۱۳۹۴ مرداد ۲۹, پنجشنبه

مجاهد شهید قاسم سیفان بابایی


محل تولد: تهران
شغل - تحصيل: لیسانس
سن: 35
محل شهادت: کرج
زمان شهادت: 1367

قاسم سیفان دانشجوی دانشگاه اقتصاد دانشگاه تهران و از زندانیان سیاسی زمان شاه، هنرمندی بود مردمی و متعهد، که در زمینه بازیگری و کارگردانی تئاتر فعالیت میکرد و ضمنآ طبع زیبایی نیز در سرودن شعر داشت و از خطاطان انجمن دانشجویان تهران بود. او بعنوان یک انقلابی، با هنر خود زبان گویای دردها و رنجهای مردم محروم میهنش بود و همچون هنرمند و فدایی شهید "سعید سلطانپور" علاقه بسیاری به اجرای تئاترهای خیابانی در میان مردم داشت و بیشترین فعالیت سیاسی-هنری او در این زمینه شکل گرفت.
قاسم در دوره انتخابات مجلس شوراي ملي بعد از انقلاب و انتخابات رياست جمهوري و كانديداتوري مسعود رجوي به عنوان كانديداي نسل انقلاب بود كه به همراه گروه هنريش با اجراي تئاترهاي خياباني، با جسارت و در قالب طنز، انحصارطلبي هاي دزدان انقلاب و مرتجعين دين فروش را در به توبره كشيده حقوق خلق و لگدمال كردن دستاوردهاي دمكراتيك انقلاب 
بهمن، در حضور اقشار مختلف اجتماعی افشا میکردند و با اجراهای هنری در گوشه و کنار شهر و بخصوص بلوار اطراف دانشگاه تهران، حزب چماق بدستان و سرانش را رسوا می نمودند. از همین رو، او و گروه هنریش بارها مورد حمله و هجوم چماقداران و باندهای سیاه رژیم هنرکُش و بی فرهنگ قرار گرفتند...
در پائیز سال ۱۳۶۱ قاسم به جرم ارتباط با بخش اجتماعی مجاهدین خلق به همراه همسر و فرزند یکسال و نیم اش دستگیر و روانه زندان اوین شد. او پس از تحمل فشار و شکنجه های بسیار به ده سال زندان محکوم گردید. طی سالهای زندان نیز او در زمرۀ زندانیان مقاوم زندانهای اوین، قزل حصار وگوهردشت بود. همسر او (زهرا) نیز از زندانیان مقاوم بندهای زنان در اوین و قزلحصار بود و دخترک خردسال آنها (سارا) هم سالها پدر و مادر عزیزش را فقط در روزهای ملاقات و از پشت میله های سرد و بیروح زندان میدید و حس میکرد...؛
ميناانتظاري در خاطرات زندانش چنين مي گويد:
«سال ۶۴ که با دوست عزیزم زهرا (همسر قاسم) در بند چهار قزلحصار همبند بودم روزی که او بعد از مدتها برای یک ملاقات داخلی به دیدار قاسم میرفت، از طرف بچه های بند سلامهایی گرم برای وی و دیگر برادران همزنجیرمان داشتیم. پس از بازگشت او از ملاقات، علاوه بر دریافت اخبار مقاومت و مواضع بچه ها در بندهای مردان، در ضمن مطلع شدیم که قاسم در زندان نیز، البته بدور از چشم نامحرم پاسداران ظلمت و تباهی، بهمراه تعداد دیگری از بچه های خوش ذوق بند، گروه هنری تشکیل داه اند و در مناسبتهای مختلف سیاسی، تاریخی، ملی و یا مذهبی با اجرای برنامه های جالب هنری به سبک تئاترهای خیابانی و یا پانتومیم، روحیه بخش همبندان و فضای عمومی بند میشوند...»
زندانیان سیاسی از بند رسته و دوستان همبند قاسم در آن دوران، نقل میکنند که وی طی سالیان اسارت بخاطر مرزبندی تیز و مواضع و برخوردهای قاطعش در برابر پاسداران و خائنین خودفروش داخل بند، در جمع بچه ها احترام خاصی داشت و به "آقا سیف" معروف بود و به همین دلیل بارها توسط پاسداران و دژخيمان زندان بصورت تنبیهی به سلولهای انفرادی فرستاده شد و ممنوع الملاقات گردید. در عین حالی که بخاطر طبع لطیف، ذوق هنری و عواطف سرشار انسانیش، معمولآ بخش قابل توجهی از برنامه روزانه اش را اختصاص به مطالعه و کار کیفی روی اشعار و آثار ادبی بزرگانی همچون حافظ قرار میداد؛ و ضمنآ بخش اعظم آیات قران و اشعار حافظ را هم حفظ بود. تقریبآ تمامی دست نوشته های به جا مانده از وی و نامه های پنج خطی محدودی که نوشتنش مجاز بوده و اززندان برای خانواده اش فرستاده، در قالب شعر و با نثری وزین و منظوم و بسیار موزون میباشد... بخصوص وقتی از پشت دیوار زندان با کودک دلبندش به زبان ساده و محبت پدرانه سخن میگوید، دریایی از عشق و امید و آرزو موج میزند...؛
***
سارا سلام سارا سلام ای دختر زیبا سلام
دور از توام، ای دخترم، یادت ولی در خاطرم، همچون گلی، جان دلی، از من ترا صدها سلام
سارا سلام سارا سلام ای دختر زیبا سلام
تا نامه ات بر من رسید، از شادیش قلبم تپید، خواندم در آن با خط خوش، بنوشته بود: بابا سلام
سارا سلام سارا سلام ای دختر زیبا سلام
دیشب ترا دیدم بخواب، چون تشنه کو بیند سراب، رویت چو ماه کردم نگاه، گفتم بر این سیما سلام
سارا سلام سارا سلام ای دختر زیبا سلام
مامان خود دوستش بدار، حرفش شنو بونه نیار، از من رسان بر مادرت، اندازه ی دنیا سلام
سارا سلام سارا سلام ای دختر زیبا سلام
از رحمت پروردگار، پایان رسد این انتظار، فردا ز بند گردم رها، تا آید آن فردا سلام
سارا سلام سارا سلام ای دختر زیبا سلام (شهریور ۶۵ – فزل حصار)؛
***
قاسم که طی سالهای اسارت از مجاهدین مقاوم زندان بود، در تیرماه سال ۶۷ در آخرین نامه خود از زندان به همسر و فرزند دلبندش، با هوشیاری و در پوشش نوشتن یکی از سروده های عاطفی اش، ضمن بیان احساسات پاک انسانیش نسبت به عزیزان خانواده و به نمایش گذاشتن روحیه بالایی که درآن ایام داشته، در عین حال بطور سمبلیک اشاراتی هم دارد به برخی اتفاقات مهم آن مقطع همچون عملیات بزرگ "آفتاب" و سیر تحولات پر شتاب و در چشم انداز آن سه ماه "خرداد و تیر و مرداد" و فصل "نشستن دانه به بار" و موسم "برداشت محصول و حاصل پیکار"...ـ
***
بنام هستی بخش آفتاب آفرین
برای دلبرم، دل
فدای جانان، جان
بهر موران، تن
سارای نازنینم
مینا و یاسمینم
دارم برایت سلام
بوسه به رویت مدام
در پی ماه خرداد
رسیده تیر و مرداد
از پس آن همه کار
دانه نشسته به بار
در باغ و در کشتزار
مدرسه کشتزار تو
دانش و علم بار تو
حاصل پیکار تو
....
می گویمت شادباش، از غمها آزاد باش
***
دانشجوی مبارز، هنرمند مردمی، و آزادیخواه مجاهد خلق "قاسم سیفان" در سال ۶۷ در تب و تاب پر التهاب قتل عام هزاران زندانی سیاسی دربند، درست در نیمه آن تابستان سوزان، ۱۵ مردادماه، یکبار دیگر برای ایفای نقش به روی سن نمایش میرود، اما اینبار در سالن آمفی تئاتر زندان گوهردشت و با چشم بند و دستبند و البته باز هم برای پژواک دردها و رنجهای خلق محبوب و دفاع از حقوق مردم اسیر میهنش... وقتی به سبک تئاترهای خیابانی روی چهارپایه (سکوی اعدام) میرود و دژخیم طناب دار را بر گردن افراشته اش حلقه میکند، آخرین پرده نمایش زندگی مبارزاتی و هنری اش را جانانه و عاشقانه به اجرا درمیاورد و در قلوب یک خلق و بر پرچم پرافتخار تاریخ یک میهن جاودانه میشود.

دیرگاهی است کز یار خود دورم کنون ـــــ بسته در زنجیر و رنجورم کنون

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر