۱۳۹۴ شهریور ۵, پنجشنبه

مجاهد شهید ابوالقاسم محمدی ارژنگی


مشخصات شهید ابوالقاسم محمدی ارژنگی
محل تولد: تهران
شغل - تحصيل: پروفسور موزیك
سن: 47
محل شهادت: کرج
زمان شهادت: 1367

به یاد قهرمان سر به دار ابوالقاسم محمدی ارژنگی
ابوالقاسم محمدی ارژنگی متولد1320 در تهران بود. از کودکی صدایی خوش داشت و براثر تشویق دائیش که مردی هنردوست بود به آموزش صدا پرداخت. مدتی هم تحت نظر استادمهرتاش موسیقی اصیل ایرانی را آموزش گرفته بود. از سال43 در کنار کار هنری به استخدام وزارت آموزش و پرورش در آمد. معلم یکی از مدارس محلهٌ ذوب مس در جادهٌ امین آباد شهر ری شد. به طور همزمان تحصیل در دانشگاه را ادامه میداد و در رشتهٌ روانشناسی از دانشگاه تربیت معلم فارغ التحصیل شد. ابوالقاسم در تمام مدت عمر با وارستگی و فروتنی زندگی کرد. در زمان شاه بسیاری به او پیشنهاد کردند که به رادیو برود و در سلک خوانندگان آن زمان در آید اما او نپذیرفت. ابوالقاسم پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی فعالیت خود را در هواداری با سازمان شروع کرد. در سال60 دستگیر و به 8 سال حبس محکوم شد. در زندان همواره زیر سخت ترین شکنجه ها بود. اما هیچگاه لب به شکوه نگشود. اواخر بهمن سال66 بود که از زندان اوین به گوهردشت منتقل شد. آن شب باران سختی میبارید و هوا خیلی سرد بود. وقتی رسیدیم پاسداران از همان قدم اول با کابل و چماق به استقبالمان آمدند. ابوالقاسم جلو من بود و ضربه های زیادی خورد. اما کوچکترین صدایی از او در نمی آمد. ما را به داخل یک بند خالی بردند. لباسهایمان را گرفتند و با شلاق به جانمان افتادند. وقتی خسته شدند و رفتند به اطرافم نگاه کردم. ابوالقاسم در کنارم بود. تمام بدنش خونین بود. از پاهایش خون میریخت و از شدت سرما میلرزید. خواستم کمکش کنم اجازه نداد و گفت: «کارخودت را بکن». گفتم: «بدجوری زخمی شده ای». خندید و گفت: «ای بابا! فکر این چیزها را نکن». در همان شرایط هم لبخندش را فراموش نمیکرد. یکی از کارهای او در زندان آموزش موسیقی به بچه ها بود. یک روز در دستگاه ماهور این بیت سعدی را تمرین میکردیم که: درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند به او گفتم این شعر را با همین صدای عالی باید وقتی رژیم سرنگون شد در رادیو بخوانی، خندید و گفت: «من تا به حال این کار را نکرده ام. اما دلم میخواهد اگر زنده باشم وقتی رژیم سرنگون شد این شعر را در میدان آزادی جلو پای مسعود و مریم بخوانم». ابوالقاسم از میان هنرمندان به مرضیه علاقه بسیار زیادی داشت. میگفت او هنرمندی است که برای مردم میخواند، و خودش و هنرش را به دنیا نفروخته است. هر وقت دلمان میگرفت ما را به ترانه یی از مرضیه میهمان میکرد. بعد از ظهر روز 8 مرداد سال67 رسید. همدیگر را در راهرو مرگ گوهردشت دیدیم. از مواضعش به هیچ وجه کوتاه نیامده بود. مسخره اش کرده بودند که: «چرا تا به حال ازدواج نکرده ای؟». او هم قاطعانه جواب داده بود: «به شما مربوط نیست». همان شب صدایش کردند و همراه با تعدادی از بچه های دیگر به دارش آویختند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر