۱۳۹۴ شهریور ۲, دوشنبه

خاطرات فروزان عبدي از كتاب شكست ناپذيران


امروز زندگي را آغاز كن
«پابلو نرودا»
به آرامي آغاز به مردن مي كني
زماني كه خودباوري را در خودت بكشي
اگر روزي مرگي را تغيير ندهي
تو به آرامي آغاز به مردن مي كني
اگر از شور و حرارت و احساسات سركش
و چيزهايي كه چشمانت را به درخشش وا ميدارند
و ضربان قلبت را تندتر مي كنند، دوري كني
تو به آرامي آغاز به مردن مي كني
اگر براي مطمئن در نامطمئن خطر نكني
اگر وراي روياها نروي
اگر به خودت اجازه ندهي
كه حداقل يك بار در تمام زندگيات وراي مصلحت انديشي ها بروي
امروز زندگي را آغاز كن!
امروز مخاطره كن
نگذار كه به آرامي بميري

فروزان عبدي، عضو تيم ملي واليبال زنان ايران، ستاره اي از كهكشان جاودانه فروغهاي آزادي است كه در جريان قتل عام زندانيان مجاهد در سال 67 توسط خميني ضدبشر، به شهادت رسيد. قهرماني از ميان ورزشكاران آزاده ايران زمين كه افتخاراتش در ميدانهاي ورزشي را با جانبازي و قهرماني در  ميدان رزم با دژخيمان خميني در زندان و شكنجهگاه و سپس در ميدان اعدام به كمال رساند.
فروزان عبدي پيربازاري تهراني، متولد سال 1336 در تهران، هنگامي كه دستگير شد، دانشجوي سال آخر ورزش بود و در رشته واليبال فعاليت ميكرد. فروزان موفق شده بود به عضويت تيم ملي واليبال زنان ايران در آيد.

فروزان بعد از پيروزي انقلاب ضدسلطنتي به هواداري از مجاهين پرداخت و پس از 30خرداد 60 به جرم ارتباط با مجاهدين دستگير شد و از آن پس در بند و زنجير، دوران درخشاني در دفتر زندگيش گشوده شد.
فروزان در دوران زندان به نقطه اوج زندگي خودش رسيد. او به محض ورود به زندان مرزبنديهاي خودش را با آخوندها به خوبي شناخت و مشخص كرد. مقاومت و سرسختي اش باعث شد كه از همان اول او را به بندهاي تنبيهي منتقل كنند. در اوائل سال 61 او در بند 8 زندان قزلحصار زنداني بود. آنجا يك بند تنبيهي بود كه در آن زمان در هر سلول انفرادي تا 27نفر جا ميدادند. به طوري كه زندانيها مجبور بودند، شبها و روزها نشستن و خوابيدن و ايستان را نوبتي كنند.
مهمترين عنصري كه در فروزان بارز بود، روحيه فوق العاده قوي و در عين حال مهر و محبتي بود كه در او وجود داشت. خيلي وقتها وقتي كه حرف ميزد از تك تك كلماتش عشق به مجاهدين و بچه هاي زنداني ميباريد. فروزان هنرمند هم بود و نقاشيهاي خيلي قشنگي داشت. هر كس ميخواست سنگ بتراشد، از او ميخواست كه روي سنگ برايش نقاشي كند.
فروزان ورزشكاري توانا و نقاشي چيره دست بود كه همواره ميكوشيد تا از تمام توان و امكانش براي بالا بردن روحيه مقاومت و تلاش و تحرك در محيطه زندان استفاده كند. به همين دليل هم بود كه دژخيمان تاب تحمل او را نداشتند، بيهوده تلاش ميكردند تا با فشار بيشتر بر روي او صدايش را خاموش كنند.
در اواخر سال 61 رژيم طاقت نياورد و تنبيه بند8 را براي فروزان كافي ندانست در نتيجه او را همراه چند نفر ديگر به مدت 8ماه به توالت زير بند8 منتقل كردند. در تمام اين مدت در بدترين شرايط و زير شكنجه و بيخوابيهاي مستمر و تنبيهات شبانه روزي بود و سپس به گوهردشت منتقل شد و درآنجا نيز ابتدا به مدت 7ماه در سلولهاي انفرادي بود، دوباره او را به زندان قزلحصار برگرداندند و پس از آن كه دو ماه در قرنطينه واحد يك بهداري قزلحصار بود، به بند عمومي و بعد هم به اتاقهاي دربسته اوين و در بدترين شرايط منتقل شد، اما از روحيه بسيار قوي برخوردار بود و ذره اي سازش با آخوندها در او راه نداشت.
فروزان، يك ورزشكار متعهد و صاحب آرمان بود. هنگامي كه در زندان خبر انقلاب ايدئولوژيك مجاهدين را شنيد، به صراحت ميگفت كه همه ما بايد در اين جا انقلاب كنيم. او سابقه تشكيلاتي چنداني در بيرون زندان نداشت، ولي در زندان بسيار قابل اتكا و محكم بود.

در سال 63 در زندان، اولين كاري كه فروزان انجام داد تشكيل تيمهاي ورزشي بود و همزمان آموزش واليبال را شروع كرد. از صبح تا ساعت 12 ظهر با بچه ها در هواخوري بود و به تيمهاي مختلفي كه درست كرده بود، واليبال ياد ميداد، بعدازظهرها  هم با بچه ها ميدويد.
يكبار كه دژخيمان به داخل بند ريختند و همه را به طور جمعي كتك زدند، فروزان با جسارت در مقابلشان ايستاد و كوتاه نيامد. اين قهرمان دلاور همواره ميگفت «مگر اين پدرسوخته ها چه كاري از دستشان برمي آيد كه نكرده اند؟» اصلا در نهايت با ما چه كار خواهند كرد. چرا ما بايد در برابرشان كوتاه بياييم؟»
فروزان عبدي به دليل روحيه مقاومت و عواطف سرشاري كه با بقيه بچه ها داشت و روحيه ورزشكاري و ارتباط گرمش با همه، در شمار محبوبترين زنان زنداني بود. او به 5سال زندان محكوم شده بود. اما به دليل موضعگيري اصولي و جديش و كوتاه نيامدنش در برابر آخوندها و اين كه در پايان محكوميتش حاضر نشد هيچ تعهدي به رژيم بدهد، آزاد نشد و سرانجام در قتل عام خونين سال 67 به كهكشان شهيدان راه آزادي ايران پيوست.
در قتل عامهاي سال 67 فروزان در ميان اولين سري زندانياني بود كه آنها را براي محاكمات چند دقيقه اي ميبردند. زندانياني كه در آموزشگاه پايين همراهش بودند تعريف ميكردند كه وقتي ميخواستند فروزان را ببرند همان روحيه خندان و پرنشاط را داشت، شوخي مي كرد و مي گـفت: «بچه ها ناراحت نباشيد از دستمان خسته شده اند ميخواهند آزادمان كنند.»
يكي از بچه ها پرسيده بود: مطمئني؟ و فروزان با خنده جواب داده بود: البته كه مطمئنم. هم سلولهايش گفتند بلافاصله بعد از رفتنش فهميديم كه فروزان دقيقاً مي دانسته است كه او را براي اعدام مي برند، اين جلمه اي بود كه او قبل از خارج شدن از سلول روي ديوار نوشته بود:
«خدايا كمكم كن تا  همچون عبدي شايسته، شمع فروزان راه تو باشم».

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر