۱۳۹۶ خرداد ۳۰, سه‌شنبه

با يك رگبار و سه تك تير مجاهد شهید بتول اسدي پركشيد



 با يك رگبار و سه تك تير  مجاهد شهید بتول اسدي پركشيد
محل تولد: تهران
 تحصيل: دانشجوی زمین شناسی
سن: 24
محل شهادت: رشت
زمان شهادت: 1360

در گزارشي از زندان باشگاه افسران رشت دربارهٌ مجاهد شهيد بتول اسدي از مسئولان نشريهٌ پيام جنگل، كه به اتفاق همسرش، مجاهد شهيد اسلام قلعه سري، دستگير شده بود، آمده است:
«26آبان1360، با يك رگبار و سه تك تير بتول اسدي پركشيد. همه در سكوت و ناباوري به هم نگاه مي كرديم. رؤيا به آرامي شروع به گريستن كرد و من با بغض به نماز ايستادم. چند دقيقه پيش بود كه با صداي فرياد بتول، از پشت پنجرهٌ سلول، همه مان از خواب بيدار شده بوديم. "بچه ها! بچه ها دارند ميبرند اعدامم كنند!" شب پيش كه او را براي بازپرسي صدا زدند، به من گفت: "اگر برنگشتم تو برو، اما پيامهايم يادت نرود". به او گفته بودم: "نه! بدون تو نمي روم. الان مي روي بازپرسي، بعد نوبت دادگاه است، وقت داريم". خنديده بود: "به هرحال اگر نشد حتماً خبرت مي كنم".غروب آن روز داشتيم با هم سورهٌ محمد را مي خوانديم كه در زدند و بتول را بردند، تا صبح مثل مرغ سركنده به خودم مي پيچيدم، خوابم نمي برد. اضطراب عجيبي داشتم، چرا برش نگرداندند؟ نكند هماني كه گفت بشود. صبح با فرياد بتول از خواب پريدم، باعجله به طرف پنجره رفتم و از لابه لاي ميله ها محكم به پشتدري سلول كوبيدم، باز شد، يك لحظه نگاهمان به هم گره خورد. تا من را ديد خنديد، يعني كه ديدي به قولم وفا كردم؟
چندپاسدار با ضربات قنداق تفنگ سعي مي كردند سوار ماشينش كنند، چندنفرشان هم به سمت پنجره آمدند و با فحش و ناسزا به من، آن را بستند. چند دقيقه بعد صداي رگبار آمد و سه تكتير خلاص … بعد مزدوران برگشتند، صدايشان را مي شنيدم، قهقهه مي زدند، بين خودشان شيريني پخش مي كردند.
"فقاتلوا ائمة الكفر"، "سران كفر را كشتيم". بعد احمد گرگاني، رئيس زندان، آمد و با فحش و ناسزا از پشت در سلول صدايم كرد، چادرم را به سركردم و رفتم. در حياط زندان با مشت و لگد به جانم افتاد،
بعد من را به انباري زندان برد، اتاق مخروبه يي بود پر از موش. يك تخت گوشهٌ اتاق بود، دستم را به تخت زنجير كرد و همينطور كه فحاشي مي كرد، رفت.
فقط مي توانستم روي تخت بنشينم يا دراز بكشم. همانجايي بود كه شب قبل بتول چندساعتي را آنجا گذرانده بود. كنار تخت قرآني ديده ميشد، صفحهٌ سورهٌ «محمد»ش تاخورده بود. با دست ديگرم كه آزاد بود قرآن را برداشتم، با صداي بلند شروع كردم به خواندن، ادامهٌ آياتي كه با بتول خوانده بوديم…»

رفتند تا ما و جهانیان بدانند آزادی را هزینه‌ها باید داد
#آذربایجان #تبریز #میاندوآب #بناب #بوکان #کفتر #ارومیه #اردبیل #بوشهر #اهواز #تهران #قزوین #زنجان #ایران #کنگان #آذرشهر #ملکان #همدان#ملکان
#قتلعام67 #جنبش_دادخواهی #ایران #اعدام #زندانی_سیاسی #حقوق_بشر #مریم_رجوی #تهران #تبریز #خوزستان  #شیراز #اهواز  #tehran #مقاومت #مجاهدین #ایران
با ما درکانال جدید پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
 https://t.me/shahidanAzadai96
@elhamazarpor

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر