده است که به‌هیچ‌روی کفایت رهبری مردم و مقام امامت را ندارد و اکنون هرچه دارد به‌برکت تبلیغات و تفنگ می‌باشد. باشد، حال که او فقط می‌خواهد با زور به‌اصطلاح عامیانه خرکی همه‌‌‌‌‌‌‌ کارها را حل‌و‌فصل کند، و به‌قول خودش شر مجاهدین را از‌سر بردارد، بفرما این گوی و این میدان. مگر شوخی است؟ مگر تاریخ قانونمندی ندارد؟ مگر حرکتهای انقلابی جامعه تابع قوانین خاص خویش نیست؟ ما که مشرک نیستیم. ما به‌‌خدا و نظم و به‌‌حساب جهان آفرینش ایمان داریم. ما به‌ بهشت و جهنم ایمان داریم و به‌هرحال از خداوند تقاضای مغفرت داریم.


 به‌هرحال مثل این‌که از مسألةاصلی کمی دور شدم. این‌را همه شاهدند که سازمان چقدر سعی کرد به‌قولی حتی از آخرین قطره‌های دموکراسی در این میهن استفاده کند تا این خونریزی و کشتارها نشود. همه دیدیم که با‌وجود بیش‌از 50‌شهید چماقداری و تروریسم کور(رژیم خمینی است که بی‌شرمانه ما را به‌تروریسم متهم می‌کند) باز هم سازمان دست به‌اسلحه نزد تا این‌که انحصارطلبی وارد مرحله‌‌‌‌‌‌‌ نوینی گشت و ارتجاع از حاکمیت سیاسی جز خویشتن هیچ‌کس را نخواست. این بود که خمینی و دار‌و‌دسته‌اش در مجلس و این‌ور و آن‌ور مجبور به‌یک‌ ‌کودتای به‌خیال خودشان بی‌سر‌و‌صدا شدند. فالآنژها و چماقکشان حرفه‌یی را به‌خیابانها فرستادند تا با عربده و بگیر‌و‌ببند و تفنگ‌کشی و اعدام، محیط رعب و وحشتی ایجاد کنند که هیچ‌کس فکر اعتراض هم به‌سرش نزند. اما خمینی کور خوانده بود. رزمندگان مجاهد با تظاهرات قهرمانانه‌ خویش و جلب حمایت وسیع توده‌های مردم، چنان درسی به‌ وی دادند که بعد‌از آن فهمید فقط دو‌ راه پیش‌رو دارد؛ یا به‌خلق آزادی دهد و دموکراسی انقلابی را در میهن مستقر سازد یا خون بنوشد و خون بنوشاند تا بتواند چندصباحی حکومت کند. مردک بیچاره 15‌سال در کنج حجره‌های حوزه‌های ارتجاعی درس خوانده، هنوز نمی‌فهمد که دیگر دوران قیمومت ولایت بر‌خلق، که به‌مثابه‌ی قیمومت بالغ است به‌صغیر، به‌سر آمده و الآن ما در عصر آگاهی توده‌ها زندگی می‌کنیم و این افکار پوسیده‌‌‌‌‌‌‌ فوق ارتجاعی دیگر قادر نیست حتی بندی را بر بند دیگر حفظ کند. و مردم رزم‌آور و دلیر ما جواب اهانتها و دیکتاتوریهای شاهانه را در جای خویش خواهند داد. و این‌چنین است که هرروز دهها مجاهد رزمنده‌‌‌‌‌‌‌ دلیر را به‌جرم آزادیخواهی در این‌جا و آن‌جای کشور به‌جوخه‌های اعدام می‌سپارد و اما باز هم کور خوانده، رزمندگان مجاهد این خلق قدم‌به‌قدم درمقابل دیکتاتوری خون‌آشام ایستاده و خواب و خیال راحت را بر او حرام کرده‌اند و بیچاره هروقت فکر می‌کند پیروز شده و دیگر کسی را یارای ایستادگی دربرابر او نیست، چنان ضرب‌شستی از مجاهدین دریافت می‌کند که حتی خودش هم باور نمی‌کند.

بله ببرکاغذی زخم‌خورده به‌هرسو چنگال انداخت، بدون هدف یکی از این چنگالها به‌زندان اوین افتاد، بیچاره ببرکاغذی نمی‌دانست گناه را گردن چه‌کسی بیندازد، ولی ساکت که نمی‌شد نشست، همه‌‌‌‌‌‌‌ دیکتاتورها وقتی به‌این‌جا می‌رسند، به‌همین شیوه متوسل می‌شوند. حدود ۶۰‌ـ‌۵۰نفر را به‌جوخه سپرد، ازجمله سعادتی را که محکومیتش از‌پیش ده‌سال تعیین شده بود و ازجمله دختران ۱۲ساله و ازجمله افرادی که حتی نامشان را نمی‌دانست و نیز زنان باردار را. این عمل شنیع ضدخلقی کار زشتی بود که حتی شاه خونخوار هم از انجام آن در پیشگاه خلق ابا داشت. اما خمینی بسیار حریص‌تر و خشن‌تر وارد میدان شده. میدان کار‌زاری که نهایتاً سقوط حتمی و مرگ بسی خوارتر و زبون‌تر از شاه را برایش به‌ارمغان خواهد آورد. بلی خلق درمقابل این‌همه جنایت و این‌همه خونریزی هرگز ساکت نخواهد نشست‌.

آری اینها همه برای آزادی است، آزادی، آزادی، این خون رگهای هستی، این آوای خونین همیشه‌‌‌‌‌‌‌ تاریخ و چه‌باک، چه‌باک. به‌خدا اگر صدجان می‌داشتم راضی بودم که هرکدام را زیر شدیدترین شکنجه‌ها و زنده پوست‌کنده‌شدنها بدهم، برای خدا، برای رهایی خلق، برای این‌که نباشند دیگر دعواهای زنها با مردهایشان برای نبودن خرجی خانه و مرگ بچه‌ها روی دست پدران و مادران از گرسنگی و فقر و بیماری و زن به‌لاتاری گذاشتن آنانی که میلیاردها روی‌هم انباشته‌اند به‌هرصورت می‌بینی که وضعیت کنونی این‌چنین است و تنها آدمهای بزدل و بی‌شرف می‌توانند ساکت بنشینند. من خیلی وقت است که ماهیت این رژیم خونخوار پلید برایم روشن گشته و بنابراین با همةٌ وجودم، معتقدم که باید با این حکومت فقط با سلاح درآویخت، چرا‌که دیگر هیچ جایی و طریق برخورد دیگری را نگذاشته‌اند و بازهم بر این تأکید دارم که نبرد ما عادلانه است و به‌حکم قرآن این حق ماست و خدا به‌ما اجازه داده تا با آنها که به‌ما ظلم روا داشتند، بجنگیم. اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا الآن ساعت ده و ده‌دقیقه روز شنبه ۴مهرماه سال۱۳۶۰ است. من به‌خوبی می‌دانم که آخرین لحظات عمرم را دارم سپری می‌کنم. زیرا فردا برنامه‌‌‌‌‌‌‌ بسیار گسترده و بسیار مهمی داریم که حالت نقطه‌‌‌‌‌‌‌ عطف را در جنبش دارد و این حالت پیش نمی‌آید و قوام نمی‌یابد مگر با خون، و این خون از بدنهای ما باید ریخته شود تا به‌خلق انگیزه حرکت و ایثار بدهد و تا رهایی به‌جامعه باز آید. خواهران مجاهد ما، به‌عنوان سمبل مقاومت و فداکاری و ایمان به‌خدا و به‌ اسلام در اذهان توده‌های انقلابی خلق، جایگاه ویژه‌‌‌‌‌‌‌ خویش را برای ابد تثبیت نموده‌اند و تاکنون نیز تعداد بسیاری از همین خواهران به‌دست رژیم ددمنش خمینی جلاد به‌جوخه‌‌‌‌‌‌‌ اعدام سپرده شده‌اند. تعداد زیادی نیز در خیابانها به‌دست عوامل چماقدار شهید یا دستگیر یا مجروح شده‌اند و اساساً زن در مسیر رهایی خویش پابه‌پای مردان و در موارد بسیار گامی فراتر از توفان بن‌بست‌شکنی و راهگشایی خلق به‌سوی تعالی و رستگاری بوده است و انشاءالله هرچه زودتر خواهران نقش قاطع و مؤثر خود را در سرنگونی خمینی جلاد ایفا خواهند نمود. خوب عزیزان لحظه‌‌‌‌‌‌‌ سنگین وداع نزدیک است. به‌هرصورت امیدوارم مایه‌‌‌‌‌‌‌ افتخارتان بوده باشم. امیدوارم مرا ببخشایید و به‌یادم باشید.

همه‌تان را دوست دارم

فدایتان مسعود

برافراشته باد پرچم جمهوری دموکراتیک اسلامی ایران

مرگ بر خمینی،

درود بر برادر مجاهد مسعود رجوی

سلام بر آزادی».


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر